نامه مفيد
شماره 5 ، بهار 1375. موضوع: تاريخ حديث ابوالفضل شكوري صفحات: 69-96 تاريخ حديثچكيده
هدف اصلي اين مقاله آشنايي اجمالي با تاريخ تدوين حديث و چگونگي شكلگيري و رشد علوم حديثي در مكتب اهل بيت است. روي همين اصل مقاله در دو بخش تنظيم يافته است. در بخش اول خوانندگان محترم با تعريف حديث و سنّت و علت نامگذاري حديث به اين نام و نيز با دانشهاي سهگانه و اصلي حديثي بگونه فشرده آشنا ميشود كه عبارتند از: درايةالحديث، رجالالحديث و فقهالحديث. موضوع بخش دوم مقاله «شكلگيري تدريجي علوم حديثي» است كه نخست به تنوّع و كثرت علوم حديثي اشاره شده و سپس اهم آنها در ذيل سه عنوان اصلي درايةالحديث، رجالالحديث و فقهالحديث طبقهبندي شده است. آنگاه به چگونگي شكلگيري هريك از اين سه دانش حديثي در طول زمان پرداخته شده است. بخش اوّل: حديث
فصل اول: تعريف حديث
* حديث چيست؟
چنانكه ميدانيد، حديث، يك شاخه از سه شاخه اصلي موضوع گستردهتر و كلّيتري است كه اصطلاحاً «سنّت» ناميده ميشود و در كنار قرآن مجيد يكي از منابع اصلي انديشه، فقه و حقوق اسلامي است. «سنّت» در لغت به معناي طريقه و روش آمده است، و در اصطلاح اهل اسلام اينگونه تعريف ميشود: «آنچه از كردار، گفتار و تقرير و امضا از پيامبر(صلالله عليه و آله و سلّم) و يا مطلق معصومين (عليهالسّلام) صادر شده است، سنّت ناميده ميشود.» و نيز شيخ حسين بن عبدالصمد عاملي، والد شيخ بهايي(ره)، يكي ديگر از علماي بزرگ شيعه آن را چنين تعريف كرده است: «سنت عبارتست از روش و طريقه رسول خدا(صلالله عليه و آله و سلّم) و يا روش و طريقه امام (عليهالسّلام) به صورت نقل و حكايت از آنان. بنابراين، كاربرد واژ? سنّت دربار? روش پيامبر(صلالله عليه و آله و سلّم) بالاصالة و دربار? روش امامان به طور نيابت از پيامبر(صلالله عليه و آله و سلّم)است. بحث دربار? آثار نيز از توابع سنّت است و آثار عبارتست از سخنان و كارهاي اصحاب پيامبر و تابعين.» چنانكه ملاحظه كرديد در اين دو تعريف و تقسيمبندي كه از سنّت نقل كرديم، «گفتار» پيامبر اسلام و ائممه معصومين نيز به عنوان يكي از شاخههاي آن به چشم ميخورد. گفتار پيامبر اسلام و امامان معصوم همان چيزي است كه اصطلاحاً «حديث» ناميده ميشود. هر چند كه برخي از علماي بزرگ اسلام از جمله شيخ بهائي(ره) واژ? حديث را اعم گرفته و آن را مرادف با واژ? سنّت تلقّي كرده و بر مجموع سه شاخه اصلي سنّت اطلاق كرده است. به همين جهت برخي از صاحبنظران دانش حديثشناسي در اينباره گفتهاند: «چنانكه صاحب كتاب مجمعالبحرين گفته است، واژ? حديث مرادف با واژ? كلام(سخن) ميباشد و سخن را حديث ناميدهاند، چون به تدريج و آن به آن حادث ميشود و به وجود ميآيد. واژ? حديث بر وزن فعيل (صفت مشبهه) از ريشه حدوث گرفته شده و به معناي وجود پيدا كردن چيزي است كه قبلاً وجود نداشته است؛ و حديث ضدّ قديم است؛ ليكن از ظاهر كتاب مصباحاللغه چنين فهميده ميشود كه: حديث به آن چيزي گفته ميشود كه افراد، آن را براي همديگر نقل و بازگو كنند؛ و علّت نامگذري سخنان پيغمبر اسلام(صلالله عليه و آله و سلّم) به «حديث» نيز همين مطلب است.» * وجه تسمي? حديث:
متخصصين فن حديثشناسي، در علّت نامگذاري اقوال پيامبر و به تبع آن سخنان ائمّه معصومين به «حديث» مطالب چندي گفتهاند كه با آگاهي از آنها به وجه تسميه حديث پي ميبريم. چكيد? آن مطالب از اين قرار است: 1- برخي گفتهاند در مقابل كلام خدا (قرآن مجيد) كه «قديم» ميباشد، سخنان پيامبر خدا را كه قديم نميباشد «حديث» ناميدهاند. البتّه اين سخن به چند دليل نادرست ميباشد و مورد قبول ما نيست: اول اينكه: در اصطلاح و لغت فصيح مقابل قديم، «حادث» ميباشد و نه حديث. دوم اينكه: يكي از اسامي و صفات قرآن مجيد نيز «حديث» ميباشد؛ بنابراين، اين دو در مقابل همديگر نيستند. سوم اينكه: «قدمت قرآن مجيد» شبههاي بيش نيست كه در مقطعي از تاريخ اسلام برخي از نحلههاي كلامي متّكي بر دولت بني عباس آن را اشاعه داده و ترويج نمودند، و دليلي بر صحّت چنين مطلبي وجود ندارد، تا بتوان چيز ديگري را در مقابل آن «حادث» يا «حديث» خواند. چهارم اينكه: بر فرض صحّت نظر فوق، بايد دانست كه بحث «حدوث و قدمت قرآن» از مباحثي است كه در سدههاي بعدي بويژه در زمان بني عباس و بعد از ترجمه علوم و فلسفه يونان . غيره به زبان عربي، در ميان مسلمين پديد آمد، در حالي كه «حديث» به معناي مصطلح پديدهاي است كه بسيار جلوتر از آن تاريخ به وجود آمده است و در واقع، حديث از نظر تاريخي همزاد نبوّت و رسالت پيامبر عظيمالشأن اسلام ميباشد. 2- گفتهاند: در زبان عربي «حديث» به چيزي گفته ميشود كه افراد آن را براي يكديگر نقل كنند و بازگو نمايند، و چون مردمان صدر اسلام سخنان پيامبر را بيش از هر سخن ديگري براي همديگر نقل وبازگو كرده و دربار? آن گفتگو مينمودند، بتدريج اين واژه براي اين موضوع اصطلاح شد. 3- حديث بر وزن فعيل، صفت مشبّهه ميباشد كه معنا و صفت ملازم در آن، دوام و استمرار دارد؛ مانند شريف، امين كه شرافت و امانت هميشه ملازم آنهاست. و از طرفي واژه حديث به معناي «جديد» و تازه نيز ميباشد. روي اين اساس، مسلمانان صدر سخنان پيامبر را در مقابل اقوال مردمان ديگر كه كلام، خبر و غيره ناميده ميشد، اختصاصاً «حديث» ناميدند تا اين مطلب را برسانند كه اين سخنان «براي هميشه تازه» و جديد است و در هر زماني قابل استفاده است. اينها و برخي ديگر از مطالب را كه درج همه آنها در اينجا لازم نيست، در «وجهتسميه حديث» ذكر كردهاند، خوانندگان ميتوانند به منابع مختلف مراجعه كنند. به نظر ما همان شقّ سوّم درست است كه در حقيقت مضمون شق دوم را نيز به نحوي در خود نهفته دارد. و به مرور زمان نيز براي همگان ثابت شده است كه سخنان معصومين هميشه از تازگي و طراوت ويژهاي برخوردار بوده و ميباشد و مانند سخنان مردمان عادي نيست كه در اندك زماني كهنه شده و جذّابيت خود را از دست بدهد، هر چند كه به طور عادي نيز بيان شده است و نه در قالبهاي ويژ? هنري(مانند رمان) كه درماندگاري و جذّابيت هميشگي يك مطلب و يا اثر دخيل است. به هر حال، اين مطلب فشردهاي بود راجع به معناي حديث و علّت نامگذاري آن به اين نام. و دانسته شد كه «حديث» شاخهاي از سنّت است و فقط به «گفتار معصوم» گفته ميشود و شامل كردار و تقرير معصوم نميگردد؛ بلكه آن سنّت افعالي نام دارد و موضوع «سيره» است و نه حديث. اكنون ببينيم مرادفهاي واژه حديث در فرهنگ درايه و حديثشناسي چه كلمههايي هستند. *مرادفهاي واژه حديث
چند واژه است كه دانشمندان حديثشناسي آنها را از مرادفهاي حديث شمردهاند: 1-خبر: گاهي خبر درست به معناي حديث ميباشد، و مورد آن با قراين موجود در جمله تشخيص داده ميشود. وليكن خبر، اعم از حديث است و نسبت ميان اين دو لزوماً حديث نميباشد. حديث اختصاص به سخن معصوم دارد، ولي خبر هم به سخن معصوم گفته ميشود و هم به غير آن. به همين دليل است كه در گذشته علماي اسلام نوعاً كساني را كه به تاريخ اشتغال داشتهاند؛ يعني «اخبار» همه كسان اعم از معصوم و غير معصوم را گردآوري ونگارش و نقل كردهاند، علاوه بر«مورخ»، «اخباري» نيز ناميدهاند، ولي كساني را كه فقط به گردآوري و نقل احاديث معصوم اشتغال داشته و يا دارند «مُحدّث» ناميدهاند. 2- اثر: اثر نيز اصطلاحي است كه آن را مرادف «حَديث» گرفتهاند، و از اين جهت است كه جمله «أثَرْتُ الْحَديثَ» نيز به معناي «رَوَيتُ الْحَديثَ» ميباشد. با اين حال برخي نيز گفتهاند كه «اثر» فراگيرتر از حديث و خبر ميباشد و هر دوي آنها را در بر ميگيرد. ولي شمار ديگري از دانشمندان حديثشناس، از جمله والد شيخ بهايي (شيخحسين عاملي) «اثر» را از خبر و حديث اخصّ گرفته و گفتهاند كه «اثر» فقط به اقوال و افعال روايت شد? اصحاب رسول خدا(صلالله عليه و آله و سلّم) وتابعين گفته ميشود. ليكن حقيقت ايناست كه «اثر» اصطلاحي است كه اقوال و افعال معصومين، صحابه و تابعين را مجموعاً دربر ميگيرد و به هر كدام از آنها اثر نيز گفته ميشود و اصطلاح «تفسير به مأثور» نيز از همين جا ناشي شده است كه در آن آيات قرآن مجيد بر طبق سخنان و اقوال و افعالي از معصوم، صحابه و تابعين تفسير ميشود. 3- سنّت: چنانكه گفتيم، برخي از علماء دو اصطلاح سنّت وحديث را مرادف گرفتهاند و حديث را انحصاراً به معناي اقوال معصوم نگرفتهاند كه از جمله شاخهها و زيرمجموعههاي سنّت باشد؛ و لذا شيخ بهايي- كه خود از اين دسته ميباشد- فرموده است: «حديث سخني است كه گفتار معصوم، يا كردار و تقرير او را حكايت ميكند. در نظر ما اطلاق اين واژه بر سخنان افراد غير معصوم از باب مجاز است.» اين نظر شيخ بهايي(ره) است؛ ليكن از تبتّع در كتب حديث و درايه و بويژه آثار محدّثان شيعه چنين استفاده ميشود كه اكثريت و اغلب قريب به اتفاق آنان قائل باين ترادف نبودهاند؛ بلكه واژ? «حديث» را فقط به اقوال معصوم اطلاق ميكردند؛ نه به همه شاخههاي سنّت. 4- روايت: گاهي از سخنان و مكتوبات برخي از معاصرين ما چنين فهميده ميشود كه «روايت» را نيز معادل و مرادف واژ? حديث فرض ميكنند و مثلاً ميگويند: «در روايت آمده است»، كه البتّه درست نيست؛ چون روايت نقل حديث است؛ نه خود حديث. *موضوع حديث
آيا حديث نيز مانند ديگر معارف بشري «موضوع» ويژه و مشخصي دارد؛ در اين صورت موضوع آن چيست؟ در پاسخ پرسش ياد شده بايد گفت: البتّه در ميان معارف بشري، بدون موضوع هيچچيزي نميتواند وجود داشته باشد، چون در آن صورت چنين چيزي اصولاً به وجود نميآمد. ليكن موضوع حديث بسيار گسترده و فراگير است. در مقام تبيين موضوع حديث شايد بتوان آن را از جهاتي به قرآن مجيد تشبيه كرد كه موضوع آن بسيار گستردهو ژرف است. حديث نيز از نظر موضوع، حالت مشابهي دارد. پيامبر خاتم(صلالله عليه و آله و سلّم) و ائمه معصومين (عليهالسّلام) در سخنان خودشان كه همان «حديث» ميباشد، كوشيدهاند تا فلسفه زندگي بشر و آئينه درست زيستن را به انسانها بياموزند و خلايق را در جهت رهايي از آلودگيهاي شرك و جهل آموزش داده و رهنمودهايي را جهت سامان دادن به زندگي فردي و اجتماعي و استقرار عدالت و نابودي ظلم در روي زمين ارائه فرمايند. به طوري كه ملاحظه و مطالعه هر يك از كتابهاي حديثي مهّم و مرجع ميتواند مبين و مثبت مطلوب ياد شده باشد. در اينجا فهرست اسامي كتابهاي اجزاء كتاب ارزشمند «كافي» كليني را ارائه ميدهيم كه مبين موضوعات يك كتاب حديثي مهم ميباشد كه آنها هم به نوبه خود و در مجموع، مبين اين مطلب هستند كه «موضوع حديث» چيست؟ كتاب ارزشمند كافي كه در سه قسمت به نامهاي اصول كافي، فروع كافي و روضه كافي ميباشد كه مجموعاً هشت جزء است و هر «جزء» نيز از چند «كتاب» تأليف يافته است. بدين ترتيب: كتاب الجزء الأول (و هي أربعة):
الكتاب 1- العقل و الجهل. الكتاب 2- فضلالعلم. الكتاب 3- التوحيد. الكتاب4- الحجة. كتاب الجزء الثاني (و هي أربعة):
الكتاب 1- الايمان و الكفر. الكتاب 2- الدعاء. الكتاب 3- فضلالقرآن. الكتاب 4- العشرة. كتب الجزء الثالث (و هي خمسة):
الكتاب 1- الطهارة. الكتاب 2- الحيض. الكتاب3- الجنائز. الكتاب 4- الصلاة. الكتاب 5- الزكاة. كتب الجزء الرابع (تتمة و كتابان):
الكتاب 1- تتمة كتاب الزكاة. الكتاب 2- الصيام. الكتاب 3- الحج. كتب الجزء الخامس (و هي ثلاثة):
الكتاب 1- الجهاد. الكتاب 2- المعيشة. الكتاب 3- النكاح. كتب الجزء السادس (و هي تسعة):
الكتاب 1- العقيقة. الكتاب 2- الطلاق. الكتاب 3- العتق والتدبير و الكتابة. الكتاب 4- الصيد. الكتاب 5- الذبائح. الكتاب 6- الأطعمة. الكتاب 7- الأشربة. الكتاب 8- الزّي و التجمّل والمروة. الكتاب 9- الدواجن. كتب الجزء السابع (و هي سبعة):
الكتاب 1- الوصايا. الكتاب 2- المواريث. الكتاب 3- الحدود. الكتاب 4- الديات. الكتاب 5- الشهادات. الكتاب 6- القضاء و الاحكام. الكتاب 7- الايمان و النذور والكفّارات. جزء الثامن: الروضة (و ليس فيها كتب مختلفة). هر محقّقي ميتواند با دقت در اسامي كتابهاي كافي و محتواي آنها، به سادگي موضوع حديث را موافق آنچه كه ما ارائه داديم، به دست آورد. اكنون كه بحثمان را دربار? تعريف حديث و تبيين موضوع آن و ذكر مرادفهايش تمام كردهايم، در پايان مناسب است با ترسيم جدولي، جايگاه حديث در ميان منابع اسلامي را نيز نشان دهيم. منابع اعتقاد، انديشه و فقه اسلامي
قرآن مجيد سنّت اجماع عقل سنّت تقريري سنّت فعلي سنّت قَوْلي (حديث) حديث متواتر احاديث آحاد فصل دوم: يادكرد دانشهاي اصلي مربوط به حديث
احاديث پيامبر اسلام و ائمه معصومين همچون اقيانوس بيكراني است كه شناخت كامل اعماق و ابعاد آن، به دانشهاي فراوان نياز دارد كه مجموعاً آنها را «علوم حديث» مينامند. حاكم نيشابوري در كتاب خود به نام «معرفة علومالحديث» مجموعاً 52 دانش حديث را به طور مفصل نام برده و معرفي كرده است؛ ليكن علماي متأخر اسلامي همه آن دانشها را با مشتركاتي كه در ميان شان بوده در همديگر ادغام كردهاند كه در مجموع سه شاخه اصلي علوم حديثي تشخيص پيدا كرده است. بدين ترتيب: دراية الحديث (اصطلاحشناسي حديث) رجال الحديث (سنتشناسي حديث) فقهالحديث (متنشناسي حديث) مرحوم حاج آقا بزرگ تهراني(ره) ضمن سخن جامعي كه در اين باره دارند و آن را تحت عنوان «درايةالحديث» در الذريعه، ج8،ص54، بحث كردهاند، راجع به اين تقسيمبندي و تعريف دقيق هر يك از اين سه شاخه اصلي علوم حديثي سخنان جالبي را درج كردهاند كه عيناً در اينجا منعكس ميكنيم: «دراية الحديث دانشي است كه در آن دربار? احوال و عوارض لاحق بر سند حديث بحث ميشود. يعني دربار? زنجير? سند متن حديث كه از گروهي از اشخاص نقلكنند? روايت پديد ميآيد و اين اشخاص در نقل حديث به ترتيب دنبال هم قرار دارند كه نخستين فردشان حديث را از مَرْوي عَنْه اخذ ميكند و براي فرد بعد از خود نقل ميكند و به همين ترتيب تا اينكه آن حديث بواسطه آن طريق و زنجيره سند به دست ما ميرسد. بر سلسله سندي كه بدينگونه پديد ميآيد حالاتي عارض ميشود كه در اعتبار و عدم اعتبار آن حديث مؤثّر است، مانند اينكه سند حديث متّصل، منقطع، مسند، مرسل، معنعن، مسلسل، عالي، قريب، صحيح، حسن، موثق، ضعيف و غير اينها باشد. علم دراية الحديث؟ دربار? اين عوارض بحث ميكند. بحث دربار? احوال شخصي كه بر هر يك از اشخاص واقع در زنجيره سند حديث كه اصطلاحاً راوي ناميده ميشود عارض ميشود برعهده دانش ويژهاي است كه «علم رجال» نام دارد و در آن علم دربار? ويژگي هر يك از اشخاص مانند مدح و يا ذم وارده دربار? آنان كه در پذيرش و ردّ حديث مؤثر است، بحث ميشود. رشته رجالالحديث غير از درايةالحديث است هر چند كه هر دو در بحث از موضوع واحد اشتراك دارند ولي حيث و هدف بحثشان جدا است. در ميان دانشهاي حديثي رشته سومي هست كه با اين دو رشته تفاوت دارد و آن «فقهالحديث» است، موضوع آن با درايةالحديث و رجالالحديث كاملاً متفاوت ميباشد، چرا كه موضوع آن منحصراً «متن حديث» است. در اين علم دربار? شرح واژهها و بيان حالات گوناگون متن حديث مانند اينكه آيا نصّ است و يا ظاهر، عام است يا خاصّ، مطلق است يا مقيد، مجمل است يا مبين، معارض است يا غير معارض، بحث و گفتگو ميشود. علماي شيعه در هر يك از اين سه شاخه اصلي علوم حديثي تأليفاتي دارند كه تعداد آنها بطور دقيق خارج از شمارش است. آمار و اسامي تأليفات مربوط به فقهالحديث و علم رجال را بايد در مظانّ آنها جستجو كرد و ما در اينها فقط براي برخي از كتابهاي فنّ درايةالحديث اشاره ميكنيم كه اهمّ آنها عبارتند از: اصدقالمقال، أمانالحثيث، الأيجاز، ألبداية، نعيمةالحديث، توضيح المقال، الجوهرة العزيزة، ألدرة العزيزة، سبلالهداية، سلسلةالذهب، سننالهداية، شرحالبداية، شرحالتعليقة، شرح الوجيزة (با نمونههاي متعدد)، صفايحالأبريز، طريقالهداية، العدّة، العوائد الغروية، غنيةالقاصدين، الفوائد الرجالية (نمونههاي متعدد)، الفوائد الغروية، قواميس القواعد، الكفاية(نمونههاي متعدد)، كليات الرجال، اللب اللباب، مبدأ الآمال، معيار التمييز، مقباس الهداية، موجزالمقال، نهاية الدراية(نمونههاي متعدد)، الوجيزه آقاي خوئي، احمد قزويني، شيخ بهائي و محمد حسن نائيني (همه به نثر)، الوجيزه ملّا عبدالرزاق (به نظم)، وصول الاخيار، هداية المحدثين، هدية المحدثين و جز اينها». اين بود ترجمه گفتار شيخ آقا بزرگ تهراني دربار? علوم حديثي. ما در اينجا فقط در حدّ يادكرد و تعريف مختصر هر يك از اين دانشهاي حديثي سخن گفتيم؛ اما راجع به نحو? پيدايش، شكلگيري و تهذيب و تكامل اين علوم، بعد در بخش جداگانهاي سخن خواهيم گفت، ان شاء الله. بخش دوم: شكلگيري تدريجي علوم حديث
فصل اوّل: اشارهاي به تنوّع دانشهاي حديثي
حديث و سنّت، اين «حكمت» بزرگ، همچون اقيانوس بيكراني است كه معارف متنوعي در آن نهفته است. براي بهرهبرداري از درياي حديث و معارف گوناگون آن، ابزارهاي ويژهاي لازم است كه جويندگان معارف حكمت حديث و سنّت بايد بدانها مسلّح باشند تا بتوانند به اعماق اين درياي پر از گوهر نفوذ كرده و به تناسب توان و استعدادهاي خود از آن بهرهمند شوند. اين ابزارهاي ويژ? حديثشناسي را اصطلاحاً «علومالحديث» يا «دانشهاي حديثي» ميناميم. دانشجويان حكمت حديث مادامي كه با «علوم حديثي» آشنا نباشند نميتوانند از اين درياي پرگوهر استفادههاي لازم را ببرند. «دانشهاي حديثي» بسيار متنوع و فراوان هستند، به گونهاي كه برخي ميتوانند فقط در شماري از آنها تبحّر و تخصّص يابند؛ برخي ديگر نيز در همه آنها ماهرند. دانشمندان اسلامي در گذشته درباره دانشهاي حديثي سخنان فراوان گفته و در تعريف و تقسيم آن بسي كوشيدهاند كه آثار آنان براي حكمتجويان كنوني منبع بسيار ارزشمندي به شمار ميآيد. محدّث نامدار محمد بن عبدالله بن محمد نيشابوري معروف به «حاكم نيشابوري» (321-404ه.ق.) كتاب مستقلي در برشماري انواع دانشهاي حديثي و معرفي ويژگيهاي هر يك از شاخههاي آن به نام «معرفة علوم الحديث» نگاشته و در آن 52 نوع دانش مربوط به حديث را معرّفي كرده است؛ مانند: معرفة عالي الأسناد، معرفة صدق المحدّث، معرفة المسانيد من الاحاديث، معرفة الموقوفات من الرواياتأ الروايات معرفة الصحابه علي مراتبهم، معرفة المقطع الحديث، مغعرفة المعضل من الحديث، معرفة ناسخ الحديث من منسوخه، معرفة الغريب من الحديث، معرفة التابعين و اتباع التابعين، معرفة الجرح و التعديل، معرفة فقهالحديث، معرفة الاخبار الّتي لا معارض لها بوجه من الوجوه، معرفة التصحيفات في المتون و ... . اينها نمونهاي از انواع علوم حديثي است كه حاكم نيشابوري معرفي كرده است. ليكن با يك دقت منطقي همه اينها را ميتوان در ذيل سه عنوان كلي به قرار ذيل جمعبندي نمود: دراية الحديث (اصطلاحشناسي حديث) رجال الحديث (سند شناسي حديث) فقهالحديث (متنشناسي حديث) فصل دوم: پيدايش و گسترش دراية الحديث
چنانكه خواهيم گفت، هر چند كه دانش دراية الحديث توسط اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليهالسّلام) پايهگذاري شده است، ليكن در تدوين و تنظيم و تصنيف قواعد آن به صورت كتاب، اهل سنّت بر ما تقدّم زماني دارند. دليل آن نيز گردن ننهادن شيعه به سياست منع حديث خلفا و نيز به دليل وجود و حضور مستمرّ ائمه معصومين (عليهالسّلام) در ميان مردم و امكان دسترسي مردم به آنان براي پرسشهاي مذهبي، در ميان شيعه، حديث دچار آنچنان آشفتگي نگرديد كه حلّ آنها نيازمند تدوين قواعد دراية الحديث باشد؛ هر چند كه به برخي از قواعد آن نياز بود (مانند چگونگي حلّ مشكل احاديث تقيه و احاديث خلافيه و غيره) ليكن به دليل ناچيز بودن موارد آن، اين قبيل قواعد به طور پراكنده آموزش داده ميشد. امّا اهل سنّت به دليل توقف طولاني منع حديث در ميانشان، احاديث آنها دچار آفتزدگي و هرج و مرج شده بود و لذا براي حل مشكلات اين قضيه، زودتر به تدوين قواعد درايةالحديث احساس نياز كردند. اكنون پيش از آنكه تاريخچه پيدايش و گسترش آن و همچنين انگيزههاي پيدايش آن را مورد بحث قرار بدهيم، به تعريف و تبيين مفهوم درايةالحديث ميپردازيم. * تعريف درايةالحديث:
دانشمندان واژه «دراي» را مرادف «علم» گرفتهاند و گفتهاند «درايةالحديث» همان «علم الحديث» است. صاحب مقباسالهدايه ميگويد: «درايه به هر علمي گفته نميشود؛ بلكه داير? مفهومش محدودتر از علم است. چون درايه آن علمي را گويند كه مسبوق به شكّ باشد و با پژوهش و به كار بردن حيلت و ابزارهاي مقدماتي، آن شك تبديل به يقين گردد. روي همين اصل است كه اين واژه در مورد خداوند متعال به كار نميرود.» شهيد ثاني يكي از علماي بزرگ شيعه نيز در تعريف دراية الحديث مينويسد: «دراية الحديث دانشي است كه در آن دربار? متن حديث و طريق يعني زنجير? سند آن بحث ميشود تا صحيح آن از سقيم و عليلش باز شناخته شود، و نيز در آن دربار? مسائلي كه در پذيرش و يا ردّ حديث نيازمند آن هستيم گفتگو ميشود. موضوع علم درايه روايتكننده و مطلب روايتشده از حيث قابلپذير و يا ردّ بودن ميباشد.» شيخ بهائي نيز به گونهاي جامعتر و فشردهتر آن را چنين تعريف كرده است: «علم درايه دانشي است كه در آن درباره سند حديث و متن آن و چگونگي آموزش (تحمّل) و آداب نقل آن گفتگو ميشود.» چنانكه ملاحظه ميفرماييد تعريف شيخ از شهيد هم فشردهتر و هم گوياتر است و در عين حال جامع ميباشد. چون تحمل حديث و آداب نقل و اداء آن را نيز بيان كرده است. دكتر صبحي صالح نيز ميگويد: «علم دراية حديث دربردارند? گروهي از بحثها و مسألههايي است كه از رهگذر آنها حال روايتگران و روايتها از نظرگاه ردّ و قبول شناخته ميشود.» آنگاه ميافزايد: دانشمندان آن را «علم اصول الحديث» نيز مينامند. پژوهش ما در متن احاديث و بذل عنايت به حفظ كتابهاي حديثي اگر همراه با داشن درايه نباشد، هيچ ارزشي ندارد؛ چرا كه دانش درايه پژوهش تاريخي دربار? سخنان و كارهاي رسول گرامي اسلام است و علم دراية الحديث نسبت به متن احاديث به منزله علم تفسير نسبت به قرآن مجيد است. از مجموع اين تعاريف و بيانات چنين ميتوان نتيجه گرفت كه: دراية الحديث دانشي است كه در پژوهشهاي حديثشناسي بويژه شناخت متن احاديث، نقش اهرم نيرومندي را براي محقق شدن اهداف فقهالحديث بر عهده دارد و از طريق آن هم متن احاديث و هم اصطلاحات مربوط به دستهبندي سندهاي احاديث شناخته ميشوند و به همين دليل است كه آن را «علم مصطلحالحديث» «اصطلاحشناسي حديث» نيز ناميدهاند. * تاريخچه پيدايش و گسترش دراية الحديث
آيا نخستين پايهگذار قواعد دانش دراية الحديث كيست؟ و به چه انگيزهاي اين دانش در ميان مسلمين پديد آمده است؟ نخستين كتابنويسان و مصنفان در اين زمينه از دو طايفه شيعه و سنّي چه كساني هستند؟ راجع به عوامل و انگيزههاي پيدايش «درايه» بايد گفت كه آشفتگي احاديث و نفوذ مجعولات و مصحفات و احاديث نقل به معنا و غيره در لابلاي متون حديثي، عامل عمد? تدوين اين دانش بوده است. در پاسخ به چگونگي شكلگيري اين دانش در مراحل اوليه و نخستين پايهگذار آن نيز، پژوهشگران مختلف آراء و نظرات چندي دادهاند كه اكنون مجال پرداختن به همه آنها نيست. آقاي محمدتقي دانشپژوه چكيدهاي از اين مباحث را در كتاب خود درج كرده است كه با نقل عين مطالب آن در اينجا و بررسي نقاط قوّت و ضعفش، نتيجه تحقيقات و نظر خودمان را نيز بدان افزوده به اين مطلب پايان ميدهيم. آقاي دانشپژوه تحت عنوان «دراية الحديث» چنين مينويسد: «ابوبكر محمد بن شهاب زهري م 124ه .ق. بنيانگذار درايةالحديث است. او به دستور عمر بن عبدالعزيز نخستين بار به سلسله اسناد پرداخته و حديثها را تدوين كرده و پراكندههاي آن را يكجا گرد آورده است قاضي ابومحمد حسن پسر خلّاد فارسي را مهرمزي (290-360) نخستين كتاب علوم الحديث را به نگارش درآورده است (سزگين ج1 ص93، عربي). بهاءالدين علي بن غياث الدين عبدالكريم بن عبدالحميد حسيني نجفي نيلي در سنه 791 شاگرد و راوي نيايش عبدالحميد نيلي و علامه حلي و پسرش فخرالدين محمد حلي و عميدالدين و ضياءالدين حلي و استاد ابن فهد حلي و حسن بن سليمان حلي كه از اوست الانوار المضيئة في الحكمة الشرعية المستنبطة من الآيات الالهية ساخته ميان 772 و 777 كه گزيد? آن در دانشگاه هست (ج2 ش5923)، و همان كتاب الغيبة اوست و الانصاف في الرد علي صاحب الكشاف و الدرة المضيئة في تعازي الامام الشهيد، گويا نخستين درايه نگار شيعي است به نام شرح اصول دراية الحديث (ذريعه، ج2 ص397، 415 و 443، ج8 ص81 و ج13 ص94 و ج16، ص77 و مستدرك ج3، ص 435.) نگارند? ذريعه (ج8، ص 54) در بحث از درايه از كهنترين دفتر شيعي دربار? آن ياد نكرده است. گويا دومين دانشمند شيعي امامي كه بدين كار دستيازيده است شهيد دوم (911-966) باشد كه متني كوتاه به نام«البداية في الدرايه» ساخته و خود،آنرا به نام «الرعاية في دراية الحديث» گزارش كرده و اين را در 5 جماديالآخر 959 به انجام رسانده است، درست مانند شهابالدين احمد ابن حجر عسقلاني شافعي (م852 ه. ق) كه نخبة الفكر في مصطلح اهل الاثر پرداخته و خود آن را به نام نزهة النظر في توضيح نخبةالفكر گزارش نگاشته است. اين دو گزارش بر برخي جاها به هم نزديك ميباشند (مصفي، ص 183؛ فهرست حقوق، ص 358 و فهرست دانشگاه، ج5. ص 1660). شاگرد شهيد دوم عزالدين حسين جبعي عاملي (918-984) هم در اين زمينه وصولالاخيار الي اصول الاخبار ساخته است و در آن از مرگ بدرالدين حسن كركي (م933 ه. ق) و از خود شهيد به مانند زنده ياد ميكند و ميگويد كه تاكنون در درايه كسي چيزي ننوشته است. نسخهاي از اين دفتر نوشته 11 رمضان 982ق هم در دست است. پس بايستي آن را پس از 933 و پيش از 982 و يا پيش از 959 ساخته باشد، و گويا از كار استادش آگاه نبوده است؛ چه او ديري در دستگاه خاندان صفوي زيسته و دفترهايي به نام شاه طهماسب صفوي(فهرست ملي،ج10، ص583 و 615تا618، شمار?804/3ملك _ دانشگاه، ج4، ش5873 و ج 3، ش 7242) به نگارش درآورده است (مصفي المقال، ص 147؛ ذريعه، ج 25، ص 101؛ متن وصولالاخبار همراه با درايه شهيد و وجيز? بهائي، ص7 و 17). پسر همين عاملي شيخ بهائي (935-1030) ه .ق در اين باره گزيدهاي دارد به نام الوجيزة في خلاصة علم الدراية كه در روز چهارشنبه پايان ذيقعده 1010 در مرورود همراه شاه عباس براي گشودن بلخ به پايان برده است (ذريعه، ج25، ص 51؛ مصفي، ص404). در زبان فارسي در اين زمينه رساله رجاليه داريم از ابوالقاسم بن احمد يزدي كه آن در ديباچه ترجمه شرايع حلي (چاپ نگارنده) گذارده است و آن در يك مقدمه و چهار مطلب است و بسيار متن رسا و خوبي است. علي اكبر مروج الاسلام كرماني خراساني هدية المحدثين دارد در يك مقدمه و ده فصل كه ميتوان آن را كتاب درسي به شمار آورد (چاپ سنگي، سال 1348 در 184 ص بغلي، ذريعه، ج 25 ص 213). در مطالب آقاي دانشپژوه جاي يك مناقشه ميباشد، چنانكه يك قسمت از بيانات ايشان به طور مسلم نادرست است. اما «مناقشه» اين نيست كه ايشان فرمودهاند نخستين و دومين درايه نگار شيعي بترتيب «بهاءالدين نجعي نيلي» و شهيد ثاني (911-966 ه. ق) ميباشند. احتمالاً راجع به «نيلي» فرمايش ايشان درست است، ليكن برخي از نويسندگان، محقق كركي (م940 ه .ق) را در درايه نگاري سابقتر از شهيد ثاني ميدانند. چنانكه مؤلف كتاب «مسلمانان در بستر تاريخ» مينويسد: «ظاهراً اولين كسي كه از دانشمندان شيعه در اين فنّ كتاب مستقلي نوشته است، محقق كركي (م940 ه .ق) ميباشد كه كتاب دراية الحديث را نوشت. آنگاه شهيد ثاني (شهادت 966 ه.ق)كتاب بداية الدرايه را تأليف كرد و خود بر آن شرحي نوشت و ...» لازم به ذكر است كه اين بنده نه نسخه نيلي را ديده است و نه نسخه متعلق به محقق كركي را. با اين همه اگر در اين زمينه تأليفي براي محقق كركي ثابت شود، او بر شهيد ثاني فضل تقدم دارد و فرمايش آقاي دانشپژوه نقض ميشود. و اما قسمت نادرست فرمايش آقاي دانشپژوه دربار? «بنيانگذار دراية الحديث بودن محمد بن شهاب زهري (م124 ه .ق) ميباشد كه آن رابه نقل از «سزگين» تلقي به قبول نمودهاند. اين مطلب به طور يقيق درست نيست؛ چون ما هيچگونه تأليف مستقل و يا قواعد شفاهي دستهبنديشدهاي در دراية الحديث كه به «زهري» منسوب باشد، سراغ نداريم. او به دستور عمر بن عبدالعزيز اموي نخستين كسي است كه در ميان اهل سنّت دست به گردآوري و تدوين حديث زده است، و ليكن هيچگونه قواعدي در درايه وضع نكرده است. نخستين قواعد مدوّن دراية الحديث به صورت كلّي و فشرده به قبل از دوران عمر بن عبدالعزيز مربوط است و از آن اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليهالسّلام) ميباشد. سخنان اميرالمؤمنين درباره قواعد حديثشناسي و تقسيمات حديثي در منابع چندي، از جمله در نهجالبلاغه و اصول كافي- با تفاوتهاي جزئي- درج شده است كه در ضمن آن، هم راويان مورد دستهبندي دقيق علمي قرار گرفتهاند و هم متن روايات و احاديث اسلامي طبقهبندي شده و قابل اعتماد آن از ضعيف و غير قابل اعتمادش جدا شده است. بنابراين، ما بايد علي (عليهالسّلام) را نخستين مدون و بنيانگذار دراية الحديث بناميم. اكنون متن سخنان علي (عليهالسّلام) را در اين باره عيناً درج ميكنيم تا با دقت بر روي واژهها و جملات آن، صدق گفتار ما در مبدع بودن آن حضرت نسبت به علم دراية الحديث آشكار شود. آن حضرت در پاسخ سليم بن قيس كوفي كه راجع به علّت شيوع احاديث مختلفه و نو پرسيده بود، فرمود: « بيترديد آنچه را كه مردم امروز در دست دارند آميزهاي است از حق و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، محكم و متشابه و محفوظ و موهوم، و اين نيز واقعيتي است كه بر رسول خدا- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- در زمان خود او، چندان دروغ بستند كه به خطابت برخاست و گفت: «هر كس به عمد بر من دروغ بندد، بايد كه جايگاه خويش از آتش گيرد». بيگمان ناقلان حديث پيامبر چهاراند كه پنجمي ندارند: يكي منافقي است كه ايمان نمايي ميكند و اسلامآرايي. به ظاهر نه گناه ميكند و نه هرزگي، اما به عمد بر رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- دروغ ميبندد. پس اگر مردم ميدانستند كه او منافقي است دروغگو، از او نميپذيرفتند و گفتارش را تصديق نميكردند. اما نميدانند و ميگويند: «او يار رسول خدا- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- است، حضرتش را از نزديك ديده، سخنش را شنيده، از او آموخته است». و بر اين مبنا گفتههايش را ميپذيرفتند. در حالي كه خداوند با آن تعبيرهاي ويژه از منافقين خبر داده، با توصيفهايي آن چنان، ويژگيهايشان را بيان كرده است. آنك اينان پس از پيامبر ماندند و به رهبران گمراهي و دعوتگران به آتش با تبليغات آكنده از ياوه و تهمت- نزديك شدند. پس آنان را بر كارها گماشتند و به فرمانروايي بر گردن مردم نشاندند و خود با تكيه بر آنان به خوردن دنيا نشستند. آري به راستي مردم- به جز شماري بهرهمند از عصمت الهي- با دنيا و پادشاهاناند. اين يكي است از آن چهار صنف روايتگر. دو ديگر مرد، از رسول خدا چيزي شنيده، ولي به درستي به خاطرش نسپرده است، و بيآهنگ دروغي از پندارش بدان آميخته است. پس او همان را در دست دارد، باز گويد و به آن عمل كند، و همي گويد كه من آن را از رسول خدا- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- شنيدهام. اگر مسلمانانميدانستند كه او پندار خويش را با آن حديث آميخته است پذيرفتارش از او نبودند. چنان كه اگر او خود نيز ميدانست، آن را فرو ميافكند. سه ديگر راوي، مردي است كه از رسول خدا- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- شنيده است كه به چيزي فرمان داده است، و از نهي آن در زماني ديگر، آگاهي نيافته است يا نهي حضرتش را شنيده است، از فرمان بعدي ناآگاه است. باري، منسوخ را به خاطر سپرده، اما ناسخ را از ياد برده است، كه اگر منسوخ بودنش را ميدانست بيگمان آن را وا مينهاد. چنان كه اگر مسلمانان - به هنگام شنيدن حديث او- از منسوخ بودنش آگاهي داشتند، رهايش ميكردند. و چهارمين و آخرين، مردي است كه بر خدا و رسولش دروغ نميبندد، از ترس خدا و به حرمت رسول خدا- كه درود خدا بر او و خاندانش باد- دروغ را دشمن ميدارد، و به ورطهاي پندار نيز نيفتاده باشد، بلكه آن چه را كه شنيده به همان صورت به خاطر ميسپارد و شنيدهي خود را- بي هيچ فزوني و كاستي- باز ميگويد، حكم ناسخ را حفظ كرده است و به كار ميبندد، منسوخ را دانسته است و از آن ميپرهيزد، خاص و عام و محكم و متشابه را دانسته است و هر موضوعي را در جايگاه ويژهاي قرار ميدهد. در سير? پيامبر خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- بسا كه كلامي چند سويه داشت، گاهي خاص و گاهي عام، اين سخنان به گوش كسي ميخورد كه از معناي سخن خدا و رسول شناخت درستي نداشت، و بيآنكه بداند معني و مقصود چيست و هدف از صدور آن كلام كدام است، به نقل و توجيهش مينشست. از سوي ديگر، تمامي ياران رسول خدا- كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد- اهل كاوش و پرسش نبودند، تا آن جا كه بعضي دوست داشتند كه صحراگرد يا عابري در محضر حضرتش حضور يابد و پرسشي مطرح كند، تا آنان نيز پاسخش را بشنوند! و من چنان بودم كه هر آن چه را بر من ميگذشت، ميپرسيدم و به خاطر ميسپرئم. باري اين خلاصه بود آن چه ميتوان پيرامون چهرههاي گوناگون راويان و آفات روايات آنان بيان كرد. چنانكه ملاحظه ميفرماييد، علي (عليهالسّلام) هم قواعد و اصطلاحات درايةالحديث را دراين خطبه به كار بردهاند و هم متنشناسي و فقهالحديث را. اصطلاحاتي مانند ناسخ ومنسوخ، عام و خاص و غيره بسيار قابل تأمل هستند. چنانكه از دستهبندي راويان حديث و انحصار آنان در چهار گروه مشخّص نيز علاوه بر ارتباط تنگاتنگي كه با مباحث و مسائل مهم علم درايه دارد، اشاره تلويحي به ضرورت تدوين علم رجال حديث نيز دارد. بنابراين با سابقه وجود چنين مطالبي در ادوار پيش از «زهري»، او را نميتوان «بنيانگذار دراية الحديث» معرفي كرد؛ بلكه پايهريزي اين دانش نيز مانند «علم نحو» توسط عالم اهل بيت عصمت در عصر خود، يعني علي (عليهالسّلام) صورت گرفته است. بعد از اميرالمؤمنين (عليهالسّلام)، ائمه معصومين بعدي نيز هر كدام قواعد و ضوابطي را براي حفظ احاديث از آفات و به منظور كمك به حل مشكلات آن، بيان فرمودهاند كه در كتب حديثي شيعه مضبوط است؛ مانند عرض اخبار بر قرآن، كيفيت برخورد با اخبار و روايات متعارض و متخالف، نحوه حلّ مشكل اخبار خلافيه و امثال اينها كه در مجموع، قواعد متعلق به دراية الحديث و فقه الحديث را نتيجه ميدهند. بر پايه همين روايات بود كه بعدها كتب دراية الحديث توسط علماي شيعه تدوين يافت كه مختصرترين آنها كتاب «الوجيزه» شيخ بهايي و مفصلترين آنها «مقباسالهدايه» شيخ عبدالله مامقاني است. فصل سوّم: علم رجال حديث و پيدايش و گسترش آن
علم رجال نيز از جمله دانشهاي حديثي است و آن دانشي است كه در آن دربار? اجزاء تشكيلدهند? سلسله سند احاديث به صورت تك تك كه همان راويان هستند، از نظر مدح و ذمّ، وثوق و عدم وثوق بحث ميشود. دانش رجال حديث از فن «تراجم احوال» (زندگينامه نويسي)، اخصّ ميباشد. در اين دانش فقط راويان حديث آن، به گونهاي بسيار قانونمند و محدود و فقط از نظر وثاقت و عدم وثاقت مورد بحث قرار ميگيرند و دربار? رجال، شرح حالنگاري جامع و مفصل به عمل نميآيد. در پيريزي تاريخي دانش رجال حديث و انگيزه و سبب شرعي آن وجوه چنديوجود دارد كه در رأس همه آنها «دستور خداوند متعال» در قرآن مجيد ميدرخشد كه ميفرمايد: « إنْ جائكم فاسقٌ بنبأٍٍ فتَبينوا ...» يعني اگر فاسقي براي شما خبري آورده سخن او را بدون تحقيق و تبين نپذيريد. بنابراين، وقتي كه در زندگي روزمرّه، اخبار فاسقان با اخبار افراد موردوثوق و عادل تفاوت دارد، چگونه ميتوان پذيرفت كه اخبار آنان راجع به شئون زندگي و مسائل ديني مردم كه همان «حديث» و روايت باشد، تفاوت نداشته باشد؟! پس نتيجه ميگيريم كه احاديث را بدون تحقيق دربار? راويان آنها نميتوان پذيرفت. اوّل بايد فسق و يا عدالت راويان دانسته شود و سپس دربار? مضمون و مفاد آن روايت داوري كرد. از همين جا بود كه علم راويشناسي كه همان علم رجال حديث است با ضوابط دقيق و قوانين خشن و شناخته شده خود در ميان مسلمين بتدريج پديد آمد. علاوه بر فسق و عدالت راوي، ميزان حافظه او و آگاهياش نسبت به ناسخ و منسوخ احاديث نيز از جمله عوامل ديگري بودند كه در پيدايش دانش «راويشناسي» مؤثر بودهاند و اميرالمؤمنين علي (عليهالسّلام) در همان عصر نخستين و صدر اسلام به ضرورت شناختن راويان «فراموشكار» و راوياني كه ناسخ و منسوخ و يا محكم و متشابه احاديث نبوي را نميدانستهاند ولي روايت نقل كردهاند ، اشاره فرموده است كه متن كلام آن بزرگ مرد، اندكي پيش عيناً نقل گرديد. پيدايش اختلافات فرقهاي در اسلام نيز از ديگر عوامل ضرورتآور تدوين دانش رجال حديث بوده است، و به همين سبب، ضرورت داشته كه انتساب فرقهاي راويان احاديث دانسته شود كه به طور مثال آيا زيدي و يا كيساني و يا واقفي و يا عامّي بودهاند و يا اينكه امامي اثني عشري. بدينگونه بود كه عوامل چندي موجب پيدايش دانش راويشناسي (رجال حديث) در اسلام گرديد. و صاحبنظران در اين رشته به تأليف و تصنيف كتاب پرداختند. اگر اندكي مسامحه به خرج داده و مفهوم «رجال» را اعم از «راوي» بگيريم، بايد گفت نخستين مؤلف در اين رشته يكي از ياران علي(عليهالسّلام) به نام عبدالله بن ابي رافع بوده است كه كتابي را درباره ياران حضرت علي (عليهالسّلام) درسه جنگ معروف صفين، نهروان و جمل از صحابيان نگاشته و آن را «تسمية من شَهدَ مع علي (عليهالسّلام) الصفين و النهروان والجمل من الصحابة» ناميده است. بعد از او نيز نگارش شرح حال اصحاب پيامبر و طبقات آنان و نيز نگارش زندگينامه حافظان قرآن رواج گرفت و در نهايت به شكلگيري مستقل دانش رجال حديث در ميان شيعه و سني انجاميد. از ياران ائمه معصومين و علماي اقدم شيعه، نخستين رجال نويسان عبارتند از: احمدبن ابي عبدالله برقي، حسن بن محبوب، ابن عقده و ابن غضائري و كشّي. سپس با شروع عصر نجاشي و شيخ ظوسي دانش راوي شناسي شيعي شكل مدون برتري به خود گرفت.نجاشي فهرست خود را نوشت. شيخ طوسي نيز سه كار رجالي بزرگ انجام داد كه عبارتست از: 1- انتخاب و گزينش بخش عمدهاي از كتاب معرفة الناقلين كشّي كه جلوتر از شيخ طوسي تأليف شده بود. اكنون اصل كتابكشي در دست نيست و فقط گزيد? آن توسط شيخ طوسي در دست است كه به نام «اختيار معرفة الرجال» و يا به طور خلاصه، «رجال كشّي» ناميده ميشود. 2- شيخ طوسي، علاوه بر كتاب يادشده شخصاً نيز در علم رجال كتاب جداگانهاي ترتيب داد كه اكنون موجود است و به نام رجال شيخ طوسي معروف ميباشد. 3- علاوه بر دو كار ياد شده، شيخ طوسي فهرستي از مؤلفات علماي شيعه را نيز ترتيب داده است كه جزو كتابهاي اصلي رجالي شيعه محسوب ميشود. علاوه بر شيخ طوسي و كشّي، نجاشي نيز كه خود از علماي بزرگ شيعه در عصر خود بود، تأليف بسيار جالب و دقيقتري در رجال حديث نوشته است كه به نام رجال نجاشي مشهور است. در اصطلاح علماي رجال اين چهار كتاب « اصول اربعه رجالي» شيعه ناميده ميشود. بعد از اصول رجالي يادشده، كتابهاي رجالي ديگري نيز تأليف يافته است؛ مانند، تحرير طاووسي، فهرست منتجب الدين رازي، معالم العلماء ابن شهر آشوب مازندراني و غيره. مفصلترين كتابهاي رجالي شيعه، در سدههاي اخير و عصر حاضر تأليف گرديده است. كه عبارتند از مجمعالرجال قهپائي، تنقيح المقال مامقاني، قاموسالرجال شوشتري و معجم رجال الحديث مرحوم آية الله خويي كه جامعتر از بقيه است؛ هر چند كه برخي دقت نظرها و نكتهسنجيهاي قاموسالرجال بسيار قابل تحسين بوده و خاص خود ميباشد و آن را از معجم رجال الحديث متمايز ميگرداند. كتابهاي رجالي نوعاً با شيو? الفبايي و معجمي تنظيم و تدوين يافته است (شبيه كتب لغت و فرهنگها)، تا مراجعهكنندگان راحتتر بتوانند از آنها استفاده كنند. و اگر كتابي ترتيب معجمي نداشته باشد (يعني در اصل) در چاپهاي جديد نوعاً فهرستي از اسامي را به آخر آنها ضميمه ميكنند كه ترتيب الفبائي دارد و كمبود موجود در كتاب را جبران ميكند. اكنون كه معرفي و ذكر تاريخچه و روند شكلگيري و گسترش دو شاخه اصلياز علوم حديثي را بحث كردهايم، ميپردازيم به تاريخچه، پيدايش و گسترش شاخه سوّم آن؛ يعني «فقهالحديث» كه بسيار نيز اهميت دارد و هدف اصلي از همه دانشهاي حديثي ميباشد. فصل چهارم: پيدايش و گسترش فقهالحديث (متنشناسي حديث)
چنانكه جلوتر نيز گفتيم منظور معاصرين از اصطلاح فقهالحديث، «متنشناسي حديث» ميباشد كه تعبير ديگر آن نيز «شرحالحديث» است. از دانشمندان قديم «حاكم نيشابوري» آن را در قرن چهارم به كار برده است. دانشمندان معاصر عرب نيز آن را «نقد نَصَّ الحديث»، يا «نقد متن الحديث» مينامند، به كار بردن واژ? «فقهالحديث» در اين معنا از باب تسامح است و از دقت لازم برخوردار نيست. ما نيز از همين باب آن را در اين نوشته به كار ميبريم. به هر حال، «منظور از فقهالحديث، تحقيق در فهم درست معناي حديث و بررسي محتواي آن است كه شامل تحقيق در واژههاي حديث و طرز جملهبندي و تناسب صدر و ذيل آن و به دست آوردن عام و خاص و مطلق و مقيد و مجمل و مبين و نصّ و ظاهر آن و همچنين پيدا كردن راه جمع ميان احاديثي كه به ظاهر با هم معارض هستند و نيز سنجش محتواي حديث با قرآن و احاديث ديگر، و مهمتر از همه كيفيت استنباط حكم شرعي از مضمون حديث ميباشد كه كاري بس مهم است و از عهد? فقها برميآيد.» اكنون كه معناي فقهالحديث و مرادفهاي آن مانند «شرح الحديث»، «متنشناسي حديث» و غيره، اجمالاً آشكار گرديده، بهتر است به «منبعشناسي» آن و دستهبندي موضوعي كتابهاي فقهالحديثي و يا شرحالحديثي بپردازيم. كتابهايي كه از آغاز تاكنون در زمينه فقهالحديث و شرح احاديث معصوم(عليهالسّلام) و حلّ معضلات، مبهمات و تعارضات آنها توسط دانشمندان اسلام اعم از شيعه و سني، نوشته شده، بسيار فراوان است و شايد مجموع آنها را بتوان در پنج محور كلّي دستهبندي كرد. از اين قرار: