سیمای کتاب «خوشه هایی از بوستان روح مجرد» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای کتاب «خوشه هایی از بوستان روح مجرد» - نسخه متنی

محمد اصغری نژاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيماى كتاب

خوشه هايى از بوستان

روح مجرد

محمد اصغرى نژاد

روح مجرد ، مجموعه اى است درباره يكى از اولياى برحق خدا كه در فواصل ميانى

سالهاى 1318 ـ 1404 هـ ق در دار دنيا زندگى كرد. از دنيا به اندكى ناچيز قانع و در عين حال قلبش مالامال از عشق و محبت به حضرت دوست بود و لحظه اى از ياد او غافل نبود.

سيدهاشم حدّاد ، آن ولىّ خداست كه در سخت ترين شرايط از نظر مادى زيست كرد و چون كوه مقاوم بود; بلكه با آغوش باز از ناملايمات روزگار استقبال مى كرد و آنها را به گرمى مى پذيرفت ; چرا كه همه را از معشوق و محبوب مى ديد. اساساً او غير از محبوب چيزى نمى ديد. براى همين با ديد توحيدى و بينش خاص عرفانى به تمامى آفريده ها عشق مىورزيد و در ديده ملكوتى او جز خير و خوبى چيزى نمايان نمى شد.

اين عبد صالح خدا با پشتكار زيادى كه از خود در ميدان جهاد اكبر نشان داد، به علوم و دانشهاى بى كرانى دست يافت كه زبان از گفتن آنها قاصر و كوتاه است. دلش درياى بى انتهاى عشق الهى بود و در طول عمر شريف خويش بسيارى از سالكان را دستگيرى كرد و خود نيز چون شمعى سوخت و به اعلى درجات وادى توحيد گام نهاد و فانى شد.

علامه محمدحسين حسينى طهرانى ـ كه خود از ره پويان وادى عشق و توحيد بود ـ توفيق خوشه چينى از محضر سيد را پيدا كرد و در سفرهاى متعددى كه به عتبات عاليات داشت، از نفس و بيانات گرم و روح افزاى ايشان بهره مند شد. استاد هم به اين شاگرد خويش علاقه ويژه داشت به طورى كه در فراق وى بسيار افسرده مى شد.

حداد تنها شاگردى بوده كه در زمان حيات مرحوم قاضى موت اختيارى داشته است. برخى اوقات ساعات موت او پنج و شش ساعت طول مى كشيد.

در مجموع 28 سال اين روابط عاشقانه به درازا كشيد تا آنكه لحظه فراق فرا رسيد. در آن لحظه، علامه نيز مثل استاد ناخوش بود و ميان آنها فرسنگها فاصله وجود داشت. سرانجام آن عارف دلسوخته بى بديل و عاشق پاكباخته بى نظير، كالبد جسمانى را رها و به سوى اعلا عليين پرواز كرد و جهانى از عشق و عاشقى را تا ابد در ماتم فرو برد.

هر چند علامه طهرانى نمى خواست درباره اين استاد خويش كتابى بنويسد، ليكن به درخواست برخى از دوستان به اين عمل مبادرت ورزيد و پاره اى از اسرار فيمابين خود و استاد را به رشته تحرير درآورد.

كتاب روح مجرّد در 625 صفحه وزيرى سامان يافته و تا كنون بارها تجديد چاپ شده است.

اين اثر در يك مقدمه و 12 بخش نگاشته شده و در آن مطالب حاشيه اى هم يافت مى شود كه به مناسبت نكات كليدى كتاب عنوان شده است. از جمله آنها بحثهاى مفصلى پيرامون تشيع ابن عربى است، نيز احتياج سالك كوى دوست به استاد و راهنما، و جز آن.

در معرفى كتاب، بعد از طرح عناوين برخى بخشها، به مهم ترين مطالب آنها اشاره مى شود.

مقدمه

علامه طهرانى در مقدمه بطور سربسته از مقام و منزلت والا و عرفانى و بى بديل سيد سخن به ميان آورده، او را از جمله شاگردان مكتب اخلاقى ـ عرفانى آيت اللّه العظمى سيدميرزا على آقا قاضى دانسته و اذعان نموده كه جناب آقاى حداد را نمى توان شناخت:

«الحداد و ما ادراك ما الحداد؟»

زيرا او از قدرتمندترين شاگردان آيت اللّه قاضى در سلوك راه تجريد و ... پشت سر گذاشتن عالم ملك و ملكوت ... و ورود در عالم جبروت و لاهوت به شمار مى آمد، و به تعبير علامه طباطبايى بسيار شوريده و وارسته بود، و به سخن آيت اللّه قوچانى، حداد تنها شاگردى بوده كه در زمان حيات مرحوم قاضى موت اختيارى [1] داشته است. برخى اوقات ساعات موت او پنج و شش ساعت طول مى كشيد.

علامه طهرانى درباره عجز خويش در توصيف سيد گويد:

من چه گويم درباره كسى كه به وصف در نمى آيد، نه تنها لايوصف بود بلكه لايدرك و لايوصف بود ... لذا در نوشتجات حقير نامى از او به چشم نمى خورد ... چرا؟ ... براى اينكه ... او شاهباز بلند پروازى است كه هر چه طاير فكر و انديشه اوج بگيرد و بخواهد وى را دريابد، مى بيند او برتر و عالى تر ... است.»

سبب تأليف كتاب روح مجرد

طبعاً خواننده محترم از خود مى پرسد با اينكه نمى توان سيدهاشم حداد را شناخت، چرا علامه طهرانى كتابى در 625 صفحه درباره ايشان [2] نگاشته است؟ علامه گويد:

«از آنجايى كه ولد ارشد ... آية اللّه ... حضرت حاج سيدميرزا على قاضى [3] آقاى حاج سيدمحمدحسن قاضى ... چندين بار پيام شفاهى و اينك با رقيمه كريمه خود كتباً از حقير خواسته اند تا درباره حضرت آقاى حاج سيدهاشم حداد ... آنچه را كه مى دانم، بنويسم ... حقير بر آن شدم كه رساله اى ... در اينجا گرد آورده و به ايشان و به ارباب سلوك و معرفت تقديم كنم.»

بخش نخست

عنوان بخش اول كتاب «مقدمه تشرف و توفيق به محضر و ملازمت حضرت حداد» است.

آنچه از ظاهر عنوان فوق به ذهن خطور مى كند، فراهم شدن مقدمات ملاقات علامه طهرانى با سيدهاشم حداد است. ولى وقتى به محتواى اين بخش مراجعه مى كنيم، متوجه مى شويم كه علامه دو بار به حضور استاد شتافته، خاصه در ملاقات دوم ـ و طى جلساتى يكماهه ـ از نفس گرم و بيانات عرفانى ايشان بهره مى برده است. ايشان در گزارش از برنامه آن ايام گويد:

«در تمام يك ماه ... شبها نمى خوابيدم و به عوض در روزها مى خوابيدم تا دو ساعت به ظهر مانده، در آن وقت آماده تشرف به حرم مطهر مى شدم ... پس از اداى زيارت به تهيه مايحتاج منزل پرداخته و تا غروب در منزل مى ماندم ... دو ساعت از شب گذشته به منزل آقا مشرف مى شدم ... حضرت آقاى حاج سيدهاشم حداد از حقير در تمام شبهاى ماه مبارك ... پذيرايى كرد ... و چه پذيرايى اى! ... شب تا اذان به گفتوگو و تلاوت قرآن و گريه و خواندن اشعار ابن فارض و تفسير نكات عميق عرفانى و دقايق اسرار عالم توحيد و عشق وافر و زائدالوصف به حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ مى گذشت، و براى رفقاى ما كه حاضر در آن جلسه بودند همچون حاج عبد الزهرا باب مكاشفات باز بود ... آنقدر در جلسه مى گريست كه چشمهايش متورم مى شد. آنگاه به درون مسجد مى رفت و بر روى حصير پس از ادامه گريه به سجده مى افتاد. بسيار شور و وله و آتش داشت; آتش سوزان ] ى [ كه ديگران را نيز تحت تأثير قرار مى داد. يك شب كه پس از اين گريه هاى ممتد و سرخ شدن چشمها به درون مسجد رفت، حضرت آقاى حداد به من فرمود:

سيدمحمدحسين! اين گريه ها و اين حِرْقَت ] = سوز [ دل را مى بينى؟ من صَد «قات» (برابر و مقدار) بيشتر از او دارم ولى ظهور و بروزش به گونه دگر است ... .» ص 19 ـ 41.

مرحوم حداد بسيار نسبت به امور شرع و احكام فقهيه متعبد بود، و محال بود حكمى را بداند و عمل نكند; حتى مستحبات و ترك مكروهات. خود چراغى بود نورانى از علم، ولى از باب حفظ شرع و احكام شرع، در امور عباديه و احكام جزئيه، تقليد مى كرد.

ميزان خواب استاد

سيدهاشم حداد در طول 24 ساعت فقط چند لحظه به خواب مى رفت. شور و اشتياق به محبوب اجازه استراحت به او نمى داد.

«اصولا ما در مدت يك ماه، خوابى از ايشان نديديم ... فقط صبحها بعضى اوقات كه بدن را خيلى خسته مى بينند، در حمام سر كوچه رفته و با استحمام آب گرم، رفع خستگى مى نمايند و يا مثلا صبحها چند لحظه اى تمدد اعصاب مى كنند .. آن وجد و حال و آتش شعله ور از درون، اجازه قدرى استراحت را نمى داد.» ص 42.

بخش دوم

عنوان اين بخش «سفر اول حقير به اعتاب عاليات در سنه 1381 هجريه قمريه به غير از سفر بيت الله الحرام» مى باشد.

دورنمايى از حالات معنوى استاد در ايام سومين سفر

علامه طهرانى در تصويرى اجمالى از شرح حالات آن حضرت و اعراض از دنيا و مافيها و واردات قلبى ايشان در دوران ملاقات خويش گويد:

«در اين زمان با وجود ... پى در پى درآمدن اين حالات ] معنوى و اتصال شديد با عالم قدس [ ديگر تحمل كار و كسب برايشان متعذّر گرديد; يعنى به طورى بدن ] از كار و فعاليت روزانه [ مى افتاد و روح، انصراف ] از عالم ماده [ مى نمود كه اداره امور عالم طبع ] = طبيعت [ از اشكل مشاكل به شمار مى رفت ... عسرت (مشكلات مالى) وى به حد اعلا بود، و واردات قلبيه ] هم [ به حد اعلا بود، و چنان صورت سرخ مى شد و چشمان متلألأ مى گشت كه سيمايشان در نهايت زيبايى ] جلوه گر [ بود. و بعضى اوقات چنان بى حال و افسرده و زرد مى گشت و استخوانها درد مى گرفت كه حكايت از وارده جلاليه داشت.» ص 78 ـ 80.

علامه به نقل از شخص ايشان در اين زمينه گويد:

«بعضى از اوقات چنان سبك و بى اثر مى شوم; عيناً مانند پر كاهى كه روى هوا مى چرخد، و بعضى اوقات چنان از خودم بيرون مى آيم; عيناً به مثابه مارى كه پوست عوض مى كند ... بسيار شده است كه به حمام مى رفتم و وقت بيرون آمدن، "دِشداشه" (پيراهن عربى بلند) را وارونه مى پوشيدم ... در هر لحظه علومى از من مى گذرد بسيار عميق و بسيط و كلى، و چون در لحظه ثانى بخواهم به يكى از آنها توجه كنم، مى بينم عجبا فرسنگها دور شده است!» ص 76 و 77.

بخش سوم

در اين بخش، افزون بر طرح برخى مطالب حاشيه اى ـ و در عين حال مفيد و جالب ـ درباره بيوگرافى آقا سيدهاشم حداد سخن گفته و اينكه در چه سالى پا به جهان نهاده و در چه سالى از دنيا رفته و اصل و نسب ايشان چيست و از محضر او چند سال بهره برده است.

نخستين تجرد روحى براى سيدهاشم حداد در كربلا پيدا شد و اين به بركت صبر و خويشتن دارى فوق العاده زياد در قبال بد اخلاقيهاى مادر همسر ايشان بود.

تقيد به ظواهر و تقليد از مراجع

علامه پيرامون تعبد ايشان به مسائل شرع و ظواهر در عين بهره زياد وى از علوم الهى گويد:

«مرحوم حداد بسيار نسبت به امور شرع و احكام فقهيه متعبد بود، و محال بود حكمى را بداند و عمل نكند; حتى مستحبات و ترك مكروهات. خود چراغى بود نورانى از علم، ولى از باب حفظ شرع و احكام شرع، در امور عباديه و احكام جزئيه، تقليد مى كرد.» ص 110 و 111.

علامه سپس نمونه هايى از تقيد ايشان به احكام فقهى را عنوان كرده است.

بخش چهارم

از جمله مطالب جالب اين بخش، آن كه علامه طهرانى يكى از دوستان صميمى خود را به خوشه چينى از محضر حضرت حداد دعوت مى كند. ولى او به بهانه هاى مختلف از اين عمل استنكاف مىورزد. علامه در فرازى در توصيف سيدهاشم ـ براى ترغيب رفيق ـ گويد:

«اين مرد، مردى است كه در علوم عرفانيه و مشاهدات ربانيه، استاد كامل و صاحب نظر است. بسيارى از كلمات محى الدين عربى را رد مى كند و به اصول آنها اشكال مى نمايد ... شما از مشكل ترين مطالب منظومه حاجى و اسفار آخوند و غامض ترين گفتار شرح فصوص الحكم و مصباح الانس و شرح فصوص از وى بپرسيد، ببينيد از چه افقى مطلع است ... اين مرد، خواب ندارد و پيوسته بيدار است. در خواب و بيدراى، بيدار است. خواب و بيدارى اش يكسان، چشمش به هم مى رود، ولى قلبش بيدار است.» ص 145 و 146.

در لاافق

علامه در جايى ديگر از اين بخش در توصيف استاد گويد:

«حضرت آقاى حاج سيدهاشم ... در لاافق زندگى مى كرد; آنجاكه از تعيّن برون جسته و از اسم و صفت گذشته و جامع جميع اسماء و صفات حضرت حق متعال به نحو اَتَمّ و اكمل ... اسفار اربعه را تماماً طى نموده و به مقام انسان كامل رسيده بود. هيچ يك از قوا و استعدادات در جميع منازل و مراحل سلوكى از ملكوت اسفل و ملكوت اعلى پيمودن و گردش كردن در ادوار عالم لاهوت نبود، مگر آنكه در وجود گرانقدرش به فعليت رسيده بود ... براى وى زندگى و مرگ، مرض و صحت، فقر و غنا، ديدن صور معنوى و يا عدم آن، بهشت و دوزخ، على السويه بود. او مرد خدا بود. تمام نسبتها در همه عوالم از او منقطع بود مگر نسبت الله ... ما در مدت 28 سال ... از ايشان يك خواهش از كسى نديديم; هيچ التماس دعا گفتن نديديم; هيچ تقاضاى حاجتى از غير كه مثلا دعا كنيد عاقبت ما به خير شود ... نديديم ... در تمام عمر سخنى از روى ... مصلحت انديشى و تعارفات معموله مرسومه متداوله و يا ... خود شكستنى هاى متعارف ... در او موجود نبود.» ص 136 و 137.

بخش پنجم

از جمله اتفاقات جالب ذكر شده در اين بخش، شرفيابى شهيد مطهرى به محضر سيدهاشم حداد در تهران است كه ظاهراً در سال 1386 قمرى رخ داد. علامه در اين باره مى نويسد:

«مرحوم مطهرى با حقير سوابق دوستى و آشنايى ديرين داشت و ذكر مبارك حضرت آقا ] سيدهاشم حداد [ با وى كم و بيش ... به ميان آمده بود و اينك كه آقا از كربلا به طهران آمده اند، ايجاب مى نمود ... از محضرشان متمتع گردد. روى اين اصل بنده جناب مطهرى را خبر كردم. و ايشان ... تشريف آوردند و در مجلس عمومى ملاقات شد. مرحوم مطهرى شيفته ايشان شد. و كأنّه گمشده خود را اينجا يافت. سپس مرتبه ديگر آمد و باز ساعتى با هم سخن و گفت و گو داشتند.» ص 159.

بعد از ملاقاتهاى فوق، شهيد مطهرى ملاقاتى خصوصى هم با حضرت استاد داشتند. بعد از آن شهيد مطهرى به علامه گفت: «اين سيد حيات بخش است.» ص 160.

ملاقات ديگرى نيز شهيد مطهرى با حضرت حداد داشت. در آن ملاقات، شهيد از ايشان دستورالعمل خواست و استاد هم دستوراتى به او داده بود. و طبق اظهار علامه، شهيد مطهرى دو بار نيز در كربلاى معلى خدمت حضرت حداد رسيد.

بسيارى از كارهاى نيكو را از حظوظ نفسانيه مى شمردند.

نخستين تجرد روحى حضرت حداد

نخستين تجرد روحى براى سيدهاشم حداد در كربلا پيدا شد و اين به بركت صبر و خويشتن دارى فوق العاده زياد در قبال بد اخلاقيهاى مادر همسر ايشان بود. البته استاد ايشان، آيت الله قاضى به سيد دستور اكيد داده بود كه چنين رويه اى را پيشه خود سازد و از آن تخطى ننمايد. سيدهاشم خود در اين باره مى فرمايد:

«از دستورات مرحوم آقاى قاضى ابداً تخطى و تجاوز نمى كردم و آنچه اين مادر زن بر مصائب ما مى افزود، تحمل مى نمودم. تا يك شب تابستان كه چون پاسى از شب گذشته بود، از بيرون، خسته و فرسوده و گرسنه و تشنه به منزل آمدم كه در اطاق بروم. مادر زنم ... تا فهميد من از در وارد شده ام، شروع كرد به بد گفتن، ناسزا و فحش دادن، و همين طور بدين كلمات مرا مخاطب قرار دادن ... اين زن صداى خود را بلند كرد ... به طورى كه نه تنها من بلكه همسايگان ] هم [ مى شنيدند. به من سبّ و شتم و ناسزا گفت ... همين طور مى گفت تا حوصله ام تمام شد. ] اما [ بدون آنكه به او پرخاش كنم و يا يك كلمه جواب دهم، از پله هاى بام به زير آمدم و از درخانه بيرون رفتم و سر به بيابان نهادم ... در اين حال ناگهان ديدم من دو تا شده ام: يكى سيدهاشمى كه مادر زن به او تعدى مى كرده وسب و شتم مى نموده است; و يكى من هستم كه بسيار عالى و مجرد و محيط مى باشم و ابداً فحشهاى او به من نرسيده است. آن سيدهاشم سزاوار همه گونه فحش و ناسزاست و اين سيدهاشم كه اينك خودم مى باشم، نه تنها سزاوار فحش نيست، بلكه هر چه هم فحش بدهد و سبّ كند و ناسزا گويد به من نمى رسد. در اين حال براى من منكشف شد كه اين حال بسيار خوب و سرور آفرين و شادى زا فقط در اثر تحمل آن ناسزاها و فحشهايى است كه وى به من داده است. و اطاعت از فرمان استاد، مرحوم قاضى، براى من فتح اين باب را نموده است. و اگر من اطاعت او را نمى كردم و تحمل اذيتهاى مادر زن را نمى نمودم، تا ابد همان سيدهاشم محزون و غمگين و پريشان و ضعيف و محدود بودم.» ص 173 و 174.

دايره گسترده هواهاى نفسانى

هواى نفس و نفس پرستى تنها به فرورفتن در لذات دنيوى و عشق به جاه و مقام و ظلم و ستم نمودن بر خلايق محدود نمى شود; دايره اى بسيار گسترده دارد كه جز اولوالالباب آنها را نمى شناسند. حضرت حداد يكى از آن افراد بود. ايشان بسيارى از كارهاى نيكو را از حظوظ نفسانيه مى شمردند و مى فرمودند:

«غالباً مجالسى كه بعضى از سالكين ] الى الله [ تشكيل مى دهند و در آنها شعر مى خوانند، از حظوظ نفس است ... بسيارى از اذكار و اوراد را مردم براى اغراض نفسانى ... به جاى مى آورند. قرآنى را كه تلاوت مى كنند، اگر به زيبايى جلد و ورق و خط ] آن [ توجه داشته باشند ... حظوظ نفس است ... سجاده هاى زيبا و منقش و ملون، حظوظ نفس است ... تسبيحهاى زيبا كه در ذكر انسان مؤثر است، همگى حظوظ نفس است ... خواستن خوابها و رؤياهاى معنوى و روحانى از حظوظ نفس است. طلبيدن مكاشفات و اتصال با عالم غيب و اطلاع بر ضماير و عبور از آب و هوا و آتش و تصرّف در مواد كائنات و شفا دادن مريضان، همگى حظوظ


نفس اند.» ص 186 و 187.

چه بايد كرد؟

فقط بايد خدا را خواست. البته در اين جمله نيز تسامح وجود دارد. انسان چيست و كيست كه بتواند خدا را بخواهد؟ هر چه خداوند براى انسان بخواهد، همان مطلوب است. حضرت حداد مى فرمود:

«اگى كسى در راه سير و سلوك ... غير از خدا چيزى را بخواهد، خداوند را نخواسته است; و همان خواست او كه نفسانى است، مانع از وصول وى به ذات اقدس حق خواهد شد. اگر بهشت بخواهى ... اگر مقامات و درجات بخواهى ... خداى را نخواسته اى و در همان مقام و درجه، ميخكوب شده اى ... اگر جبرئيل فى المثل نزد تو آيد و بگويد: هر چه مى خواهى بخواه از درجات و مقامات و سيطره جنت و جحيم .. و مقام شفاعت كبراى محمد ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ ... تو بگو: من بنده ام. بنده، خواست ندارد. خداى من براى من هر چه بخواهد، آن مطلوب است ... حتى نگو من خدا را مى خواهم. تو چه كسى هستى كه خدا را بخواهى؟! تو نتوانسته اى و نخواهى توانست او را بخواهى و طلب كنى. او لامحدود و تو محدودى، و طلب تو كه با نفس تو و ناشى از نفس توست، محدود است و هرگز با آن، خداوند را كه لايتناهى است، نمى توانى بخواهى ... بناءً على هذا ... خودت را به خدا بسپار. بگذار او براى تو بخواهد و او براى تو طلب كند ... .» ص 186 ـ 188.

آنها اشكال مى نمايد.

تفسير علامه طهرانى به القاى استاد

در ايامى كه حضرت حداد در ايران به سر مى برد، به همراه شاگردان سلوكى خود مسافرتى به مشهد مقدس نمود. از جمله برنامه هاى علمى ـ تربيتى استاد در اين ايام، تفسير سوره توحيد توسط علامه طهرانى و به فرمايش استاد بود كه علامه در اين باره گويد:

«حقير شروع كردم به تفسير اين سوره مباركه. در روز اول تفسير معنى بسم الله; يعنى تفسير «بسم» ... روز دوم تفسير معنى «الله» ... روز سوم معنى «رحمن» و روز چهارم معنى «رحيم» و روز پنجم معنى «قل» ... از عجايب و غرايب اين تفسير اين بود كه اولا حقير اصلا مطالعه اى نداشتم; گرچه يك سطر باشد ... انشائاتى بود كه بيان مى شد و مطالبى ناشنيده و ناخوانده و ناگفته بيان مى شد كه من خودم هم تعجب مى كردم از رقّت معنا و علوّ مفاد و دقت مَغْزا و مراد و پر روشن بود كه القاء آنها از حضرت ايشان بود و حقير در حكم بلندگويى، حاكىِ آن معانى بودم; چرا كه تا به حال بنده چنين تفسيرى را بدين وضع و كيفيت نگفته ام.» ص 201 و 202.

بخش ششم

غالب اين بخش درباره دفاع از محى الدين ابن عربى و كسانى چون او اختصاص يافته و اينكه برخى از كتابهاى ابن عربى تحريف شده است.

بخش هفتم

علامه در اين بخش به هشت نامه از نامه هاى كوتاهى كه سيدهاشم حداد براى ايشان مرقوم فرموده اند، اشاره كرده است. در نامه سوم آمده است:

«المعبود اسم من اسمائه. حقيقة العبودية كون العبد بتمام لواحقه مِلكاً خالصاً لله تعالى ...»

«معبود، نامى از نامهاى خداوند است. حقيقت بندگى آن است كه بنده، به تمام لواحق بندگى، مِلك خالص خداوند متعال باشد.» ص 446.

در نامه هشتم مى فرمايد:

«توحيد، تاجى بر تارك عارفان است. به واسطه توحيد، سيادت و آقايى پيدا كردند و سرور و سالار شدند ... توحيد، دلهاى عارفان را به نور حكمت و ايمان منور گردانيد و سينه هايشان را فراخ و گشاده نمود. سپس به اخلاق قرآن، متخلق شده و معانى آن را درك كردند ... توحيد، روشنى بخش مشكات قلوب عارفان است. عارفان، از او سخن گويند و از جمال و جلالش پرده بر مى دارند. عارفان به ماسواى او ابداً التفاتى ندارند و غير از مولا و سرورشان كسى را در خزانه دل ذخيره نكرده اند. در پرتو توحيد است كه خورشيدشان مى درخشد و نورافشانى مى كند ... لهذا لذتى براى عارف نيست جز ياد مولايش ...» ص 450 ـ 452 با تصرف در ترجمه.

لزوم استاد در سفر روحانى

همچنان كه در هر علمى استاد و متخصص لازم است، در عرفان عملى هم بايستى دست به دامان استاد راه شناس و راه رفته دراز و در پرتو راهنماييها و ارشادهاى او حركت كرد. علامه طهرانى گويد:

«در اين سفر، از استاد و لزوم استاد سخن به ميان مى آمد. و حضرت آقا از بدو امر، اصرارى هر چه تمام تر بر لزوم استاد داشتند و از خطرات شديده اى كه در ميان راه، شاگرد با آن مواجه مى شود، خبر مى دادند ... اما هيچ گاه ديده نشد كه از خودشان به عنوان استاد نام ببرند. بلكه هميشه مى فرموده اند: در راه، رفيق لازم است و مسافرت راهِ معنا و منازلِ سلوكى، بيشتر از مسافرت راه ظاهر ... احتياج به رفيق دارد; چرا كه غايت خطر تنهايى در آن سفر، هلاكت بدن و جسم است و ليكن خطر تنهايى در اين سفر، هلاكت نفس و روان آدمى و داخل شدن در زمره اشقياء و اَبالِسه مى باشد.» ص 458.

شور و اشتياق به محبوب اجازه استراحت به او نمى داد.

فقط يك استاد در هر زمان

وقتى دو متخصص درباره يك موضوع واحد نظر مى دهند، شاگرد چون قدرت تشخيص ندارد، دچار تشويش خاطر و اضطراب مى شود و نمى داند به سخن چه كسى گردن نهد. لذا بايستى از استادهاى متعدد پرهيز كرد. حضرت حداد در اين زمينه گويد:

«استاد بايد داراى مقام توحيد باشد و انسان بيش تر از يك استاد در يك زمان نمى تواند داشته باشد. اما پس از فوت او مى تواند به غير او كه ] او [ نيز داراى مقام توحيد باشد، مراجعه كند. كسانى كه دو استاد انتخاب مى كنند ... مثل بيمارى مى مانند كه به دو طبيب با هم و در عرض هم مراجعه دارند، و عاقبت اين كار، هلاكت است ...» ص 459.

بخش هشتم

در بخش مزبور، علامه از برخى اشعار و مطالب جالب استاد و دعاهايى كه مى خوانده، ياد كرده است. نمونه اى از اشعار استاد:




  • روزى كه شود اِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ
    من دامن تو بگيرم اندر سُئِلَتْ
    گويم صنما! بِاَىِّ ذَنْب قُتِلَتْ؟



  • و آنگه كه شود اِذَا النُّجُومُ انْكَدَرَتْ
    گويم صنما! بِاَىِّ ذَنْب قُتِلَتْ؟
    گويم صنما! بِاَىِّ ذَنْب قُتِلَتْ؟



* * *




  • عشق تو مرا اَلَسْتُ مِنْكُمْ بِبَعيد
    بر كنج لبت نوشته يُحْيى و يُميت
    مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشْقِ فَقْدْماتَ شَهيد



  • هجر تو مرا اِنَّ عذابى لَشَديد
    مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشْقِ فَقْدْماتَ شَهيد
    مَنْ ماتَ مِنَ الْعِشْقِ فَقْدْماتَ شَهيد



* * *




  • با هيچ كس نشانى زان دلستان نديدم
    يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد.



  • يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد.
    يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد.



ص 476

حالت ديگر كلمه «يا صاحب الزمان!» را بر زبان جارى مى كردند.

نمايى از دستورالعملها

پاره اى از دستورات مفيد براى سالكان كه سيد آن را فرموده اند، به قرار زير است:

1ـ استغفار ذيل، هر شب، بخصوص هنگام سحر، هر چه بيش تر بتواند، بهتر است ] و [ براى راه سالك مفيد است:

«اَسْتَغْفِرُاللّهَ الَّذى لااِلهَ اِلاّ هُوَ الْحَىُّ الْقَيُّومُ الرَّحْمنُ الرَّحيمُ بَديعُ السَّمواتِ وَ الاَْرضِ مِنْ جَميعِ ظُلْمى وَ جُرْمى وَ اِسْرافى عَلى نَفْسى وَ اَتُوبُ اِلَيْهِ»

هر كس بدين استغفار مداومت نمايد، طبق خواسته و قابليت خود به مقصود خواهد رسيد، و اگر در حال كار و حركت هم بگويد اشكال ندارد. ص 483.

2ـ مى فرمودند: مرحوم آقا ] يعنى آيت الله قاضى [ فرموده اند:

«قرائت كهيعص، حمعسق و عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَىِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْخابَ مَنْ حَمَل ظُلْماً براى دفع دشمن مفيد است.» ص 483.

ديگر ويژگيهاى حضرت حداد

1ـ حضرت حداد بسيار در گفتار و قيام و قعودشان، و به طور كلى در تغيير از حالتى به حالت ديگر كلمه «يا صاحب الزمان!» را بر زبان جارى مى كردند. يك روز يك نفر از ايشان پرسيد: آيا شما خدمت حضرت ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ مشرف شده ايد؟ فرمودند:

«كور است چشمى كه صبح از خواب بيدار شود و در اولين نظر نگاهش به امام زمان نيفتد.» ص 484

2ـ حضرت حداد به قرائت قرآن با صوت حزين بسيار علاقمند بود. صدا و آهنگ ايشان بسيار جذاب و دلربا بود. خودش در وقت خواندن، محو مى شد. و هر كس قرائت ايشان را مى شنيد، تغيير حالت و جذبه در او ايجاد مى شد. در نمازهاى نافله شب، سوره هاى بزرگ را با تكيه به صدا و آهنگ و صوت زيبا و حزين مى خواند و بسا چندين ساعت نماز شبشان بدين كيفيت طول مى كشيد.

باز هم از اخلاق سيد

علامه درباره برخورد استاد با مشتريان و شاگردان خويش مى گويد:

«از همه آهنگرها جنس را به مشترى ارزان تر مى فروخت. ثانياً در موقع توزين و ترازو كردن، سنگين تر مى كشيد ... و بدون استثناء، هر كس نسيه مى خواست ... به او نسيه مى داد ... به رفقاى خود هر چه داشت، مى داد: از سجاده و تسبيح و انگشترى و پيراهن.» ص 524.

عدم ارتزاق از قدرت مافوق طبيعى

استاد با بهره مندى زياد از سرمايه هاى معنوى و توانايى انجام خرق عادت و كرامت، در تمام مدّت عمر خويش از اين طريق ارتزاق نكرد و يا رفع حاجت ننمود. مى فرمود:

«خدا دوست دارد بنده اش تسليم باشد و او براى بنده خود اختيار كند. نه آنكه بنده چيزى را اختيار كند. اختيار بنده مطلوب نيست و خواست او گرچه برآورده شود و مى شود، خلاف روش محبت و عبوديت است. خدا دوست دارد، بنده اش بنده شود; يعنى از اراده و اختيار بيرون شود. ] لذا [ به شاگردان خود توصيه مى نمودند، دنبال كشف و كرامات نرويد. اين طلبها سالك را از خدا دور مى كند. كرامت و كشفى كه خدا پيش آورد، ممدوح است. نه آن را كه بنده دنبال كند.» ص 525.

علامه در ادامه گويد:

«ما در تمام مدت عمر از ايشان يك كلام كه حاكى از مقام و يا بيان كشف و كرامت باشد، نشنيديم. آنچه مى فرمودند از مقامات توحيدى و سير در عوالم

معنا بود.» ص 525.

چند كرامت استاد

علامه سپس چند مورد از كرامات استاد را كه به عنوان استثنا از سخن سابق خويش ذكر كرده، عنوان مى فرمايد و مى گويد:

«فقط به مناسبتى يك روز فرمودند: من وقتى ... پشت كوره مشغول بودم، شخصى كه از من پنج دينار طلب داشت ـ و چندين بار هم طلب كرده بود، ولى من نداشتم كه به او بدهم و وعده مى دادم كه در اولين زمان امكان مى دهم ـ ناگهان از طرف راست من آمد و پول خود را طلب كرد. من ناگهان بدون اختيار تكانى خوردم. فوراً ديدم كه يك نفر از سمت چپ من آمد و به من پنج دينار داد. از اين دست گرفتم و از آن دست به طلبكار دادم.» ص 525 و 526.

مى فرمود:

«حرارت بدن من به قدرى بود كه حتماً در زمستان سرد هم بايد آب سرد و يخ بياشامم. در آن وقتى كه در منزل پدر زن ساكن بوديم، يك شب زمستان ... در بالاى سرم يك كاسه چينى مملو از آب خنك بود كه برخاستم براى تهجد، ناگهان بدون اختيار پا بر روى كاسه گذاردم. كاسه شكست و آبهايش ريخت. من باز در اينجا يك تكان خوردم كه اى واى! اين مادر زن چه بلايى بر سر ما خواهد آورد؟! به مجرد اين خطور قلبى، ناگهان ديدم كاسه درست شده و با تمام آبهايش بر سر جاى خود است.» ص 526.

افشاى سِرّ

افشاى سر و باز گو كردن مكالمات محرمانه، نزد دوست و دشمن، زشت و ناپسند است. ناپسندى اين موضوع در اسرار الهى به مراتب بيشتر است. علامه در بخش يازدهم كتاب مى نويسد:

«آقاى حاج سيدهاشم پيوسته به كتمان اسرار الهى اصرار داشتند و صريحاً مى فرمودند: "ابراز و اظهار مطالب غيبى براى شخص ناوارد از اقبح قبائح پيش خداوند محسوب مى گردد. زيرا كه ] مطالب غيبى [ از اسرار الهى است، و خداوند غيور است و دوست ندارد سرش فاش شود. سر درون حرم بايد در داخل حرم باشد ... هر كس سر خدا را فاش كند، خداوند در مقام معارضه برمى خيزد و او را ساقط مى كند و از حرم بيرون مى راند ... سالك به واسطه اين جرم، كم كم حالت خود را از دست مى دهد و احوال معنوى و مكاشفات روحى اش افت مى كند، تا رفته رفته از بين مى رود ...» ص 558 و 559.

كيفيت طول مى كشيد.

قابل درك نبودن اغلب معارف بدون درك شهودى

مسأله جبر و تفويض و امر بين الامرين و درك صحيح قضا و قدر و امثال آن چندان آسان نيست. بلكه كمتر كسى بوده كه از عهده آن آن گونه كه شايسته است، برآمده باشد. حضرت حداد در اين باره فرمودند:

«غالب مسائل و معارف الهى، بلكه همه آن مسائل بدون ادراك توحيد شهودى قابل ادراك نيست. مسئله جبر و تفويض و امر بين الامرين، مسأله طينت و خلقت، مسأله سعادت و شقاوت، مسأله قضا و قدر، مسأله لوح و قلم و عرش و كرسى، مسأله دعاو اجابت آن و امثال ذلك ... همه و همه با توحيد حضرت حق ـ جلّ و علا ـ حل شده است و بدون آن لاينحل است.» ص 576.

تفاوت ظاهر و باطن خدا پرستان با ديگران

صورت و سيرت خداپرستان واقعى تفاوت زيادى با كسانى كه از خدا اعراض كرده و به پرستش ديگر موجودات چون ماه و ستاره و چوب و سنگ و غيره مى پردازند، دارد. حضرت حداد در اين باره گفته است:

«چون انسان اشرف مخلوقات است، نبايد نفس خود را فانى در نفوس پايين تر از خود و يا مثل خود بنمايد; چرا كه اين فنا مستلزم سقوط و انحطاط درجه انسانيت او مى گردد. لهذا گاو پرستى و ستاره پرستى ... و امثالها در اين شريعت كامله ممنوع است ... كمال ] انسان [ وقتى است كه معلول در علت، و موجود ضعيف در موجود اقوى فانى شود ... انسان چون خليفة الله است و هيچ حدى نمى تواند وى را محدود كند، فقط قابل فنا در ذات اقدس احديّت است و پرستش و فناء در غير ذات مقدس او محَرَّم و ممنوع گرديده است. اما فناى در ذات خدا، نهايت مطلوب است. به همين دليل افراد متعبد و متهجد و صائم و مؤمن حقيقى و شيعه واقعى كه از مراحل اخلاص گذشته و در مرتبه خلوص واقع شده اند و به فناى فى الله رسيده اند، همه شكل و شمايل ظاهر آنها هم زيبا و جميل مى گردد. ] و [ همه، انسانهاى نورانى و حَسَن و نيكو صورت مى گردند ... اما مردمى كه گاو پرست و يا خورشيد پرست و ستاره پرست مى باشند ... چهره شان زشت و كريه المنظر و بدون نور و نورانيت و گرفته، مى شود; گرچه به رياضتها در دين خودشان مشغول شوند ... به علت آنكه آن تطهير، در حقيقت، تطهير نيست، بلكه نفوس را به صورت و شمايل نفوس غير انسانى درآوردن است.» ص 587 ـ 589.

لزوم طى طريق تحت تعليم استاد كامل شيعه

رسيدن به نهايت پله هاى تكامل و ترقى بدون راهبرى خبره و راه رفته امكان پذير نيست; زيرا موانع و حجابهاى ظلمانى و نورانى فراوانى براى سالك وجود دارد و براى رفع آنها بايستى از راهنماييهاى استادى مجرب و مشفق و حتى ولايت او بهره مند شد تا گردنه هاى پر پيچ و خم نفس را طى كرد. چگونه انسان مى تواند بدون دستگيرى غير، از خويشتن خويش كه عمرى آن را به جاى خداوند مى پرستيده، گذر كند؟! حتى انسانهاى مستعد هم از اين قانون مستثنا نيستند.

«بنابراين هر چه نفوس، قابل و داراى استعداد شايان باشند و روى فكر و اراده و انديشه خود بخواهند با عمل به مستحبات و رياضتهاى مشروعه اين راه را بپيمايند، نخواهند توانست; چرا كه راه، راه عبور از نفس است. چگونه نفس مى تواند خود را عبور دهد و فنا نمايد، در حالى كه اراده عبور و اراده فناء از خواهشهاى نفس است و براى تقويت و كمال او صورت مى گيرد. پس نفس انسان هر چه دست و پا زند ... باز از ... خواسته نفس بيرون نمى آيد و براى وصول، نياز به قربانى دارد كه حتماً بايد به دست غيرى، بر خلاف خواسته و طلب خودش قربانى شود.» ص 591.

استاد با بهره مندى زياد از سرمايه هاى معنوى و توانايى انجام خرق عادت و كرامت، در تمام مدّت عمر خويش از اين طريق ارتزاق نكرد و يا رفع حاجت ننمود.

باز هم از حداد

«حاج سيدهاشم در توحيد حق، مردى صريح اللهجه و قوى البنيان و محكم الاراده و سريع النفوذ بود. و بدون بخل و اغماض ] مطالب ناب توحيدى را [ بيان مى كرد. حاج سيدهاشم ... به قدرى در اعطاءِ ... معارف، سريع و بدون مضايقه ... بود كه براى انسان ايجاد شك مى نمود كه آيا تا اين درجه هم ولىّ خدا بايد دعوتش را گسترش دهد. او به افراد غير لايق و غير مستعد، چيزى نمى گفت. ولى دوست داشت افراد، لايق گردند و استعداد يابند.» ص 627.

اعتراف مؤلف به عجز از معرفى سيد

احاطه به واقعيت يك موجود، تنها در صورتى امكان دارد كه اشراف بر موضوع و حقيقت مورد نظر وجود داشته باشد و گرنه بايستى به شناخت آثارى كه از آن موجود منتشر مى شود، بسنده كرد. سيدهاشم حداد عنقاى مغربى بود كه شكار كسى نمى شد. فقط اعجوبه هايى چون آيت الله قاضى مى توانستند او را درك كنند. علامه طهرانى درباره عدم امكان شناخت وى گويد:

«... سه ماه تمام است كه به نوشتن اين كتاب ] = روح مجرد [ اهتمام تمام نموده ام و تمام كارهايم را در اين مدت، تعطيل ] كرده ام [ ... مع الوصف ... نداى باطن فرياد مى زند:




  • اى برتر از خيال و قياس و گمان و وهم
    مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر
    ما همچنان در اولِ وصف تو مانده ايم



  • وز هر چه گفته اند و شنيديم و خوانده ايم
    ما همچنان در اولِ وصف تو مانده ايم
    ما همچنان در اولِ وصف تو مانده ايم



... ما نتوانستيم حقيقتِ عبوديت و فناى حداد را در ذات خدا دريابيم. ما حدادِ در مقام عبوديت و واقعيت عبوديت را نشناختيم و نتوانستيم در اين رساله هم معرفى كنيم.» ص 640.

پرواز نور

سيدهاشم حداد، آن بنده خالص خدا و آن عارف بى نظير دوران در اواخر سال 1404 هـ ق دچار كسالت شده و بعد از مدتى در سن 86 سالگى در دوازدهم ماه مبارك رمضان به سوى معشوق خويش كه همواره در جهت رضايت او گام برمى داشت، پرواز نمود. شگفت آنكه در ايام كسالت و وفات استاد، علامه طهرانى نيز دچار بيمارى شديدى شده و مدت زيادى در بيمارستان بسترى بود. علامه درباره واپسين لحظات عمر شريف استاد گويد:

«روز دوازدهم شهر رمضان، قريب سه ساعت به غروب مانده، ايشان (سيدهاشم) به دكتر خاص خود يعنى دكتر سيدمحمد شروقى كه از آشنايان استاد بود، مى فرمايند: مرا مرخص كنيد بروم منزل; سادات در آنجا تشريف آورده و منتظر من مى باشند. دكتر مى گويد: ابداً امكان ندارد ... ايشان به دكتر مى گويند: تو را به جده ام فاطمه زهرا قسم مى دهم كه بگذار من بروم. سادات مجتمع اند و منتظر من اند; من يك ساعت ديگر از دنيا مى روم. دكتر كه سوگند اكيد ايشان و اسم فاطمه زهرا را مى شنوند، اجازه مى دهد ... ايشان در همان لحظه به منزل مى آيند. و اتفاقاً ... خاله زادگان فرزندانشان ... در منزل بوده اند و از ايشان درباره اين آيه مباركه: اِنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلا ثَقيلا ... مى پرسند كه مقصود از قول ثقيل ... چيست؟ ... ايشان در جواب مى فرمايد: ... مراد از قول ثقيل ... لا هُوَ اِلاّ هو است. ] سپس [ ... حناى خمير كرده مى طلبد و بر رسم دامادىِ جوانان عرب ... ناخنها و انگشتان پاهاى خود را حنا مى بندند و مى فرمايند: اطاق را خلوت كنيد. و در اين حال رو به قبله مى خوابند. لحظاتى ] چند [ كه مى گذرد ... مى بينند ايشان جان ] به جان آفرين [ تسليم نموده اند.»

دكتر سيد محمد شروقى در اين باره گويد:

«من بر اساس كلام سيد كه گفت: من يك ساعت ديگر از دنيا مى روم، در همان دقايق به منزلشان رفتم تا ببينم مطلب از چه منوال است. ديدم سيد رو به قبله خوابيده است. چون گوشى را بر قلب او نهادم، ديدم از كار افتاده است.» ص 617 ـ 619.

آشنايان و ارادتمندان سيد، آن بدن مطهر را شبانه غسل داده و كفن نمودند و بعد از تشييعى باشكوه و طواف گرداگرد حرمين شريف اباعبدالله الحسين و ابوالفضل العباس ـ عليهما السلام ـ در وادى الصفاى كربلا در مقبره شخصى اى كه آقا سيد حسن براى ايشان تهيه كرده بود، به خاك سپردند.

رحمة الله عليه رحمةً واسعةً

[1] ـ يعنى به خواست خود مى توانست ارتباط ميان روح را با جسم قطع كند.

[2] ـ البته بخش زيادى از كتاب به مطالب حاشيه اى اختصاص يافته است.

[3] ـ وى استاد بى مثال عرفان در سده چهارده هجرى بود و شاگردان زيادى تربيت كرد.

/ 1