عالمان شيعه
شيعه شناسي ـ شماره 5 ،بهار1383رحيم ابوالحسينى [1] اشاره
شيعه شناسى به مقتضاى تصميم قبلى در نظر دارد بر اساس الگويى كه در شماره قبلى مجله توضيح داده شد، عالمان شيعى را معرفى نمايد. اينك قسمت دوم اين مجموعه، كه در بخش پژوهش مؤسسه «شيعه شناسى» تحقيق و تدوين گشته است، به علاقه مندان ارائه مى گردد:ابوهاشم جعفرى ( ـ 261 ق )داود بن قاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب، از مشاهير علويان و از محدّثان نامدار شيعه، اهل بغداد بود و پدرش، قاسم، ولايتدار يمن. پدرش از امام صادق عليه السلام روايت دارد. مادرش، ام حكيم، دختر قاسم بن محمّد بن ابوبكر بود. به گفته مسعودى، «نسب او با سه واسطه به جعفر طيّار مى رسد و در خاندان ابوطالب هيچ كس كه نسبتى نزديك تر از او داشته باشد، شناخته نبود.» وى از اصحاب امام رضا، جواد، هادى و عسكرى عليهم السلام بود و به روايت بعضى منابع، امام دوازدهم عليه السلام را نيز ديده است. تاريخ ولادت او در دست نيست، ولى مى توان حدس زد كه وى پيش از سال 200 ه. و احتمالاً در بغداد به دنيا آمده است؛ زيرا وى از اصحاب امام رضا عليه السلام بود. وفات او به گفته خطيب بغدادى (م 463 ق) در سال 261 ه. اتفاق افتاده و به گفته مسعودى (م 345 ق) قبر او در بغداد معروف است، ولى در برخى منابع آمده كه وى در سامرّاء، كنار مزار امام حسن عسكرى عليه السلام به خاك سپرده شد.وى در بغداد پرورش يافت و در ايّام جوانى، نزد امام رضا عليه السلام شاگردى كرد و پس از آن در خدمت امامان ديگر شاگردى نمود و آثار فضل و پرهيزگارى در وى نمايان گشت. وى به اهل بيت عليهم السلام محبت زيادى داشت و گاهى نيز در منقبت آنان شعر مى سرود.موقعيت اجتماعى وى چنان بود كه نفوذ فراوانى در دستگاه حاكم داشت و در رويارويى با بزرگان حكومت، زبانى قاطع داشت. مسعودى در جريان خروج يحيى بن عمر آورده است: هنگامى كه سر يحيى بن عمر بن يحيى (م 248 ق) را در بغداد نزد محمّد بن عبدالله بن طاهر (از كارگزاران مستعين عبّاسى) آوردند، وى پيش امير طاهرى رفت و به او گفت: «اى امير، مردم درباره قتل كسى به تو تبريك مى گويند كه اگر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله زنده بود، قتل او را به پيامبر تسليت مى گفتند.» پس از آن وى اشعار سوزناكى خواند و امير طاهرى دستور داد سر يحيى را به زير بكشند.خطيب بغدادى به نقل از ابن عرفه مى گويد: «ابوهاشم نسبت به دستگاه حاكم، فردى سخنگو و شكايتگر بود. از اين رو، در سال 252 ه. وى را از بغداد به سامّراء منتقل كردند و در آنجا زندانى نمودند.» وى در زندان (در زمان مهتدى عبّاسى) با امام عسكرى عليه السلام و ياران ديگرش هم سلول بود. يك روز از خستگى زندان، نزد امام عسكرى عليه السلام شكايت كرد و امام در پاسخ به او فرمود: «نماز ظهر را در منزلت خواهى خواند.» در همان روز مهتدى كشته شد و وى آزاد گشت.وى احاديث فراوانى از امام هادى و عسكرى عليهماالسلام روايت كرده و چون پسرخاله امام صادق عليه السلام بود، روابط نزديكى با ائمّه اطهار عليهم السلام داشت. رابطه او با امامان شيعه سبب شد تا اخبار فراوانى كه از او روايت شده، مورد قبول همگان قرار گيرند. منابع رجالى بالاتفاق، او را فردى مطمئن و جليل القدر معرفى كرده اند. وى به دليل اينكه بيشتر تعليمات خود را به طور مستقيم از امامان عصر خويش مى گرفت، روايات او (مگر اندكى) بدون هيچ واسطه اى از آنان نقل شده اند.برخى از كسانى كه از او روايت كرده اند احمد بن محمّد برقى، حسن بن ابى لبابه، سعد بن عبداللّه، احمد بن محمّد بن عبداللّه، محمد حميرى، اسحاق بن محمّد نخعى، حسين بن احمد مالكى اسدى و جعفر بن محمّد بن مالك هستند. از جمله تأليفات او كتابى است كه در اخبار و مدايح امامان شيعه عليهم السلام نوشته شده است. [2]
زيّات همدانى كوفى (172 ـ 262 ق )
ابوجعفر محمّد بن حسين بن أبى الخطّاب، معروف به «زيّات همدانى»، از اعيان و بزرگان شيعه و از اصحاب امام جواد، هادى و عسكرى عليهم السلام ، نامش زيد و كنيه اش ابوجعفر و كنيه جدش ابوالخطّاب است. از لقب «زيّات» به دست مى آيد كه وى در شهر خود، همدان، روغن فروشى مى كرده و ماندگارى اين لقب، احتمالاً ناشى از آن است كه وى اين شغل را در كنار فراگيرى دانش، از وقتى كه وارد كوفه شد نيز حفظ كرده است. محل ولادت او همدان بود، ولى از تاريخ ولادت او اطلاع دقيقى در دست نيست، اما از روايات او ظاهر مى شود كه ميزان عمرش بيش از نود سال بوده است. از اين رو، با توجه به اينكه وفات او به تصريح نجاشى و ديگران، در سال 262 قمرى (در كوفه) اتفاق افتاده، چنين گمان مى رود كه تولد او تقريبا در سال 172 هجرى روى داده است. بنابراين، روايت كشّى مبنى بر اينكه وى ابوحمزه ثمالى (م 150 ه) را ملاقات كرده، خالى از ضعف نيست. چنان كه روايت او بدون واسطه از محمّد بن مسلم (م 150 ه)، كه در تهذيب شيخ طوسى آمده، خالى از اشكال نمى باشد؛ زيرا وى آن ها را درك نكرده است.از بستگان او، خواهرزاده اش، ابوالعباس محمّد بن جعفر رزّاز (م 313 ق)، فردى پركار و كثيرالحديث بود. در ميان خانواده او، تنها مى توان پدرش را در منابع معتبر رديابى كرد كه ظاهرا در تربيت او و حيات علمى اش نقش بسزايى داشته است. نام پدرش حسين بن ابى الخطّاب است كه در سال 140 ه. متولد شد و از بزرگان قم به شمار مى آمد. اهل قم پدرش را با همين اسم مى خوانند، ولى ديگران او را حسين بن خطّاب (بدون كنيه) ذكر مى كنند. گفتنى است اين ابوالخطاب غير از ابوالخطّاب محمّد بن ابى زينب مقلاص است كه مورد نفرين امام صادق عليه السلام قرار گرفت. همچنين پدر بزرگ او، ابوالخطّاب نيز از چهره هاى علمى بود. كشّى در كتاب خود، رجال اين خانواده را ستوده است. نجاشى درباره صاحب ترجمه گفته است: «زيّات همدانى از راويان مورد اعتمادى است كه در روايات او هيچ مناقشه اى نيست و از جايگاه والايى برخوردار بوده و داراى تصنيفات خوبى است.» برخى از استادان او وهيب بن حفص، حمّاد بن عيسى، حنان بن سدير و مسعده بن زياد هستند. از جمله شاگردان او، عبدالله بن جعفر حميرى، محمّد بن على بن محبوب، احمد بن ادريس، ابوالعبّاس محمّد بن جعفر رزّاز و محمّد بن يحيى العطّار هستند. از نوشته هاى او معلوم مى شود كه وى بيشتر در علم كلام و حديث، تخصص داشته است.نجاشى كتاب هاى التوحيد، المعرفة و البداء، الردّ على اهل القدر، كتاب اللؤلؤه، وصايا الائمّة(ع)، كتاب النوادر و الامامة من الاخبار و الروايات را از او مى داند. اما سيّد بن طاووس درباره انتساب كتاب الامامة به او ترديد دارد و مؤلّف آن را فردى از علماى شيعى متقدّم، و تاريخ كتابت آن را سال 229 ه. معرفى مى كند. از گزارش صاحب ترجمه به محمّد بن حسن صفّار به دست مى آيد كه كتاب هاى او بيش از اين ها بوده، به طورى كه وى را «حسن التصانيف» معرفى كرده اند. [3]
ابوجعفر خزاعى ( ـ 262 ق )
ابو جعفر احمد بن محمّد بن زيد، از معاصران امام جواد عليه السلام ، از تاريخ ولادتش اطلاعى در دست نيست، ولى وفات او در سال 262 ه. و احتمالاً در كوفه اتفاق افتاده و پس از اينكه حسن بن محمّد بن سماعه صيرفى (م 263 ق) بر او نماز گذارده، به خاك سپرده شده است. از تاريخ وفات او و همچنين از اينكه حسن بن سماعه بر او نماز گزارده و نيز از روايات حميد بن زياد از او، به دست مى آيد كه وى از اصحاب امام رضا عليه السلام و يا به طور يقين، از اصحاب امام جواد عليه السلام بوده است، گرچه شيخ طوسى در فهرست، وى را از جمله كسانى قرار داده كه از ائمّه اطهار عليهم السلام به طور مستقيم روايت نكرده اند. در اينكه وى كجا پرورش يافته و دوران تحصيلش چگونه بوده است، اطلاعى نداريم، اما از شاگردان و استادان او مى توان پى برد كه وى در شهرهاى كوفه و بصره به استماع حديث مشغول بوده و كتابى نيز در اين باره نوشته است. در منابع رجالى، تنها با اشاره به اينكه وى «داراى كتاب است» از او تجليل شده، اما چون گزارش روشنى از او در دست نيست، برخى از علما شخصيت او را مجهول و ناشناخته معرفى كرده اند و حتى شيخ طوسى و ابن داود وى را فردى ضعيف و غيرقابل اعتبار معرفى نموده اند.استادان او آدم بن متوكّل، على بن سويد سائى، عبدالله بن وليد منقرى، عمرو بن يسع و اسحاق قمى هستند. از شاگردان او مى توان حميد بن زياد نينوايى (م 310 ق) را نام برد كه فردى واقفى (هفت امامى) است، اما اصول زيادى از او روايت كرده است. از تأليفات او، تنها يك كتاب حديثى به او نسبت داده شده است. [4] محمّد بن بكر بن جناح (حدود 163 ـ 263 ق )
ابوعبداللّه محمّد بن بكر بن جناح كوفى أزدى، از اصحاب امام كاظم عليه السلام و از راويان ممدوح و مورد قبول شيعه، فردى فاضل و كثيرالروايه است. از تاريخ تولد او اطلاعى در دست نيست، اما چون از اصحاب امام كاظم (128 ـ 183 ق) است، مى توان حدس زد كه وى از سال خوردگان بوده و تقريبا يك سده حيات داشته است؛ زيرا به گفته نجاشى، وى در سال 263 ه. وفات كرده و حسن بن سماعه (م 263 ق) بر او نماز گزارده است. محل وفات او در كوفه بود. علاّمه حلّى به اشتباه، نام وى را محمّد بن بكران ثبت كرده، ولى در رجال ابن داود، ضمن انتقاد از اين اشتباه، گفته است: نام پدر او بكر است، نه بكران.وى در كوفه پرورش يافت و از دوران جوانى به استماع حديث پرداخت و به زودى در علم حديث متبحّر شد و به تدريج، شاگردانى تربيت نمود و اندوخته هاى خويش را به آنان منتقل كرد. پدرش، ابومحمّد بكر بن جناح، از بزرگان حديث در كوفه بود و در پرورش او نقش قابل توجهى داشت. شواهد موجود نشان مى دهند كه وى همچون پدرش فردى واقفى (هفت امامى) بود؛ زيرا بسيارى از شاگردان او مانند حسن بن سماعه و حميد بن زياد نينوايى داراى مذهب واقفى بودند؛ يعنى بر امامت امام هفتم شيعيان توقّف كردند و او را مهدى موعود مى پنداشتند. از اين رو، شيخ طوسى بدون اينكه از ارزش تعاليم و معلومات او سخنى به ميان آورد، او را فردى واقفى معرفى مى كند، اما علماى زيادى على رغم اعتقاد فاسدش، وى را فردى مورد اعتماد در نقل حديث معرفى كرده اند. استادان او ابوالجارود، صفوان بن خالد، صفوان بن يحيى، اسحاق بن عمّار و پسرش محمّد، حفص بن عمر بن سالم، على بن شجره، زكرّيا بن محمّد، ابوعلى الصبيح الصائغ، و پدرش بكر بن جناح مى باشند. از جمله شاگردان، او محمّد بن احمد بن ثابت، حميد بن زياد نينوايى، اسماعيل بن محمّد و حسن بن محمّد بن سماعه هستند. از آثار او، كتاب النوادر (تازه ها) در موضوع حديث است. [5] حسن بن محمّد بن سماعه ( ـ 263 ق )
ابومحمّد كندى كوفى صيرفى حضرمى، از فقهاى بزرگ و از شيوخ مذهب واقفى، ولادتش معلوم نيست، ولى در تاريخ پنجم جمادى الاولى شب پنجشنبه سال 263 ه. در كوفه وفات كرد. پس از اينكه ابراهيم بن محمّد علوى بر او نماز گزارد، در محله «جعفى» پشت كوفه او را به خاك سپردند. كنيه او «ابومحمّد» و يا به گفته شيخ طوسى «ابوعلى» است. نجاشى با هر دو كنيه از او ياد مى كند. وى از اصحاب امام كاظم عليه السلام است و علاوه بر روايت، داراى مقام فتوا و رأى بود و از فقهاى بزرگ مذهب واقفى به شمار مى آيد. (واقفيه كسانى هستند كه اعتقاد به زنده بودن امام هفتم شيعيان دارند و او را مهدى موعود مى پندارند.) حيات علمى او در ميان خانواده اش در كوفه آغاز شد؛ زيرا دانشمندان سرشناسى از خانواده او ظهور كرده اند.جدّ او، معلّى بن موسى كندى، فردى موثّق در حديث و از اعيان بود. برادر او، ابراهيم بن محمّد بن سماعه از امام صادق عليه السلام روايت مى كرد. همچنين برادر ديگرش، جعفر بن محمّد بن سماعه است نيز از راويان معتبر به شمار مى آمده و به گفته بعضى، وثاقت جعفر از برادران ديگرش بيشتر است پدر او محمّد فرزند سماعه است، كه در تربيت علمى او نقش بسزايى داشته است. در منابع رجالى چنين وانمود شده كه سماعه از فرزندان مهران است؛ چنان كه از كلام نجاشى در ترجمه «سماعة بن مهران» و «محمّد بن سماعه» چنين تصورى حاصل مى شود، در حالى كه وى از فرزندان سماعة بن موسى بن رويد بن نشيط حضرمى است.شرايط خانوادگى او نشان مى دهند كه وى در محيطى علمى و مذهبى قرار داشته و تحت تأثير مذهب واقفى بوده است. درباره تعصّب او نسبت به مذهب واقفى، گفته شده: اينكه وى زمان امام رضا، جواد، هادى و حسن عسكرى عليهم السلام را درك كرده و هيچ حديثى از آن ها نقل ننموده، نشانگر تعصّب شديد او نسبت به مذهب واقفى است. به نظر مى رسد وى اين تعصّب شديد را از استاد خصوصى اش، على بن حسن طاطرى جرمى (م 260 ق)، به ارث برده است. طاطرى كسى است كه صرفا اعتقادات مذهب واقفيه را به او تعليم داده است. از اين رو، حسن بن سماعه هيچ روايتى در موضوع فقه، از اين استادش نقل نكرده است. همچنين در گزارشى معتبر از رجال نجاشى كه در آن به فضيلت امام حسن عسكرى عليه السلام اشاره شده، وى آن را انكار كرده و اين حاكى از تعصّب شديد او نسبت به مذهب واقفى است. با اين همه، صاحب ترجمه از ديدگاه علماى رجال، فردى موثّق است و روايات او از اعتبار و ارزش زيادى برخوردارند. شيخ طوسى در فهرست خود، پس از اينكه وى را واقفى المذهب معرفى كرده، او را با اوصافى همچون «جيّد التصانيف»، «نقى الحديث» و «حسن الاعتقاد» ستوده است.استادان او بسيارند، به گونه اى كه بعضى از محققان معاصر بيش از هفتاد نفر را ذكر كرده اند. وى از استادان خود احاديث فراوانى نقل كرده است. به همين دليل، او را «كثيرالحديث» لقب داده اند، به طورى كه شيخ طوسى به تنهايى هشتصد حديث او را نقل كرده است. از اين تعداد استادان او، 47 نفر از سوى نجاشى، شيخ طوسى و شيخ حرّ عاملى توثيق شده اند، ولى سايرشان به صراحت موثّق دانسته نشده اند. از جمله استادان او، حسين بن ايّوب، سليمان بن صالح جصّاص، على بن شجرة بن ميمون، عمرو بن حريث، عمر بن ابان كلبى، محمّد بن ابى عمير و بسيارى ديگر هستند. در اين ميان، روايات او از محمّد بن ابى عمير از همه بيشتر است. از شاگردان او، كه بيشترين روايت را از او نقل كرده اند، مى توان حميد بن زياد و محمّد بن احمد بن ثابت را نام برد.تصنيفات او را تا سى كتاب معرفى كرده اند كه از جمله آن ها كتاب الغيبة، كتاب وفاة ابى عبداللّه عليه السلام ، كتاب القبلة، كتاب الصلاة، كتاب الصيام و كتاب هاى ديگرى در ابواب گوناگون فقهى مى باشد. [6] جعفر بن مازن ( ـ 264 ق )
ابوعبداللّه جعفر بن مازن كاهلى طحان، از راويان شيعه، تاريخ ولادتش معلوم نيست، ولى وفات او در سال 264 ه. در روز سه شنبه هفتم ربيع الثانى و احتمالاً در بغداد اتفاق افتاده و پس از اينكه محمّد بن ابراهيم بن محمّد علوى (استاد شيخ صدوق) بر او نماز گذارده به خاك سپرده شده است. لقب «كاهلى» كه به او نسبت داده شده، نام قبيله «بنى كاهل» از نسل كاهل بن اسد بن خزيمه است كه در كوفه سكونت داشتند و مسجد «بنى كاهل» از مساجد معروف كوفه است كه حضرت على و امام صادق عليهماالسلام در آنجا نماز مى خواندند. وى در كوفه سكونت داشت و در همانجا پرورش يافت و پس از سپرى كردن تحصيلات مقدّماتى، نزد استادان عصر خود، به استماع حديث پرداخت و در اواسط عمر، به بغداد آمد و شاگردان چندى در آنجا تربيت نمود. از لقب «طحان» نيز برمى آيد كه وى در كوفه علاوه بر تحصيل علم و دانش، از طريق آردفروشى كسب درآمد مى كرده است.از محيط خانواده، كيفيت تحصيل و هم بحثان او اطلاعى در دست نيست؛ چنان كه از خود وى نيز اطلاع چندانى نداريم؛ زيرا وى در علم رجال فردى ناشناخته معرفى شده است. نجاشى بدون اينكه كتابى از وى در رجال خود نام ببرد، مى گويد: حميد بن زياد (م 310 ق) در «بنى كاهل» نزد او حديث شنيده است و سپس سال وفات او را ذكر مى كند. برخى از گزارش ها حاكى از آنند كه وى علاوه بر حديث، در شعر و شاعرى نيز دست داشته است.علاّمه حلّى وى را روايتگر حديث و شعر معرفى كرده است. از تعبير علاّمه به دست مى آيد كه وى خودش شاعر نبوده، بلكه اشعار ديگران را نقل مى كرده است.ابن حجر در لسان الميزان، وى را از رجال شيعه معرفى كرده، مى گويد: مأمون عبّاسى (حكومت: 198 ـ 218 ق) وى را به بغداد فراخواند و او را در كارش آزاد گذاشت. اين موضوع نشان مى دهد كه وى براى دستگاه حاكم خطرى نداشته است. مجموع اطلاعات نشان مى دهند كه وى از نظر علمى آوازه بلندى نداشته، حتى در منابع حديثى نيز روايتى از او ديده نشده است. از اين رو، روشن نيست كه وى نزد چه كسى تحصيل كرده و شاگردان او چه افرادى بوده اند. تنها به گفته نجاشى، حميد بن زياد نينوايى (م 310 ق) از شاگردان روايى وى بوده است. ممكن است كسى كه بر جنازه او نماز گزارده ـ يعنى محمّد بن ابراهيم علوى ـ از ديگر شاگردان او بوده باشد. از او هيچ اثر تأليفى در منابع، ذكر نشده است. [7] عوانه بن حسين ( ـ 264 ق )
ابوالحسين بزّاز كوفى، از راويان شيعه، تاريخ تولدش معلوم نيست، اما وفات او در سال 264 ه. روى داد و «موسى بن زيد علوى» بر جنازه او نماز گزارد. از لقب «بزّاز»، كه به او نسبت داده شده است، برمى آيد كه وى پارچه فروشى مى كرده است. پدرش نيز پارچه فروش بوده و برخى از استادان او نيز ملقّب به «بزّاز» هستند. از اين رو، مى توان گفت كه وى در ضمن تحصيل علم، هزينه زندگى را از اين راه تأمين مى كرده است. وى ساكن كوفه بود و در خانواده اى پرورش يافت كه از نظر اعتقادى بر امامت امام هفتم شيعيان توقّف داشتند. پدرش از استادان عصر خود بود و در پرورش علمى او سهم بسزايى داشت. روشن است كه اعتقادات و تعليمات پدر در او بى تأثير نبوده و وى را بر مسلك واقفى (هفت امامى) يا فطحى (شش امامى) سوق داده است. وى محضر هيچ يك از امامان معصوم عليهم السلام را درك نكرد و چون در عصر پس از امام صادق و كاظم عليهماالسلام زندگى مى كرد، توفيق ديدار آن دو را نيز پيدا نكرد.در منابع رجالى كسى بر اعتبار و ارزش احاديث او صحّه نگذاشته، اما استادان و شاگردان او افرادى معتبر و مورد اعتماد هستند.استاد او، ابراهيم بن عبدالحميد أنماطى، از اصحاب امام كاظم عليه السلام است كه آن حضرت را مهدى موعود مى پنداشت. همچنين وى از على بن خالد عاقولى نيز روايت دارد. از جمله شاگردان او، حميد بن زياد نينوايى و على بن محمّد بن رباح هستند. گفتنى است در منابع معتبر، هيچ اثر تأليفى از او ذكر نشده است. [8] ابوجعفرصبيحى كوفى(165 ـ265ق )
ابوجعفر حمدان (احمد) بن معافى كوفى، از راويان موثّق و معتبر شيعه، از ارادتمندان امام صادق عليه السلام و از اصحاب امام كاظم و رضا عليهماالسلام و از كسانى بود كه اين دو امام در حق او دعا كردند. از تاريخ ولادت او اطلاعى در دست نيست، ولى طبق گزارش، ابوالحسين محمّد بن على بن معمر، كه از دوستان و شاگردان او بود، وى عمرى طولانى داشت و در سال 265 ه ـ در همان سالى كه سربازان صاحب زنج، دهستان «قُسّين» (به ضم قاف و تشديد سين) از نواحى كوفه را به آتش كشيدند ـ وفات كرده است. از همين جا مى توان حدس زد كه ولادت او تقريبا در سال 165 هجرى روى داده؛ زيرا طولانى شدن عمر او حكايت از آن دارد كه وى قريب يك قرن حيات داشته است. از لقب «كوفى» برمى آيد كه وى ساكن كوفه بود و پرورش يافته آنجاست؛ چنان كه از وفات او در كوفه مى توان دريافت كه وى تا آخر عمر در آنجا ساكن بوده و به تحصيل و تدريس مشغول بوده است.از خانواده و چگونگى حيات علمى او اطلاعى در دست نيست، اما احتمالاً وى از فرزندان معانى بن عمران است كه از راويان معروف و خوش نام منابع شيعى و سنّى است. وى از جمله راويان حديث «غدير» است كه ماجراى آن را از امام رضا عليه السلام شنيده بود. استادان او ابن ابى عمير، موسى بن سعدان و عبدالرحمن بن ابى نجران هستند. از جمله شاگردان او، ابوالحسين محمّد بن على بن معمّر و مسعدة بن صدقة هستند. مسعده فردى عامى مذهب بود و شاگردى وى نزد او، حاكى از مكانت علمى اوست.از آثار وى دو كتاب معروف ثبت شده است: يكى شرائع الايمان حاوى چهارصد حديث از امام رضا عليه السلام درباره احكام فقهى و اصول دين؛ و ديگرى كتاب الاهليلجة كه ظاهرا كتابى در موضوع طب است و روايات آن از امام صادق عليه السلام نقل شده است. («أهليلجه» معرّب هليله دانه است و اقسام زرد و سياه دارد.) [9] محمّد بن رجاء ( ـ 266 ق )
ابوجعفر محمّد بن احمد بن محمّد بن رجاء بجلى كوفى، از راويان شيعه و از اصحاب امام هادى عليه السلام ، تاريخ ولادتش معلوم نيست، ولى وفات او در سال 266 ه. در ماه ذى الحجه پس از انجام مناسك حج در راه برگشت از مكّه اتفاق افتاد و در وادى «ذات عرق» بين مكّه و مدينه به خاك سپرده شد. وى ساكن يكى از روستاهاى مدينه به نام «عرينه» بود و حيات علمى خود را از همانجا آغاز نمود.در جوانى نسبت به علم طب علاقه نشان داد و در جمع آورى احاديث مربوط به آن كوشيد. وى اين هدف را با جديّت دنبال كرد و بخش عمده اى از دوران حيات علمى خود را در جمع آورى احاديث مذكور صرف نمود و در نهايت، مجموعه اى از تازه هاى حديث در موضوع پزشكى قديم تأليف نمود. با اين حال، گوشه هاى زيادى از زندگى او براى ما روشن نيست. از اينكه وى از چه خانواده اى برخاسته و در كجا تحصيل كرده و علت تمايل او به دانش پزشكى چه بوده، گزارشى در منابع نيامده است.گرچه در منابع رجالى او را فردى «ناشناخته» توصيف كرده اند، اما اين مقدار روشن است كه وى احاديث و اصول زيادى را جمع آورى كرده و شاگردش، حميد بن زياد آن ها را به ديگران منتقل كرده است. وى توفيق ملاقات با هيچ يك از امامان عصر خود را پيدا نكرد و مجموعه احاديث او به طور غيرمستقيم از ائمّه اطهار عليهم السلام نقل شده است. از جمله استادان او، محمّد بن عصان انماطى و محمّد بن بشر هستند. شاگرد او حميد بن زياد نينوايى (م 310 ق) است كه از او احاديث و اصول زيادى روايت كرده. تخصص عمده او در طبابت بود. از اين رو، اثرى كه از خود بر جاى نهاده، در همين موضوع است. از جمله آثار او، كتاب هاى نوادر و طب الائمه مى باشند.گفتنى است نام «محمّد بن رجاء» در روايات شيعه مشترك بين سه نفر است: 1. محمّد بن رجاء الخيّاط (الحناط)؛ 2. محمّد بن رجاء أرجانى؛ 3. محمّد بن رجاء بجلى. فرد سوم كه مورد نظر ماست، در منابع معتبر شخصى «ناشناخته» معرفى شده؛ چنان كه افراد پيشين نيز در علم رجال، به وثاقتشان تصريح نشده است. [10] المُسلى ( ـ 266 ق )
نام او محمد بن عبداللّه است. «مسليه» قبيله بزرگى از «مذحج» است كه وى منسوب به آن مى باشد. ولادت او معلوم نيست، ولى در سال 266 ه. در كوفه وفات كرد و پسرش بر او نماز گزارد. در منابع معتبر، اثرى از محيط خانواده، دوران تحصيل و هم بحثان او نيست. از اين رو، اطلاعات ما درباره او بسيار اندكند. احتمالاً حيات علمى او در كوفه شروع شده و نزد افرادى همچون عبداللّه بن عبيد و ديگران حديث شنيده و با واسطه، از امام صادق عليه السلام نقل روايت كرده است.وى با اينكه در عصر امام عسكرى عليه السلام زندگى مى كرد، توفيق ديدار آن حضرت را پيدا ننمود. از اين رو، شيخ طوسى نام او را در رديف راويانى كه به طور مستقيم از امام عليه السلام روايت نكرده اند، قرار داده است. شايد يكى از دلايل عدم ملاقات او با امام عليه السلام ، بى انگيزگى وى در جمع آورى احاديث و ضعيف بودن حضور او در اجتماعات بوده است. به همين دليل، روايات او در منابع شيعه بسيار اندكند. شاهد مطلب اين است كه پس از مرگ او، فرزندش بر جنازه او نماز خواند، در حالى كه در كوفه چهره هاى برجسته ترى بودند كه صلاحيت اين كار را داشتند، هرچند موضوع نماز خواندن فرزندش مى تواند حاكى از آن باشد كه پسر او نيز شخصيتى موجّه و احتمالاً از عالمان بوده است. اين احتمال نيز وجود دارد كه وى در امر امامت پس از امام كاظم عليه السلام متحيّر بوده و به همين دليل، به ملاقات امام عسكرى عليه السلام نرفته و روايتى از او و امامان پيش از او نقل نكرده است. شاهد مطلب آنكه مهم ترين شاگرد روايى او و شايد تنها شاگرد او، حميد بن زياد نينوايى است كه خود فردى واقفى (هفت امامى) بود. با اين حال، در منابع معتبر، وى از رجال موثّق شيعه معرفى شده است. برخى نيز احتمال اتحاد وى با ربيع بن محمّد مسلى، را كه فردى كثيرالحديث بود داده اند، ولى از ظاهر فهرست شيخ طوسى به دست مى آيد كه آن ها دو نفر بوده اند.گفتنى است برخى نام او را به اشتباه محمّد بن عبداللّه مسلمى و يا محمّد بن عبداللّه مكّى ثبت كرده اند كه اين اشتباه در بسيارى از منابع رجالى ذكر شده است. استاد او عبداللّه بن عبيد، و شاگردان او ايّوب بن نوح و حميد بن زياد نينوايى هستند. از آثار او، كتاب نوادر (تازه ها) است. [11] عمرو بن حريث ( ـ 267 ق )
ابواحمد صيرفى اسدى كوفى، از راويان موثّق و معتبر اماميه، از تاريخ ولادتش اطلاعى در دست نيست، ولى از آنجا كه بدون واسطه از امام صادق عليه السلام روايت مى كند، معلوم مى شود كه وى داراى عمرى طولانى بوده؛ زيرا به گفته صاحب الذريعه، وفات او در سال 267 ه. اتفاق افتاده است. به شهادت كشّى در رجال خود، وى برده بود، اما عقيده اى صحيح و ايمانى سالم داشت. از اين رو، نبايد او را با عمرو بن حريث صحابى (2 ـ 85 ق)، كه فردى ملعون و از اصحاب پيامبر و حضرت على عليهماالسلام بود، اشتباه گرفت؛ صاحب شرح حال، اهل كوفه و از اصحاب امام صادق عليه السلام بود كه اعتقاد خود را در منزل برادر امام عليه السلام ، عبداللّه بن محمّد، بر آن حضرت عرضه كرد و امام عليه السلام او را تأييد نمود. از جمله هم بحثان او حنان بن سدير بود. روايات او بيشتر به طور مستقيم از امام صادق عليه السلام نقل مى شوند. از اين رو، به درستى معلوم نيست كه وى غير از امام صادق عليه السلام ، استادان ديگرى ديده باشد، اما گاهى روايات او از طريق سراد و ابان نيز نقل شده اند. برخى از شاگردان روايى او، صفوان بن يحيى، حسن بن محمّد بن سماعه، سليمان بن سفيان و يحيى الحلبى هستند. از آثار او كتاب الحديث مشتمل بر رواياتى از امام صادق عليه السلام است. [12] عثمان بن سعيد عمروى ( ـ حدود 267 ق )
ابوعمرو سمان اسدى، از اصحاب بلند پايه امام هادى، عسكرى و مهدى عليهم السلام و نخستين سفير امام مهدى(عج) در عصر غيبت صغرا است. غيبت صغرا در فاصله سال هاى 260 تا 329 ه. بود و وى اين مسئوليت را به مدت هفت سال بر عهده داشت. لقب او «سمّان» و «زيّات» است، زيرا براى استتار در فعاليت هاى سياسى و مذهبى، روغن فروشى مى كرد. وى از قبيله بنى اسد بود. به همين دليل، او را «اسدى» نيز مى نامند. لقب «عمروى» نيز يا منسوب به جدّ مادرى اوست و يا به روايتى ديگر، چون كنيه او «ابوعمرو» بود، حضرت عسكرى عليه السلام فرمود: جمع بين عثمان و ابوعمرو، تناسب ندارد. به همين دليل، كنيه او را «بريد» و وى را «عمروى» ناميد.وى با اينكه نقش مهمى در تاريخ شيعه داشته، اما از تاريخ ولادت، وفات و خانواده اش اطلاع دقيقى در دست نيست و حتى نجاشى و كشّى نام او را در رجال خود ذكر نكرده اند، هرچند كشى در ترجمه ابراهيم بن عبده نيشابورى، مدح بليغى از وى به عمل آورده است. برخى وفات او را سال 265 هجرى نوشته اند. بعضى نيز گفته اند: وفات او پس از رحلت امام عسكرى عليه السلام (م 260 ق) و پيش از سال 267 ه. بوده؛ زيرا احمد بن هلال كرخى عبرتايى، كه پس از او ادعاى نيابت كرد، در سال 267 ه. فوت كرده است. پس قطعا وى پيش از اين تاريخ درگذشته است.شيخ طوسى بدون اشاره به زمان درگذشت او، مى نويسد: «پس از درگذشت او، فرزندش محمّد او را غسل داد و در قسمت غرب مدينة السلام در محلّه معروفى به نام الدرب در بغداد دفن نمود و ما آشكارا از هنگام ورود به بغداد در سال 408 ه. تا سال بعد از 430 ه. او را زيارت مى كرديم.» فرزند او، ابوجعفر محمّد بن عثمان عمروى، از راويان جليل القدر شيعه است و پس از او، تاهنگام وفاتش در سال 305ه. به عنوان دومين سفير حضرت صاحب الامر(عج) عهده دار اين مسئوليت بود. وى از نوجوانى و در سن يازده سالگى نزد امام هادى عليه السلام مشغول خدمت گزارى شد و با او پيمان محكمى داشت. پس از آن، بيشترين خدمت را به امام عسكرى عليه السلام نمود. امام هادى و عسكرى عليهماالسلام ضمن تصريح به وثاقت و امانت وى، پرسش هاى مردم و حتى اهل علم را به وى ارجاع مى دادند و اين موضوع نشان مى دهد كه او از شأن و منزلت رفيعى نزد آن دو بزرگوار برخوردار بود. امام عسكرى عليه السلام نيابت او را به چهل تن از بزرگان و علما از جمله حسين بن ايّوب، على بن بلال، عبداللّه بن جعفر حميرى و احمد بن هلال كرخى ابلاغ فرمود. از اين رو، هيچ كس در زمان نيابت او، با وى مخالف نكرد.شيخ طوسى مى نويسد: توقيعات صاحب الامر(عج) توسط او و فرزندش محمّد به شيعيان و خواص پدرش مى رسيد. اين توقيعات شامل اوامر و نواهى امام و پاسخ به مسائل شيعيان بود. توقيعات عينا دست خط امام عسكرى عليه السلام بودند و كسى در اين مورد ترديدى نداشت. وى به دليل اينكه با امام عسكرى و صاحب الامر عليهماالسلام ارتباط داشت، بيشتر رواياتش به طور مستقيم از آنان نقل شده و گاهى نيز از طريق ابوشعيب محاملى، محمّد بن سليمان، عبدالكريم همدانى و عبدالحميد بن على كوفى رواياتى از امام صادق عليه السلام نقل كرده است. همچنين بسيارى از راويان شيعه همچون على بن ابراهيم، محمّد بن عيسى، عبدالله بن جعفر حميرى و احمد بن مفضّل خزاعى از او نقل حديث كرده اند. از او هيچ اثر تأليفى در منابع ديده نشده است. [13]
احمد بن هلال كرخى (180 ـ 267 ق )
ابوجعفر احمد بن هلال، معروف به «عبرتايى»، گاه به «عبرتايى كرخى» نيز ناميده مى شود. او از اصحاب امام هادى و عسكرى عليهماالسلام بود كه از دوران امام رضا عليه السلام تا سال هفتم غيبت صغرا را درك كرد. در سال 180 ه. در «عبرتا»، يكى از روستاهاى بزرگ نواحى نهروان در منطقه «اكاف» بين بغداد و واسط، متولد شد و در سال 267 ه. در سن 87 سالگى در بغداد وفات يافت. وى از طائفه «بنى جنيد» بود كه دانشمندان شيعى و سنّى بسيارى از اين طائفه ظهور كرده اند و چون وى در محلّه شيعه نشين كرخ در بغداد سكونت داشت، او را «كرخى» نيز ناميده اند.درباره اجداد و اوضاع خانوادگى او گزارشى در منابع تاريخى ديده نمى شود؛ چنان كه از دوران كودكى او نيز اطلاعى در دست نيست، ولى بيشتر دوران تحصيل او در بغداد سپرى گرديد و در آنجا با افرادى همچون ابومحمّد شريعى و ابوجعفر محمّد بن على شلمغانى و محمّد بن عثمان بن سعيد (سفير دوم امام زمان) هم بحث شد و در محضر امامان هادى و عسكرى عليهماالسلام ، دانش فراوان اندوخت. وى به محضر حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام ، امام هشتم شيعيان اماميه، تشرّف يافت، ولى به خاطر ملازمت ممتد نزد امامان بعدى و استماع روايات و نقل از آن ها و استفاده از محضر درسشان در زمره عالمان بزرگ شيعه در آن عصر محسوب مى گردد.علماى علم رجال حيات علمى و معنوى او را به دو دوره تقسيم كرده اند: دوره اول، كه بخش عمده حيات او را تشكيل مى دهد، يعنى همان مدت طولانى او كه در ملازمت با دو امام بزرگ شيعى سپرى شد، همراه با صلاح و سداد و تقوا و درست كارى بود. ولى دوره دوم، كه اواخر عمر او را تشكيل مى دهد و در واقع هم زمان با حيات دو امام يازدهم و دوازدهم شيعى بوده، همراه با ترديد و مذمّت و انكار و طرد و لعن گزارش شده است. او احتمالاً به لحاظ كبر سن و پشتوانه علمى، كه در اثر شاگردى نزد امامان ياد شده حاصل كرده بود، در زمان امامت امام يازدهم ادعاى بابيت كرد و از اين رو، به طور مكرّر مورد مذمّت آن امام قرار گرفت.او پس از وفات امام يازدهم، اگرچه امامت حضرت حجة بن الحسن (عج) و نيابت نايب اول او، يعنى عثمان بن سعيد عمرى، را پذيرفت، ولى در ادامه، از پذيرفتن نيابت نايب دوم ايشان، يعنى محمّد بن عثمان خوددارى نمود و به همين دليل، توقيعى در لعن و طرد او از ناحيه مقدّسه صادر گرديد. وى پس از آنكه نيابت نايب دوم را انكار كرد و خود ادعاى نيابت نمود، در اواخر عمرش، مسلك صوفيه را در پيش گرفت و 54 حج گزارد كه بيست بار آن با پاى پياده بود. او درباره نيابت محمّد بن عثمان مى گفت: «من چيزى درباره وى نشنيده ام، اما درباره پدرش عثمان شنيده ام؛ اگر درباره پسر هم يقين داشتم اطاعت مى كردم. گفتند: غير از تو كسان ديگرى شنيده اند، گفت: أنتم و ما سمعتم (يعنى شما را با گفته هايتان.)نجاشى پس از اينكه او را «صالح الروايه» معرفى كرده، گفته است: در بين احاديث او هم روايات خوب و هم روايات نادرست وجود دارند. همچنين به گفته نجاشى، وى به دليل ادعاى بابيت، از سوى امام عسكرى عليه السلام مورد مذمّت هاى فراوان قرار گرفته و توقيعاتى نيز بين او و امام عسكرى عليه السلام مراسله شده است.شيخ طوسى در فهرست خود، وى را «غالى» و متهم در دين معرفى كرده، اما با اين حال، اذعان كرده است كه بيشتر اصول اصحاب اماميّه از وى روايت شده اند.ابن غضائرى و ابن داود و علاّمه حلّى در روايات او توقّف كرده اند، مگر رواياتى كه وى از حسن بن محبوب (م 224 ق) و محمّد بن ابى عمير (م 217 ق) نقل كرده است.همچنين گاهى وى را «ناصبى» و زمانى او را از كسانى قرار مى دهند كه بر امام باقر عليه السلام وقف كرده اند. با اين همه، علماى عظام و مشايخ بزرگى را مى بينيم كه احاديث او را در مدارك روايى خود نقل كرده و بر آن ها اعتماد مى كنند. از اين رو، مرحوم ميرزاى نورى با توجه به تناقض گزارش ها درباره شخصيت احمد بن هلال، خود را ناچار به جمع بندى و ذكر توجيهاتى در اين زمينه مى بيند.از جمله استادان او، حسن بن محبوب و ابن ابى عمير است، و از جمله شاگردان او عبداللّه بن جعفر حميرى، عبداللّه بن العلاء المذارى و حسين بن احمد مالكى. از جمله آثار او، دو كتاب يوم و ليله و كتاب النوادر (تازه ها) هستند كه بيشتر اصحاب حديث اين دو كتاب را شنيده اند و بر محتواى آن ها اعتماد كرده اند. [14] احمرى نهاوندى ( ـ بعد از 269 ق )
ابواسحاق ابراهيم بن اسحاق بن ابى بشر، نام ديگرش ابراهيم عجمى از اصحاب امام هادى عليه السلام است. از تاريخ ولادت و وفات او اطلاع چندانى در دست نيست. به گفته نجاشى، قاسم بن محمّد همدانى در سال 269 ه. از او روايت شنيده است. بنابراين، وفات او پس از اين تاريخ بوده است. وى تحصيلات ابتدايى خود را در كوفه گذراند و با هم بحث صميمى خود، احمد بن عبداللّه كوفى (استاد تلعكبرى)، به استماع حديث پرداخت. پس از آن به بغداد آمد و اندوخته هاى خويش را نزد استادان آنجا تكميل كرد و احتمالاً در اواخر عمرش بود كه به نهاوند مراجعت كرد و برخى از احاديث او از طريق ابن ابى هراسه باهلى در نهاوند منتشر شد. وى با اينكه از اصحاب امام هادى عليه السلام است، ولى به طور مستقيم از آن امام عليه السلام روايت نكرده است.در منابع رجالى وى از يك سو، فردى ضعيف و متّهم در دين معرفى شده و از سوى ديگر، داراى كتاب هاى زيادى است كه به تصريح نجاشى و شيخ طوسى، از استحكام و اتقان برخوردارند. از اين رو، بعضى تلاش كرده اند تضعيف نهاوندى را دور از واقعيت معرفى كرده و دليل ضعف او را كثرت روايات صادر شده از او، كه نزد ديگران نشان دهنده غلو آن ها مى باشد، قلمداد كنند. اما به گفته آنان، حقيقت اين است كه روايات مذكور قابل تأويل بوده و معناى درستى دارند، و شواهد زيادى نيز بر استوارى شخصيت نهاوندى و صحّت روايات او ارائه مى دهند. در اين باره، مرحوم مامقانى بحث هاى مفيدى ارائه داده است. گفتنى است «احمرى نهاوندى» مشترك بين دو نفر است.شيخ طوسى پس از تضعيف نهاوندى، با كمى فاصله، فرد ديگرى را با همين نام در رجال خود توثيق كرده و او را از اصحاب امام هادى عليه السلام قرار داده است. از قراين موجود نيز استفاده مى شود كه نام مذكور، مشترك بين دو نفر است و بيشتر علماى رجال نيز قايل به تعدّد هستند؛ زيرا از «نهاوندى ثقه»، محمّد بن خالد برقى روايت مى كند، در حالى كه از «نهاوندى مورد بحث» ابوسليمان احمد بن نصر بن سعيد باهلى معروف به «ابن ابى هراسه» نقل حديث مى كند. بنابراين، اظهار نظر برخى از دانشمندان (علاّمه حلّى) درباره اتحاد آن دو و پافشارى بر عدم قبول روايت نهاوندى، حتى در صورت اتحاد، خالى از اشكال نيست. به نظر مى رسد كثرت كتاب هايى كه او نوشته و روايت هاى وى در برخى از آثارش همچون كتاب المتعه و نفى ابى ذر حاكى از تشيّع و نشان از سلامت اعتقاد اويند.نجاشى با اينكه وى را تضعيف كرده، اما افراد جليل القدرى همچون محمّد بن حسن صفّار، على بن شبل بن اسد (استاد نجاشى) و به ويژه ابواحمد قاسم بن محمّد همدانى وكيل را نام مى برد كه از او روايت كرده يا نزد وى شاگردى نموده اند. برخى از اين ها نه تنها خود، بلكه ديگران را نيز تشويق مى كردند كه به احاديث نهاوندى اعتماد كنند؛ مانند قاسم بن محمّد همدانى كه در سال 269 ه. شاگرد نهاوندى بود، و على بن حاتم را تشويق به اخذ حديث از نهاوندى نمود. از جمله شاگردان ديگر او، على بن محمّد بندار، محمّد بن احمد بن يحيى و محمّد بن على بن محبوب هستند. برخى از مشايخ روايى او نيز عبداللّه بن حمّاد انصارى، محمّد بن عيسى بن عبيد يقطينى و ابوعبداللّه برقى هستند.از آثار او، كتاب الصيام، كتاب الدواجن، جواهر الاسرار و مقتل الحسين عليه السلام را مى توان نام برد. از تأليفات فراوان او به دست مى آيد كه تخصص وى در علم فقه، حديث و تاريخ بوده و با علوم تفسير و ادبيات عرب نيز آشنايى داشته است. [15] داعى كبير حسنى ( ـ 270 ق )
حسن بن زيد بن محمّد بن اسماعيل بن حسن بن زيد بن حسن بن على بن ابى طالب عليه السلام ، از سادات علوى و از رجال برجسته اماميه (و به اعتقاد برخى، شيعه زيديه) بود. القاب او «الداعى الى الحق»، «الداعى الاول» و «الداعى الكبير» بود. در مقابل، «حسن بن قاسم» (م 316 ق)، ملقّب به «داعى صغير» است. وى پايه گذار سلسله «علويان» در طبرستان و فردى شجاع، كوبنده و در عين حال، متواضع بود. او در مدينء منوّره از مادرى پارسا به نام «آمنه» متولد شد و در همانجا نشو و نما پيدا كرد و سپس در سال 250 ه. در طبرستان آمل ظهور نمود و سلسله «طاهريان» را بيرون راند و جنگ هايى نيز در سال 260 ه با يعقوب بن ليث صفار داشت تا اينكه سلطنت او در تمام بلاد طبرستان استقرار يافت. وى در شرايطى اقدام به فتح طبرستان كرد كه عاملان بنى عبّاس همچون سليمان بن عبداللّه بن طاهر و محمّد بن اوس اهالى آنجا را قتل عام كرده بودند. از اين رو، وى در نخستين اقدام خود، وارد شهرهاى «آمل» و «ساريه» شد و پس از فتح تمام طبرستان، شهرستان «رى» و بخشى از بلاد «ديلم» را نيز به تصرف خويش درآورد. وى پس از بيست سال حكومت، در روز دوشنبه سوم رجب، و يا به گفته افندى در رياض العلماء، در روز شنبه 23 رجب سال 270 ه. در زمان خلافت معتمد باللّه (256 تا 279 ق)، در شهرستان آمل (واقع در مازندران) وفات كرد و در مدرسه اى كه خود در مركز خلافتش، آمل، بنا كرده بود، دفن شد و قبّه و مزارش تا قرن نهم هجرى پابرجا بود. وى در اين مدرسه، علاوه بر رهبرى سياسى جامعه، فقه شيعه را نيز تدريس مى كرد.پس از وى، برادرش، محمّد بن زيد حسنى، كه در نبردش با محمّد بن هارون سامانى در سال 287 ه كشته شد، به جاى او بر كرسى خلافت نشست. اكنون نسل سادات حسنى، از محمّد بن زيد است؛ زيرا داعى كبير از خود فرزندى به جاى نگذاشت، مگر يك دختر به نام كريمه كه قبل از ازدواج، از دنيا رفت.درباره رفتار و صفات «داعى كبير» گزارش هاى متناقضى به چشم مى خورند: از يك سو، درباره صفات نيك او گفته شده كه يكى از شعرا به نام نصر بن نصر حلوانى در مدح داعى كبير اين قصيده را آغاز كرد: «اللّه فرد و ابن زيد فرد» (خدا يكى و حسن بن زيد نيز يكى است)، اما داعى كبير از اين جمله برآشفت و خطاب به شاعر گفت: خاك بر دهانت! چرا نگفتى: خدا يكى است و حسن بن زيد بنده اوست سپس از جايگاه خود برخاست و صورت به خاك نهاد و مكرّر مى گفت: خدا يكى است و من بنده او هستم. همچنين گفته شده: وقتى «داعى كبير» هر سال خزانه بيت المال را مى گشود، آن را ابتدا بين قبايل قريش، و سپس به ترتيب، بين انصار و فقها و اهل قرآن و ساير اقشار مردم تقسيم مى كرد، به گونه اى كه حتى يك پول سياه هم در خزانه باقى نمى ماند.اما از سوى ديگر، درباره صفات زشت او گزارش ها حاكى از آن هستند كه وى خون ريزى هاى فراوان داشت و انسان ها و شهرهاى زيادى را به خاك و خون كشيد كه در اين ميان، برخى از بزرگان علما و سادات علوى نيز كشته شدند؛ چنان كه پناه بردن دو تن از شيعيان اماميه به امام حسن عسكرى عليه السلام نيز در همين زمينه بوده است. از آثار اويند: الحجة فى الامامه، كتاب البيان و الجامع فى الفقه. [16] صاحب الزنج ( ـ 270 ق )
على بن محمّد علوى برذعى عبيدى، از معاصران امام حسن عسكرى عليه السلام بود كه وى را «برقعى» نيز مى گويند؛ زيرا هميشه با چهره اى نقاب زده حركت مى كرد. تاريخ ولادت او معلوم نيست، ولى وفات او در سال 270 ه. رخ داده است. برخى از علماى بزرگ مانند ابن ميثم بحرانى، شارح نهج البلاغه، وى را با صفاتى همچون «فاضل» و «بارع» ستوده اند، بعضى ديگر مانند سيّد بن طاووس، او را عالم به علم نجوم، و در كتاب عمدة الطالب نيز وى را شاعر معرفى كرده و برخى از اشعار او را آورده است. همچنين عده اى از تبارشناسان انتساب او به آل على عليهم السلام را صحيح مى دانند. اما گزارش هاى ديگر حاكى از آن هستند كه وى از شيعيان زشت كردار، قسى القلب و فردى ماجراجو بود. از اين رو، روايات اندكى كه از طريق او نقل شده ضعيف و بى اعتبارند، حتى استاد او، محمّد بن عبداللّه جعفرى، كه از مصنّفان اماميه است، به سبب سوء پيشينه او، در منابع رجالى تضعيف شده است.نام صاحب زنج على بن محمّد از «بنى عبدالقيس» است. بعضى ديگر اسم او را «بهبود» و او را ايرانى و اهل قريه «ورزنين» از روستاهاى «رى» مى دانند. ماجراى قيام و شورش او در تاريخ مشهور است. او براى جلب انظار مردم و تأييد قيام خويش، به دروغ، ادعاى انتساب به «علويان» كرد و خود را از نواده هاى شهيد جاويد اسلام، زيد بن على بن الحسين عليه السلام معرفى نمود. امام حسن عسكرى عليه السلام ادعاى علوى بودن او را رد كرد و فرمود: «صاحب الزنج ليس منّا اهل البيت.» گفته مى شود: وى در روز جمعه 17 شوّال 255 يا 257 ه در زمان خلافت مهتدى عبّاسى، داخل بصره شد و مردم آن را قتل عام و مسجد جامع شهر را به آتش كشيد، به گونه اى كه خون از كوچه هاى بصره روان شد. دامنه اين فتنه تا شهرهاى «آبادان»، «اهواز»، «آبله»، «دشت ميشان»، «واسط»، «رامهرمز» و «ابى الخصيب»، گسترش پيدا كرد. در اين شورش ها، فرزندان و عيال او نيز در شورش «آبله» كشته شدند و او از آن پس، مقطوع النسل گرديد. بر اساس تحقيقات انجام شده، در مدت قيام صاحب زنج، كه چهارده سال و چهار ماه بود، يك و نيم ميليون نفر كشته و قربانى شدند. وى قريب پانزده سال (14 سال و 4 ماه) مدام در بين مردم فساد مى كرد تا بالاخره در سال 270 ه ق كشته شد.او علاوه بر ادعاى انتسابش به «علويان»، به مهم ترين چيزى كه براى تحريك و تشويق بردگان و پيوستن آن ها به او تكيه داشت، اين بود كه خود را رهبر بردگان معرفى كرد و نداى آزادى آن ها را سر داد. به همين دليل، وى را «صاحب زنج» يعنى «رهبر بردگان» ناميده اند.بعضى از مورّخان بر اين اعتقادند كه عقايد او ريشه در تفكر فرقه «ازارقه» از «خوارج» دارد و بر اين اعتقاد خود شواهد خوبى ارائه مى دهند. على عليه السلام در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه كه پس از جنگ جمل در سال 36 ق ايراد شده، خطاب به اهل بصره، از جنايات او خبر داده است.ظاهرا نخستين كتابى كه درباره قيام او نوشته شده، مربوط به احمد بن ابراهيم بن المعلى الشيعى است كه به نام اخبار صاحب الزنج معروف مى باشد. از آثار خود او، ديوان صاحب الزنج است. همچنين ديوان ديگرى وجود دارد به نام ديوان العلوى الحمانى كه شعرهاى آن با اشعار صاحب زنج مخلوط شده است. وى سرانجام در يكى از شورش هايش شكست خورد و به دست ابواحمد الموفق باللّه در زمان خلافت معتمد به هلاكت رسيد. [17]
جعفر كذّاب (226 ـ 271 ق )
ابوعبداللّه جعفر بن محمّد بن على بن موسى، معروف به «جعفر كذّاب» و «زق الخمر»، پسر امام هادى عليه السلام و از مدعيان امامت، ولادتش در سال 226 و وفات او به سال 271 ه در سن 45 سالگى در سامرّاء اتفاق افتاد. وى دو برادر داشت: يكى امام حسن عسكرى عليه السلام و ديگرى ابوجعفر محمّد. (ابوجعفر محمّد، فكر نهضت و انقلاب در حجاز را در سر داشت، اما در بين راه در يكى از روستاهاى موصل درگذشت. وى با وجود عمر كوتاهى كه داشت، 120 فرزند پسر داشت كه در شهرهاى مدينه، بغداد و جندى شاپور پراكنده شدند و اكنون برخى از احفاد او از فرزندان «سيّد ابراهيم» هستند كه در كاظمين سكونت دارند. وى به دليل فرزندان زياد، ملقّب به «اباكرين» يا «ابابنين» (پدر فرزندان بسيار) شد. نوادگان وى همچون نسب آن ها، به امام رضا عليه السلام مى رسند و به «رضويان» شهرت دارند.وى از همان جوانى، فردى زياده خواه و جسور بود و معلوم نيست از علم و دانش بهره زيادى برده باشد. به نظر مى رسد بيشتر اوقات او صرف جاه طلبى ها و نيرنگ هايش شده و به دليل مطرود بودنش نزد اجتماع شيعيان، كسى روايات او را نقل نكرده است. برخى از گزارش ها حاكى از آن است كه وى خمّارى و طنبورنوازى مى كرد. در ايام جوانى، با پدرش امام هادى عليه السلام مخالفت كرد و نسبت به برادر خود، امام حسن عسكرى عليه السلام ، نيز حسادت مى ورزيد. حكومت وقت (معتمد عبّاسى، 256 تا 279 ق) به دليل اينكه وى منسوب به خاندان اهل بيت عليهم السلام بود، از فرصت استفاده كرد و پاى او را به دربار عبّاسى باز نمود، اگرچه هميشه وى در دربار، با بى اعتنايى هاى آنان مواجه مى شد.وى پس از شهادت برادرش امام حسن عسكرى عليه السلام (م 260 ق)، دعوى امامت كرد. از اين رو، به «جعفر كذّاب» شهرت يافت. امام سجّاد عليه السلام در روايتى از ابوخالد كابلى خبر از ادعاى دروغين وى داد. در بعضى از منابع تاريخى، ادعاى امامت از سوى او تشبيه به ادعاى قارون، پسرعموى حضرت موسى عليه السلام شده است؛ زيرا حضرت مهدى(عج) نيز همچون حضرت موسى عليه السلام ، گرفتار ادعاى عموى خود، جعفر، شده بود.هنگامى كه امام حسن عسكرى عليه السلام وفات كرد، اصحاب آن حضرت براى اقامه نماز در خانه امام جمع شدند. در اين لحظه، جعفر وارد شد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد، اما بلافاصله جوانى از راه رسيد و پيراهن او را كشيد و وى را از جنازه امام عليه السلام دور كرد و خود بر جنازه امام عليه السلام نماز خواند و پس از نماز از منزل خارج شد. گويند: جعفر براى اينكه وى را به امامت بشناسند، حاضر شد هر ساله بيست هزار دينار به يكى از كارگزاران دستگاه خلافت عبّاسى (عبداللّه بن خاقان) رشوه بدهد، اما حيله هاى او كارگر نيفتادند و ادعاى باطل او، به ويژه زمانى كه در برابر هيأت قمى ها قرار گرفت و از ذكر نشانه ها عاجز ماند، نزد شيعيان بيشتر آشكار شد.منابع شيعه درباره عاقبت اعتقاد جعفر، دو قول مختلف دارند: برخى مى گويند: وى تا پايان زندگى بر دعوى دروغين خود پاى فشرد و همچنان خود را امام مى دانست. اما برخى ديگر مى گويند كه وى از ادعاى خود دست برداشت و توبه كرد و شيعيان نيز نامش را از «جعفر كذّاب» به «جعفر تائب» بازگرداندند. كلينى به روايت از محمّد بن عثمان عمرى مى گويد: امام دوازدهم(عج) در توقيعى به توبه او تصريح كرده و گفته است كه راه جعفر راه برادران يوسف است كه سرانجام، توبه كردند و گناهشان بخشوده شد. [18] رواجنى كوفى ( ـ 271 يا 250 ق )
ابوسعيد عباد بن يعقوب رواجنى عصفرى اسدى كوفى، از روايان بزرگ و معتبر اماميه، از معدود راويانى است كه هم در بين علماى عامّه و هم در ميان علماى خاصه از وثاقت بالايى برخوردار است. گفته مى شود: وى در منزل خود، شمشير عريانى آويزان كرده بود و مى گفت: اين شمشير را براى جنگيدن در ركاب مهدى(عج) آماده كرده ام. از تاريخ ولادت او اطلاعى در دست نيست، اما وفات او طبق نظر مشهور، در سال 250 ق و به قول ذهبى در سال 271 ق اتفاق افتاده است. وى روايتگر كتاب ابويزيد خالد بن يزيد عكلى و ابومحمّد عبيد بن محمّد بن قيس بجلى است. عكلى و بجلى از محدّثان معتبر اماميه و از اصحاب امام صادق عليه السلام بودند و اين موضوع نشان مى دهد كه وى از اصحاب پس از امام صادق عليه السلام بوده است. علماى عامّه با اينكه وى را به دليل مثالب و مطاعنى كه نسبت به سلف داشت رافضى و امامى معرفى مى كنند، اما احاديث او را صحيح و معتبر مى دانند. وى داراى كتابى است كه در آن نوزده حديث ذكر شده و سند همه آن ها معتبر و متن آن ها نيز دلالت بر امامى بودن وى دارد.در ميان علماى شيعه و سنّى، تنها شيخ طوسى وى را عامى المذهب معرفى كرده است، و دليل آن شايد اين بوده كه بيشتر شاگردان و استادان او از اهل سنّت هستند. بعضى از علماى معاصر احتمال مى دهند كه وى تقيّه مى كرده و شيخ طوسى بر باطن او اطلاع نيافته است. از جمله شاگردان معروف او، محمد بن اسماعيل بخارى، ترمذى و ابن ماجه هستند و از جمله مشايخ او ابوحاتم و بزّاز كوفى مى باشند. كتاب هاى اخبار المهدى المنتظر، كتاب الحديث و المعرفة فى الصحابه از او هستند. [19] [1] . عضو هيئت پژوهشى مؤسسه شيعه شناسى.[2] . مسعودى، مروج الذهب (مترجم)، شركت انتشارات علمى و فرهنگى، ج 2، ص 553 / شيخ صدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 517، پاورقى / دائرة المعارف تشيّع، ج 1، ص 477 / محسن امين، اعيان الشيعه، (قطع بزرگ)، ج 6، ص 377 / قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 435.[3] . ابوغالب زرارى، تاريخ آل زراره، ج 2، ص 88 / تفرشى، نقد الرجال، ج 4، ص 183 و 184 / مقدّس اردبيلى، جامع الرواة، ج 2، ص 97 / ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، ج 16، ص 309 و 311 / كشّى، رجال، ص 508، ش 980 / سيدمحمّدعلى ابطحى، تهذيب المقال، ج 2، ص 375 / عبدالرسول غفّارى، الكلينى و الكافى، ص 514 / سيدعلى بروجردى، طرائف المقال، ج 1، ص 254 / شيخ طوسى، تهذيب الاحكام، ج 3، ح 1023 / نجاشى، رجال نجاشى، ص 334، ش 897 / شيخ امين ترمس العاملى، ثلاثيات الكلينى، ص 78 / آقا بزرگ طهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 27 ص 334 / علامه حلى، خلاصة الاقوال، ص 241 / اسماعيل پاشا، هدية العارفين، ج 2، ص 17.[4] . شيخ طوسى، رجال طوسى، ص 408، ش 5942 / شيخ طوسى، الفهرست، ص 55 و 56 و 159 و 291 و 313 و 317 و 342 / سيدعلى بروجردى، طرائف المقال، ج 1، ص 224 و 225 / نقد الرجال، ج 3، ص150 و 346 / معجم رجال الحديث، ج 1، ص112 و ج 6، ص 128.[5] . نجاشى، رجال، ص 346، ش 934 / رجال الطوسى، ص 344، ش 5144 / محمّد بن يعقوب كلينى، الكافى، ج 4، ص 82 / نقد الرجال، ج 4، ص151 / هدية العارفين، ج 2، ص 17 / عمر رضا كحاله، معجم المؤلفين، ج 9، ص 107 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 24، ص 338.[6] . رجال الطوسى، ص 335، ش 4994 / الفهرست، ص 103، ش 193 / اعيان الشيعه، ج 5، ص 253 / تهذيب المقال، ج 2، ص 46 و 48 و 51 و 53 / خلاصه الاقوال، ص 275 و 333 و 363 / غلامرضا عرفانيان، مشايخ الثقات، ص 190 به بعد / نقد الرجال، ج 2، ص 61 و 62 و 80 و 364 و 388 و ج 3، ص 161 و 208 و 219 و 244 و 247 و 271 و 329 و 346 و 386 و ج 4، ص 24 و 105 و 403 و 421 و 427 و ج 5، ص 241 / حسن بن زين الدين، التحرير الطاووسى، ص 125 / معجم رجال الحديث، ج 6، ص 126 و 127 و 129 / تاريخ آل زاره، ج 2، ص 72 / نجاشى، رجال، ص 40 و 41، ش 84 / جعفر سبحانى، كليات فى علم الرجال، ص 398 / طرائف المقال، ج 1، ص 276 / جامع الرواة، ج 1، ص 225 و 298 / ابن داود، رجال، ص 239.[7] . نجاشى، رجال، ص 125، ش 323 / علاّمه حلّى، ايضاح الاشتباه، ص 133 / ابن حجر عسقلانى، لسان الميزان، ج 2، ص 121 / ابن داود، رجال، ص 64، ش 321 / جامع الرواة، ج 1، ص 155 / معجم رجال الحديث، ج 5، ص 62، ش 2234 / تهذيب المقال، ج 4، ص 545 / محمدبن جعفر مشهدى حائرى، فضل الكوفه و مساجدها، ص 23 / اعيان الشيعه (قطع بزرگ)، ج 4، ص 138.[8] . رجال الطوسى، ص 430، ش 6171 / الفهرست، ص 40 / ايضاح الاشتباه، ص212 / جامع الرواة، ج1، ص647 و ج 2، ص 213 / نقد الرجال، ج 3، ص 380.[9] . نجاشى، رجال، ص 138، ش 356 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 2، ص 483، ش 1900 و ج 13، ص 51 / تهذيب المقال، ج 5، ص 191 و 192 و 193 و 194 / نقد الرجال، ج 2، ص 160 و ج 3، ص 41 / معجم رجال الحديث،ج7، ص264، ش4013 وج16، ص32، ش 11380 / معجم المؤلّفين،ج4،ص75..[10] نجاشى، رجال، ص 342، ش 920 / جامع الرواة، ج 2، ص 61 / معجم رجال الحديث، ج 15، ص 349، ش 10122 / ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 4، ص115 / عمر رضا كحاله، معجم المؤلفين، ج 8، ص261 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 15، ص139 و ج 24، ص 338..[11] نجاشى، رجال، ص 343، ش 923 / الفهرست، ص 231، ش 673 / خلاصة الاقوال، ص 258، ش 96 / ميرزاى نورى، خاتمه المستدرك، ج 6، ص 141 و 289 / ابن ابى زينب، نعمانى، كتاب الغيبه، ص 207 / شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 30، ص 477 / معجم رجال الحديث، ج 17، ص 276، ش 11182 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 24، ص 339..[12] نجاشى، رجال، ص 289، ش 775 / علامه حلى، خلاصة الرجال، ص 213 / ابن داود، رجال، ص 144، ش 1112 / تفرشى، نقد الرجال، ج 3، ص 329 / سليمان قندوزى، يناببيع المودّة، ج 1، ص 218 / معجم الرجال الحديث، ج 14، ص 92 و 94، ش8891 و 8893 / موحد ابطحى، تهذيب المقال، ج4، ص 185 / عبدالحسين شبسترى، اصحاب الامام الصادق عليه السلام ، ج 2، ص 484، ش 2412 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 6، ص 353 / خيرالدين زركلى، الاعلام، ج 5، ص 76..[13] رجال الطوسى، ص 389، ش 5741 / شيخ طوسى، الغيبه، ص 353 به بعد / علامه حلّى، خلاصه الاقوال، ص 220 و 250 / نقد الرجال، ج 4، ص 263 / علاّمه مامقانى، تنقيح المقال (حجرى)، ج 2، ص243 و 244 / اعيان الشيعه (قطع بزرگ)، ج 2، ص47 / معجم رجال الحديث، ج 7، ص 154، ش3810 و ج 12، ص 121، ش 7604 / جامع الرواة، ج 1، ص 533..[14] نجاشى، رجال، ص 83، ش 199 / الفهرست، ص83، ش 107 / علاّمه حلى، خلاصة الاقوال، ص320 / ابن داود، رجال، ص 230، ش 45 / معجم البلدان، ج 4، ص 77 / ميرزا حسين نورى، خاتمه المستدرك، ج 4، ص 57 و 60 / معجم رجال الحديث، ج 3، ص 149 ـ 155 / معجم المؤلفين، ج 2، ص 198 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 24، ص323 و ج 25، ص 304 / دكتر سيدحسن موسوى، شيعيان بغداد، ص 123..[15] نجاشى، رجال النجاشى، ص 19، ش 21 / شيخ طوسى، رجال الطوسى، ص 412 و 414، ش 5967 و 5994 / مامقانى، تنقيح المقال (حجرى)، ج 1، ص13 از ابواب الهمزه / خلاصة الاقوال، ص 314 / ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص 43، ش 27 / تفرشى، نقد الرجال، ج 1، ص 54 به بعد و ص 74 / مقدّس اردبيلى، جامع الرواة، ج 1، ص 18 / سيد ابوالقاسم خوئى، معجم رجال الحديث، ج 1، ص185، ش 102 و ج 22، ص 22 / شيخ حرّ عاملى، وسائل الشيعه، ج 30، ص 295 / آقا بزرگ طهرانى، الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 5، ص 148 و 261 و ج 8، ص 267 و ج 15، ص 102 و 231 و ج 19، ص11 و 63 و ج 22، ص 23 و ج 24، ص 267 و 318..[16] محسن امين، اعيان الشيعه (قطع بزرگ)، ج 5، ص80 ـ 91 / تنقيح المقال (حجرى)، ج 1، جزء دوم، ص 280، ش 2551 / اولياءاللّه آملى، تاريخ رويان، صفحات متعدد / المجدى فى انساب الطالبّين، ص34، 206، 346 و 347 / محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، حوادث سال 270 ه / ابن اثير، الكامل، حوادث سال 270 ه / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج5، ص 44 و ج 6، ص 255 / ابونصر بخارى، سرّالسلسله العلويه، ص 26 / ابن عنبه، عمدة الطالب، ص 297 و 298 / دائرة المعارف تشيّع، ج 7، ص419..[17] تاريخ طبرى، حوادث سال 255 ق / ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 13، ص 129 / ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج 52، ص 220 / مسعودى، مروج الذهب، ج 4، ص 108 و 109 / ابن ميثم بحرانى، شرح مائة كلمة، ص 245 / سيد بن طاووس، فرج المهموم فى تاريخ علماء النجوم، ص 214 / عمده الطالب، ص 291 و 292 / شيخ عباس قمى، الكنى و الالقاب، ج 2، ص 402 / نهج البلاغه، ترجمه محمّد دشتى، قم، پارسايان، خ 102، ص 188 و خطبه 128، ص 243 / وسائل الشيعه (چاپ اسلاميه)، ج 17، ص140 / مسعود پورسيد آقايى و ديگران، تاريخ عصر غيبت، قم، حضور، ص 67 تا 69 / يوسف العش، تاريخ العصر الخلافة العباسيّه، ص 123 و 124 / شوقى ضعيف، العصر العباسى الثانى، مصر، دارالمعارف، 1975 م، ص 33 / نجاشى، رجال نجاشى، ص 324، ش 884 / خلاصة الاقوال، ص403، ش 54 / سيدمحمّد شفيع جابلقى بروجردى، طرائف المقال، ج 1، ص 575، ش 5529 / اسماعيل پاشا، ايضاح المكنون، ج 1، ص 43 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 9 (قسم دوم)، ص575 و ج 9 (قسم سوم)، ص 737..[18] دائرة المعارف تشيّع، ج 5، ص 393 / طبرسى، الاحتجاج، ج 2، ص 49 / قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 269 و ج 2، ص 939 و 1103 / ابن شهر آشوب، مناقب، ج 3، ص 524 / سرالسلسلة العلويه، ص 40 / حسن بن حسن (مترجم)، تاريخ قم، ص 203 / الفصول الفخريه، ص 135 / احمد بن على ابن عنبه، عمدة الطالب، ص 199 / على بن محمد علوى عمرى، المجدى فى أنساب الطالبييّن، ص 131..[19] قاضى نعمان مغربى، شرح الاخبار، ج 2، ص344 / شيخ مفيد، الفصول العشرة، ص 13 / محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 8، ص 14 / حامد نقوى، خلاصة عبقات الانوار، ج 1، ص 97 / سيد شرف الدين، المراجعات، ص 142 / علاّمه امينى، الغدير، ج 6، ص 61 / خاتمة المستدرك، ج 1، ص 53 / طبرى شيعى، المسترشد، ص 455 / ابن حجر، مقدّمة فتح البارى، ص 410 / مباركفورى، تحفة الاحوذى، ج 3، ص 23 / دارقطنى، سؤالات الحاكم، ص 253 / رجال نجاشى، ص 293، ش 793 / شيخ طوسى، الفهرست، ص 192، ش 540 / معالم العلماء، ص 123، ش 612 / تنقيح المقال (حجرى)، ج 2، ص123 و 124 / جامع الرواة، ج 1، ص 431 / نقد الرجال، ج 3، ص 18 / معجم رجال الحديث، ج 10، ص 236، ش 6157 / اصحاب الامام الصادق عليه السلام ، ج 1، ص 516، ش 1058 / زركلى، الاعلام، ج 3، ص258 / الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 1، ص 352 و ج 6، ص 341 و ج 12، ص 244 / سمعانى، الانساب، ج 3، ص 95 / الكنى و الالقاب، ج 2، ص282.