معرفی نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معرفی نهج البلاغه - نسخه متنی

سید جواد مصطفوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشكوه - شماره 1 ، پائيز 1361

معرفي نهج‌البلاغه

سيد جواد مصطفوي

بسمه تبارك و تعالي

اينجانب موضوعات و مطالب متنوع نهج‌البلاغه را به 22 موضوع اصلي ومادر تقسيم كرده‌ام به اميد عنايت و توفيق خداوند متعال، در نظر است نسبت به هر يك از آنها نمونه‌اي در يك يا چند مقاله به مقدار فهم و برداشت قاصر خود، از اين اقيانوس بي‌كران معارف الهي سطوري به رشته تحرير آورم كه شايد حدود سي‌مقاله شود اينك با استمداد از فضل و ياري حضرت حق، قبل از شروع در اصل موضوع به معرفي كوتاهي از اصل كتاب مي‌پردازم:

نهح‌البلاغه كتابي حاوي 239 خطبه (سخنراني) و 79 مكتوب (رساله، نامه) و 480 حكمت و كلمات قصار كه اميرالمؤمنين عليه‌السّلام در زمان كوتاه خلافت خود، ايراد نموده و ‹‹ محمدبن حسين موسوي›› معروف به ‹‹سيد رضي »( 359-406) كه از بزرگان علماء شيعه است در سال 400 هجري آنرا برشته تحرير درآورده است.

مؤلّف نهج‌البلاغه هدف از تأليف خود را در مقدمه كتابش بازگو نموده مي‌گويد: ‹‹ در آغاز جواني شروع به تأليف كتابي درباره خصائص ائمّه عليهم‌السّلام نمودم كه مشتمل برسخنان برگزيده و ساير خصوصيات ائمه دوازده گانه عليهم السلام بوده باشد. چون از خصائص اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام فارغ شدم. و در بخش آخر تنها كلمات كوتاه آن حضرت را نوشته بودم ،برخي از دوستان آن را ديدند و بسيار پسنديدند، سپس از من تقاضا كردند كه خطبه‌ها و نامه‌هاي آنحضرت را هم اضافه كنم، آنها مي‌دانستند كه چنين كتابي از لحاظ شاهكاريهاي فصاحت و بلاغت و گوهرهاي درخشان ادب عربيت بي‌مانند خواهد بود، زيرا اميرالمؤمنين عليه‌السلام سرچشمه فصاحت و زادگاه بلاغت است؛ قواعد زبان عربي را او تأسيس نموده و خطبا و گويندگان بليغ از سخن او تبعيت كرده‌اند و كمك گرفته‌اند، او پيشتاز كاروان بلاغت است و ديگران بدنبالش، اثر علم الهي ورائحه منطق نبوي در كلام او مشهود است. من هم تقاضاي ايشان را پذيرفتم. و اين كتاب رانوشتم و نامش را «نهج‌البلاغه›› گذاشتم.»

كتاب نهج‌البلاغه در مدت هزار سال، همواره در آسمان علم و ادب و معارف الهي، همچون خورشيدي فروزان، درخشيده و نورافشاني كرده است و به زبانهاي زنده دنيا، مانند انگليسي و فرانسه و آلماني و فارسي و اردو، ترجمه و منتشر شده است، دانشمندان اسلامي، صدها شرح و تعليقه و بيان لغات و كاشف الفاظ و منتخب و مختصر و سيري در نهج البلاغه و درسهائي از نهج‌البلاغه، براي اين كتاب نوشته‌اند.

ولي كتاب ‹‹خصائص الائمه›› به گفته مرحوم محدّث نوري يك نسخه خطي آن در كتابخانه شيخ‌هادي آل كاشف العظاء موجود بوده، و نسخه ديگري از آن در كتابخانه رامبور هندوستان است و درسال 1369 در نجف اشرف بطبع رسيده است.

هر كتابي كه نوشته ميشود، در سالهاي اول پس از تأليفش. ممكن است قضاوت درستي نسبت بآن نشود، زيرا حبّ و بغضهاي شخصي و قضاوتهاي عجولانه و پنهان ماندن نقطه‌هاي ضعف و قوّت، موجب پنهان ماندن حقيقت ويا دگرگون جلوه‌دادن آن ميشود، ليكن كتابي كه در مدّت يكهزار سال در معرض افكار دانشمندان و نكته سنجان‌ خبير و بصير قرار گرفت، چنان احتمالاتي نسبت به آن داده نميشود، هر قضاوت و نقدي كه نسبت به آن بشود، در حدود معلومات بشر مطابق حقيقت و واقعيت است.

اعتراف دانشمندان

دانشمندان اسلامي و نكته سنجان علم و ادب از مذاهب مختلف اسلام، در كتاب نهج‌البلاغه نقّادي و بررسي دقيق نموده و نتيجه تحقيق خود را براي ما بدينگونه بازگو ميكنند:

ابن ابي‌الحديد گويد: ‹‹يك سطر از نهج‌البلاغه، برابر با هزار سطر ابن‌نباته است، كه به اتفاق دانشمندان خطيبي فاضل و يگانه سخنوران عصر خويش بوده است.››

دكتر زكي مبارك گويد: ‹‹چاره‌اي نيست جز اين كه اعتراف كنيم:

نهج‌البلاغه از اصلي معتبر نقل شده است، وگرنه بايد بگوئيم: شيعه تواناترين مردم جهان در القاء كلام بليغ است.››

آلوسي گويد: نهج‌البلاغه كه حاوي خطبه‌هاي علي‌بن ابيطالب است، پرتوي از نور سخن الهي دارد، و خورشيدي است كه با فصاحت منطق نبوي مي‌درخشد.

استاد خليل هنداوي گويد: هيچ كتابي را مانند نهج‌البلاغه پيدا نمي‌كني كه داراي فصول مختلف و سبك واحد باشد و از شخص واحدي صادر شده باشد؛ از اينرو تأكيد داريم و تكرار مي‌كنيم كه نهج‌البلاغه ا زيك شخصيت صادر شده و يك نفس در آن دميده است.

مرصفي گويد: نهج‌البلاغه مثال زنده‌ايست براي نور و حكمت و علم و هدايت و اعجاز و فصاحت قرآن. اين كتاب حاوي حكمتهاي عالي، قوانين سياسي و مواعظ درخشاني است كه در كتابهاي حكماء بزرگ و فلافسه برگزيده و دانشمندان نابغه ديده نمي‌شود.

يازجي گويد ‹‹ اگر بخواهي از لحاظ علم و ادب و انشاء ، بر رقيبانت برتري جوئي. بايد قرآن و نهج‌البلاغه را حفظ كني.››

آلوسي بغدادي گويد: ‹‹نهج‌البلاغه مشتمل بر خطبه‌هاي اميرالمؤمنين است كه فوق سخنِ مخلوق و دون سخن خالق است، نزديك به رتبه اعجاز و مبتكر طرق حقيقت و مجاز است.››

ابن ابي‌الحديد گويد: كسي كه بخواهد فصاحت و بلاغت بياموزد و امتياز سخن را دريابد، بايد در اين خطبه تأمل كند، زيرا نسبت اين سخن با هر سخني ديگرـ غير ازكلام خدا و رسول- همانا نسبت ستاره درخشان با سنگ تاريك است، سپس بيننده بايد بنگرد كه چه روشني و جلالت و درخشندگي دارد، و چه خوف و خشيتي ايجاد مي‌كند، خدا گوينده‌اش را جزاي خير دهد كه گاهي با دست و شمشيرش از اسلام دفاع كرد و گاهي بازبان و بيانش و زماني با فكر و قلبش . در جهان او سيد مجاهدين است و در موعظه بليغ‌ترين وعاظ و در فقه و تفسير رئيس فقهاء و مفسرين و در عدل و توحيد، پيشواي عادلان و موحدين.




  • ليس علي الله بمستنكر
    ان يجمع‌العالم في واحد



  • ان يجمع‌العالم في واحد
    ان يجمع‌العالم في واحد



و او در جاي ديگر گويد: ‹‹توحيد و عدل و ساير مباحث شريفه الهي، جز از سخن اين رجل‌الهي دانسته نشد، زيرا سخن ديگران از بزرگان صحابه، حاوي اين مطالب نيست، بلكه اين مطالب بفكر آنها خطور هم نمي‌كرد، اگر خطور مي‌كرد، بيان مي‌كردند، همانا اين بزرگترين فضيلت علي عليه‌السلام است.››

10-دكتر زكي مبارك گويد: ‹‹من اعتقاد دارم كه مطالعه كتاب نهج‌البلاغه، روح شهامت و مردانگي و عظمت نفس را تقويت مي‌كند، زيرا از روح پرتواني صادر شده است كه در دشواريها با همت شيروار خود مواجه مي‌گشت.››

11- محمد امين نواوي گويد: ‹‹علي عليه‌السلام همه قرآن را حفظ كرده بود و از اسرارش آگاه بود و قرآن با خون و گوشت علي درآميخته بود. اين حقيقت را كسي در‌مي‌يابد كه نهج‌البلاغه را مطالعه كند.››

12- استاد امين نخله گويد: ‹‹هر گاه كسي بخواهد بيماري نفسش را بهبود بخشد، بايد بگفتار امام در نهج‌البلاغه رو آورد، و در راه رفتن در پرتو آن كتاب را فراگيرد.››

13- محمد امين نواوي از امام يحيي يمني نقل مي‌كند:‹‹ هر خطيب توانائي از معاني سخن علي آب نوشيده و هر واعظ بليغي بر منوال كلام او سخن سروده است، علي آبشخور فصاحت و بلاغت، منبع و بار انداز، زادگاه و منشأ و ابر سنگين بار آن است.››

14- عباس محمود عقاد گويد:‹‹ در كتاب نهج‌البلاغه فيضي ازآيات توحيد و حكمت الهي است كه ذهن دانشجوي معارف الهي و اصول توحيد را توسعه مي‌دهد.››

15- محمد عبده گويد: ‹‹ از مطالعه نهج‌البلاغه، دولت فصاحت و صولت بلاغت، در نظرم مجسم گشت. و به يقين دانستم كه مدير اين دولت و قهرمان اين صولت و پرچمدار پيروزمندش علي‌بن‌ابيطالب است، و افكار واهي كساني كه در (انتساب نهج‌البلاغه به علي عليه‌السلام) شك و شبهه كرده‌اند، در نظرم دريده گشت و خيالات باطل و افكار فاسد آنها نابود شد.››.

16- جورج جرادق گويد:‹‹‌علي‌بن ابيطالب در خرد يگانه بود، او قطب‌اسلام و سرچشمه معارف و علوم عرب بود، هيچ دانشي در عرب وجود ندارد، مگر اين كه اساس آن را او پايه‌گذاري كرده. يا در وضع آن شريك و سهيم بوده است.››

17- جاحظ متوفي (255) درباره يك جمله علي عليه‌السلام گويد:

خداوند جامه‌اي از جلالت و پرده‌اي از نور حكمت متناسب بانيت پاك و تقواي گويند‌ه‌اش بر اين جمله كوتاه پوشانيده است.

در ميان اصحاب پيغمبر صلوات الله عليه جمعي به نيكنامي و حيازت مقامات رفيعه معنوي والهي مشهورند، ولي از هيچيك آنها اثر زنده و سازند‌ه‌اي مانند نهج‌البلاغه اميرالمؤمنين عليه السلام ديده نميشود، بلكه اثري كه از لحاظ كميت يك دهم نهج‌البلاغه و از لحاظ كيفيت يك هزارم نهج‌البلاغه باشد هم ديده نمي‌شود، از اينرو محقق واقع‌بين نسبت به نقل آن مقامات و درجات درباره ديگران دچار شك و ترديد ميگردد و نسبت به آن منقولات احتمال دخالت تعصّب و جانبداري بيجا و جعل و تحريف اخبار مي‌دهد، ولي وجود اثر زنده و روشني مانند نهج‌البلاغه همچون دلالت نور بروجود خورشيد است؛ زيرا علم و هنر قابل جعل نيست، كسي كه معارف و علومش بدرجه علي ابن ابيطالب (ع) نرسيده باشد نميتواند، مانند نهج‌البلاغه انشاء كند، چنان كه تاكسي زيبائي خطّش بدرجه خط ابن مقله نرسيده باشد، نمي‌تواند مانند آن را جعل كند.

كسي كه در جهان نبوغ و تفوقي پيدا كند، طبعاً از بدگوئي و اتهام حسودان و كوته‌نظران مصون نمي‌ماند هيچيك از نوابغ بشر و حتّي پيغبران الهي از اين قاعده مستثني نبوده‌اند، مؤلف نهج‌البلاغه و سراينده آن هم از اين زخم زبانها بي نصيب نبوده است، ولي تا آنجا كه نويسنده تفحُّصكرده است فصاحت و بلاغت اعجاب‌انگيز نهج‌البلاغه دچار شك و انكار نگشته است و چنانكه ديديم، ادبا و بلغاي جهان، زبان به تحسين و تمجيد نهج‌البلاغه گشوده و آن را بعد از قرآن و سخنان نبي‌اكرم (ص) بي‌نظير و بيمانند دانسته‌اند، شايد علّت راه نيافتن شك و اتهام نسبت به بلاغت نهج‌البلاغه اين باشدكه ادباء و بلغاء عرب خود را از آوردن مانند آن عاجز و ناتوان يافتند، از اينرو مجبور به اعتراف درباره امتياز نهج‌البلاغه گرديدند.

چنانچه گفتيم قضاوت درباره امري بعد از هزار سال، خالي از هر گونه شائبه انحراف است. اينك براي اينكه معني اين سخن روشنتر گردد. توجه خوانندگان گرامي را به نقادي و سخن سنجي برخي از محققان- حتي غير شيعي مذهب ـ جلب مي‌كنيم.

نقادي و سنجش سخنِ علي عليه‌السلام

برخي از دانشمندان ادب و بلاغت، در مقام تجزيه و تحليل و مقايسه سخنان علي عليه‌السلام با ساير ادباء مشهور و معروف جهان برآمده و در اين راه باريك‌بيني و موشكافيهاي دقيق كرده‌اند كه در اين جا به نمونه‌اي از آن اشاره مي‌رود:

ابن‌ ابي‌الحديد معتزلي، پس از شرح و توضيح يكي از خطب نهج‌البلاغه، فصلي بعنوان ‹‹موازنة بين كلام امام علي و خطب ابن‌نباته›› باز مي‌كند و مي‌گويد: در اينجا چند فصل از خطبه‌هاي خطيب فاضل عبدالرحيم‌بن نباته را مي‌آوريم كه او از جهاتي بر خطباء ديگر مقدم است و مردم فريفته خطبه‌هاي او هستند، و با‌تفاق آراء، مواعظ او را در نهايت زيبائي و حسن دانسته‌اند، سپس قسمتهائي از يكي از خطبه‌هاي وعظ او را نقل مي‌كند كه بدين گونه آغاز مي‌شود:‹‹ ايها‌الناس تجهزوا فقد ضرب فيكم بوق الرحيل، وابرزوا فقد قربت لكم نوق التحويل.....›› آنگاه به بررسي كلماتي از اين خطبه مي‌پردازد و مي‌گويد: در يك جا كلمه ‹‹قهقري››‌ در نصف سطر تكرار شده و اين زشت و مستهجن است و بدتر از ‌آن جمله ‹‹ ام حبو كري است›› كه گوش انسان از شنيدنش تنفر دارد و بوي سخن ده‌نشينان شهر نديده را مي‌دهد، و درباره جملات ديگرش مي‌گويد: ‹‹ اين جملات نه معناي لطيفي را متضمن است و نه الفاظش روان و شيرين است›› آري اگر يكي از اين الفاظ در نهج‌البلاغه پيدا مي‌شد، ما نهج‌البلاغه را نمي‌ستوديم و آن هم كتابي عادي و معمولي مي‌بود.

‹‹ قلقشندي›› در كتاب ‹‹ صبح‌الاعشي›› گويد: اميرالمؤمنين فرموده است ‹‹قيمة كل امري ما يحسن››‌ و شاعري همين مضمون را از سخن علي عليه‌السلام اخذ كرده و گفته است:




  • فيالائمي دعني اغالي بقميتي
    فقيمة كل‌الناس مايحسنونه



  • فقيمة كل‌الناس مايحسنونه
    فقيمة كل‌الناس مايحسنونه



تنها مصراع دوم مضمون جمله علي عليه‌السلام را دارد با معايبي بسيار مانند تبديل لفظ مفرد «كل امري» به لفظ جمع ‹‹كل‌ الناس›› و زيادي الفاظ بدون فائده بلكه زشت و سنگين مانند كلمه ‹‹ يحسنونه›› كه جمع ميان دو نون كرده است با فاصله يك حرف ساكن و نيز حرف ‹‹فا›› در اول جمله كريه و بي‌فايده است.

جرج جرادق گويد:2 علي‌بن ابيطالب درباره حريت گفته است: ‹‹لاتكن عبد غيرك و قد جعلك‌الله حراً›› و عمربن الخطاب جمله ديگري بهمين مضمون گفته است ‹‹متي استعبدتم الناس و قدولدتهم امهاتهم احراراً›› ولي سخن علي‌بن‌ابيطالب تفاوتي اصولي با سخن عمر دارد. زيرا اولاً حريت در كلام عمر مانند كلام ساير معاصرينش تنها در برابر رقيتي بكار رفته است كه در آن زمان انسانهائي بعنوان بنده و كنيز بفروش مي‌رفته است ولي سخن علي‌‌بن‌ابيطالب شامل حريت بمعناي وسيع و عامي است كه اصلي از اصول وجودي انسان را در برمي‌گيرد و آزادي روحي و آزادي گفتار و كردار انسان را شامل مي‌شود. ثانياً عمر سخن خويش را متوجه اربابها نموده و بآنها مي‌گويد مردم را به بردگي مگيريد، در صورتي كه نصيحت به آنها سودي ندارد، ولي علي‌بن‌ابيطالب سخن خويش را متوجه بردگان مي‌كند و روح آزادي را به حس و لمس آنها مي‌رساند، و بآنها مي‌گويد به خود متكي باشيد و عليه كساني كه شما را بر خلاف نظام خلقت به بردگي گرفته‌اند، قيام كنيد، علي با اين جمله كوتاه، بذر هيجان و خلاصي از يوغ استعمار را در دل بردگان مي‌پاشد ثالثاً عمر منشأ آزادي مردم را زادن از مادر قرار داده ، ولي علي بن ابيطالب ، آن منشأرا جعل‌الهي و سنت و نظام طبيعي بيان كرده است كه بسي عميقتر و ريشه دارتر از زادن از مادر است.

گردآوري سخنان علي عليه‌السلام

در ميان اصحاب علي‌عليه‌السلام، جماعتي بودند كه علاوه بر عشق و شيفتگي، مرداني بصير و دانشمند و از نظر اصحاب رجال، صادق القول و سليم الاعتقاد، و مورد وثوق و اعتماد مي‌باشند. مانند ابن‌عباس، كميل‌بن زياد، حارث‌اعور، رشيد‌هجري، ميثم‌تمّار، حجربن‌عدي، اصبغ بن‌نباته، صعصعة‌بن صوحان، نوف‌بكالي، ضراربن‌ضمره وزيدبن وهب. كه جلالت قدر و عظمت مقامشان مشهور و معروف است.

اين مردان روشن‌دل - چنان كه مطالعه تاريخشان گواهي مي‌دهد- در همان عصر دريافته بودند كه ديگر مقام خلافت، اميري چون علي‌بخود نخواهد ديد، و گنبد آسمان سخني چون سخن علي نخواهد شنيد؛ از اينرو از صميم جان ملازم حضرتش بودند و سخنش را بگوش دل مي‌سپردند.

اين شيفتگان بي‌تاب سخناني را كه آن حضرت در روزهاي جمعه و اعياد، در مساجد و ميدانهاي جنگ، در مجالس عمومي و خصوصي القا مي‌فرمود، طبق سيره متداول عرب، به حافظه مي‌سپردند، و براي ديگران نقل مي‌كردند، تا رفته‌رفته، بصورت نوشته و مجموعه و كتاب درآمد، و حتي زيدبن‌ وهب جهني كه در جنگهاي حضرت شركت كرده و بيش از ديگران شيفته گفتارش بود، نخستين كتاب را به نام ‹‹كتاب‌الخطب›› تأليف كرد، وي به سال 96 هجري وفات كرده و كتابش تا قرن پنجم موجود بوده است، زيرا شيخ طوسي، در فهرست خويش، از آن كتاب روايت مي‌كند.

كتابهاي ديگري كه پس از وي نوشته‌اند و ظاهراً اكنون موجود نيست، و تنها اصحاب رجال و تراجم از آنها نام برده‌اند از اينقرار است:

1- ‹‹خطب اميرالمؤمنين›› كه مسعدة بن صدقه آن را نوشته و از امام صادق (ع) روايت كرده است، يك نسخه از اين كتاب بدست سيد‌بن طاووس رسيده و نيز شيخ حسن حلي در كتاب‹‹ منتخب‌البصائر ›› خود از آن نقل مي‌كند. و همين كتاب يا كتاب ديگري از مسعدة‌ در دست سيدهاشم بحراني بوده كه در تفسير برهان از آن نقل مي‌كند.

2- «خطب اميرالمؤمنين» كه آن را اسماعيل‌بن مهران نوشته. وي از اصحاب امام رضا(ع) بوده است.

3- ‹‹خطب علي عليه‌السلام ›› كه ابراهيم‌بن حكم فزاري نوشته و او از نويسندگان قرن دوم است.

4- ‹‹ خطب اميرالمؤمنين›› كه آن را سيد عبدالعظيم حسني نوشته است، وي از اولاد امام حسن(ع)است و قبرش در ري زيارتگاه شيعيان جهان و با امام هشتم و نهم و دهم معاصر بوده است.

5- ‹‹خطب اميرالمؤمنين ››‌تأليف صالح‌بن‌حماد رازي كه معاصر امام نهم تا يازدهم بوده است.

6- ‹‹خطب‌اميرالمؤمنين ›› تأليف ابراهيم بن‌ سليمان كه در اواخر قرن سوم مي‌زيسته است.

7- ‹‹خطب‌علي›› تأليف هشام‌بن محمد‌بن سائب كلبي كه بسال 206 وفات نموده است.

8-‹‹ خطب‌ علي و كتبه‌الي عماله›› تأليف علي‌بن محمد مدائني كه به سال225 وفات كرده است.

9-‹‹ الخطبة الزهراء›› تأليف ابي‌مخنف، لوط بن يحيي كه به سال 157 وفات كرده است.

10-‹‹خطب اميرالمؤمنين ›› تأليف ابواحمد جلودي كه به سال 332 وفات كرده و كتابش مشتمل برخطب و رسائل و شعر و مواعظ و ملاحم و دعا و كلام علي‌ في‌الشوري مي‌باشد.

11-14 كتابهاي واقدي و ابراهيم‌بن هلال و قاضي نعمان مصري و نصربن مزاحم كه شرحش در كتب رجال مذكور است.

تأليف نهج‌البلاغه

سيد رضي از لحاظ دست رسي به كتابهاي اصيل و نفيس سعادتمند بود، زيرا در عصر او و در محل اقامتش (بغداد) دو كتابخانه بزرگ و غني موجود بود و در اختيار او قرار داشت:اول: كتابخانه برادرش سيد مرتضي كه بالغ بر 80 هزار جلد كتاب بود، و بهمين علت و علل ديگر سيد مرتضي را ثمانيني يا ابوالثمانين مي‌گفتند.

دوم: كتابخانه ‹‹بيت‌الحكمة ›› كه آن را شاپور بن‌اردشير، وزير بهاءالدولة ابن‌بويه ديلمي در سال 381 هجري شبيه (بيت‌الحكمة) مأمون الرشيد تأسيس كرده بود، شاپور در محله ‹‹بين‌السورين›› كرخ بغداد، اين كتابخانه را تشكيل داد و بيش از ده هزار كتاب اصيل از ايران و عراق و نسخه‌هاي رونويس شده از هند و چين و روم در آنجا جمع ‌آوري كرده بود و اين كتابخانه به شيعيان اختصاص داشت.

ياقوت حموي مي‌گويد:‹‹كتابخانه‌اي بهتر از آن در دنيا وجود نداشت.››

اين كتابخانه قريب 70 سال باقي بود، سپس در سال 447 يا 450بعد از حمله طغرل بيك به بغداد به آتش اشرار و بيدينان بسوخت،

سيد رضي در هر كتابي ازاين دو كتابخانه بزرگ كه قسمتي از نامه‌ها يا خطبه‌ها يا كلمات كوتاه اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام را مي‌ديد، بخشي را كه از لحاظ فصاحت و بلاغت مي‌پسنديد انتخاب مي‌كرد و از مجموع آنها كتاب ‹‹نهج‌البلاغه›› را تأليف كرد، وچون كتابش بعنوان منتخب و برگزيده است و جنبه‌ ادبي دارد غالباً سند روايت را ذكر نمي‌كند. حتي گاهي فقرات يك خطبه را از موارد متعددي گردآورده و متوالي ذكر مي‌كند، بنحوي كه ارتباط معنوي ميان آنها مشاهده نمي‌شود، مانند خطبه‌هاي 37 و 38 و 85 و 106 و 120 و مكتوب 10.

صاحب الذريعه گويد: ‹‹ سيد رضي نمي‌دانست كه حوادث روزگار كتابخانه او را آتش مي‌زند و هزار سال بعد مردم نيازمند شنيدن سخنان علي (ع) مي‌شوند، سخناني كه براي هدايت امت اسلام بيان شده است، سيد رضي معذور است ا زاو تشكر مي‌كنيم كه لااقل همين نهج‌البلاغه را از خود بيادگار گذاشت››.

نگارنده گويد: صاحب الذريعه نمي‌دانست كه تشكيك برخي از متعصبين بي‌اطلاع سبب مي‌شود كه محققان شيعه، منابع و مصادر نهج‌البلاغه و حتي خطبه شقشقية را از ميان همين مقدار از كتابهاي باقيمانده استخراج كنند و بلكه نزديك به 4 برابر براي نهج‌البلاغه مستدرك نويسند:

مآخذ موجود در نهج‌البلاغه

سيد رضي در شانزده مورد از نهج‌البلاغه مصدر ومأخذ خود را نام مي‌برد: بدين قرار:

1- خطبه 32 از كتاب ‹‹ البيان والتبيين جاحظ››.

2- خطبه 89 به روايت مسعدة‌بن صدقه از امام صادق (ع) چنان كه در نسخه ابن‌ابي الحديد موجود است، و اين خطبه ( اشباح) نام دارد.

3- خطبه 180، از نوف بكالي روايت شده است

4- مكتوب 54 از مقامات ابي‌جعفر اسكافي نقل شده است.

5- مكتوب 74 از خط هشام كلبي نقل شده است.

6- مكتوب 75 از كتاب جمل واقدي.

7- مكتوب 78 از مغازي سعيد‌بن يحيي‌الاموي.

8- كلمه‌ قصيره 77 از ضرار ضبّائي نقل شده است.

9- مكتوب 88 از امام محمد باقر (ع) روايت شده است.

10-كلمه قصيره 104 از نوف بكالي روايت شده است.

11- 147 از كميل بن زياد نخعي نقل شده است.

12- 373 از تاريخ طبري نقل شده است .

13- 375 از ابي‌جحيفه منقول است.

14- 434 ثعلب از ابن‌اعرابي حكايت مي‌كند.

15- 466 از كتاب المقتضب مبرد نقل شده است.

16- غريب‌الحديث 4 از ابوعبيد قاسم‌بن سلام نقل شده است.

مستدركات نهج‌البلاغه:

چنان كه گفتيم اصحاب اميرالمؤمنين علي - عليه‌السلام- شيفته و مشتاق سخنان حضرتش بودند علي(ع) هم چون مستمعيني تشنه و جوينده ديد، وظيفه خود مي‌دانست كه معارف الهي و حقايق و اصول ديني را براي آنان بيان كند، بايد اعتراف كرد سخناني كه آن حضرت بيان فرموده و بمانرسيده است. خيلي بيشتر از مقدار موجود است، زيرا طبيعي است كه همه گفتار آن حضرت نوشته نشده و مقداري از نوشته‌ها در اثر حوادث روزگار، از ميان رفته است، ولي خوشبختانه بايد بگوييم آنچه موجود است منحصر به « نهج البلاغه» نيست . چنان كه دانستيم سيد رضي تنها بخشي از قسمتي از سخنان و نامه‌هاي ان حضرت را كه از نظر او جنبه ادبي و بلاغي دارد ثبت كرده است ، ازاين رو بعضي از شارحين نهج‌البلاغه مانند ابن‌ابي‌الحديد و سيد حبيب ‌الله خوئي و ابن ‌ميثم در شرح برخي از خطب، صدر و ذيل حذف شده را مآخذ اصلي نقل مي‌كنند، مانند خطبه‌هاي 29، 30، 37، 92، 180 در شرح خوئي .

ابن ابي الحديد هم در شرح خويش، بمصادري كه نزد او موجود بوده اشاره مي‌كند و اضافاتي را كه سيدرضي حذف كرده است ذكر مي‌نمايد مانند خطبه‌هاي زير:

1- والله لو وجدته قد تزويج

2- ان ابغض الخلائق الي الله

3- ان‌الشيطان قد ذمر حزبه

4- ان‌الله بعث محمداً (ص) نذيراً للعالمين

5- اف لكم سئمت عتابكم

6- و ان اتي الدهر بالخطب الفادح

7- منيت بمن لايطيع

8- اعوذبك من و عثاء السفر

9- الحمدالله كلما و قب ليل و غسق.

و نيز علي‌بن حسين مسعودي گويد: ‹‹ از خطبه‌هائيكه علي (ع) مقامات مختلف انشاء كرده است ، چهارصد و هشتاد وچند خطبه حفظ شده است كه قولا و عملا در ميان مردم متداول است.›› در صورتيكه خطبه‌هاي موجود در نهج‌البلاغه 239 خطبه است كه از نصف گفته مسعودي هم كمتر است و حسن‌بن شعبه كه 163 صفحه از كتابِ تحت‌العقول خويش را به خطب و وصايا و مواعظ آن حضرت اختصاص داده مي‌گويد: اگر بخواهيم تنها خطبه‌ها و سخنان توحيدي آن حضرت را بياوريم بدون موضوعات و معاني ديگر، كتابي مانند اين ( تحف‌العقول) مي‌شود.

و ابن شهر آشوب متوفي بسال 588 در كتاب ‹‹مناقب آل ابيطالب›› علاوه بر خطب: شقشقيه، توحيد. قاصعة، اشباح، استسقاء و غراء كه در نهج‌البلاغه موجود است از چند خطبه ديگر نام مي‌برد كه در آن كتاب نيست، مانند: خطب، لؤلؤة، افتخار، دره يتيمة، اقاليم، وسيلة، طالوتيه، فصبيه، سلمانيه، ناطقة، دامغة، فاضحة. سپس از كتاب زيدبن وهب اسمعيل‌بن مهران نام مي‌برد كه معلوم مي‌دارد، اين دو كتاب در زمان او موجود بوده است.

برخي از دانشمندان هم كتابي مستقل بعنوان مستدرك نهج‌البلاغه نوشته‌اند:

1- شيخ هادي كاشف‌الغطاء از صفحه 17 تا 188 كتاب خويش، بترتيب نهج‌البلاغه سخنان و نامه‌هاي آن حضرت را نقل مي‌كند.

2- شيخ محمد باقر محمودي معاصر، كتابي به نام ‹‹ نهج‌السعاده في مستدرك نهج‌البلاغه›› مي‌نويسد كه چهار جلد چاپ شده آن را نگارنده ديده است، و سه جلد ديگر را خود مؤلف به خطيب دانشمند آقاي سيد‌عبدالزهرا حسيني نشان داده است. بعضي از فضلاي معاصر محتواي اين كتاب را مصادر نهج‌البلاغه معرفي كرده است. كه گويا با كتاب ‹‹مصادر نهج‌البلاغه و اسانيده›› اشتباه شده است.

3- كتاب ‹‹التذييل›› تأليف عبدالله‌بن اسمعيل حلبي.

4- كتاب ‹‹ ملحق نهج‌البلاغه ›› تأليف ابن ناقه احمد‌بن يحيي

5- كتاب ‹‹ النهج‌التقويم›› تأليف خلف‌بن سيد عبدالمطلب مشعشعي، والدسيد عليخانه اميراهواز.

6- كتاب ‹‹ مصباح البلاغة›› تأليف سيد حسن ميرجهاني طباطبائي. 11050 كلمه كوتاهِ حضرت را نقل مي‌كند كه تنها قسمت بسيار اندكي از آنها در نهج‌البلاغه موجود است و برخي هم عبارات مختلف و معاني واحد دارد، مانند حسن‌الادب افضل نسب نعم النسب حسن الادب لاحسب ارفع من‌الادب لاحسب كالأدب اكرم حسب حسن الادب.

8- اين ابي‌الحديد در آخر شرح نهج‌البلاغه خويش 998 كلمه بر آنچه سيدرضي نقل كرده مي‌افزايد و آن را ‹‹الحكم المنثورة››‌ناميده است. .

9- ‹‹دستور معالم الحكم›› تأليف قاضي قضاعي.

10-‹‹كلام علي و خطبه›› تأليف ابي‌العباس صيمري

11-‹‹عيون الحكم و المواعظ›› تأليف شيخ علي واسطي كه در سال (457) نوشته شده است.

12-‹‹ خطب علي‌بن ابيطالب›› تأليف محمدبن ابي‌بكر حافظ مديني.

13-‹‹نثر‌اللئالي›› تأليف فضل‌بن حسن طبرسي.

14-‹‹نثر اللئالي›› تأليف فضل‌الله راوندي.

15- ‹‹مطلوب كل طالب›› تأليف رشيد وطواط متوفي (553).

16- ‹‹استخراج الوقائع المستقبلة›› تأليف ابن‌فهد حلي متوفي (841).

17-‹‹منتخب وصايا اميرالمؤمنين و حكمه›› بخط مير قاسم قره باغي.

18- ‹‹ وصايا اميرالمؤمنين›› بخط حاج سلطان اصفهاني.

19-‹‹ اللئالي المنثورة›› تأليف قطب‌الاقطاب حسيني ذهبي شيرازي.

20-‹‹ الصحيفة العلوية›› تأليف شيخ عبدالله بحراني سماهيجي.

21- ‹‹ الصحيفة العلوية الثانية›› تأليف حاج ميرزا حسين نوري متوفي(1320).

22- ‹‹ حكم علي‌بن ابيطالب›› تأليف يكي از فضلاي مسيحيين.

23-‹‹ خطب اميرالمؤمنين في‌الملاحم مع‌شرحها›› املاء شيخ محمد حرز،براي شيخ طيب علي هندي.

24-‹‹ هدي ونور›› تأليف شيخ ثروت شرقاوي مصري.

پيداست كه چون غالب اين نويسندگان از يكديگر خبر نداشته اند در كتب آنها مشتركات زيادي مشاهده مي شود نمي توان آنها را 24 كتاب مستقل در مستدرك نهج البلاغه بحساب آورد .

تأليفات سيد رضي استناد نهج‌البلاغه را تثبيت مي‌كند.

اصحاب رجال و تراجم درباره تأليفات سيد رضي به اجمال و تفضيل سخن گفته‌اند، مانند تأليفات ساير مؤلفين كه غالباً نسبت به آنها تحقيق كافي نمي‌توان كرد. در اين جا قول نجاشي را كه از لحاظ وثوق و اعتبار در درجه اول اهميت است نقل مي‌كنيم.

نجاشي در فهرست خويش 12 كتاب از تأليفات سيد رضي را نقل مي‌كند از اينقرار:

1- مجاز القرآن 2- الزيادات في‌شعر‌ابي تمام 3- تعليق خلاف الفقهاء 4- تعليقة علي ايضاح ابي‌علي الفارسي 5- الجيد من شعر ابن ‌الحجاج 6 -مختار شعر ابي‌اسحاق الصابي 7- مادار بينه و بين ابي‌اسحاق 8- الزيادات في شعر ابي الحجاج 9- نهج‌البلاغه 10- خصائص الائمة

11- حقايق التنزيل ( التأويل)

12- مجازات النبوية ( مجازات الآثار النبوية).

و مرحوم علامه اميني پنج كتاب ديگر بر اينها مي‌افزايد ولي آنچه مدرك موضوع بحث ماست دو كتاب حقايق التنزيل و مجازات النبوية است، زيرا اگر درباره استناد نهج‌البلاغه تشكيكي شده است، نسبت به آن دو كتاب از هيچ كس ترديد و تشكيكي نقل نشده است كه استناد آنها را به سيد رضي خدشه دار كند و از علماء سنت اسماعيل پاشا از اين دو كتاب نام مي‌برد و بغدادي درباره حقايق التنزيل گويد سيد رضي كتابي نوشته است در معاني قرآن كه نوشتن مانند آن متعذر است، از طرفي ديگر خود سيد رضي در اين دو كتاب از كتاب نهج‌البلاغه خود ياد مي‌كند باين ترتيب:

الف: در پنج مورد از ‹‹كتاب المجازات النبوية›› به نهج‌البلاغه اشاره مي‌كند:

1- در حديث ‹‹ اغبط الناس عندي مؤمن خفيفت الحاد.....›› مي‌گويد: بيان اين سخن در كلام اميرالمؤمين است كه مي‌فرمايد: ‹‹ تخففوا تلحقوا›› كه ما آن را در كتاب نهج‌البلاغه خود ذكر نموده‌ايم.

2- در حديث ‹‹ اسرعكن لحاقابي اطولكن يداً ›› سيد اين جمله را نظير جمله علي (ع) ‹‹من يعط باليد القصيرة يعط باليد الطويلة›› مي‌داند كه در نهج‌البلاغه نقل كرده است.

3- در حديث ‹‹الا وان الدنيا قد ارتحلت›› مي‌گويد اين معني از اميرالمؤمنين عليه‌السلام هم نقل شده و نهج‌البلاغه را نام مي‌برد.

4-در حديث مانزل من‌القرآن آية.... كلام ‹‹ القرآن حمال ذووجوه›› علي عليه‌السلام را در نهج‌البلاغه ياد مي‌كند.

5- حديث ‹‹ القلوب اوعية بعضها اوعي من بعض ››رابا اختلاف لفظ از علي(ع) در نهج‌البلاغه نقل مي‌كند.

ب: در كتاب حقايق التاويل كه متأسفانه تنها جلد پنجم آن موجود است و از بقيه مجلداتش خبري نداريم در صفحه 167 همين جلد كه در نجف چاپ شده است مي‌گويد: اگر كسي بخواهد دليل سخن ما را پيدا كند،‌ بايد در كتابي كه آن را تأليف كرده‌ايم و نهج‌البلاغة ناميده‌ايم با دقت نظر كند.

بعلاوه چنان كه گفتيم نهج‌البلاغة بخشي از كتاب خصائص‌الائمة سيدرضي است و كتاب خصائص كه نسخه‌اي از آن را مرحوم محدث نوري در كتابخانه شيخ هادي آل كاشف الغطاء ديده و نسخه ديگري از آن در كتابخانه رامبور هند موجود است و انتسابش به سيدرضي قطعي و مسلم مي‌باشد، در سال 1369 در نجف بطبع رسيد.

شروح نهج‌البلاغه

تا آن جا كه اطلاع داريم، بعد از قرآن كريم، كتابي در روي زمين پيدا نمي‌شود كه مانند نهج‌البلاغه نظر دانشمندان اسلامي را به خود جلب كرده باشد و درباره آن شرح و تعليق و ترجمه به زبانهاي مختلف فارسي و انگليسي و اردو، و غيره نوشته شده باشد و نيز شرح وتوضيح برخي از قسمتهاي آن و نظم آن و استدراك بر آن و حل لغات و منتخبي از آن و كاشف كلمات وبيان مصادر آن مورد توجه دانشمنداني ديگر بوده و در همه اين زمينه‌ها قلم فرسائي كرد‌ه‌اند و هنوز هم مشغولند، اين است معني زنده بودن، همواره درخشيدن و نظر دانشمندان را جلب كردن.

شروح نهج‌البلاغه را مرحوم محدث نوري و سيد محسن امين و مرحوم شيخ عبدالحسين اميني و مرحوم حاج شيخ آغا بزرگ تهراني (رازي) و سيد عبدالزهراء خطيب حسيني دامت بركاته به تفصيل نوشته‌اند، و طبعاً شروحي را نوشته‌اند كه بنظر آنها رسيده و تا زمان آنها نوشته شده.

مرحوم شيخ تهراني 147 ترجمه و شرح را نام مي‌برد، ولي او تنها مؤلفات شيعه را مي‌نويسد و برخي از شروحي را كه به نامهاي مخصوص در ساير مجلدات الذريعه نوشته است بحساب نمي‌آورد. مرحوم اميني 81 شرح را نام مي‌برد و سيد عبدالزهراء خطيب 143 شرح و ترجمه و متعلقات را ذكر مي‌كند. اينها علاوه بر تعليقاتي است كه بر بعضي از شروح نهج‌البلاغه نوشته شده است مانند پنج تعليقه كه بر شرح ابن‌ابي ‌الحديد نوشته شده است، اگر كسي تمام اين مجموعه‌ها را جمع و تلفيق كند، قطعاً از عدد 250 تجاوز مي‌كند، با وجود آن كه برخي از آنها قريب به 20 جلد است، مانند شرح خوئي و ابن‌ابي‌الحديد.

در هر حال شيخ نوري، بيهقي را اولين شارح نهج‌البلاغه دانسته‌ و محدث قمي هم در ‹‹الكني والالقاب›› از او تبعيت كرده و خود بيهقي هم گفته است ‹‹كسي از فضلاء سابقين پيش از من نهج‌البلاغه را شرح نكرده است›› و ابن‌ابي الحديد قطب راوندي را نخستين شارح دانسته.

مانند صاحب رياض‌العلماء ولي ظاهراً شكي نيست كه كتاب‹‹اعلام نهج‌لبلاغه››‌علي‌بن ناصر كه معاصر سيدرضي بوده است نخستين كتابي است كه درباره نهج‌البلاغه نوشته شده است و سيد محسن امين كتابي به نام‹‹ المعارج في‌شرح نهج‌البلاغه›› باو نسبت مي‌دهد.

در اين جا مناسب مي‌بينم كه نام برخي از شارحين نهج‌البلاغه را كه بظاهر از علماء سنت وجماعت بوده‌اندـ و خدا از قلب ايشان بهتر آگاه است ـ ياد كنم.

1-محمدبن‌عمر، مشهور به ‹‹فخررازي›› متوفي ( 606) چنان كه قفطي در تاريخ الحكما گويد، شرحش ناتمام است.

2-عبدالحميد بن محمد معروف به ‹‹ابن‌ابي‌الحديد›› معتزلي مدائني، متوفي (656) كه شرح خود را مدت 4 سال و 8 ماه نوشته و شرحي جامع و كامل و بلكه بهترين شروح موجود بشمار آمده است و حتي برخي از علماء شيعه بر كتاب اوخلاصه ورد نوشته‌اند. به نام ‹‹ العقدالنضيد››‌و ‹‹سلاسل الحديد›› و ‹‹الردعلي‌بن‌ابي‌الحديد.››

3- كتابي است به نام ‹‹النفائس في‌شرح نهج‌البلاغه›› در كتابخانه آستانه كه مؤلفش را فقط بعنوان‹‹ بعضي از علماء اهل سنت›› نوشته‌اند.

4- ملاسعدالدين تفتازاني شافعي، متوفي بسال ( 792) مؤلف مطول و ارشاد و تهذيب المنطق مي‌باشد.

5- قوام‌الدين، يوسف‌بن حسن، قاضي بغداد، متوفي حدود سال (922) چنانچه در كشف‌الظنون است،

6- حسن‌بن محمد صغاني حنفي، از علماء لغت و حديث است، شرحي بر صحيح بخاري نوشته و بسال (650) وفات كرده است.

7- شيخ‌ محمد عبده مفتي مصر، متوفي(1323).

8-محيي‌الدين خياط كه شرح محمد عبده رابا اضافاتي از شرح ابن‌ابي‌الحديد نقل مي‌كند.

9- محمد‌محيي‌الدين، مدرس دانشكده ادبيات دانشگاه الازهر.

10-استاد محمدحسن نائل مرصفي كه لغات مشكل نهج‌البلاغه را شرح كرده است. تعليقه او بسال 1328 در مصر بچاپ رسيد.

11-محمد ابوالفضل ابراهيم كه شرح او در 2 مجلد بسال 1383 در ‹‹داراحياء الكتب العربية›› بچاپ رسيده است.

تمام اين نويسندگان دانشمند اعم از خاصه و اهل سنت در انتساب نهج‌البلاغه به سيدرضي و ا زاو به علي‌بن‌ابيطالب چنانكه خودش در مقدمه گفته است شك ندارند، حتي شيخ‌ محمدعبده به مفردات الفاظ نهج‌البلاغه، استناد مي‌جويد وعليه اهل لغت استدلال مي‌كند، در خطبه 195 در ذيل جمله‹‹ ولقدواسيته بنفسي›› مي‌گويد:اهل ادب گفته‌اند فصيح آنست كه گفته شود: ‹‹آسيته›› ولي نطق امام حجت است.

حفّاظ نهج‌البلاغه

اصحاب حديث همواره بحفظ نهج‌البلاغه بعد از قرآن كريم اهتمام داشته‌اند، در اين جا به برخي از آنها اشاره مي‌كنيم:

1- قاضي جمال‌الدين كاشاني كه نزديك بعصر سيد رضي بوده است چنان كه شيخ‌منتخب‌الدين گويد.

2- ابوعبدالله محمد فاروقي متوفي (564) چنان كه ابن‌كثير در تاريخ خود و ابن‌جوزي در‹‹المنتظم››گويد.

3- سيد محمد مكي حائري (متوفي 1280).

4-شيخ محمد حسين مروت حافظ عاملي.

پيداست كه استقصاء حفاظ نهج‌البلاغة و بر شمردن همة آنها ممكن نيست؛ زيرا برخي از آنها اظهار نكرده‌اند و برخي را تاريخ ضبط نكرده است و برخي هم كه صدي نود و پنج آن را حفظ كرده باشند بحساب نمي‌آيند، چنان كه خود نگارنده از دسته اخير سه تن از دانشمندان معاصر را مي‌شناسد كه يكي از آنها بتازگي وفات نمود.

علاوه بر آن كه عبدالحميد كاتب كه در فن نويسندگي ضرب‌المثل است و در اوايل قرن دوم هجري‌ مي‌زيسته مي‌گويد: من 70 خطبه از خطبه‌هاي علي‌عليه‌السلام را حفظ كردم و پس از آن ذهنم جوشيد كه جوشيد››.

وابن‌نباته كه ضرب‌المثل خطباي عرب است مي‌گويد:‹‹ من صد فصل از سخنان علي‌عليه‌السلام را حفظ كردم و همانها براي من گنجي بي‌پايان بود››.

رابطه نهج‌البلاغه با قرآن

اميرالمؤمنين علي عليه‌السلام در مواردي از سخن خود به آيات قرآن كريم استشهاد مي‌فرموده، كه سيد رضي برخي از آنها را در نهج‌البلاغه آورده است؛ مانند :

1-تلك‌الدار الآاخره نجعلهاللذين لايريدون علوا‌ًً في‌الارض ولافساداً.

2- مافرطنا في‌الكتاب مي‌شيء.

3- ولوكان من‌عند‌غيرالله لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً

4- تالله ان كنالفي ضلال مبين، اذنسويكم برب‌العالمين.

5- بل‌عباد مكرمون، لايسبقونه بالقول و هم‌بامره يعملون.

6-كماء انزلناه من‌السماء فاختلط به نبات الارض......

7- يوم تبلي السرائر.

8- كما بدانااول خلق نعيده وعداً علينا انا كنا فاعلين.

دكتر صبحي صالح كه در شرح نهج‌البلاغه خويش فهرستي براي آيات قرآنيه تنظيم كرده است، صدو يازده مورد را نام مي‌برد. كه در برخي از آنها به چند آيه استشهاد شده است و گاهي به قسمتي از يك آيه و بيشتر آنها به يك آيه كامل.

علاوه بر اين خودِ اين جانب، كتابي بعنوان ‹‹رابطه نهج‌البلاغه با قرآن›› نوشته‌ام كه در سال گذشته از طرف بنياد نهج‌البلاغه به چاپ رسيد. در اين كتاب حدود يكصدو‌پنجاه مورد از عبارات نهج‌البلاغه را كه از لحاظ مضمون و معني با آيات شريفه قرآن سنخّيت دارد، ذكر نموده‌ام، مانند:

1- نهج‌البلاغه : ولايحصي نعماءه العادون.

قرآن : وان تعدوا نعمة الله لاتحصوها.

2- نهج‌البلاغه: ثم زينها بزينة‌الكواكب.

قرآن: انازيناالسماء الدنيا بزينة الكواكب.

3- نهج‌البلاغه: اذا دعوتكم الي جهاد عدوكم دارت اعينكم كانكم من‌الموت في‌غمرة.

قرآن: فاذا جاء الخوف رايتهم ينظرون اليك تدوراعينهم كالذي يغشي عليه من الموت.

اين جانب ادعا نمي‌كند كه رابطه نهج‌البلاغه با قرآن، منحصر به همين يكصدوپنجاه مورد است، زيرا لازمه استقصاء كامل اين است كه شخصي ابتدا نهج‌البلاغه را چنان حافظ باشد و در ذهن خود مستقر كرده باشد كه چون آيه‌اي از قرآن را ب‌بيند بتواند، از گنجينه محفوظات نهج‌البلاغه خويش جمله مربوط را پيدا كند، و يا حكم نمايد كه در تمام نهج‌البلاغه عبارتي كه با اين آيه مرتبط باشد وجود ندارد. و همين عمل را نسبت به تمام آيات قرآن انجام ‌دهد، و يا در اين تطبيق، ابتداء قرآن را به حافظه بسپارد و سپس با مطالعه نهج‌البلاغه موارد مربوط را ضبط كند.

و باز بعضي از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه تفسير آيه يا سوره‌ئي از قرآن كريم است. مانند خطبه 219 كه تفسيرسوره« الهيكم التكاثر» است و خطبه 221 كه تفسير آيه شريفه ‹‹يا ايها‌الانسان ماغرك بربك الكريم›› و خطبه ماقبلش، تفسير آيه‹‹ يسبح‌له فيها بالغدر و والاصال رجال.....›› است.

علاوه بر آنچه گفته شد، يكي از فضلاء معاصر، مقالاتي در مجلة النجف›› تحت عنوان ‹‹الالفاظ القرآنية في‌نهج‌البلاغه ››نوشته است كه چون اكنون در دسترس اينجانب نيست نمي‌توانم خصوصياتش را بنويسم.

بعلاوه در 21 مورد از نهج‌البلاغه، وصف قرآن بيان شده است كه در فهرست دكتر صبحي صالح موجود است، و مواردي هم كه از قلم مشاراليه افتاده است، از كلمه ‹‹قرآن و كتاب‌الله ››‌در كتاب ‹‹ الكاشف›› تأليف نگارنده پيدا مي‌شود. شايد كتاب اخير اينجانب به نام ‹‹ رابطه قرآن با نهج‌البلاغه›› كه از شش جهت رابطه اين دو كتاب را بيان كرده است راهنماي جويندگان در اين قسمت باشد.

آيا به الفاظ نهج‌البلاغه مي‌توان استناد كرد؟

دانسته شد كه نهج‌البلاغه شامل خطبه‌ها و نامه‌ها و كلمات قصار اميرالمؤمنين عليه‌السلام است. نسبت به نامه‌ها و كلمات قصار شكي نيست كه عين ‌الفاظ آنها معتبر و مورد استناد است، زيرا ضبط عين نامه و به خاطر سپردن جملات كوتاه متداول است و آسان؛ ليكن نسبت به خطبه‌هاي طولاني و مفصل نهج‌البلاغه گفته مي‌شود: اگرعلي عليه‌السلام آن خطبه‌ها را روي منبر يا در ميدان جنگ انشاء مي‌فرموده است، چگونه مي‌توان باور كرد كه شنونده عين آن كلمات و عبارات را به خاطر بسپارد و سپس بنويسد؛ به ناچار بايد گفت: راويان خطب مضمون و معنائي را كه به خاطر سپرده بودند با عباراتي از فكر و انشاء خود بيان كرده و مي‌نوشتند؛ ولي چنين توجيهي از چند مورد ايراد و اشكال است: اول، نهج‌البلاغه چنانكه گفتيم از لحاظ فصاحت و بلاغت جهت اعجاب ادبا و دانشمندان قرار گرفته و آن را از اين لحاظ فوق سخنِ مخلوق و دونِ سخن خالق دانسته‌اند و پيداست كه فصاحت و بلاغت از صفات لفظ است كه بايد سليس و روان و خالي از تعقيد و تنافر و غرابت و مخالفت قياس و مانند آن باشد، پس اگر الفاظ نهج‌البلاغه را راويان انشاء كرده باشند، بايد آنها را از لحاظ فصاحت ستود نه علي عليه‌السلام را.

دوم ـ نظير خطبه‌هاي طولاني نهج‌البلاغه احاديث و رواياتي طولاني از پيغمبر اكرم و ائمه اطهار( ص) در موعظه و احتجاج نقل شده است، و دانشمندان اسلامي، مخصوصاً فقهاء عظام به عين الفاظ وعبارات آنها استشهاد كرده‌اند، چنان كه تمام شارحين نهج‌البلاغه در شرح خطب، خصوصيات لغوي و ادبي الفاظ مضبوط را ذكر مي‌كنند و توضيح مي‌دهند، و گاهي مي‌گويند: اگر بجاي اين كلمه آن كلمه گفته مي‌شد چنين عيبي داشت، و پيداست كه نمي‌توان همه دانشمندان را از چنين اشكالي غافل دانست.

سوم ـ اشعاري مفصل و طولاني از شعرائي كه در عهد اميرالمؤمين عليه‌السلام زندگي مي‌كرده‌اند نقل شده است، كه ارتجالا و بدون نوشته قبلي انشاء شده است، مانند اشعار حسا‌ن‌بن ثابت در غدير خم كه 15 بيت آن در ‹‹الغدير›› نقل شده است. و اشعار قيس‌بن سعد و كميت و فرزدق و نيز خطبه‌هاي طولاني سحبان وائل و قيس‌بن خارجه كه ارتجالا انشاء مي‌گشته است و اكنون در كتب ادب و تاريخ مضبوط است.

پس چنان كه راجع به ضبط اين اشعار و خطب بايد بگوئيم: اعراب حافظه قوي و حادي داشته‌اند و عين‌اشعار را بخاطر مي‌سپرده‌اند، يا نبودن نقطه و اعراب در تند‌نويسي آنها كمك مي‌كرده است. يا راويان بعد از انشاء شاعر و خطيب از خود آنها مي‌پرسيده و مي‌نوشته‌‌اند: يا بنحو ديگري كه ما نمي‌دانيم عين عبارات و كلمات ضبط مي‌شده است، زيرا نقل به معني در اشعاري كه وزن و قافيه خاصي دارند غالباً غير ممكن است، چنان كه بيشتر خطب نهج‌البلاغه هم داراي سجع و وزن مخصوصي است كه تبديل و تغيير الفاظش موجب برخوردن سجع و وزن كلام مي‌شود، و گاهي از هر دو كلمه، يك كلمه آن داراي سجع و وزن است. مانند جملات زير: كه اتفاقاً در يكي از خطبه‌هاي طولاني ان حضرت به نام خطبه‹‹ غراء››‌آمده است.

نطفه دهاقاً ، و علقة محاقاً ، و جنيناً و راضعاً، و وليداً و يافعاً، ثم منحه قلباً حافظاً ولساناً لافظاً، ليفهم معتبراً، و يقصرمزدجراً، حتي اذا قام اعتداله، و استوي مثاله، نفر مستكبراً، و خبط سادراً، ماتحاًفي غرب هواه، كادحاً سعياً لدنياه، في‌لذات طربه، و بدوات اربه..... هر كس اندك آشنائي به لغت عرب داشته باشد، مي‌داند كه انشاء اين عبارات، از امثال سحبان و قيس هم ساخته نيست، و در كتب نوابغ فصحاء، نظيرش ديده نمي‌شود، و از محالات عادي است كه اين الفاظ و عبارات با حفظ سجع و وزن تبديل و تغيير داده شود، زيرا اگر چه مي‌توان مثلا كلمه ‹‹يافعاً›› را به ‹‹مراهقاً›› و كلمه ‹‹مزدجراً›› را به ‹‹منتهياً›› تبديل كرد، ولي اين تبديل اگر از لحاظ معني درست باشد، سجع ‹‹عين‌وراء›› را از ميان مي‌برد، پس به ناچار بايد گفت: عين‌اين الفاظ و كلمات از ميانِ دولب مبارك امام عليه‌السلام صادر گشته است.

مآخذ نهج‌البلاغه:

بعضي از فرق اسلامي كه طبق عقايد موروثي تحقيق نشده خويش، برخي از مطالب نهج‌البلاغه را مخالف و متناقص عقايد خود پنداشته‌اند چنان كه خواهيم گفت نسبت به استناد نهج‌البلاغه به اميرالمؤمنين عليه‌السلام تشكيك كرده و آن را از منشآت سيدرضي يا برادرش سيد مرتضي دانسته‌اند، از اين رو برخي از نويسندگان محقق و متتبع ما ـ كثرالله، امثالهم در مقام تفحص و كنجكاوي برآمده‌اند تا تمام خطب و نامه‌ها و وصايا و كلمات قصارِ نهج‌البلاغه را از مآخذ معتبري كه قبل از تولد سيدرضي نوشته شده يا مآخذي كه در عصر او يا بعد از او نوشته‌ شده ولي با سندي موثق و متصل به عصر امام( ع) مي‌باشد پيدا كنند و با قيد نام كتاب و شماره صفحه و خصوصيات ديگرش ذكر كنند، و در اين كار به نحواحسن واكمل موفق گشته‌اند، كساني را كه نگارنده مي‌شناسد از اينقرارند:

1- هادي كاشف الغطاء در كتاب‹‹ مستدرك نهج‌البلاغة›› خويش قسمتي را بعنوان ‹‹مدارك نهج‌لبلاغه›› اختصاص داده و از صفحه 236 تا 265 اين مآخذ را ذكر مي‌كند، ولي از شماره صفحه كمتر نام مي‌برد.

2- سيد هبة‌الدين شهرستاني در كتاب‹‹ ماهونهج‌البلاغة›› خود تنها بذكر مآخذ خطبه شقشقية كه بيشتر مورد اعتراض قرار گرفته مي‌پردازند و آن خطبه را از 9 مصدر و مأخذ سابق و معاصر و لاحق سيد رضي ذكر مي‌كند و نيز اختلاف عبارات را هم يادآور مي‌شود. مأخذ ديگري را كه اين جانب در ضمن تتبعات خويش پيدا كرده‌ام و بنظر مرحوم شهرستاني نرسيده است، ‹‹ تذكرة الخواص›› سبط ابن‌جوزي است كه در صفحه 124 مي‌گويد: ‹‹صاحب نهج‌البلاغة›› قسمتي از خطبه شقشقية را ذكر نموده و قسمتي را حذف كرده است و من تمام آن خطبه را مي‌آورم، وسپس سند خطبه را از شيخ خود ابوالقاسم انباري تا ابن‌عباس ذكر مي‌كند.

3- عبدالله نعمت در قسم دوم كتاب: ‹‹ مصادر نهج‌البلاغة›› خويش از ص 130- 320 اين مآخذ را نام مي برد با قيد شماره جلد و صفحه.

4- امتياز عليخان عرشي در جزو‌ه‌اي به نام ‹‹ استناد نهج‌البلاغه›› تنها مأخذي را كه در كتابخانه (رضا) در رامبور هندوستان پيدا كرده ضبط كرده است، ايشان هم در اين جزوه كوچك 221 مورد از خطب و نامه‌ها و حكم نهج‌البلاغه را در نسخه‌هاي كتابخانه مذكور با ذكر شماره جلد و صفحه نقل كرده است.

5- سيد عبدالزهراء حسيني خطيب، در كتاب ‹‹‌مصادر نهج‌البلاغة واسانيده››‌همت عالي خويش را مصروف داشته تا مآخذ تمام نهج‌البلاغة را بترتيب خود كتاب پيدا كند و ذكر نمايد. از اين كتاب تاكنون چهار جلد چاپ شده آن بنظر نگارنده رسيده است، مؤلف محترم مآخذ و مصادر تمام نهج‌البلاغة را از لابلاي يكصد و نه كتابي كه از ص 26 تا 37 نام مي‌برد استخراج كرده است.

براي اينكه خوانندگان گرامي با طرز كار اين محققان آشنائي پيدا كنند از هر يك از سه قسمت نهج‌البلاغة پنج مورد را بعنوان نمونه ذكر مي‌كنيم و اكنون تمام اين پنج كتاب نزد اينجانب موجود است ( مصادرِ نهج‌البلاغه در 4 جلد كامل مي‌باشد).

خطبه (1): كه با جمله ‹الحمد لله الذي لايبلغ...) شروع مي‌شود.

قسمتهاي مختلف اين خطبه در كتب زير مشاهده مي‌شود:

1- ارشاد مفيد، ص 105

2- تحف‌العقول چاپ نجف ص 43

3- توحيد صدوق، ص 24ـ 28

4ـ امالي شيخ طوسي (متوفي 460 ه.) ، ج 1 ص 22

5ـمجالس مفيد، ص 149 و مرحوم مجلسي در ج 77 ص 302 بحار جديد بسياري از اين خطبه شريفه را از كتاب عيون‌الحكمة واسطي نقل مي‌كند.

خطبه(2): كه با جمله ‹‹احمده استتماماً لنعمته،،،،›› شروع مي‌شود، در كتاب ‹‹المسترشد طبري›› ص 73 بازيادات و اختلافاتي نقل شده است.

خطبه (3): كه معروف به ‹‹ شقشقية››‌است در كتاب علل الشرايع ص 144 معاني الاخبار باب 404، ص 361. امالي شيخ طوسي، ج 2 ص 382- 384 . شافي سيد مرتضي متوفي بسال 426 ص 203 . ارشاد شيخ‌‌مفيد، ص 166 و در چاپ ديگر ص 135 و نيز شيخ مفيد اين خطبه را در كتاب ‹‹الجمل›› ص 46 و 76 و در كتاب ‹‹الافصاح›› ص 17 نقل كرده است و نيز ابوسعيد منصور، وزير آبي متوفي بسال 422 در كتاب ‹‹نثرالدرر ›› اين خطبه را با اختلافاتي كه نسبت به نهج‌البلاغه دارد ذكر مي‌كند.

خطبه مزبور در اين كتب باذكر سندهاي مختلف و متصل به ابن‌عباس نقل شده است و در ميان سلسله سند جماعتي از علماء اهل سنت ديده مي‌شوند مانند ابوعلي جبائي متوفي بسال ( 303) و ابوالقاسم بلخي متوفي بسال (317) و نيز ابن‌ثير متوفي بسال 606 در كتاب ‹‹نهاية›› در لفظ شقشقيه گويد: اين كلمه را علي (ع) در خطبه خود بكار برده است و همچنين فيروزآبادي در ‹‹قاموس››‌ خطبه شقشقيه را به آن حضرت نسبت داده و علوية ناميده است. علاوه بر آنچه گفته شد ابن‌ابي‌الحديد اين خطبه را از كتاب ابوالقاسم بلخي معتزلي نقل مي‌كند كه سالها پيش از تولد سيدرضي نوشته شده و باز از مصدق واسطي نقل مي‌‌كند كه به استادم ابن‌خشاب گفتم آيا اين خطبه بعلي منسوب شده است ( يعني از خود آن حضرت نيست) گفت نه بخدا قسم من يقين دارم كه اين خطبه از آن حضرت است. گفتم بعضي از مردم مي‌گويند: سخن سيد رضي است كه به آن حضرت منسوب گشته است، او گفت از كجا سيدرضي و ديگران چنين نفسي و اسلوبي داشته‌اند، ما نوشتجات سيد رضي را ديده‌ايم و از طريقه و روش سخن و نثر او آگاهيم.

خطبه (4): (بنااهتديتم في‌الظلماء.....) در كتاب ‹‹المستر شد›› ص 76 و ارشاد مفيد، ص 119 نقل شده است و ابن‌ابي‌الحديد گويد: اين خطبه ا زيك خطبه طولاني آن حضرت انتخاب شده است، سپس همه را نقل مي‌كند و نسبت به بعضي از الفاظش نظر مي‌دهد.

خطبه (5) : (ايها الناس شقوا امواج الفتن) در احتجاج طبرسي، ص 127 و تذكرة‌الخواص، ص 128 با سلسله سند و اختلاف عبارات نقل شده است وابن‌ابي ‌الحديد سبب القاء خطبه و مقدمات و زيادات محذوفش را ذكر مي‌كند.

مكتوب(1): كه با جمله ‹‹من‌عبدالله علي اميرالمؤمنين الي اهل الكوفة›› آغاز مي‌شود، در كتاب ‹‹الامامة و السياسة›› ابن‌قتيبة متوفي بسال 286، ص 58 و در چاپ ديگرش ص 67 و كتاب: ‹‹الجمل›› شيخ مفيد، ص 115 و در چاپ ديگر ص 131 نقل شده است.

مكتوب ( 2): ( وجزاكم الله من اهل مصر...) در ‹‹الجمل››شيخ مفيد ص 200 و ‹‹النصرة›› او در صفحه 215 با ذكر سند و اضافات و اختلافات.

مكتوب (3): ‹‹ يا شريح اما انه سياتيك....›› در امالي شيخ صدوق، ص 187 و ‹‹تذكرة‌الخواص ›› سبط ابن‌جوزي متوفي 654، ص 185 و ‹‹دستور معالم الحكم›› قاضي قضاعي متوفي بسال 454، ص135.

مكتوب(4): ‹‹فان عادواالي ظل الطاعة....›› در تذكرة الخواص، ص 157.

مكتوب (5): ( وان عملك ليس لك بطعمة) در ‹‹الامامة و السياسة›› ابن‌قتيبة، ج 1 ص 79 و ص 91 چاپ ديگر و در عقد الفريد ابن‌ عبدربه،ج 2 ص 232 و ج 3 ص 14 چاپ ديگر و در كتاب صفين نصر‌بن مزاحم متوفي بسال 212، ص 20 منقول است.

كلمات قصار:

1- ( كن في‌الفتنة كابن‌اللبون.....) در كتاب ‹‹الامتاع و المؤانسة›› ابوحيان توحيدي متوفي 380، ج 2 ص 31 و در كتاب ‹‹غررالحكم›› آمدي در حرف‹‹ كاف›› ذكر شده است و نيز شيخ رضي‌الدين برادر علامه حلي در كتاب ‹‹العدد القوية›› اين جمله را با صدر و ذيل مفصلش نقل مي‌كند.

2-( ازري بنفسه من استشعر الطمع) در ‹‹تحف العقول››، ص 201 منقول است.

3- (البخل عاروالجنن منقصة) در ‹‹تحف العقول››، ص 201 مذكور است.

4- (العلم وراثة كريمة...) در امالي شيخ طوسي، ج 1 ص 114 و تحف العقول ص 201 و مجالس مفيد، ص 199 موجود است.

5- (اذااقبلت الدنيا علي‌احد....) و در كتاب مروج الذهب مسعودي متوفي 364 ج 3 ص 434، ‹‹دستور معالم الحكم››، ص 25 و غرر و درر آمدي ص 142 مذكور است.

تشكيك در سند نهج‌البلاغه:

بدون شك خواننده گرامي پس از تأمل در آنچه گفته شد از عنوان ‹‹تشكيك در سندنهج‌البلاغة ›› تعجب مي‌كند ولي بايد دانست كه اين گونه تعجبها كه در اثر بي‌اطلاعي يا تعصب و جانبداري بيجا از عقايد موروثي و خرافي بعضي نويسندگان پيدا شده است، در ميان كتابها زياد است و بسيار مشاهده مي‌شود كه به اصطلاح مثل معروف( ناداني سنگي بچاه افكنده كه صد دانا را براي بيرون آوردن آن بزحمت انداخته است).

بعد از آن كه دويست و پنجاه سال، تمام اصحاب رجال و تراجم ‹‹نهج‌البلاغة›› را از تأليفات سيدرضي مي‌دانستند و محتوايش را سخنان اميرالمؤمنين علي‌عليه السلام، ناگهان اديب فاضل شمس‌الدين ابن‌خلكان. در قلعه اربل از نواحي موصل پيدا شد و چون قلم بدست گرفت در ‹‹ وفيات الاعيان›› خويش نهج‌البلاغه را از تأليفات سيد مرتضي ( برادر سيد رضي ) دانست، سپس بدون هيج دليلي گفت: ‹‹مردم در كتاب نهج‌البلاغه كه مجموعه‌اي از كلام علي‌بن ابيطالب است، اختلاف دارند كه سيد مرتضي آن را جمع كرده است يا سيدرضي، و گفته شده كه آن كتاب سخن علي نيست، بلكه واضع آن كتاب، همان كسي است كه آن را جمع كرده و به علي نسبت داده است.››

پس از ابن‌خلكان يا فعي و ذهبي و ابن حجرو ابن عماد حنبليو احمد امينپيدا شدندوسخن ابن‌خلكان را نقل و تكرار كردند، ولي صلاح‌الدين صفدي كه خطيب حسيني او را از اين دسته شمرده است، سخن ابن‌تيميه را در انكار اين نسبت نقل مي‌كند و مي‌گويد: چنين نيست كه نهج‌البلاغه انشاء سيدرضي باشد، بلكه كلام علي‌بن ابيطالب و كلام سيدرضي در نهج‌البلاغه شناخته شده است.

برخي از پويندگان طريق ابن‌خلكان، بخيال خويش، شواهد و قرائني هم براي مدعاي خود ذكر نموده‌اند، مانند اين كه :

1- نهج‌البلاغه متضمن اهانت به صحابه پيغمبر است

2- ادعاء علم غيب دارد.

3- خطب طولاني دارد

4 - سجع و تنميق لفظي دارد

5- دقت وصف و تقسيم مسائل دارد

6- ترغيب به ياد مرگ و ترك دنيا مانند طريقه مسيح دارد.

پيش از اين كه مطالب نهج‌البلاغه از كتب تأليف شده قبل از سيد رضي استخراج شود، بعضي از نويسندگان شيعه و حتي اهل سنت در مقام جوابگوئي به اين اشكالات واهي برآمده‌اند. مانند سيد عبدالزهراء حسيني، سيدهبة‌الدين شهرستاني، سيد عبدالله نعمت، محمد محيي‌الدين، شيخ هادي كاشف الغطا.

جوابگوئي اين دانشمندان در آن زمان، بنظر ماشبيه استخراج سنگي بود كه كسي در چاه آبي كه تشنگان را سيرآب مي‌كند بنيدازد؛ ولي اكنون كه محتواي نهج‌البلاغه را كلمه بكلمه مورد بررسي قرار داده و از منابع موثق استخراج كرده‌اند، پيداست كه چنين بحثي لاطائل و موجب تضييع وقت است، فقط بايد بگوئيم: اين مستشكلين اولاً علي‌بن ابيطالب را از مقام شامخ علمي وآسماني خود تنزل داده و او را همپايه و همرديف خود ساخته‌اند، و گفتار روحاني او را با فكر كوتاه خود سنجيده‌اند: آنگاه اشكالاتي را كه به نظرشان رسيده روي كاغذ آورده‌اند.

تحليل رواني

هر چند گفتيم تشكيك در سند نهج‌البلاغه موجب تعجب است، ولي شايد چندان تعجبي هم نداشته باشد هنگامي كه فكر كنيم ابن‌خلكان و پيروانش، زماني كه كودك هستند از پدر و مادر خويش مي‌شنوند صحابه پيغمبر، مخصوصاً خلفاء راشدين همگي مردمي عادل و با تقوي و راستگو و درستكردار بوده‌اند. سپس از معلم و استاد خود هم همين سخن را شنيده و در كتابها هم همين مطلب را خوانده و از اجتماع هم همين معني را دريافته‌اند تا در مدت يك عمر، قيافه تمام اصحاب همچون فرشتگاني مقدس و منزه بر لوح ضميرشان نقش بسته است، آنگاه هنگامي كه قلم بدست مي‌گيرند و مي‌خواهند درباره نهج‌البلاغه قضاوت كنند، مثلاً برخي از مطالب خطبه ‹‹ شقشقية›› را مخالف نقشهاي راسخ ضمير خويش مي‌بينند، نه مي‌توانند علي عليه‌السلام را تصديق كنند و نه تكذيب، زيرا او هم يكي از صحابه است،‌ در آن حال چاره را منحصر در اين مي‌بينند كه بگويند: اين كتاب، گفتار علي نيست، و با اين قضاوت عجولانه نمي‌توانند فكر كنند كه شايد پس از ما كساني پيدا شوند و مطالب نهج‌البلاغه را از كتابهاي ديگري كه نزد خود ما معتبر است، با استناد به علي‌عليه‌السلام، استخراج كنند و ما رسوا شويم. دسته‌اي ديگر كه اندكي فهميده‌تر و دور انديشند، چنين عاقبت شومي را پيش‌بيني مي‌كنند و چاره‌جوئي ديگري مي‌نمايند، آنها نهج‌البلاغه را سخن علي مي‌دانند؛ ولي عبارات مخالف عقايد خود را توجيه و تأويل مي‌كنند، يعني آن عبارات را از استقامت معنوي خود منحرف نموده با عقايد موروثي خويش منطبق مي‌سازند، مانند توجيهاتي كه ابن‌ابي‌الحديد در جملات زير نقل كرده است:

1- اما والله لقد تقمصها فلان

2- فاذاً ليس لي‌معين الااهل بيتي

3- ولهم خصائص حق الولاية

4- و فيهم الوصية والوراثة . (ابن ابي‌الحديد گاهي اين توجيهات را از قول ‹‹اصحابنا›› نقل مي‌كند و شايد خودش معتقد نباشد).

5- توجيه قاضي القضاة در كلمه ‹‹ابن ابي‌قحافة›› در خطبه ‹‹ شقشقية››.

دسته ديگري هم در اين گونه موارد سكوت مي‌كنند و توضيحي نمي‌دهند، مانند شيخ محمد عبده، مرصفي، محمد ابوالفضل.

والله اعلم بما في ضمير عباده

/ 1