ایرانیان و اندیشه تجدد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ایرانیان و اندیشه تجدد - نسخه متنی

جواد افشار کهن

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ايرانيان و انديشه تجدد

جواد افشار كهن

همشهري، 14 و 15/12/1379

چكيده:

نويسنده در اين مقاله مي‏كوشد به سه پرسش پاسخ دهد: 1. آيا «انسان سنّتي» ممكن است؟ ؛ 2. آيا انسان سنتي با نفي سنت به انسان مدرن تبديل مي‏شود؟ ؛ 3. مواجهه سنت ـ مدرنيته در ايران واجد چه ويژگي‏هايي بوده است؟

اين سؤال كه آيا اكنون در جهان معاصر، زيستن به شيوه سنتي و جهان را به شيوه گذشتگان ديدن ممكن است يا نه، از جنبه‏اي سؤالي بلاموضوع است؛ زيرا اينك ديگر انسان سنتي يافت‏شدني نيست و سؤال راجع به موضوعي است كه ديگر عينيت ندارد. امّا از جنبه‏اي ديگر چون كساني هستند كه فكر مي‏كنند مي‏توان با بازگشت به گذشته و احياي سنت در جهان كنوني زندگي كرد، پاسخ گفتن به سؤال فوق، در واقع بيان‏گر امكان تحقق چنين رؤيايي است و لذا طرح آن مهم و پراهميت است.

مي‏توان گفت هر يك از لوازم و ضروريات اين دو شيوه سنّتي و مدرن از هم جدا و هر كدام براي تحقق خود نيازمند مجموعه‏اي هماهنگ از نگرش‏ها، اعمال و تفكراتند؛ بنابراين، حتّي اگر به برتري يك شيوه بر ديگري هم حكم نكنيم، بايد بپذيريم كه در جهان نوين، چشم انسان بر زواياي تاريك و رازآلود جهان روشن شده است و افق‏هاي نوين پيش او گشوده شده و او تصوري مطلقا متفاوت از گذشتگان نسبت به جهان و انسان و تاريخ يافته است و لذا ديگر نمي‏توان از او توقع داشت كه شيفتگي و اميد خود را نسبت به اين چشم‏اندازهاي نوين و كارآمد بربندد و در دريايي كه دمادم امواج مهيبش بر پيكر وجود مي‏خورد و او را در خود غرقه مي‏سازد و او تلاش دارد تا بر اين امواج فائق آيد، همچنان دل‏خوش به قايق‏هاي چوبيني باشد كه اسلافش در بركه‏هاي از يادرفته به آب انداخته‏اند و در دنياي كوچك و با آرزوها و تصوراتي كوچكتر، قانعانه و متواضعانه مي‏زيسته‏اند. مدرن شدن ديگر يك انتخاب نيست؛ كه يك اجبار است و ضرورت‏هاي آن كاملاً انسان‏ها را در بر گرفته است.

امّا آيا اين بدان معناست كه ما اكنون به‏اجبار مدرن هستيم؟ بايد گفت گرچه زيستن به شيوه سنتي و نگريستن از دريچه سنت ديگر ممكن نيست؛ امّا اين بدان معنا نخواهد بود كه همه انسان‏ها اكنون به‏اجبار مدرنند.

اگر خصوصيات دوران مدرن به دو دسته سلبي و ايجابي تقسيم شوند، بايد گفت ويژگي‏هاي سلبي آن با فرا رفتن از سنت به عنوان يك ساخت تحقق يافته‏اند؛ امّا ويژگي‏هاي ايجابي آن با ايجاد يك ساخت جديد بايد به وجود مي‏آيند. نقطه كور معماي مواجهه سنت ـ مدرنيته در همين جاست.

در طي بيش از يك سده، ايرانيان، نظريه «گذار» را به شيوه‏هاي مختلفي بيان كرده‏اند و هر كسي از ظن خود عزم نظريه‏پردازي درباره اين معضل را نموده است؛ امّا هنوز يك نظريه عمومي براي تدوين راهي ممكن براي گذار ارائه نگرديده است. اين امر از يك سو مي‏تواند معلول جريان متغير مدرنيته باشد كه با حالتي سيّال، دائما در حال تحول و دگرگوني است و از سوي ديگر تحت تأثير اين واقعيت باشد كه پيچيدگي و غموض مسأله آن قدر احتياج به تأمل و زمان دارد كه تنها در طي فرايند تاريخي و تدريجي مي‏توان به حلّ اين معضل نائل شد.

وضعيت خاص ايران، به تلاش ايرانيان جهت خروج از وضعيت انحطاط، ويژگي‏هايي بخشيده است كه به برخي از آنها اشاره مي‏كنيم:

الف) ايرانيان در مواجهه با تمدن مدرن از مراحلي چند گذر كرده‏اند:

1. دوره اوليه كه با نخستين برخوردهاي ايرانيان با ظواهر مدرنيته همزمان است، دو شيوه برخورد با غرب را در خود جاي داده است: شيفتگي و حكم به پذيرش كامل غرب، تنفّر و فتوا به ردّ كامل غرب. اين دوره كه از زمان عباس ميرزا شاهزاده قاجار شروع مي‏شود، تا اوايل قرن بيستم و پيدايش زمينه‏هاي انقلاب مشروطيت ادامه مي‏يابد. نخبگان حكومتي، كارگزاران اين مرحله‏اند و قصد آنها اصلاح بنيادين در روابط اجتماعي و يا اصلاح انديشه و بينش مردم، بلكه مجهز شدن به امكانات غربي براي پا برجا نگه داشتن ساختار حكومت است.

2. دوره دوم از انقلاب مشروطيت تا انقلاب اسلامي را در بر مي‏گيرد و همزمان است با تلاش براي يافتن راه‏حل‏هاي متناسب با اوضاع و احوال اجتماعي و نيز گسترش آگاهي جمعي در جهت لزوم انجام تغييرات در ساختارهاي دروني كشور. در پايان اين دوره است كه ايدئولوژي به عنوان پلي ميان سنّت و تجدّد يكه‏تاز ميدان مي‏شود.

3. در دوره سوم (دوران اخير)، با بهره‏گيري از تجربيات گذشته، درك و فهم از سطح نزاع سنت ـ مدرنيته عميق‏تر شده است. اين دوره به‏نوعي از اواخر دهه 1360 قوت گرفته است و هنوز رهيافتي نوپاست. همچنين در اين دوره بايد از رواج يك رويكرد ديگر ياد كرد كه با جانب‏داري از سنّت سعي مي‏كند پشتوانه‏اي از نظريات پست مدرنيستي را براي خود فراهم كند.

با اين همه، آنچه امروز حاصل اين رويارويي‏ها و تنوعات نظري و عملي در عرصه مواجهه سنّت ـ تجدد بوده است، تأثير مداوم روند مدرنيزاسيون بر بخش مادي فرهنگ و مقاومت نسبتا پايدار بخش غيرمادي فرهنگ در مقابل آن است. واپس‏ماندگي فرهنگي يك حاصل اين كارزار بوده است.

ب) قوّت انديشه ديني با ويژگي‏هاي يك مكتب انقلابي و غالبا سركوب‏شده در طول تاريخ (تشيع)، مواجهه سنّت ـ مدرنيته را در ايران هيئت خاصّي بخشيده است. به نظر مي‏رسد در اينجا نيز مانند مغرب زمين، حذف بعضي شيوه‏هاي رايج دينداري و جايگزيني اشكال نويني از دين‏ورزي از شروط لازم استقرار مدرنيته به حساب مي‏آيد. در اين ميان روشنفكران ديني شاخص جرياني محسوب مي‏شوند كه دل در تعمق مدرنيته در پي بازسازي مفهوم «دينداري» در جهان جديد هستند.

د ـ موقعيت ژئوپوليتيك ايران در خاورميانه، برخورد ايران با پديده غرب و مدرنيته را ويژگي‏هايي بخشيده است. به عنوان نمونه، ايران يك كشور مستعمره بوده است؛ وسعت ايران و ناهمواري آن مانع ظهور مركزيت پردامنه‏اي شده است؛ موقعيت جغرافيايي ايران در قرن 19، برخلاف مصر و سوريه و عراق، در سر راه مستقيم انگليس ـ هند نبود.

در هر صورت تلاش نخبگان و نوانديشان براي خروج از وضعيت انحطاط و حركت به سوي مدرنيته، گستره وسيعي را به خود اختصاص داده است كه از تنوع چشمگيري برخوردار است. در برابر اين تلاش‏ها بايد از واكنش‏هاي فزاينده‏اي ياد كرد كه به حفظ سنّت دل بسته و گاه با توسل به خشونت به دفاع از آن برخاسته‏اند. همچنين بايد از راهبردي ياد كرد كه علي‏رغم تلاش براي خروج از وضعيت «انحطاط»، مدرنيته را وضعيت يا نقطه مطلوب تلقي نكرده است.

در مجموع مي‏توان گفت دو رهيافت عمده در زمينه گذار از سنّت موجود، زيربناي رويكردهاي فوق بوده‏اند:

1. رهيافتي كه بر محوريت سنّت مبتني است؛

2. رهيافتي كه بر نفي سنّت به مثابه يك ساخت مبتني است.

در رهيافت اول، سنّت به عنوان يك ساخت حفظ مي‏شود و تلاش مي‏شود به كليّت آن خدشه وارد نيايد. مطابق اين رهيافت بعضي مي‏خواهند با تز «مدرنيته مبتني بر سنت» با استعانت از مفاهيم و عناصر موجود در سنّت به دنياي مدرن نزديك شوند و چون معتقدند گسست از سنّت امكان‏پذير نيست، مي‏خواهند با برجسته ساختن ابعادي از سنّت از درون سنت، به سطح مدرنيته پل بزنند. در نقد اين ديدگاه بيان شده است كه در اين رهيافت چون موضع اتخاذشده براي نقد سنّت، موضع مدرنيته نيست، آنچه در عمل اتفاق مي‏افتد، نه وصول به وضعيت مدرن؛ بلكه «ايدئولوژيزه كردن سنّت» است.

در رهيافت دوم، سنّت مجموعه‏اي راكد و عقيم است كه فاقد كارآمدي و استفاده است. اين رهيافت اميد چنداني ندارد كه سنّت به عنوان يك ساخت در دوران مدرن باقي بماند.

رسالت ما در اين ميان آن است كه با تجليل شالوده‏شكنانه از سنت و از خلال ديالكتيك سنت ـ مدرنيته، به خود و سنّت نگاه كنيم. بدين وسيله عناصر و اجزاي سنّت را حفظ مي‏نماييم و آنها را در قالب يك ساخت جديد به‏كار مي‏گيريم و بدين وسيله از ايجاد خلأ تاريخي اجتناب مي‏نماييم. محور ساخت جديد، ارزش‏هاي مدرن خواهد بود و سعي مي‏شود اجزا و عناصر آن از پاره‏هاي حاصل از ساخت‏شكني سنّت فراهم آيد. براي ماندن در اين جهان، ناچار به درك ضروريات آن و تن در دادن به آنها هستيم. بودن يا نبودن؛ مسأله اين است.

اشاره

1. نويسنده محترم مقاله بدون ارائه بياني مدلّل، مدعي است كه انسان‏ها بالاجبار از سنّت به در آمده‏اند و آنگاه كه امواج مهيب مدرنيته بر ساحت وجودشان فرود آمده، ناخودآگاه در آن غرق شده‏اند و قايق چوبين اسلاف توان حمل آنها را در اين درياي مواج ندارد. آيا پديد آمدن نگرش‏هاي نوين و برخلاف سنّت معهود، سرنوشت محتومي را براي همه انسان‏ها و همه جوامع رقم مي‏زند و انسان‏ها را بالاجبار از سنّت‏ها به‏درخواهد آورد؟ چنين جبري بر كدام مبناي انسان‏شناختي استوار است؟ اين سؤالي است كه نمي‏توان پاسخي براي آن در اين مقاله يافت.

2. در اين مقاله، انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامي هر دو به عنوان نمونه تلاش‏هايي در زمينه خروج از سنّت و ورود در تجدد تلقي شده‏اند. جا داشت نويسنده محترم در خصوص انقلاب اسلامي اين ادعا را مدلّل مي‏كرد. چه بسا كساني ادعا كنند كه برعكس، انقلاب اسلامي نمونه سنّت ظواهر است تا تجدد ظواهر. اگر انقلاب مشروطه را به خاطر تقاضاي پارلمان و مقولات مدرن سياسي در آن دوران بتوان نمونه‏اي از ميل به غرب و تجدد دانست، در خصوص انقلاب اسلامي اين ادعا نيازمند دليل است. به علاوه، خوب بود نويسنده محترم منظورش را از واپس‏ماندگي فرهنگي كه به ادعاي وي حاصل كارزار سنّت و مدرنيسم در دوران پس از پيروزي انقلاب است بيان مي‏كرد.

3. نويسنده مقاله با اينكه ادعا دارد كه در مقام داوري ارزشي ميان زيستِ سنتي و زيست مدرن نيست، امّا مكررا از زيست سنّتي تعبير به «انحطاط» مي‏كند و طرفداران سنّت را كساني مي‏داند كه گاه براي حفظ سنّت متوسّل به خشونت مي‏شوند. گويا خشونت شيوه‏اي است كه تنها در مقام دل‏دادگي به سنّت بروز مي‏كند و در جهت سوق دادن جامعه به تجدد به‏كار گرفته نمي‏شود! گويي ايشان فراموش كرده‏اند كه بدترين و وحشيانه‏ترين شكل‏هاي خشونت در تاريخ بشر، محصول دوران مدرن است كه در قالب فاشيسم، نازيسم، صهيونيسم، كمونيسم و امپرياليسم ظهور كرده است.

4. در نهايت، ديدگاه نويسنده كه بسيار به‏اجمال برگزار شده، اين‏گونه ابراز شده است كه بايد براي رهايي از انحطاط، دست به شالوده‏شكني سنّت زد و براي ماندن در اين جهان، ضرورت‏هاي دوران مدرن را پذيرفت و به سوي ارزش‏هاي جديد رفت و سنّت را نيز بر اين اساس بازخواني كرد.

اين شيوه كه معمولاً در ميان روشنفكران ما رايج است، با اين پيش‏فرض كه از جهان مدرن گريزي نيست شروع مي‏شود و معمولاً در ديالوگ و ديالكتيك ميان سنّت و مدرنيسم نهايتا آنچه پيروز مي‏شود، مدرنيسم است كه لباس خود را بر تن مفاهيم سنّتي مي‏پوشاند و بازخواني سنّت نيز بهانه‏اي جز تحكيم مقولات مدرن نيست و اگر اين مقياس را در باب سنّت ديني خود به‏كار گيريم، لاجرم از اين امتزاج و آن شالوده‏شكني، فرزندي جز سكولاريسم در تمامي عرصه‏ها به دنيا نخواهد آمد. ارائه نظريه «گذار از سنّت به مدرنيسم» كه با علقه به مدرنيسم شروع مي‏شود، معمولاً چاره‏اي جز انهدام سنّت ندارد. به عبارتي، اين تلقي كه از نقطه‏نظر جامعه‏شناختي محكوم ديدگاه جبر مدرنيته است، بيش از آنكه به بازخواني سنّت بينديشد، به دنبال هموار كردن راه مدرنيسم است.

/ 1