اعتماد به نفس
حديث زندگي ـ زمستان 1379 ـ پيش شمار 3
خاص اجتماعي / روانشناسي 4 ـ 14
حسن عرفان
در ميان خصلت هاي انساني و فضيلت هاي اخلاقي، برخي چنان با اهميت اند كه مي توان از آنها به «صفات سرنوشت ساز» ياد كرد. خودباوري يا اعتماد به نفس، از شمار اين گونه فضايل روحي است. خودباوري،
انواعي دارد كه آشنايي با آنها، براي همگانْ مفيد و بلكه لازم است، بدين قرار:
1 ـ خودباوري انساني.
2 ـ خودباوري مذهبي.
3 ـ خودباوري ملّي.
4 ـ خودباوري شخصي.
نخستين نهاد خودباوري و اعتماد به نفس، باور به خودِ انساني است و توجّه به ماهيتي كه فراتر از حيوان و عالي تر از ماشين است؛ انسان، موجودي است كه استعدادها، ظرفيت ها و زمينه هاي رشد بي كران دارد، خداوند
متعال، او را تكريم كرده است، فرشتگان، بر آستان او سجده گزارده اند، با بهترين نظامْ آفريده شده است و مي تواند خدا گونه شود و در درون خود، داراي جهاني بزرگ تر است.
اين خودباوري انساني، در برابر خود باختگي ها و از خود بيگانگي هاي گوناگون، مطرح مي شود. هنگامي كه اين خودباوري انساني از انسان، رخت بربندد و انسان به خوهاي حيواني رو آورد، هويت حيواني پيدا مي كند؛ و اگر از عواطف انساني تهي شود و از كشش ها و گرايش هاي متعالي دورگردد، خصلت هاي ماشيني پيدا مي كند، رايان متحرّك و ماشين آدمْ نما مي شود و اين، همان «خودباختگي» يا «ديگر شدن» (اِليناسيون) است.
خودباوريِ ديني
دين، هويت ملّي و فردي ما را شكل داده و از ديرباز، با همه چيز ما عجين گشته است. عشق ها، آرمان ها، غم ها، شادي ها و خلاصه، نظام زندگي ما، همه برآمده از آموزه هاي كانون دين است.
دين، با درونْ مايه ها ي غني و زندگي سازي كه دارد و با الگوها، نمادها، شعائر، سنّت ها و ارزش هايش، آشناترين خانه زاد ماست.
ما بايد تمام تلاش هاي خويش را در بستر دين، سامان دهيم و باور داشته باشيم كه دين، بهترين بستر براي رشد و تعالي فردي و اجتماعي است.
مسلمانان در طول تاريخ، در همين بستر،؛ قلّه هاي بلند فرهنگ و تمدّن را فتح كردند. اكنون اگر اين باورْ سست گردد و پذيرش انديشه ها و فرهنگ هاي بيگانه از دين يا مخالف آن گسترش يابد، به از خودبيگانگي ديني دچار خواهيم شد.
امروز، خودباوري ديني به اين معناست كه با عمق جان دريابيم كه «الإسْلامُ يعْلُوا وَ لا يعْلي عليه... اسلام، از هر مكتب و هر بينشي بالاتر و والاتر است و هيچ مكتبي برآن، برتري ندارد» و باور داشته باشيم كه اسلام، تنها دين مورد قبول خداوند است. روشن است كه چنين باوري، تنها مي تواند با آگاهي و كسب معارف ديني و تجربه هاي معنوي به دست آيد.
خودباوري ملّي
ما به عنوان يك ملّت با پيشين درخشان فرهنگي و نقش كار ساز در تمدّن اسلامي و بشري و داراي سهم قابل
توجّه در پيشبرد دانس جهاني، پيوسته در طول تاريخ، شايستگي هاي خويش را نشان داده ايم. اكنون نيز بايد با
باور كردن ظرفيت ها، استعدادها و توانايي هاي ملّي، سرنوشت خود را در جهان كنوني، رقم بزنيم و حاكميت هاي فكري و فرهنگي بيگانه را نپذيريم. خودباور ي ملّي، در برابر از خود بيگانگي ملّي و در برابر خودباختگي نسبت به فرهنگ ها و تمدّن هاي بيگانه است.
پذيرش غير آگاهانه و غير سود بخش نمادها، ارزش ها و سنّت هاي بيگانه، بدترين شكل سقوط خودباوري ملّي است. به همين جهت، علامه محمد اقبال (طرّاح «فلسف خودي») همگان را دعوت مي كند كه با پاي خويش
راه بروند و با بال خود، پرواز كنند:
همچو آيينه مشو محو جمال دِگران از دل و ديده فرو شويْ خيال دگران در جهان، بال و پَر خويش گشودن آموز كه پريدن نتوان با پر وبال دگران
اگر خودباختگي ملّي در جامعه اي پديد آيد، نسبت به اصالت ها، سنّت ها و ارزش هاي ملّي، بي اعتماد مي شود و پيوسته، رو به بيگانه مي كند. داستان اين از خود بيگانگي ملّي را از زبان امام خميني ـ كه مردم ايران،
خودباوري ملّي خويش را سختْ مديون او هستند ـ بشنويد:
آن وقت كه در تركيه تبعيد بودم، مجسّم آتاتورك را ديدم كه رو به غرب بود و دستش را بالا كرده بود، و آن جا به من گفتند كه اين، علامت اين است كه ما هر چه بايد انجام بدهيم، از غرب خواهد بود.
و چه زيبا متفكّر شرق، اقبال لاهوري، در اين باره داد سخن در داده كه:
قيمت شمشاد خود، نشناختي سروِ ديگر را بلند انداختي
مثل نِي، خود را زخود كردي تهي بر نواي ديگران دل مي نهي
ا ي گداي ريزه خوار از خوان غير! جنس خود مي جويي از دكّان غير؟
اين نوع از خود بيگانگي را در غرب فوئرباخ، هِگِل وماركس، و در جوامع اسلامي ، سيد جمال الدين اسد آبادي، محمّد عبدُه، محمد اقبال لاهوري، امير كبير، جلال آل احمد، شهيد مدرّس و حضرت امام (ره) مطرح ساختند. البته اين خودباوري ملّي، به معناي گرايش هاي ملّي گرايان جدا شده از دين نيست. اسلام، اساس هويت ملّي ماست و تفكّر تقابل ايران و اسلام، يك انديش پوچ است؛ و گرنه، ملّيت ايراني، بيش از هزار سال است كه با هويت اسلامي آميخته است و اكنون، تفكيك اسلام از هويت ملّي ما ممكن نيست. اسلام، عاملِ وحدت ملّي ما در طول تاريخ بوده است. هم افتخارات ملّي ما در هزار سال گذشته، در بستر اسلام، آفريده شده اند و اكنون، تمدّن ملّي ما بخشي از تمدّن اسلامي است.
اهتمام شگفت كشورها به حفظ و حراست بناهاي كهن و بزرگداشت شخصيت هاي تاريخي خويش و نيز مشاركت فعّال آنها در مسابقات بين المللي علمي و ورزشي و هنري، از عنايت آنها به خودباوري ملّي مايه
مي گيرد. اين باور، مادام كه به پرستش ملّيت و قوم گرايي افراطي نينجامد نه تنها همسو با تعاليم ديني است،
بلكه از راه كارهاي دين براي پيراستن مردم و حاكمان مسلمان از آلودگي هاست؛ زيرا به حتم، مردمي كه خود را باور كنند و براي خود، پيشينه و اعتبار بسيار ببينند، ديرتر و سخت تر به گناه ها و خوار ي ها تن مي دهند.
خودباوري شخصي
جدا از باورهاي زندگي ساز به خودِ انساني ، ملّي و ديني ، هر كس در قلمرو شخصي و شخصيتي خويش ـ با
تمام ويژگي هايي كه او را از ديگران جدا مي سازد ـ توانايي ها، استعدادها و ظرفيت هاي خاصّي دارد كه بايد آنها را بشناسد، استخراج كند و به كار گيرد و با باورمندي به عظمت آنها، ضعف ها، كمبودها وشكست هايش را جبران سازد. اين خودباوري، بايد ريش نااميدي را بركَنَد، ناتواني هاي خيالي را از پندار انسان برگيرد و نشاط و شور بيافريند.
اين خودباوري، بايد بنيان سست انديشي و وابستگي بي جهت به ديگران را از بين ببرد و شخص را به استقلال در انديشه و تلاش، وادارد ورهاوردهايي از اين دست دارد:
1 ـ از اتّكاي بي جهت به اين و آن، جلوگيري مي كند؛
2 ـ يأس و نااميدي را مي زدايد.
3 ـ خودباختگي، خودناشناسي و خودكم بيني را از بين مي بَرد؛
4 ـ اراده را توانمند مي سازد.
5 ـ به انسان، شجاعت اقدام هاي بزرگ مي دهد.
گفتني است كه اين خودباوري، در طول اعتماد، توكّل و تفويض به خداوند متعال و جزئي از آن و از جنس آن است، نه در عرض آن و روياروي آن. در بينش اسلامي ، نيروها و عظمت هاي شخصي، مستقل و قائم به ذات
نيستند؛ بلكه برآمده از كانون قدرت آفرين الهي اند؛ حتّي اعتماد به خداوند و توكّل و تفويض، ممكن است براي بهره وري بهينه از اين نيروهاي شخصي و گوهرهاي نهفته در جان آدمي باشند.
آفت هاي خودباوري شخصي
آفت هاي خودباوري شخصي بدين شرح اند:
1 ـ خود كم بيني،
2 ـ نقص هاي جسمي،
3 ـ شكست ها،
4 ـ پذيرفته نشدن،
5 ـ كمداشت محبّت،
6 ـ وابستگي افراطي،
7 ـ تحقيرها،
8 ـ فقر وتنگدستي،
اينك به ترتيب، هر كدام از اين موارد را شرح مي دهيم:
خود كم بيني يا عقد حقارت، نگرش منفي نسبت به خويش و كم انگاشتن يا ناديده گرفتن توانايي ها وارزش هاي خود است.
اسلام، مؤمن را عزيز وگران قدر مي پرورانَد و او را داراي شخصيت والايي مي داند:
وَلله العِزِّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤمِنين.
عزّت، براي خدا، رسول او و مؤمنان است.
اسلام، به هيچ مؤمني اجازه نمي دهد كه خود را خوار سازد و شخصيت خود را ناديده انگارد.
بسياري از كساني كه دچار خَلأهاي رواني، ناهنجاري هاي اخلاقي و بزهكار ي مي شوند، آنهايي هستند كه خود را خوار مي پندارند.
عزّت نفس، نقش عمده اي در رفتارهاي منطقي و بهنجار و يا رفتارهاي نابهنجار و ناسازگار و بزهكاري افراد دارد. چنان كه بر اساس تحقيقات انجام شده، عزّت نفس، مي تواند موجب پيشگيري، تعديل و يا تشديد برخي از رفتارها گردد.
در كتاب روان شناسي اجتماعي ، مواردي از مطالعات وتحقيقات در اين زمينه، بيان شده است.
از جمله، مؤلّف در مورد چگونگي احساس دروني افراد، پس از ارتكاب اعمال نامطلوب، چنين مي گويد:
وانگهي، همان طور كه انتظار مي رود، افرادي كه عزّت نفس دارند، اگر به نحوي ابلهانه و بي رحمانه رفتار كنند، بيشتر از ديگران، احساس ناهماهنگي مي كنند.
در مورد ديگر، نتيج آزمايش انجام شده از دانشجويان، در خصوص ارتباط عزّت نفس با امكان ارتكاب به تقلّب، نشان مي دهد دانشجوياني كه قبلاً اطّلاعات مربوط به عزّت نفس پايين دريافت كرده بودند، خيلي بيشتر از آنهايي كه اطّلاعات مربوط به عزّت نفس بالا دريافت كرده بودند، مرتكب تقلّب شدند.
در روايت آمده است:
مَنْ هانَتْ عليه نَفْسُه فَلا تأمَنْ شَرّه.
كسي كه نفسش بر او خوار شده، از شرّش آسوده مباش.
ودر روايت ديگري آمده است:
مَنْ هانَتْ عليه نَفْسُه فَلا تَرْجَ خَيرَه.
كسي كه نفس او برايش خوار شده، اميد خوبي از او نداشته باش.
نقص هاي جسمي
نقص عضو، بيماري هاي مزمن، ناتواني هاي جسمي، زشتي چهره، فلج بودن برخي از اعضا و...، از عواملي است كه برخي افراد را دچار چالش بي اعتمادي به خويش مي سازد. اين گونه افراد، بايد علي رغم بعضي ضعف ها به توانايي هاي عظيم خويش باور داشته باشند و بكوشند با استفاد بهينه از ديگر توانايي ها و بسيج ظرفيت ها در قلمرو ويژه، ناتواني ها را جبران كنند.
بسياري از نام آوران بزرگ تاريخ، دچار نقص عضو يا ناتواني هاي خاصّ جسماني بوده اند. در بار جاحظ، شخصيت ماندگار تاريخ، نوشته اند:
جاحظ، در لغت عرب، كسي را گويند كه چشم هايش برآمدگي داشته باشد. چون عمرو بن بحر نيز اين چنين بوده، به همين لقب (جاحظ) اشتهار يافته است، چنان كه او را به همين جهت، حَدَقي نيز گويند، كنايه از آن كه حدقه هاي [چشم] او بزرگ تر و برآمده بود.
و باز در توصيف او نگاشته اند:
جاحظ، بسيار زشت رو و بد صورت و زبانزد عموم مردم بود، به طوري كه پس از قرون متواليه كه مادر زمان، در هرعصر واوان، اشخاص گوناگون در آغوش خود بپروريده باز هم زشتْ رويي او ضرب المثل است.
او با همين زشتْ رويي كم نظير، از دانشمندان نام آور جهان شد و نام خويش را در صف بزرگان تاريخ، جاودانه ساخت و كتاب هاي او هنوز مورد استفاد جهانيان است.
رودكي، شاعر بلند آوازه در تاريخ ادبيات فارسي، نابينا بود. ابو العلاي مَعَرّي، شاعر، اديب و نقّادِ عرب نيز از نعمت چشم، بهره اي نداشت. بتهووِن، موسيقيدان بزرگ جهان غرب، كَر بود. دكتر طاها حسين، نويسند بنامِ عرب، از كودكي كور بود ابو بصير، شاگرد فرزان امام صادق (عليه السلام) نيز نابينا بود.
زَمَخشَري، مفسّر بزرگ قرآن كريم، يك پايش قطع شده بود و با كمك چوب، حركت مي كرد. تيمور جهانگشا، لنگ بود و دو انگشت دست راستش نيز افتاده بود.
هِلِن كِلر، زن نابينا وكَر ولالي بود كه با استعداد خود، دنيا را به تحسين و اعجاب واداشت. او هم مراحل تحصيلي را با رنجي وصف ناشدني پيمود و در بيست و چهار سالگي مدرك كارشناسي گرفت وسپس، در شمارِ
نويسندگان معروف امريكا درآمد.
بلال حبشي، هم غريب بود، هم سياه، و هم فقير؛ ليكن نردبان ترقّي معنوي را با پايداري و پايمردي، تا اوجْ پيمود و از مردان جاودانه نامِ تاريخ گشت.
مكفوف، به معناي نابينا، در علم رجال، لقب: ابراهيم بن يزيد، جابر، جعفر بن احمد، حَكم بن مسكين، عبدالله بن محمّد، علاء بن يحيي، علي بن حاتم، ليث مرادي، موسي بن ابي عمير، يحيي بن قاسم و بعضي از ديگر
محدّثان و راويان حديث است.
اَعْرَج، به معنا ي لَنگ، لقب عبدالرحمان بن داوود، حافظ، قاري و اديب مشهوري است كه ادبيات عرب را در مدينه گسترش داد.
اَعوَرة، به معناي يك چشم، لقب چند تن از بزرگان تاريخ اسلام است.
چه زيباست اين حكايت سعدي:
مَلِك زاده اي را شنيدم كه كوتاه بود و حقير، و ديگر برادرانش، بلند وخوبْ روي بار ي، پدر به كراهيت و استحقار در وي نظر مي كرد. پسر، به فراست واستبصار، به جاي آورد و گفت: اي پدر! كوتاهِ خردمند، بِهْ كه نادانِ بلند. نه هرچه به قامتْ مِهتر، به قيمتْ بهتر!
شكست ها
زندگي ، سرشار از ناكامي ها و كاميابي هاست. روزگار، با شادي و غم، و شكست و پيروزي آميخته است.
امير مؤمنان، علي (عليه السلام) فرمود:
الدَّهْرُ يومان: يومٌ لَكَ وَيومٌ عَلَيكَ.
روزگار، دو روز است: روز ي به سود توست و روزي به زيان تو.
خودباوران، از هر شكستي درس پيروزي مي گيرند؛ ولي برخي از مردم، با يك شكست اجتماعي يا فردي، خويش را مي بازند، به انزوا مي گرايند و اعتماد به خود را از دست مي دهند. ما بايد هر شكستي را با تلاش و اعتماد به نفس، جبران سازيم.
مرحوم ملاّ حسينقلي همداني، از علما وعرفاي برجست قرن چهاردهم هجري بود كه درحكمت، از شاگردان فيلسوف بزرگ، ملاّ هادي سبزواري و در عرفان و سير و سلوك، از شاگردان مرحوم سيد علي شوشتر ي بود. او بسيار كوشيد تادر مسير سير و سلوك، به مراد و مقصود برسد؛ ولي از اين كه به هدف نرسيده، پريشان بود. او خود مي گويد: در كنار مرقد شريف امام علي (عليه السلام) در نجف اشرف، در گوشه اي نشسته بودم. ديدم
كبوتري برزمين نشست و پار ناني بسيار خشكيده را به منقار گرفت. هرچه به آن نوك مي زد، خُرد نمي شد، پرواز كرد و رفت. پس از ساعتي بازگشت و به سراغ آن تكّه نان رفت. باز چند بار به آن نوك زد. باز شكسته نشد. پس از چند بار رفت و آمد، سرانجام، آن تكّ نان را با منقارش خُرد كرد و خورد. همين همّت و استقامت آن كبوتر و به هدف رسيدن او، براي من درسي شد وگويي به من الهام شد كه در راه وصول به هدف، همّت بايد كرد. با اراده و همّت، دنبال سير و سلوك را گرفتم و به مقصود و مراد، رسيدم.
اسلام، با نااميدي مي ستيزد و چشم اندازهاي روشني را پيش چشم شكست خوردگان مي اندازد. حضرت علي (عليه السلام) فرمود:
لا تَيأسَ مِنَ الزَّمانِ إذا مَنَعَ.
از زمانه نااميد مشو، هنگامي كه از تو دريغ كند.
پذيرفته نشدن
انسان، نياز به پذيرفتگي و مورد قبول ديگران واقع شدن دارد. برخي از جوانان، هنگامي كه مقبوليت خانوادگي يا اجتماعي خويش را از دست مي دهند، به خود، بي اعتماد مي شوند. يكي از پژوهشگران در اين زمينه مي نويسد:
نوجوانان و جوانان، گاهي به علّت داشتن نقايص بدني و يا به علّت مسائل و دشواري هاي خانوادگي، شكست ها، محروميت ها و ناكامي هاي دوران گذشت زندگي، تمسخر و استهزاي دوستان و همسالان، سرزنش ها ي مكرّر معلّمان و هم كلاس ها، و يا به دليل طرد شدن و بي توجّهي ها و يا داشتن مسائل رواني ديگر، اعتماد به نفس خود را از دست داده، دچار احساس حقارت مي شوند و تصوّر مي كنند ديگران برتري هايي دارند كه آنها ندارند و در انجام امور، ناتوان تر از ديگران هستند و مسئوليت هيچ كاري را به تنهايي نمي توانند بپذيرند.
سمكانيزمي (ساز وكاري) كه نوجوان به كار مي اندازد تا عليه [ احساس] كِهتريِ خود مبارزه كند، همواره بر يك اصلْ متّكي است و آن،اصل جبران يا تلافي است.
محقق ديگري مي گويد:
جبران يا تلافي، به معناي زيستي كلمه، وسيله اي است كه طبيعت، براي سرپوش گذاردن بر روي نارسايي ها و كمبودهاي بدن به كار مي برد از اين راه، تا حدّي تعادلي در وجود فرد برقرار مي سازد؛ تعادلي كه پيش از اين، وجود نداشته و يا برهم خورده است... وقتي فردي كه از [احساس] كِهتري رنج مي برد، نمي تواند با كِهتري خود به مبارزه برخيزد و بر آن چيره شود و يا در خود، استعدادهايي را گسترش دهد كه آن كهتري را جبران كنند و تعادلي در وي به وجود آ ورند و زماني كه فرد، آن قدرها دور انديش و گشاده نظر نيست و بينش فلسفي كافي ندارد كه قبول كند از ديگران كهتر است، سعي مي كند يا كتمان كردن كهتري خود، يا با پيش دستي در حمله كردن، اطرافيان خود را نسبت به نظري كه دربار وي دارند، فريب دهد.
كمداشت محبّت
يكي از نيازهاي اصيل رواني، نياز به محبّت است. رشد يافتگان در خانواده هاي نابِهنجار و آشفته و كساني كه در كانون خانواده، مدرسه، و اجتماع محبّت نديده اند ، اعتماد به نفس كمتري دارند.
دينِ زندگي آموز اسلام، تلاش مي كند تا خانواده، چشمه سار محبّت باشد و ارتباط هاي درون خانوادگي سرشار
از صميميت و مهر گردد.
وابستگي افراطي
همان گونه كه ارضاي نياز به محبّت در حدّ مناسب، مي تواند مفيد و سازنده باشد، محبّت و حمايت افراطي والدين از فرزند نيز تأثيرات نامطلوبي خواهد داشت كه رشد وي را با خطرهايي مواجه ساخته، موجب اختلال در شخصيت و رفتارهاي وي خواهد شد مثلاً كودكي كه دائم تحت مراقبت و محبّت مادر قرار دارد، تمام نيازهاي او بدون هيچ گونه تلاشي ارضا مي شود و در هر موردي، از قبيل: لباس پوشيدن، غذا خوردن و رفع ديگر نيازهاي خود متكي به مادر است؛ هر چه را كه بخواهد، بي وقفه در اختيارش قرار مي گيرد وحتّي در مقابل هر رفتار سوئي، مورد حمايت قرار مي گيرد. چنين كودكي، نوعاً از اعتماد به نفس لازم برخوردار نيست و در سنين نوجواني و جواني نيز توان مقابله با مشكلات زندگي وحلّ مسائل شخصيِ خود را ندارد و نمي تواند انساني مسئول و مفيد باشد. چنين فردي (در عوضِ داشتن شخصيتي مستقل)، وابسته و فرمانبُردار است.
گفتني است: براساس معارف اسلامي، سه گونه اعتماد، قابل پژوهش است:
1 ـ اعتماد به خدا،
2 ـ اعتماد به نفس،
3 ـ اعتماد به غير.
اعتماد به خداوند كه در معارف اسلامي با عناوين: الثِّقَة بالله، تفويض، توكّل، تعويذ، و... بدان اشاره شده، يكي از ارزش هاي ديني است و پيوسته، پويايي و شكوفايي مي آورد، نااميدي ها را مي زدايد و صلابت در شخصيت و جدّيت در تصميم را در پي دارد و انسان را با كانون قدرتِ بي كران الهي پيوند مي زند.
امّا اعتماد به نفس را مي توان دو گونه تفسير كرد.
1ـ نفس مداري؛ يعني اين كه انسان، پيرو گرايش هاي نفساني و تمايلات شخصي گردد و خواهش هاي نفساني را مدير زندگي خويش گرداند. بي ترديد اين نوع اعتماد به نفس (نفس حيواني)، زندگي سوز است و در روايت آمده است:
مَنْ وَثَقَ بِنَفْسِهِ خانَتْهُ.
كسي كه به نفس خويش اعتماد كند، نفسش به او خيانت مي كند.
2 ـ خودباوري، خودشناسي، احساس عجر و واماندگي نكردن و ناديده نگرفتن استعدادها و ... بي شك، اين نوع تفسير از خودباوري، در برابر اعتماد به خداوند نيست؛ بلكه در برابر اعتماد به غير و در طول اعتماد به خداوند و از جنس آن است. اين اعتماد، ارزيابي واقع بينانه از توانايي هاي خويش است. در روايت آمده است: خداي، رحمت كند كسي را كه اندازه و ارزش خويش را بشناسد و از قلمرو خود، تجاوز نكند.
امّا اعتماد به غير، يعني دل بستگي ووابستگي به ديگران، اگر به شكل سربار بودن و بدون ضرورت هاي واقعي باشد نكوهش شده است و با اعتماد به خويش و خودباوري، و از سوي ديگر، با اعتماد به خداوند متعال، منافات دارد و در معارف اسلامي، مقوله ارزشمند «الإستغناء عن الناس»، يعني احساس بي نيازي از مردم، مطرح شده است.
تحقيرها
تهديدها، تحقيرها و تنبيه ها در خانه و مدرسه و اجتماع، در غالب موارد، نتيجه اي جز شكسته شدن صلابت شخصيت، از بين رفتن اعتماد به نفس و تضعيف احساس ارزشمندي ومفيد بودن و عزّت نفس در كودك،
نوجوان و جوان، به همراه ندارد. به همين جهت، دينِ زندگي آموز اسلام، هرگونه تحقير و اهانت به شخصيت ديگران را ناروا مي شمُرَد.
معارف اسلامي، سرشار از سفارش ها دستورهايي براي پاسداشتِ حرمت و شخصيت ديگران است. به ذكر نمونه
هايي از توصيه هاي اسلام در اين زمينه بسنده مي كنيم:
1 ـ نام حقارت آميز براي فرزندانتان انتخاب نكنيد.
2 ـ يكديگر را مورد تمسخر، قرار ندهيد.
3 ـ با لقب هاي ناشايست، يكديگر را نخوانيد.
فقر وتنگدستي
فقر وبي نوايي با بازتاب هاي منفي اي كه دارد، مثل عدم مقبوليت اجتماعي، گاه زمين ناخودباوري مي گردد.
امير المؤمنين (عليه السلام) مي فرمايد:
اِنّ الفَقْرَ مِذَلِّةٌ لِلنَّفسِ، مِدْهَشَةٌ لِلْعَقْلِ، جالِبٌ لِلْهُمُوم.
به درستي كه فقر، وسيل خواري نفس وحيراني عقل وبه خود جلب كنند اندوه هاست.
سخن پاياني
خودباوري، كيميايي است كه ناتوان ترين انسان ها را، توفيق هاي بزرگ مي دهد و دشوارترين راه ها را
براي آنان هموار مي كند. اين گوهر كمياب، انواعي دارد كه ما براي رسيدن به آمال وآرمان ها ي خود، به همگي آنها نيازمنديم. همچنين براي «خودباوري» كه نهال ارزشمندي در بوستان زندگي است، آفات بسياري شناسايي شده است كه مهم ترين آنها را برشمرديم. اينك مي افزاييم كه نشان خود باوري، آن است كه موزونِ خويش باشيم و ميزانِ خود. يعني هماره در پي آن نباشيم كه خود را با ساز ديگران موزون كنيم و يا خويشتن را
با كساني كه شناخت عميقي از آنان نداريم، بسنجيم. آن كه خود و مذهب و مليت خود را باور كرده است،
مساعدترين زمينه را براي شكوفايي استعدادهاي خويش فراهم آورده است، و آن كه به چنين باور ارزشمند ي نرسيده، عمر گران ماي خود را صرف موزون كردن خود با ديگران، يعني هيچ، كرده است.