انسان و طبیعت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انسان و طبیعت - نسخه متنی

حسین نصر؛ مترجم: احمدرضا جلیلی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انسان و طبيعت بحران معنوي انسان متجدد

سيدحسين نصر

ترجمه احمدرضا جليلي

يكي از نشانه‏هاي وضع كنوني بشريت اين است كه تنها، اعمال تجاوزكارانه بي‏شرمانه‏اي بر ضد طبيعت‏بايد توجه انسان متجدد را به بحران محيط زيست جلب كند; اعمالي نظير نشتهاي نفتي عمده، آتش‏سوزيهاي جنگلي مناطق گرمسيري و آثار و پيامدهاي تخريب طبيعت‏به دست انسان و فن آوري مخرب او، به شكل گرم شدگي آب و هوا و فرسايش لايه اوزن. بحران محيط زيست، چشمهاي معصوم فكهاي در حال احتضار را دستاويزي قرار داده تا بالاخره دل سنگ انسانها را به درد آورد و آنان را وادار سازد تا درباره آثار و پيامدهاي زندگي بر روي زمين، به نحوي كه گويي هيچ جنبده ديگري اهميت ندارد، بينديشند. مدتها قبل از آن كه اين كتاب براي نخستين بار به رشته تحرير درآيد، بحران زيست‏بومي پيش آمده بود، اما شمار اندكي، آثار و نتايج اين بحران را به چشم ديدند يا درباره آن به گفتگو پرداختند و حتي عده كمتري در صدد برآمدند تا در علل عميق‏تر وقوع آن كند و كاو كنند. ديري نپاييد كه اوضاع و احوال سريعا رو به وخامت محيط زيست، از اين بحران پرده برداشت و در عين حال، بي‏خيالي همچنان ادامه داشت تا اين كه فقط در همين اواخر، تهديد خارجي آن قدر بالا گرفت كه نوعي اعتراض و واكنش مردمي،، (populi Vox) [صداي مردم]، آهسته آهسته به گوش همگان رسيد و جمعي از متخصصان نيز كه دست آخر با نداي غريبانه ديرين طرفداران محيط زيست و دوستداران طبيعت همراهي كرده بودند، به جمع معترضان پيوستند.

مناديان نابودي و مرگ، اكنون فراوانند و احزاب و گروههاي طرفدار حفظ محيط زيست هم مثل قارچ در همه جا روييده‏اند. اما هنوز نيروي محرك اين جنبشها روي هم رفته صرفا خارجي است. براي بشريتي كه در اثر خود فرآيندهاي تجددخواهي به ظواهر روي كرده، پي بردن به اين حقيقت كه آن بلا و مصيبتي كه بر سر محيط زيست فرود آمده است، در حقيقت جلوه بيروني فقرشديد حالت نفساني و دروني آن بشريتي است كه اعمال او باعث و باني بحران زيست‏بومي است، كار چندان آساني نيست. در نتيجه، گرماي طاقت فرساي تابستان، خشكسالي، و فكهاي در حال احتضار، به ناچار به ياد ما مي‏آورند كه در اين سراي خاكي‏اي كه انسان متجدد به خاطر آن دست از طلب هشت‏برداشت و اكنون نيز با درنده خويي بي‏سابقه‏اي آن را به تخريب مي‏كشاند، همه چيز بر وفق مراد نيست.

و دقيقا به سبب فقدان بعد معنويت، بيشترين تلاش كساني كه با موضوعات مربوط به محيط زيست‏سر وكار دارند، متوجه يكي از اشكال مهندسي محيط زيست است. بسياري مدعي‏اند كه مثلا اگر ما مي‏توانستيم فقط وسايل حمل و نقل را تغيير دهيم و استفاده از سوختهاي فسيلي را به عنوان منبع انرژي كاهش دهيم، مساله حل مي‏شد، يا دست كم از شدت وحدتش كاسته مي‏شد. اما عده معدودي مي‏پرسند كه چه شده است كه انسان متجدد اين قدر احساس نياز به مسافرتهاي زياد مي‏كند؟ چرا منزل و ماواي بيشتر انسانها اين قدر نفرت‏انگيز و زندگي تا به اين حد ملال‏انگيز شده است كه نوع انسان كه بيش از هر عامل ديگري مسبب بحران محيط زيست است، ناگزير به فرار از مناطقي شده است كه خود او به بدنام كردن آنها دامن زده است و آلودگي را با خود به چند منطقه هنوز خوب مانده زمين ببرد تا آن اماكن را نيز به آلودگي بكشاند؟ چرا بايد مصرف انسان اين قدر زياد باشد و به اصطلاح، نيازهاي خود را صرفا از نظر ظاهري اشباع كند؟ چرا توانايي برداشت از منبع تغذيه باطني را ندارد؟ نيازي به گفتن ندارد كه ما مخالف مراقبت‏بهتر از اين سياره، از طريق كاربرد ابزار خردمندانه‏تر توليد، حمل و نقل و جز آن، نسبت‏به ابزاري كه اكنون وجود دارند، نيستيم. بايد از اشكال فن‏آوري جايگزين استقبال كرد و از نهادهايي نظير مؤسسه كيمياي نو، (Alchemy New) در كيپ كاد (1) آمريكا تعريف و تمجيد كرد. اما اين كارهاي عظيم علمي و مهندسي به تنهايي حلال مشكلات نخواهند بود. چاره‏اي نيست جز پاسخگويي به اين پرسشها و نظاير آنها و مورد توجه قرار دادن بعد معنوي و ريشه هاي تاريخي بحران زيست‏بومي كه تا به امروز بسياري از توجه به آن سر باز مي‏زنند.

يكي از علل عمده اين عدم پذيرش بعد معنوي بحران زيست‏بومي، ماندگاري آن علم‏زدگي‏اي است كه همچون گذشته، علم نوين را نه به عنوان نحوه خاصي از شناخت طبيعت، بلكه به عنوان فلسفه‏اي كامل و تماميت‏خواه (توتاليتر) معرفي مي‏كند كه كل عالم واقع را به قلمرو مادي ارجاع و تحويل مي‏كند; و بر آن نيست كه تحت هيچ شرايطي امكان وجود جهان‏بيني‏هاي غيرعلم پرستانه را بپذيرد.

جهان بيني هاي بديل برگرفته از آموزه هاي سنتي، در عين حال كه مشروعيت آن علمي را كه به بعد مادي عالم واقع محدود و منحصر شود انكار نمي‏كنند، پيوسته از آن شبكه ارتباطي باطني‏اي آگاهند كه طبيعت مادي را به عالم معنا، و وجه ظاهري اشياء را به واقعيت‏باطني‏اي پيوند مي‏دهد كه اشياء، هم آن را محجوب مي‏دارند و هم مكشوف مي‏سازند. در حالي كه اين نوع از تحويل‏گرايي و علم‏زدگي، علم غربي را در اكثر موارد از روي آوردن به علتهاي دروني تر بحران محيط زيست‏بازداشته است، بسياري از دانشمندان، يكايك، بيش از پيش به مسائل زيست‏بومي علاقه‏مند مي‏شوند و حتي تا حدودي بيشتر احساس مي‏كنند كه در قبال اثرات غالبا فاجعه آميز تحقيقات «بيطرفانه‏» و «نظري‏» خودشان مسئوليت دارند.

طي دو دهه اخير به موازات رشد آگاهي از بحران محيط زيست، گروههاي صريح اللهجه و حتي حزبهاي سياسي عديده‏اي قد برافراشته‏اند تا از محيط زيست‏حراست كنند. اما تا همين چندي پيش، بيشتر اين گروهها و حزبها تمايلات چپ گرايانه همراه با لحني قاطعا مخالف با اديان مرسوم داشته‏اند; هرچند كه اين وضع اكنون تا حدودي در حال تغيير است. در حالي كه برخي در صدد بوده‏اند كه جنبش زيست‏بومي را به يك دين تبديل كنند، عده بسياري كه به دين علقه و دلبستگي دارند، به جنبشهاي ديني داراي خاستگاه مشكوك، و به هر تقدير خارج از مذاهب رسمي غرب، روي آورده‏اند. در اين حيص و بيص، دستگاههاي ديني تا همين چندي پيش واكنشي نشان ندادند، تا بلكه بتوانند نوعي «الهيات زيست‏بومي‏» ابداع كنند كه از دل سنت مسيحي بيرون آمده باشد; مانند آنچه براي اولين بار در اين كتاب پيشنهاد شد. در همين اثنا، چند شخصيت كم اهميت كه از يك ديدگاه كلامي مسيحي، بحران زيست‏بومي را جدي گرفته‏اند، يا از راست ديني الهياتي فاصله گرفته‏اند و يا از سوي مذاهب رسمي عمده طرد شده‏اند. با اين همه، همين كه ميراث معنوي پاره‏اي از شاخه‏هاي سنت مسيحي صحيح الاعتقاد، نظير كليساي سلتي (2) با دلبستگي‏اي كه به طبيعت دارد، بتدريج در برخي از مناطق جهان جان تازه مي‏گيرند، نشانه اميدي است.

در اين ميان، بسياري از دانشمندان، مورخان و حتي معدودي از الهيدانان، بيشترين بار مسئوليت‏بحران زيست‏بومي را، نه بر دوش پاره‏اي از پيشرفتها و تحولات در تمدن غرب كه از اواخر قرون وسطي، رنسانس و قرن هفدهم آغاز شد، بلكه، آن گونه كه در آثار شخصيت پر آوازه‏اي مانند آرنولد توين بي (3) به چشم مي‏خورد، بر دوش كل سنت توحيدي مي‏نهند.

چنين متفكراني از ياد برده‏اند كه توحيد ناب اسلام كه به همان سنت ابراهيمي‏اي تعلق دارد كه يهوديت و مسيحيت متعلق به آنند هرگز از قداست طبيعت آنچنان كه در قرآن آمده غفلت نكرده است و مسيحيت و يهوديت‏شرقي [نيز] هرگز نگرش سلطه و چپاول صرف طبيعت را، كه بعدها در تاريخ غرب رواج يافت، از خود بروز نداده‏اند.

نتيجه اين حمله مستقيم به اديان توحيدي عموما و به مسيحيت غربي خصوصا، به ست‏بسياري از حاميان يك سياست زيست‏بومي معتدل و معقول، كه تا همين اواخر با نوعي بيگانگي الهيدانان مسيحي صحيح‏الاعتقاد با اهميت ديني طبيعت و نياز به «تقدس بخشيدن دوباره‏» به آن در آميخته بود، در بسياري از موارد به پيوند عجيب و غريبي بين جنبشهاي زيست‏بومي و همه انواع فرقه هاي شبه مذهبي جوراجور يا به پيدايش به اصطلاح «تركيبهاي‏» دگرانديش و در حقيقت‏خطرناكي از قبيل «دين جديد» مكتب تيار (4) انجاميده است. در هر دو مورد، علي رغم موارد ادعاي خلاف اين قضيه، جنبش زيست‏بومي از نسيم روحبخش معنوي اصيل بي‏بهره شده است و اهميت‏بعد معنوي واقعي بحران زيست‏بومي به دست فراموشي سپرده شده است. زيرا هيچ معنويت اصيلي بدون درست آييني، به كلي‏ترين معناي اين اصطلاح، وجود ندارد.

انسان متجدد كه با بحران بي‏سابقه ساخته و پرداخته دست‏خود، كه اكنون حيات كل اين سياره را تهديد مي‏كند، رو به رو شده، همچنان از يافتن اين كه علل واقعي اين مساله در كجاست، سر باز مي‏زند. به سفر تكوين و بقيه كتاب مقدس به منزله خاستگاه بحران چشم مي‏دوزد، به جاي اين كه به تقدس زدايي تدريجي از كيهان كه در غرب روي داد و بويژه به خردگرايي و انسان‏گرايي رنسانسي نظر اندازد كه انقلاب علمي را پديد آورد و پيدايش علمي را موجب شد كه عملكرد آن به قول فرانسيس بيكن (5) ، يكي از حاميان پيشتاز علم، سلطه يافتن بر طبيعت، حاكميت‏بر آن و تحت فشار قرار دادن آن در جهت افشاي اسرار درونش، نه براي اعظام و اجلال الهي، بلكه براي ست‏يافتن به قدرت و ثروت دنيوي است.

امروزه اين جنگل به سبب اختيارات انسان نابود مي‏شود، و آن دريا به سبب نيازهاي موهوم و پنداري انسان آلوده مي‏گردد. انسان موجود مطلقي شده است. «اختيارات‏» او هم بر «اختيارات خدا» و هم بر اختيارات مخلوقات خدا تفوق مي‏يابد. انسان قرون وسطايي اروپايي همواره در نظر داشت كه تنها خدا مطلق است و خود او موجودي نسبي است. حتي اگر غالبا به نداي پاره‏اي از قديسان و فرزانگان، نظير قديس فرانسيس (6) ترتيب اثر نمي‏داد، براي پي بردن به ارزش زيبايي رهايي بخش نظام طبيعت هرگز اين رؤيا را در سر نمي‏پروراند كه خود و خصوصا حيات زميني‏اش را به امري مطلق تبديل كند. خود واقعيت ذات ماورا، او را از قرباني كردن هر چيزي براي حيات زميني‏اي كه به هر تقدير زودگذر و ناپايدار است، باز مي‏داشت و نفس عظمت اعجاب‏انگيز خدا، به منزله ذات مطلق، هرگز به او اين امكان را نمي‏داد كه خود را موجودي مطلق قلمداد كند. مطلق‏انگاري شان و مقام انساني ميراث رنسانس اروپايي است كه آثار و نتايج مرگبار آن فقط امروزه آشكار مي‏شود; هرچند امروزه نيز، تنها معدودي هستند كه نقش خطرناك اين انسان مداري را در بن‏بست موجودي كه در ارتباط انسان با نظام طبيعت پديد آمده است، درك مي‏كنند.

اين انسان مداري كه به طرزي بسيار شگفت، در انسان مداري ستيزي برخاسته از خردگرايي علمي ريشه دارد، از درك علل واقعي بحران زيست‏بومي سر باز مي‏زند و پيوند و ارتباط انسان غربي را با همان منابع و خاستگاههاي معنوي‏اي كه مي‏تواند در نجات بخشيدن او از چنبره بحران كنوني مددكار باشد، مي‏گسلد. هيچ چيز در مباحثات زيست‏بومي رايج، خطرناك‏تر از آن نگرش علم‏پرستانه به انسان و طبيعت نيست كه پيوند انسان را با ريشه هاي معنوي‏اش قطع مي‏كند و طبيعتي قداست زدايي شده را مسلم مي‏گيرد، حال آن كه حد و مرزهاي مادي‏اش را به قدر ميلياردها سال نوري گسترش مي‏بخشد. اين نگرش، واقعيت عالم معنا را با سخن گفتن از خشيت در قبال عظمت گيتي از بين مي‏برد. اين نگرش با گفتگو از افسانه علمي باورنكردني‏اي درباره تكامل انسان از معجون مولكولي سوپ‏وار اوليه كه بنابر ادعا، حاوي كل واقعيت كيهاني در آغاز و به دنبال مهبانگ (انفجار عظيم) بوده است، اهميت كانوني انسان را در نظام كيهاني و دستيابي او را به عالم معنا، از بين مي‏برد. انسان متجدد اكنون با ويران كردن طبيعت از طريق به كارگيري علمي كه علم به نظام صرفا مادي و آميخته با حرص و آز آدمي است، بر آن است كه كل سنت ديني غرب را مقصر قلمداد كند. اما از آنجا كه عالم معنا چنان است كه ممكن نيست‏با هيچ شكلي از سفسطه يا علم محدود به نظام مادي نفي شود، بحران زيست‏بومي را بدون توجه خاص به بعد معنوي اين مساله نمي‏توان رفع كرد; و همين طور نمي‏توان از ريشه‏هاي تاريخي اين بحران كه از اهميت عوامل معنوي و فكري مربوط پرده برمي‏دارند و نقش دين را در بر ملاساختن ماجرايي كه به بحران كنوني منجر شده است روشن مي‏كنند،غفلت ورزيد.

در صفحات آتي، درصدد برآمده ايم كه با توسل به تاريخ علم، فلسفه و دين در غرب در ريشه‏هاي بحران زيست‏بومي كند و كاو كنيم. از زمان پيدايش آگاهي به بحران يست‏بومي، تلاشهايي شده است در جهت اين كه اين رشته‏هاي علمي و بويژه تاريخ علم به نحو صحيحي به كار گرفته شود تا ريشه‏هاي بن بست امروزي روشن گردد، اما اين تلاشها در مقايسه با ابعاد اين مسائل ناچيزند. بيشتر مورخان علم، هنوز موضوع بحث‏حوزه تخصصي خود را [بررسي] سير پيشرفت‏شكوهمند و دائم علم به سوي مرتبه باز هم عالي‏تري از معرفت نسبت‏به طبيعت و سلطه بر آن مي‏دانند. اثبات گرايي تاريخ علم، و جي.سارتون (8) كه ديدگاهشان بر آراء و نظرهاي غيراثبات گرايانه پي.دوئم (9) برتري يافت‏بر اين حوزه علمي سيطره دارد، همچنان در اكثر اساتيد و متخصصان اين رشته نفوذ دارد. در حوزه فلسفه هم با در نظر گرفتن اثبات گرايي غالب كه بر آن سايه افكنده است، وضع چندان بهتري حاكم نيست.

تا آنجا كه به تاريخ علم مربوط مي‏شود، طي دهه 1960 و در دوران ناآراميهاي دانشجويي در دانشگاههاي آمريكا، دست كم يك دسته از دانشجويان به يك گروه تاريخ علم در يك دانشگاه پيشتاز آمريكايي هجوم بردند و به طور خاص خواستار نقش جديدي براي تاريخ علم شدند كه تنها رديابي «پيشرفتهاي‏»عمده علوم تجربي نباشد، بلكه توضيح اين مطلب باشد كه چگونه پرورش و رشد و كاربرد علم در غرب، انسان را در چنين وضع و موقعيت‏بحراني‏اي قرار داده است. با اين همه، به طور كلي تغيير در هدف و جهت اين رشته علمي در غرب در هيچ جايي در مقياس وسيع مشهود نيست و دلبستگي دانشجويان به مطالعه تاريخ علم، براي كشف علوم طبيعي ديگر و يافتن راه برون شد از منجلاب عصر حاضر، معمولا از دلبستگي استاداني كه به آنان درس مي‏دهند، پيشي گرفته است. اين امر، به رغم چند مورد استثناي درخور توجه، همچنان وضع متعارف است.

ما اولين بار، كشف مجدد كيهان‏شناسي‏هاي سنتي سنتهاي شرقي را هم به منزله وسيله كسب بينش جديدي نسبت‏به جهان طبيعت و اهميت آن مطرح كرده بوديم. اين امر نيز به ميزان درخور توجهي در ساليان گذشته روي داده است، اما هميشه نه به نحوي معنادار يا مفيد. ترجمه‏ها و شرح و تفصيلهاي تازه و دقيقي از منابع سنتي اصيل پديد آمده است كه به نمادپردازي صور طبيعي و كيهان‏شناسي‏هاي سنتي گوناگون مرتبط مي‏شوند. اما در اكثر موارد، سيل اطلاعات درباره اين موضوعات، در پوشش علوم خفيه و سوار بر امواج نهضتهاي شبه ديني كه بسياري از اين نوع اطلاعات با آنها ارتباط دارد، به صحنه زندگي انسان متجدد وارد شده است. به نظر مي‏رسد كه باز به استثناي چند مورد شايان توجه (كه در آثار قلمي افرادي نظير هيوستون اسميت (10) ، تئودور روژاك (11) ، ولفگانگ اسميت (12) و جيكوب نيدلمان (13) در آمريكا و كيت كريچلاو (14) ، و المير زولا (16) در اروپا ديده مي‏شود; افرادي كه در صدد بوده‏اند علوم سنتي را از منظر سنتي باز يابند)، هم اكنون قطب‏بندي شديدي از نوعي بس خطرناك وجود دارد. گروههاي فلسفه و بيشتر علوم انساني در دانشگاهها همچنان در دنياي فرو بسته منطق بي‏بهره از تعالي غوطه مي‏خورند، در حالي كه دسته‏اي «در اقليت‏» يا «ضد فرهنگ‏»، در جستجوي تعالي(غالبا در لباس حلول)اند، اما نسبت‏به منطق كه از عقل باطن سرچشمه مي‏گيرد و نيز نسبت‏به وحي كه آن نيز تجلي عقل كل يا كلمة الله است، سرسختي نشان مي‏دهند. چه نادره بينشي است آن بينش منطوي در اثر شكوهمند فريتيوف شووان (17) ، منطق و تعالي، كه در آن از منظري سنتي چشم‏انداز جامعي از پرده برون مي‏افتد كه در آن حق مطلب درباره منطق و تعالي، هر دو، ادا مي‏شود.

و بالاخره در صفحات آتي به روشني بيان كرده ايم كه بحران زيست‏بومي، تنها جلوه بيروني يك رخوت و ضعف باطني است و بدون نوزايي معنوي انسان غربي حل شدني نيست. اين موضوع از زماني كه اثر حاضر براي نخستين بار به رشته تحرير درآمد، از سوي تعدادي از نويسندگان به شدت دنبال شده است; از جمله تئودور روژاك در كتابش موسوم به مرزهاي سرزمين بي‏حاصل و گاه و بيگاه در برخي از آثار ديگرش، و فيليپ شرارد (18) در كتاب نابودي انسان و طبيعت. اما به استثناي شارحان آموزه‏هاي سنتي، نظير فريتيوف شووان، تيتوس بركهارت (19) ، ماركو پاليس (20) و مارتين لينگز (21) كه از آثار آنان به كرات در اين كتاب شاهد آورده مي‏شود، عوامل ايجاد يك بازسازي اصيل در سنتهاي ديني غرب پيشرفت محسوسي نداشته‏اند; البته موارد استثناي در خور توجهي، نظير كساني كه به تعاليم توماس مرتون (22) اقتدا مي‏كنند، وجود دارند. همچنين گروههاي درخور توجهي بوده‏اند كه به سنت غربي علاقه مند بوده‏اند، منتها نه سنتي كه پيشينه مستقيما ديني داشته باشد، نظير مكتب و حلقه تمنوس (24) كه در اين مورد قابل ذكرند. با اين همه، نيروهايي بوده‏اند كه مايلند خطاهاي تجددگرايي را در چارچوب همان ساختار آموزه‏ها و شعاير ديني غرب كه استيلا يافته‏اند، تكرار كنند و افراد انديشمند بسياري را وادار كرده‏اند كه تعاليم سنتي اصيل را در جايي ديگر جستجو كنند.

با اين همه، اميدواريم همان طور كه اين بحران ناشي از غفلت انسان نسبت‏به سرشت واقعي خودش گسترش مي‏يابد و همان طور كه بتهاي ساخته و پرداخته دست انسان در مقابل چشمانش يكي پس از ديگري فرومي‏شكنند، او اصلاح واقعي خويش را آغاز كند كه همواره به معناي نوزايي معنوي است; و از رهگذر اين نوزايي با جهان طبيعت پيرامون خودسازگاري تازه‏اي يابد. در غير اين صورت، انتظار زيستن در هماهنگي و سازگاري با آن تجلي عظيم الهي كه همانا طبيعت‏بكر است، در عين بي خبري و بي تفاوتي نسبت‏به منشا كل آن تجلي الهي، كه هم فراتر از طبيعت و هم در كانون وجود آدمي است، انتظار بي‏فايده‏اي است. اميد آن كه صفحات بعدي كمك ناچيزي در جلب توجه به ريشه هاي مشكلاتي باشد كه عده بسياري به آثار و نشانه‏هاي بيروني آنها پي مي‏برند; ريشه هايي كه در اعماق دل سنگ و فراموشكار انسان متجدد جاي دارند. با اين همه سنگدلي و فراموشكاري، سرنوشت او وي را به ايفاي نقشش به منزله خليفه الهي در زمين، حافظ نظم طبيعت و گواه بر اين حقيقت كه Deoloquitur natura (كل طبيعت‏حاكي از خداست) (25) فرامي‏خواند. بنابراين، تخريب محيط زيست طبيعي، شكست در انسان بودن، و به معناي ارتكاب جنايتي واقعي نسبت‏به آفرينش است. چرا كه «آسمانهاي هفتگانه و زمين و هركس كه در آنهاست او را تسبيح مي‏گويند، و هيچ چيز نيست مگر اين كه در حال ستايش، تسبيح او مي‏گويد.» (26)


×. اصل اين مقاله پيشگفتار سيدحسين نصر است‏بر كتاب خودش، با اين مشخصات:

.Paperbacks Unwin ,Book Mandala ,Man Modern in Crisis Spiritual The ;Nature and Man ,Hossein Seyyed ,Nasr

با سپاس از خانم دكتر منصوره(شيوا) كاوياني كه اصل مقاله را در اختيار مجله قرار دادند.

1. .Cod Cape

2. .Church Celtic the

3. .Toynbee Arnold

4. ;Teilhardism مراد، مسلك فكري تيار دو شاردن، متكلم و دانشمند فرانسوي است.

5. .Bacon Francis

6. .Francis .St

7. .Mach .E

8. .Sarton.G

9. .Duhem .P

10. .Smith Huston

11. .Roszak Theodore

12. .Smith Wolfgang

13. .Needleman Jacob

14. .Gritchlow Keith

15. .Durand Gilbert

16. .Zolla Elemire

17. .Schuon Frithjof

18. .SherrardPhilip

19. .Burckhardt Titus

20. .Pallis Marco

21. .Lings Martin

22. .Merton Thomas

23. .School Lindisfarne

24. .Temenos

25. .s80.1 ,176.p s.6 ,Didascalica Eruditio ,Victor St of Hugo

26. قرآن، سوره بني اسرائيل، آيه 44.

/ 1