تاریخ زبان فارسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ زبان فارسی - نسخه متنی

محمد تقی بهار

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاريخ زبان فارسي





تاريخ
زبان فارسي









محمد
تقي بهار










برگرفته از: بهار، محمدتقي.(1381).سبک
شناسي. تهران:زوار.ج 1.























کلمات کليدي: زبان پيوندي - زبان فارسي
- آريائيان ايراني - زبان اوستا - زبان
مادي - فارسي باستان - پهلوي سغدي - دري -
لهجه هاي قديم - زبان دري، قديم ترين
آثار زبان.









زبان
ايراني : دانشمندان زبان شناس برآنند كه
زبان هاي امروزي دنيا بر سه بخش است:





نخست- بخش يك هجائي (يك سيلابي) و
اين قسم زبان ها را زبان هاي ريشگي
نامند، زيرا لغات اين زبان ها تنها يك
ريشه است كه به اوّل يا آخر آن هجاهايي
نيفزوده اند. زبان چيني، آنامي و سيامي
را از اين دسته مي دانند، در زبان هاي
ريشگي شماره ي لغت ها محدود است، چنانكه
گويند چينيان براي بيان فكر خود
ناگريزند لغات را پس و پيش كنند يا مراد
خود را با تغيير لحن و آهنگ كلمه
بفهمانند.





دوم- بخش زبان هاي
ملتصق اين زبان ها يك هجائي نيست چه در
لغات اين زبان به هنگام اشتقاق هجاهائي
بر ريشه ي اصلي افزوده مي شود ولي ريشه
ي اصلي از افزودن هجاها هيچگاه تغيير
نمي‌كند و دست نمي‌خورد و هر چه بر او
افزايند به آخر او الحاق مي شود. مردمي
كه زبانشان را ملتصق خوانند
اينانند:





1- مردم اورال و
آلتائي كه شاخه ي از نژاد زردپوست مي
باشند مانند مغولان و تاتاران و تركان و
مردم دونغوز و فين و ساموئيد و بيشتر
ساكنان سيبريا و دشت قبچاق 2- مردم ژاپن
و اهالي كره 3- دراويد، و باسك از مردم
هند 4- بوميان آمريكا،‌ 5- مردم نوبي
(جنوب مصر در آفريقا) مردم هُوتْ تِنْ
تُتْ مردم كافرْ و سياه پوستان آفريقا 6-
مردم استراليا.





سوم- بخش
زبانهاي پيوندي، در اين زبان ها بر ريشه
و ماده ي لغات هجاهائي افزوده مي شود
ولي نه تنها به آخر ريشه، بلكه به آخر و
اوّل ريشه هم- ديگر اينكه ريشه ي لغت بر
اثر افزايش تغيير مي‌كند، گوئي كه ريشه
با آنچه بر وي افزوده شده است جوش خورده
و پيوند يافته است- به خلاف زبان ملتصق
كه چون ريشه تغيير نمي‌كند هجاهائي كه
بر ريشه افزوده است مثل آن است كه به
ريشه چسبانده باشند نه با او پيوسته
باشد.





زبان هاي پيوندي
اينهاست:





الف- زبانهاي سامي
مانند عبري، عربي و آرامي كه بعد
سُرياني ناميده شد، و در عهد قديم زبان
هاي فنيقي و بابلي و آشوري و زبان مردم
"قرطاجنه" كه شعبه بوده اند از
فنيقيان و زبان حيمري.





ب-زبان
هاي مردم هند و اروپايي به معني
اعم:آريائيان هند- آريائيان ايران؛
يونانيان- ايتاليائيان- مردا
سِلْت(بوميان اروپائي غربي) ژرمني
(آلمان و آنگلوساكسون و مردم
اسكانديناوي)- لِتْ و ليتواني و سلاو (كه
روس و سلاوهاي شرقي اروپا و مردم بلغار
و
صرب و ساير سلاوهاي بالكان باشند)






علماي زبان شناسي برآنند كه زبان
هاي بخش سوّم از مراحل زبان هاي بخش
اوّل و دوّم در گذشته و ترّقي كرده تا
بدين درجه رسيده است- يعني اين زبان ها
مستقلاً در سير تطوّر كمال يافته و به
مرحله اي رسيده است كه اكنون مشاهده مي
كنيم و ما در اين پاره به تفصيل گفتگو
خواهيم كرد.





زبان پارسي






فارسي زباني است كه امروز بيشتر
مردم ايران، افغانستان، تاجيكستان و
قسمتي از هند، تركستان، قفقاز و بين
النهرين بدان زبان سخن مي گويند، نامه
مي نويسند و شعر مي‌سرايند.





تاريخ زبان ايران تا هفتصد سال پيش
از
مسيح روشن و در دست است و از آن پيش نيز
از روي آگاهي هاي علمي ديگر مي دانيم كه
در سرزمين پهناور ايران- سرزميني كه از
سوي خراسان (مشرق) به مرز تبّت و ريگزار
تركستان چين و از جنوب شرقي به كشور
پنجاب و از نيمروز (جنوب) به سند و خليج
پارس و بحر عمان و از شمال به كشور سكاها
و سارمات ها (جنوبي روسيّه امروز) تا
دانوب و يونان و از مغرب به كشور سوريّه
و دشت حجاز و يمن مي پيوست مردم به زباني
كه ريشه و اصل زبان امروز ماست سخن
مي‌گفته‌اند.





زرتشت پيمبر
ايراني مي گويد كه ايرانيان از سرزميني
كه "اَيْرانَ وَيجَ" نام داشت و
ويژه ي ايرانيان بود، به سبب سرماي سخت
و پيدا آمدن ارواح اهريمني كوچ كردند و
به سرزمين ايران درآمدند. دانشمندان
ديگر نيز دريافته اند كه طايفه ي
"اَيْريا" از سرزميني كه زادگاه
اصلي آنان بود برخاسته گروهي به
ايران،گروهي به پنجاب و برخي به اروپا
شتافته اند و در اين كشورها به كار
كشاورزي و چوپاني پرداخته اند و زبان
مردم ايران، هند و اروپا همه شاخه هايي
هستند كه از آن بيخ رسته و باز هر شاخ
شاخه ي ديگر زده و هر شاخه ي برگ و باري
ديگرگون برآورده است.





در علم
نژادشناسي مردم اروپائي را به هشت شعبه
بخش كرده اند و زبان آنان را نيز از يك
اصل دانسته اند به طريقي كه گذشت.






ما را اينجا به ساير زبان ها كاري
نيست، چه آن علم خود به دانستني هاي
ديگر كه آن را زبان ‌شناسي و فقه اللّغه
گويند باز بسته است. ما بايد بدانيم كه
تاريخ زبان مادري ما از روزي كه نياكان
ما بدين سرزمين درآمده اند تا به امروز
چه بوده است و چه شده است و چه تطورّها و
گردش هايي در آن يافته است، از اين رو به
قديم ترين زبان هاي ايران باز مي
گرديم.





زبان مادي





قديم ترين يادگاري كه از زندگي
نياكان
باستاني ما باقي است "نُسك هاي
اَوسْتا" است كه شامل سروده هاي
ديني، احكام مذهبي و محتوي تواريخي است
كه شاهنامه ي فردوسي نمودار آن است و
مطالب تاريخي آن كتاب از "كيومرث"
تا زمان "گشتاسب شاه" مي پيوندد، و
پادشاهي
اَپَرداتَه(پيشداديان)،كَويان(كيان) و
زمانه ي هفت خدائي را با هجوم بيگانگان،
مانند: اژيدهاك (ضحاك) و فراسياك
تور(افراسياب) ترك تا پيدا آمدن زردتشت
سپيتمان شرح مي دهد.





در اين
روايات همه جا مي رساند كه رشته ي
ارتباط سياسي، اجتماعي و ادبي ايران
هيچ وقت نگسسته و زبان اين كشور نيز به
قديم ترين زبان هاي تاريخي يا قبل از
تاريخ مي پيوندد و "گاثه ي زردشت"
نمونه ي كهن ترين آن زبان هاست.





امّا آنچه از تواريخ ايران، روم،
نوشته هاي سمگ و تواريخ ديگر مردم
همسايه بر مي آيد، دوران تاريخي ايران
از مردم "ماد" كه يونانيان آن را
مدي و به زبان دري "ماي" و
"ماه" گويند برنمي‌گذرد، و پيداست
كه زبان مردم ماد يا ماه زباني بوده است
كه با زبان دوره ي بعد از خود كه زبان
پادشاهان هخامنشي باشد تفاوتي نداشته،
زيرا هرگاه زبان مردم ماد كه بخش بزرگ
ايرانيان و مهم ترين شهرنشينان آريائي
آن زمان بوده اند با زبان فارسي هخامنشي
تفاوتي مي‌داشت. هر آينه "كورش"،
"داريوش" و غيره در كتيبه هاي خود
كه به سه زبان فارسي، آشوري و عيلامي
است، زبان مادي را هم مي افزودند تا
بخشي بزرگ از مردم كشور خود را از فهم آن
نبشته ها ناكام نگذارند، از اين رو
مسلّم است كه زبان مادي خود، زبان فارسي
باستاني يا نزديك بدان و لهجه ي از آن
زبان بوده است و از نام پادشاهان ماد
مانند "فراَ اوَرْت"،
"خشِثَرْيت"، "فْروَرَتْيش"،
"هُووَخشَثْرَهْ"، "آستياك -
اژي
دهاك"، "اَرتي سس- اَرته يس- اَرته
كاس آ" به لفظ "اَرْتَ" آغاز مي
شود و "اِسْپادا" كه سپاد و سپاه
باشد نيز يكي اين دو زبان معلوم مي
گردد.





"هرودوت" در جايي كه
از دايه ي كورش اول ياد مي كند مي گويد،
نام وي "سْپاكُو" بوده، سپس آورده
است كه "سپاكو" به زبان مادي، سگ
ماده را گويند و معلوم است كه نام سگ
"سپاك" بوده است و (واو) آخر اين
كلمه حرف تأنيث است كه هنوز هم اين حرف
در واژه ي بانو و در پسرو، دادو، دخترو
و كاكو به عنوان تصغير يا از روي عطوفت و
رأفت باقي است، يكي از رجال آن زمان نيز
(سپاكا) نام داشته است كه واژه ي نرينه ي
سپاكو باشد.





بعضي از دانشمندان
را عقيده چنان است كه گاثه ي زردشت به
زبان مادي است و نيز برخي برآنند كه
زبان كردي كه يكي از شاخه هاي زبان
ايراني است از باقيمانده هاي زبان ماد
است بالجمله چون تا امروز هنوز كتيبه ي
سنگي يا سفالي از مردم ماد به دست
نيامده است نمي توان زياده بر اين
درباره ي آن زبان چيزي گفت مگر از اين
پس چيزي كشف گردد و آگاهي بيشتري از اين
زبان بر معلومات بشر چهره گشايد.






اوستا و زند





زبان ديگر
زبان "اَوِسْتا" است.





اوستا در اصل "اَوْپِسْتاكْ"
است
به معني بنيان جا افتاده و محكم، كنايه
است از آيات محكمات و شريعت پابرجاي و
به صيغه ي صفت مشبهه است، در "تاريخ
طبري" و ديگر متقدمان از مورّخان عرب
"ابستاق" و "افستاق" ضبط شده
است و در زبان دري "اُوسْتا- اُسْتا-
وُسْت- اُسْت" به اختلاف ديده مي شود
و همه جا با لفظ "زند" رديف آمده
است-كاف آخر "اوپستاك" كه از قبيل
كاف "داناك" و "تواناك" است در
زبان دري حذف مي شود و تلّفظ صحيح اين
كلمه بايستي "اوْپِستا" باشد ولي
به تقليد شعرائي كه بضرورت اين كلمه را
مخفّف ساخته اند ما آن لفظ را
"اوْسِتْا" خوانيم.





اما
لفظ زند از آزنتي "Azanti" و به معني
گزارش و ترجمه است و مراد از زند كتب
پهلوي است كه نخستين بار كتاب اوستا
بدان زبان ترجمه شده است و پازند مخفف
"پات زند" مي باشد كه با پيشاوند
"پات" تركيب يافته و به معني
دوباره گزارش يا ترجمه و برگردانيدن
زند است به زبان خالص دري.





پازند عبارت است از نُسك هايي كه زند
را به خطّ اوستائي و به زبان فارسي دري
ترجمه كرده باشند و از اين رو متأخران
خطّ اوستائي را خطّ پازند نامند و ما
باز از آن صحبت خواهيم كرد.





قسمتي از اوستا عبارت بوده است از
قصيده هايي (سرودهائي) به شعر هجائي در
ستايش اورمزد و ساير خدايان اَرْيائي
(امشاسپنتان) كه سمت زيردستي يا مظهريت
نسبت به اورمزد و خداي بزرگ يگانه داشته
اند و اشاراتي داشته در بيان بنيان خلقت
و وجود كيومرث و گاو نخستين
"ايوداذ" و كشته شدن گاو و كيومرث
به دست اهرمن و پيدا شدن نطفه ي كيومرث
در زير خاك به شكل دو گياه كه نام آن دو
(مهري و مهرياني- مردي و مردانه- ملهي و
ملهيانه- ميشي و ميشانه- به اختلاف
روايات) بوده است و مورّخان آن را از جنس
"ريواس" دانند و ظاهراً مرادشان
همان "مهر گياه" معروف باشد. و نيز
مطالبي داشته در پادشاهي هوشنگ
(هوشهنگ)، طهمورث، جمشيد، ضحاك
(اژدهاك)، فريدون، سلم، تور، ايرج،
منوچهر، كيقباد، كاوس، سياوخش،
كيخسرو، افراسياب، لهراسب، گشتاسب،
زرتشت، خانواده ي زرتشت، جمعي ديگر از
وزرا و خاندان هاي توراني و ايراني و
نيز اوراد، دعاها، نمازها،احكام ديني،
دستورالعمل هاي پراكنده در آداب و
اصطلاحات مذهبي و امثال اين ها و پيداست
كه اين كتاب از اثر فكر يك نفر نيست و يا
قسمت هايي از اوستا بعدها نوشته شده است
و چنين گويند كه "گاثه" قديم ترين
قسمت اوستا است و ساير قسمت ها به آن
كهنگي نيست.





اينك شرحي كه راجع
به جمع آوري اوستا از روايات مختلف و از
اسناد پهلوي در دست است يادآوري مي
نماييم:





گويند اوستاي قديم
داراي 815 فصل بوده است منقسم به 21 نسك يا
كتاب و در عهد ساسانيان پس از گردآوري
اوستا از آن جمله 348 فصل به دست آمد كه آن
جمله را نيز به 21 نسك تقسيم كردند و
دانشمندان محقق 21 نسك ساساني را به 345700
كلمه برآورد كرده اند و از اين جمله
امروز 83000 كلمه در اوستاي فعلي موجود و
باقي به تاراج حادثات رفته است.





در كتب سنّت از جمله در "دينكرت"
روايتي آورده اند و در نامه ي
"تنسر" به شاه مازنداران نيز بدان
اشاره شده و مسعودي مورخ عرب و جمعي
ديگر از مورخان اسلامي هم نقل كرده اند
كه "اسكندر" بعد از فتح
"اصطخر" اوستا را كه بر دوازده
هزار پوست گاو نوشته بودند برداشت و
مطالب علمي آن را از طب، نجوم و فلسفه به
يوناني ترجمه كرد و به يونان فرستاد و
خود آن كتاب را بسوزانيد.





و نيز
دينكرت كه يكي از كتب قديم پهلوي است
گويد:





"داراي دارايان هَماك
اَپستاك و زندچي گون زرتوهشت هَچ
اَوْهر مزد پَتْ گرپت ونپشتك دوپچين
يَوكْ پَتْ گنچي شپيكان (شسپيكان- ن.ل)
يِوك پَتْ دِچْوي نَپَشْت داشتن
پرمود"





در كتاب "شتروهاي
ايران" گويد:





"اَنيك
زرتشت دين آورد از فرمان و شتاسپ شه
هزار و دوست فَرْكَرْت پَتْ دين
ديپوريه پت تختكيهاء زرين كرت و نپشت و
پت گنچ هان اتهش نيهاذ و انيك كجستك
سكندر سوهت و اندر او درياپ فكند
دينكرتي هپت خذايان".





يعني:
ديگر داراي پسر دارا همگي اوستا و زند
را چنان كه زردشت از هر مزد پذيرفت و
نبشت در دو نسخه يكي به گنج شايگان و يكي
به دژنپشت فرمود نگاه دارند، (روايت
ديگر) هزار و دويست فر كرد (فصل) بدين
دبيري به تخته هاي زرّين تعبيه نمود و
نبشت و به گنج آن آتش نهاد، پس سكندر
ملعون دينكرت هفت خدايان را سوزانيده
در دريا افكند.





گويند نخستين
كسي كه بعد از اسكندر ملعون از نو
"اوستا" را گرد آورد و آئين ديرين
مزديسنا را نو كرد "وُلَخْش"
اشكاني بود (51-78 ب م) ولخش همان است كه ما
او را "بلاش" خوانيم. در ميان
اشكانيان پنج شهنشاه به اين نام شناخته
اند، دار مستتر گويد، كسي كه اوستا را
گرد كرده است بايد ولخش نخستين باشد،
زيرا او مردي ديندار بوده است. و بعضي
گمان كرده اند كه اين شهنشاه ولخش سوم
است كه از (148 تا 191 ب م) پادشاهي كرده
است.





پس از ولخش اشكاني اردشير
پاپكان مؤسس دولت ساسانيان بناي سياست
و پادشاهي ايران را بر مذهب نهاد و دين و
دولت را به يكديگر تركيب داد و آئين
زرتشت را كه غالباً ظنّ قوي بر آن است كه
اشكانيان هم داراي همان آئين بوده اند-
آئين رسمي كشور ايران قرارداد، و اين
كار او به ساير عاقلانه بود، زيرا آن
دوره به سبب قوت گرفتن دين مسيحي در
انحاء كشور ايران و روم، دوره ي قوّت
دين و آغاز نفوذ دينداري محسوب مي شد،
چنانكه بعد هم ديده شده كه از سوئي ماني
پديد آمد و بعد مزدك ظهور كرد و چندي
نگذشت كه حضرت محمّد (ص) بيرون آمد.





يك علّت ديگر تعصّب ديني اردشير آن
بود كه پدران و نياكان او به قولي
اميران
و رييسان دين زرتشتي بوده اند،
"پاپك" كه به قولي پدر و به قولي
پدر مادر اردشير بوده است از امراي
محلّي پارس و از آن بزرگاني بود كه
بازمانده ي امرا و شاهان "پَرَتَه
دار" فارس بودند پادشاهان پرته دار
فارس كه نخستين آنان "بَغَ كْرِتَ"
و سپس (بَغَ دَاتَ) و آخر آنان
"پاپك" است همه در فارس و قسمتي از
هندوستان رياست و بزرگي داشته اند، و
سكّه زده اند و روي سكه ي آنها نقش
آستانه ي آتشكده و درفش (علم چهارگوشه)
كه شايد همان درفش كاويان باشد ديده شده
است و پادشاه با "پنام" كه سرپوش
ويژه ي عبادت است در پيشگاه آتشكده به
حال خشوع ايستاده است.





اين
پادشاهان دست نشانده ي اشكانيان بوده
اند و از عهد اسكندر و خلفاي اسكندر به
رياست مذهبي و كم‌كم به پادشاهي گماشته
مي شدند و اردشير چنان كه گذشت يا پسر
پاپك آخرين شاهان مذكور و يا پسر دختر
او بوده است و چون پدران و نياكان
اردشير جنبه ي مذهبي داشته اند، از سكه
هاي آنها اين جنبه به خوبي ديده مي شود.
خود او هم در استواري بنيان دين كوشيد و
دين و دولت را با هم كرد و به وزير خود
(تنسر) هيرپدان هيرپد امر كرد كه اوستاي
پراكنده را گرد آورد و خود را در سكه ها
خداپرست و خدائي نژاد خواند.





در عهد "شاهپور" پسر اردشير و
جانشينان وي نيز در گردآوري اوستا و
تهيه ي فقه و ساير احكام و عبادات
زرتشتي توجه و اعتناي كامل به عمل آمد و
در حمايت از آئين مزبور كار به تعصّب
كشيد از آن جمله ماني پير فديك سخن گوي و
مصلح بزرگ ايراني به اعتماد آزادي
مذهبي
كه پيش از ساسانيان در ايران موجود و
برقرار بوده است در عصر شاپور اول ظاهر
شد و شاهپور را دعوت كرد. شاپور با او به
عادت قديم رفتار نمود و ماني كتابي از
كتاب هاي خود را به نام شاپور نوشت و نام
آن را "شاهپو هرگان" نهاد، ليكن در
زمان بهرام پسر هرمز وي را برخلاف وصيت
زرتشت و برخلاف اصول ديني كه در ايران
مرسوم بود كشتند.





خلاصه، قسمتي
از اوستا در زمان شاپور اول به دست آمد و
در عصر شاپور دوم "آذر پاذمار
سپندان" - كه مؤبدي بزرگ و سخنگوئي
گرانمايه بود و بعض مورّخان عرب او را
زرتشت ثاني ناميده اند و واقعه ي ريختن
مس گداخته بر سينه ي زردشت منسوب به
اوست خرده اوستا را آورد و چنان به نظر
مي رسد كه تمام اوستا را به دست آوردند و
يا مدعي شدند كه اوستا به تمامي به چنگ
آمده است و دانشمندي ديگر مرسوم به
"ارتاي ويراف" نيز در عالم خواب،
سيري در بهشت و دوزخ كرد و احكامي ديگر
پيدا آورد كه در كتاب "ارتاي ويراف
نامك" مندرج است، و نيز تفسيرهاي
اوستا از اين به بعد به زبان پهلوي رايج
گشت.





در قرن نهم ميلادي و دوم
هجري مؤلف دينكرت: كه تفسيري از اوستا و
مهم ترين كتب فقه، عبادت و احكام
مزديسني است گويد: اوستا داراي 21 نسك
است و اسامي آنها را ذكر مي كند و مجموع
21 نسك را به اصطلاح زبان پهلوي به سه
قسمت منقسم مي نمايد به قرار ذيل:






الف- گاسانيك





ب- هاتَكْ
مانْسَريك





ج- داتيك





گاسانيك يعني بخش "گاثه" كه
سرودهاي ديني و منسوب است به خود زرتشت
و محتويات آن ستايش اهورامزده و مراتب
ادعيه و مناجات ها مي باشد.





هاتك مانسريك- مخلوطي از مطالب
اخلاقي
و قوانين و احكام ديني است.





داتيك- فقه و احكام و آداب و معاملات
است.





اما بعد از اين تاريخ
(يعني بعد از قرن سوم هجري) معلوم نيست
چه وقت بار ديگر اوستا دست خورده و
قسمتي از آن از ميان رفته است. باري آنچه
امروز از اين كتاب در دست ما باقي است
پنچ جزو يا پنج بخش است و به اين نام
معروف:





1- يَسْنا كه گاثه جزء آن
است، و معني آن ستايش مي باشد.





2-
ويسپَرَذْ- كه آن هم از ملحقات يسنا و در
عبادات است و معني آن "همه ي ردان و
پيشوايان" است.





3-
وَنْدايداذ- كه در اصل ونديودات بوده
است، يعني ادعيه و اوراد بر ضد ديوان و
اهريمنان.





4- يَشْت- كه قسمت
تاريخي اوستا از آن مستفاد مي شود آن هم
از ماده ي يسنا و به معني عبادت و ستايش
است.





5- خرده اَوِستا- يعني
اوستاي مختصر يا مسائل مختصر و خرد
اوستا، و آن عبارت است از عبادات
روزانه، ماهيانه، ساليانه، اعياد، جشن
ها، طريقه ي زردشتي گري، كُشتي بستن،
آداب زناشوئي، عروسي، سوگواري و
غيره.





زبان اوستائي هم يكي از
اصول و پايه هاي زبان ايران است. اين
زبان خاصه قسمت هاي قديم آن "گاثه"
بسيار كهنه به نظر مي رسد و مانند زبان
سنسكريت و عربي داراي اعراب است، يعني
اواخر كلمات از روي تغيير عوامل تغيير
مي كرده است و حركات گوناگون به خود مي
گرفته است، همچنين داراي علايم جنسي و
تثنيه بوده است.





زمان
زردشت:





اگر گاثه را از زرتشت
معاصر "ويشتاسپ شاه" بدانيم زمان
نزول آن سخنان را بايد بين سنه (630 قبل از
ميلاد)- يعني سي سال بعد از زمان تولد
زردشت و چند سال قبل از سنه 583 ق م كه
زمان شهادت زردشت باشد- دانست، چه برحسب
روايات پهلوي زردشت در سي سالگي مبعوث
شده است.





فارسي باستان





ديگر زبان فارسي باستان است كه آن را
"فرس قديم" ناميده اند اين همان
زباني است كه بر سنگ هاي "بيستون"،
"اَلَوَنْد"، صد ستون "تخت
جمشيد"، دخمه هاي هخامنشي، لوح هاي
زرين و سيمين بُنلاد تخت جمشيد و جاهاي
ديگر كنده شده است و مهم تر از همه نبشته
ي بيستون است كه داريوش شاهنشاه
هخامنشي تاريخ بيرون آمدن و به شهنشاهي
رسيدن و كارنامه هاي خود را در آن جا
گزارش داده است و خطي كه آثار نام برده
بدان نوشته شده است خط ميخي است.





اين زبان نيز يكي ديگر از زبان هاي
قديم
ايران است و با اوستائي فرق اندك دارد و
آن نيز چون اوستائي داراي اعراب و تذكير
و تأنيث مي باشد- خط ميخي برخلاف
اوستائي
و پهلوي از چپ به راست نوشته مي‌شده
است.





پهلوي





ديگر زبان
پهلوي است، اين زبان را فارسي ميانه نام
نهاده اند و منسوب است به "پرثوه"
نام قبيله ي بزرگي يا سرزمين وسيعي كه
مسكن قبيله ي پرثوه بوده و آن سرزمين
خراسان امروزي است كه از مشرق به صحراي
اتابك (دشت خاوران قديم) و از شمال به
خوارزم و گرگان و از مغرب به قومس
(دامغان حاليه) و از نيمروز به سند و
زابل مي پيوسته، مردم آن سرزمين از
ايرانيان (سَكَه)بوده اند كه پس از مرگ
اسكندر يونانيان را از ايران رانده
دولتي بزرگ و پهناور تشكيل كردند و ما
آنان را اشكانيان گوئيم و كلمه ي پهلوي
و پهلوان كه به معني شجاع است از اين قوم
دلير كه غالب داستان هاي افسانه ي قديم
شاهنامه ظاهراً از كارنامه هاي ايشان
باشد باقي مانده است.





زبان
آنان را زبان "پرثوي" گفتند و كلمه
ي پرثوي به قاعده ي تبديل و تقليب حروف
"پهلوي" گرديد و در زمان شهنشاهي
آنان خط و زبان پهلوي در ايران رواج
يافت و نوشته هايي از آنان به دست آمده
است كه قديم ترين همه دو قباله ي ملك و
باغ است كه به خط پهلوي اشكاني بر روي
ورق پوست آهو نوشته شده و از "اورامان
كردستان" به دست آمده است و تاريخ آن
به (120 پيش از ميلاد مسيح) مي كشد.





زبان پهلوي زباني است كه دوره اي از
تطوّر را پيموده و با زبان فارسي ديرين
و اوستايي تفاوت هايي دارد خاصه آثاري
كه از زمان ساسانيان و اوايل اسلام در
دست است به زبان دري و فارسي بعد از
اسلام نزديك تر است تا به فارسي قديم و
اوستائي چنان كه بعد از اين در جاي خود
بدان اشاره خواهد شد.





زبان
پهلوي از عهد اشكانيان زبان علمي و ادبي
ايران بود و يونان مآبي اشكانيان به قول
محققان، صوري و بسيار سطحي بوده است و
از اين رو ديده مي شود كه از اوايل قرن
اول ميلادي به بعد اين رويه تغيير كرده
سكه ها، كتيبه ها، كتاب هاي علمي و ادبي
به اين زبان نوشته شده است و زبان
يوناني متروك گرديده است و قديم ترين
نوشته ي سنگي به اين خط كتيبه ي اردشير
اول در نقش رستم و شاپور اوّل است كه در
شهر شاپور اخيراً بر روي ستون سنگي بدو
زبان پهلوي اشكاني و پهلوي ساساني كشف
گرديده است.





زبان پهلوي و خط
پهلوي به دو قسمت تقسيم شده است: 1- زبان
و خط پهلوي شمالي و شرقي كه خاص مردم
آذربايجان و خراسان حاليه (نيشابور-
مشهد- سرخس- گرگان- دهستان- استوا- هرات-
مرو) بوده و آن را پهلوي اشكاني يا پارتي
و بعضي پهلوي كلداني مي گويند و اصحّ
اصطلاحات (پهلوي شمالي) است.





2-
پهلوي جنوب و جنوب غربي است كه هم از حيث
لهجه و هم از حيث خط با پهلوي شمالي
تفاوت داشته و كتيبه هاي ساساني وكتاب
هاي پهلوي كه باقي مانده به اين لهجه
است و به جز كتاب "درخت اسوريك" كه
لغاتي از پهلوي شمالي در آن موجود است
ديگر سندي از پهلوي شمالي در دست نيست
مگر كتيبه ها و اوراقي مختصر كه گذشت
معذلك لهجه ي شمالي از بين نرفت و در
لهجه ي جنوب لغت هاي و فعل هاي زيادي از
آن موجود ماند كه به جاي خود صحبت
خواهيم كرد.





در وجه تسميه ي
پهلوي اشاره كرديم كه اين كلمه همان
كلمه ي "پرثوي" مي باشد كه به قاعده
و چم تبديل حروف به يكديگر حرف (ر)به
(لام)
و حرف (ث) به (ه) بدل گرديده و
"پهلوي"
شده است، پس به قاعده ي قلب لغت هاي كه
در تمام زبان ها جاري است چنان كه گويند
قفل و قلف و نرخ و نخر و چشم و چمش، اين
كلمه هم مقلوب گرديده "پهلوي" شد.
اين لفظ در آغاز نام قومي بوده است دلير
كه در (250 ق م) از خراسان بيرون تاخته
يونانيان را از ايران راندند و در (226 ب
م) منقرض شدند- و آنان را پهلوان به الف و
نون جمع و پهلو و پهلوي خواندند، و مركز
حكومت آنان را ري، اصفهان، همدان، ماه
نهاوند، زنجان و به قولي آذربايجان بود
بعد از اسلام مملكت پهلوي ناميدند- در
عصر اسلامي زبان فصيح فارسي را پهلواني
زبان و پهلوي زبان خواندند و پهلوي را
برابر تازي گرفتند نه برابر زبان دري و
آهنگي را كه در ترانه هاي
"فهلويات" مي خواندند نيز پهلوي و
پهلواني مي گفتند پهلواني سماع و لحن
پهلوي و گلبانگ پهلوي اشاره به فهلويات
مي باشد.





مسعود سعد گويد:






بشنو و نيكو شنو نغمه ي
خنياگران به پهلواني سماع به
خسرواني طريق





خواجه گويد:





بلبل به شـاخ سرو به گلبانگ پهلوي
مي خواند دوش درس مقامـات معنوي





شاعري گويد:





لحــن او را
مــن و بيـــت پــــهلـــوي
زخــمــه ي رود و ســرود خســـروي





زبان سغدي





ديگر زبان
سُغدي است، سُغْد نام ناحيه اي است خرم،
آباد و پر درخت كه "سمرقند" مركز
اوست و در قديم تمام ناحيه ي تمام ناحيه
ي بين "بخارا"، "سمرقند" و
حوالي آن ايالت را سُغد مي خوانده اند-
اين نواحي در اوايل اسلام به سبب خوبي
آب و هوا و نعمت فراوان مشهور شده يكي از
چهار بهشت دنيا به شمار مي آمده است.





اين نام در كتيبه ي بزرگ داريوش به
نام (سوگديانا) ذكر شده است و از شهرستان
هاي مهم ايران شمرده مي شد و زبان مردم
آن نيز لهجه يا شاخه اي از زبان ايراني و
به سغدي معروف بوده است، اين زبان در
طول
خطي متداول بوده است كه از ديوار چين تا
سمرقند و آسياي مرکزي امتداد داشته و
مدت چند قرن اين زبان در آسياي مركزي
زبان بين المللي به شمار مي رفته
است.





هنوز يادگار اين زبان در
آن سوي جيحون و دره ي زرافشان و نواحي
سمرقند، بخارا، بلخ و بدخشان باقي است و
يادگار ديگري نيز از آن در ناحيه ي
"پامير" متداول است و قديم ترين
نمونه اي كه از اين زبان به دست ما رسيده
اوراقي است كه از كتاب هاي مذهبي ماني
پسر فديك، پيمبر مانويان به خط آرامي و
اين ورقه در سال هاي نزديك به دست كاوش
كنندگان آثار قديم كه در تركستان چين به
كاوش و پژوهش پرداخته بودند از زير
انقاص شهر ويران "تورفان" و ساير
قسمت هاي تركستان چين پيدا آمده است و
چون آن را خواندند دانستند كه سرودهاي
ديني ماني و شعرهايي است كه در كيش
مانوي گفته شده و از آيات كتاب ها مذكور
است و نيز برخي اسناد از كيش بودائي و
فصلي از عهد جديد ترسايان و مطالبي كه
هنوز حل نشده است در ميان آن ها است.





هر چند اين آيه ها و شعر ها پاره
پاره، جدا جدا و شيرازه فرو گسسته است و
گويا باز ماند و مره ريگي است از كتاب
هاي پارسي ماني "شاپور گان" و
كتابي ديگر كه نام آن "مهرك نامه"
بوده است. امّا با وجود اين به تاريخ
تطّور زبان پارسي ياري بزرگي كرده
بسياري از لغت هاي فارسي را كه با لغات
اوستا، فارسي باستاني و پهلوي از يك جنس
ولي به ديگر لهجه است به ما وانمود مي
سازد و بنياد قديم زبان سغدي و بلكه
ريشه و پايه ي زبان شيرين "دري" را
كه زبان فردوسي و سعدي است معلوم مي
دارد؛ و نيز از كشفيات به زبان هاي
آريائي ديگري كه زبان "تخاري" و
زبان "سكائي" باشد مي توان پي برد و
اكنون مشغول حلّ لغات و تدارك صرف و نحو
آن زبان ها مي باشند.









زبان دري





در معني حقيقي اين
كلمه اختلاف است و در فرهنگ ها وجوه
مختلف نگاشته اند و از آن جمله آن است
كه: "گويند لغت ساكنان چند شهر بوده
است كه آن بلخ، بخارا، بدخشان و مرو است
و طايفه ي بر آن اند كه مردمان درگاه
كيان بدان متكلم مي شده اند و گروهي
گويند كه در زمان "بهمن اسفنديار"
چون مردم از اطراف عالم به درگاه او مي
آمدند و زبان يكديگر را نمي فهميدند
بهمن فرمود تا دانشمندان زبان فارسي را
وضع كردند و آن را دري نام نهادند يعني
زباني كه به درگاه پادشاهان تكلّم كنند
و حكم كرد تا در ممالك به اين زبان سخن
گويند- و منسوب به درّه را نيز گويند
همچو كبك دري و اين به اعتبار خوشخواني
هم مي توان بوده باشد زيرا كه بهترين
لغات فارسي زبان دري است."





از اين تقريرها و توجيه هاي ديگر
چيزي
كه بتوان پذيرفت دو چيز است:





يكي آن كه در دربار و ميان بزرگان در
خانه و رجال مداين (تيسفون پايتخت
ساساني) به اين زبان سخن مي گفته
باشند.





ديگر آنكه اين زبان،
زبان مردم خراسان، مشرق ايران، بلخ،
بخارا و مرو بوده باشد- و جمع بين اين دو
وجه نيز خالي از اشكال است و مسائلي كه
اين دو وجه را تأييد مي كند.














قديم ترين آثار
زبان ايران





مورّخان اسلامي
نوشته اند نخستين كسي كه به زبان پارسي
سخن گفت "كيومرث" بود و معلوم است
كه اين سخن افسانه ي بيش نيست. اما آن چه
تا امروز از روي آثار صحيح و تاريخي به
دست آمده است قديم ترين كلامي از زبان
ايراني كه در دست ما مي باشد همان سخنان
اشو زرتشت سپيتمان است كه در سرودهاي
ديني "گائه" مندرج است و بعد از آن
قسمت هاي قديم اوستا كه غالب آن ها نيز
نظم است نه نثر - گائه به زباني است كه
آريائي هاي هند نزديك بدان زبان كتاب
هاي ديني و ادبي قديم خود را تأليف و نظم
نموده اند، نام كتاب زردشت چنان كه گذشت
"اوپستاك" بود و گاهي از آن كتاب به
عبارت "دَين" تعبير مي‌شده است.
مخصوصاًً در كتاب پهلوي "بندهش" به
جاي اوستا همه جا "دين" آمده است و
خط اوستائي را هم بدين مناسبت "دَينْ
دِپيوَريه" گويند، يعني خطّ دين و در
"دينكرت" و ساير كتاب هاي هر جا كه
گويد "زردشت دين آورد" مرادش اوستا
است.





ديگر كتيبه هايي است كه از
هخامنشيان باقي مانده است كه مهم ترين
آن ها كتيبه ي بهستان = بيستون مي باشد و
ما اينك اشاراتي به مجموع كتيبه هاي
سنگي و سفالي مي نمائيم:





1- در
شهر پازارگاد يا پاساركاد عبارتي بوده
است به خط ميخي كه: من "كورش پادشاه
هخامنشي ام" و نيز مجسمه ي از زير خاك
در 1307 به اهتمام پروفسور هرتسفلد بيرون
آمده و بر آن اين سطور نبشته است:"من
كورش شاه بزرگم".














2- كتيبه ي بيستون





اين نوشته بر تخته سنگي بزرگ در درّه
ي
كوچكي از كوه معروف به بيستون
"بغستان" از طرف "داريوش"
كنده شده است، و در زير نبشته ها صورت
داريوش است كه پاي خود را بر زبر مردمي
كه بر زمين به پشت در افتاده است نهاده و
كمان در دست دارد و پيشروي او نه نفر از
طاغيان بريسمان بسته با جامه هاي
گوناگون ديده مي شوند و بر بالاي صفه
پيكر "فَرَوَهَرْ" نمودار است و
پشت سر داريوش دو تن از بزرگان ايستاده
اند.





داريوش در اين جا دو كتيبه
دارد: يكي كتيبه ي بزرگ به خطّ ميخي و به
زبان فارسي قديم، عيلامي و بابلي در دو
هزار كلمه ديگر كتيبه ي كوچك به زبان
فارسي و عيلامي در صد و پنجاه كلمه،
خلاصه ي اين نوشته ها شرح فتوحات
داريوش و فرو نشاندن فتنه ي بردياي
دورغين "گئوتاماي مغ" و داستان نه
تن از طاغيان مي‌باشد- اين كتيبه مهم
ترين كتيبه هاي هخامنشي است و از روي
اين نوشته ها قسمت بزرگي از تاريخ
هخامنشي روشن مي گردد.










3- كتيبه ي تخت جمشيد:





در
وادي مرودشت كه رود "كور" از ميانش
جاري است، در دامنه ي كوه رحمت پشت به
مشرق و روي مغرب بر كمر كوه چند كاخ و
عمارت بزرگ بوده است، و شهري هم- كه به
اغلب احتمالات "پارس" نام داشته و
پيش از شهر "سْتَخْرْ" و بعد از شهر
"پارسَ كْرتَ" پايتخت "فارس"
بوده است و يونانيان آن را "پرس
پوليس" خوانده اند - در پيرامون اين
عمارات وجود داشته است.





اين
عمارات بر طبق كتيبه هايي كه از داريوش
و خشايارشا باقيمانده است هر كدام نامي
خاص داشته، آن چه پيشاپيش پلّه و دروازه
ي ورود به مغرب قرار دارد. بارگاه
شاهنشاهي و بر طبق كتيبه ي درب بزرگ به
صفت "وَسْ دَهْيو" يعني "همه
كشور" يا "همه كشورها" خوانده مي
شده است و جايگاه پذيرائي فرستادگان و
بار دادن همه ي رعاياي شاهنشاهي
هخامنشي بوده- ديگر "اَپَدانَهْ"
نام داشت ظاهراً از همان ماده ي
"آبادان" و بيروني شمرده مي شد قصر
ديگر در دست چپ "اَپَدانَه" واقع
است نام "صد بيستون" داشته است و
اين نام در كتيبه ي پهلوي "شاپور
سكانشاه" كه روزي در اين عمارت فرود
آمده است ديده مي شود و به جاي خود از آن
كتيبه گفتگو خواهد شد. ديگر كاخ
"هَدِشْ" يا "هَديشْ" به ياء
مجهول بر وزن "مَنشْ" نام داشت و در
سوي جنوبي اپدانه واقع بود، چنين
پنداشته اند كه اين كاخ اندروني
شاهنشاهي و حرم سراي بوده است و اين حدس
به دلايلي درست مي نمايد چه شايد واژه ي
"هَديش" اصل و ريشه ي "خديش"
باشد، كه به زبان دري كدبانو، خاتون
بزرگ و رسمي را گويند و چنانكه خواهيم
ديد حرف "خ" و "ه" در زبان
فارسي به يكديگر به‌ دل مي شود، عمارت
ديگر "تَجَر" است و آن كاخ كوچك تري
بوده است در ضلع شمالي صفه ي تخت جمشيد
كه آن را قصر زمستاني يا
"آفتاب‌كده" پنداشته اند، در
فرهنگ ها "تجر" بر وزن شررخانه ي
زمستاني را گويند و بعضي مخزن و صندوق
خانه نيز هست، و اين بنا رو به آفتاب
ساخته شده است و امروز اين كاخ را آينه
خانه گويند و دو كتيبه از سكانشاه به
پهلوي و يك كتيبه از عضدالدّوله فنا
خسره ي ديلمي به خط كوفي و چند كتيبه ي
ديگر از آل مظفر و تيموريان در آن جا
هست. سواي اين چند كاخ بزرگ آثاري از
معبد، خلوت ها و ابنيه ي خرد و ريز ديگر
نيز در آن صفه باقي است.





اين
بنا به دست داريوش در بسته 520 ق م آغاز
گرديد و سپس داريوش وليعهد خود خشارشا
را در حيات خود به تخت نشانيد و امام
ابنيه ي نامبرده را به اهتمام وي باز
گذاشت در اين ابنيه نيز جاي به جاي
كتيبه‌هايي از داريوش، خشايار شا و
اَرْتَخَشَتْرَ سوم باقي است به سه
زبان پارسي، عيلامي، آشوري و اخيراً
قريب سي هزار خشت مكتوب به خط ميخي كه
نظيرش در شوش نيز به دست آمد در تخت
جمشيد پيدا شد و براي پختن و خواندن به
فيلادلفي به امريكا ارسال گرديد و نيز
لوحه هاي زرين و سيمين كه در زير پايه
هاي عمارت به عنوان "بُنلاد" يعني
سنگ يادگارِ بنا به خط ميخي از داريوش
به دست افتاده درموزه ي ايران باستان
در تهران موجود مي باشد اين كاخ ها را
اسكندر ملعون پس از ورود به
"پارسا" عمداً آتش زد و علامت آتش
سوزي هنوز در آن پيداست و نگارنده خود
زغال هاي قديم را ديده است....





در تُنده ي كوه بيرون ازين عمارت نيز
دو دخمه است و دخمه ي سوّمين كه گويا از
آن داريوش سوم بوده ناتمام مانده است،
بر آن دو نيز نقوش و نام هايي كنده شده
است.





4- كتيبه اي در تنگه ي سوئز
يافته اند از داريوش اول داراي هشتاد
كلمه كه بعضي از آنها محو شده است،
مضمون كتيبه ي مذكور چنين است- بعد از
عناوين و القابي كه در همه ي كتيبه ها
معمول است گويد:"داريوش شاه مي گويد
من پارسيم و به دستياري پارسيان مصر را
گشودم و فرمودم از آب رواني كه نيل نام
دارد و در مصر جاري است به سوي دريائي كه
از پارس به آنجا مي روند اين كال را
بكنند و اين كال كنده شد چنانكه من
فرمان دادم و كشتي ها روانه شدند از مصر
از درون اين كال به پارس چنانكه اراده ي
من بود".





5- كتيبه ي نقش
رستم:





در سه ميلي تخت جمشيد
دخمه هايي بر بدنه ي كوه كنده و تراشيده
اند، اين ها سه دخمه است كه يكي روي
ديگري به شكل چليپا كنده شده است و 24متر
و نيم از زمين بلندتر است در قسمت بالاي
اين آثار حجّاري هاي زيبا، صورت داريوش
و "گاس"، سريري كه روي گاس نهاده
شده، داريوش بر آن ايستاده است نقش
گرديده و كتيبه ي هم به امر داريوش در
آن جا كنده شده است.









6- آثار داريوش:





"شوش" در
خاك خوزستان و پايتخت زمستاني شاهان
هخامنشي بوده است - در شوش ارگ، قلعه و
كاخ بزرگ و زيبائي داشته اند كه ستون
هاي سنگي شبيه به ستون هاي تخت جمشيد و
كاشي كاري هاي بسيار ممتاز در آن عمارت
به كار برده شده بود و غالب اين
يادگارها در موزه ي "لُوْر پاريس"
موجود است. در اين ارگ مانند تخت جمشيد
خشت هائي پيدا شد از گِل رُسْ كه روي آن
ها به خط ميخي كتيبه هائي نوشته اند به
زبان معهود و نسخه ي بابلي (اسوري) از
همه سالم تر مانده بود، آن را مأخذ
ترجمه قرار دادند و پس از ساليان رنج و
بررسي عاقبت در (1928 مسيحي) بعد از سي سال
تمام اين نبشته ها خوانده شد و منتشر
گرديد.اين نبشته از داريوش بزرگ است كه
نخست وي اين كاخ و ارگ را آباد كرده است -
اين كتيبه بعد از كتيبه ي بيستون مهم
ترين نوشته اي است كه از هخامنشيان به
دست آمده است، و اگر نبشته هاي خشتي تخت
جمشيد نيز خوانده شود سومين قسمت مهّم
اين آثار شمرده خواهد شد.





همچنين در شوش كتيبه هاي كوتاه ديگري
بر پاسنگهاي ستون، آجرها، كاشي ها،
مجسمه ها و لوحه هاي سنگي و ميزهاي مرمر
و اشياء متفرق از داريوش پيدا شده است
كه اين شاهنشاه را معرفي مي‌نمايد- اين
يادگارها نيز همه به سه زبان پارسي،
عيلامي و آسوري مي باشد.





در شوش
از خشايارشا، اردشير دوم و اردشير سوم
نيز كتيبه هايي يافت شده است كه خود را
معرفي مي‌كنند و نام اَپَدانه، خَديش،
دَسَرْ (تچر)، پَرَديس (فردوس= باغچه) و
سَرَوُمْ (ظ:تچر) پستو يا خانه ي پسين در
ضمن ذكر ابنيه و كاخ ها برده مي شود و
معلوم مي دارد كه عمارات شوش باري آتش
گرفته و ويران گرديده است و جانشينان
داريوش از نو آن را عمارت كرده اند.





7- در كرمان:





در كرمان هرم
كوچكي از سنگ پيدا شده كه در پهلوهاي آن
سنگ به سه زبان كتيبه ي از داريوش نقش
گرديده است و او را و پدرش را نام مي
برد.





8- درالوند:





در
الوند دو كتيبه اوّل از داريوش بر كوه
نزديك روستاي عبّاس آباد به قرب همدان
به سه زبان موجودست كه داراي دو بند مي
باشد، يكي در ستايش اهورامزدا، ديگر در
معرفي خود و پدرش، كتيبه ي دوم از
خشايارشا در دو بند درست مانند كتيبه ي
پدرش.





9- كتيبه هاي همدان:






1- در همدان دو لوحه ي سنگ بنا (بُن
لاد) از زر و سيم پيدا شد و دولت ايران آن
را خريداري كرد، در آن جا داريوش حدود
كشور خويش را مشخص مي نمايد.





2-
در همدان كتيبه اي از طرف اردشير دوم بر
پايه ي ستوني كه در موزه ي بريتاني است
به سه زبان نوشته شده است كه خود و پدر و
خانواده ي خويش را معرفي كرده است و
اهورمزد و اناهيتا و مبثره (مهر) را
ستوده و از بناي اَپَدانه اي در همدان
خبر مي دهد كه وي بنا گذارده است.






10- كتيبه ي وان:





خشايارشا
بر سنگي كه به زمين عمودست و در ارگ شهر
واقع بوده است و آن را
"اُرتُوقاپُو" گويند، كتيبه ي
دارد كه بسيار استادانه صقيل يافته،
كنده گري شده و خوب هم مانده است.
خشايارشا درين نبشته پس از ستايش
هورمزد و معرفي خويش گويد كه، داريوش
كارهاي زيباي بسيار انجام داد از جمله
اين سنگ را بفرمود تا صقال دادند اما
چيزي بر آن نبشته نكرد، پس از او من اين
نبشته را فرمودم براين سنگ بكندند، الي
آخر.





11- مُهري‌ است چهار گوشه
از داريوش استوانه ي شكل كه پادشاه
برگردونه اي سوار است و به شكار شير
مشغول مي باشد و روي آن نبشته اند:" من
داريوش شاه‌ام".





12- وزنه
ايست از مرمر سياه كه دو كَرْشَهْ وزن
داشته است و بر سر قبر شاه نعمت الله در
كرمان بوده و از آن جا به موزه ي
بريتاني نقل كرده‌اند روي اين سنگ به
پارسي، عيلامي و آسور كنده‌اند: "دو
كَرْشه - منم داريوش شاه بزرگ پسر
ويشتاسپ هخامنشي".





13- بر
گلدان هاي متعددّي از مرمر سفيد به سه
زبان نوشته اند "خشايارشا شاه
بزرگ" و اين گلدان ها در موزه هاي
لندن و پاريس و فيلادلفي باشد.





14- بر گلدان هاي ديگري كه در موزه ي
فيلادلفي، برلن و دنيس مي باشد به سه
زبان كنده شده است: "اردشير شاه
بزرگ" و چند مهر از مردم ديگر به دست
آمده است بدين نام ها: "اَرْشَك پسر
آثيابَئوُشنْه" ديگر "هَدَ خِي
يَ.... ثَدَثْ" سه ديگر
"دَشْداسَك" چهارم "وَهِيَ ويش
داپايَ" پنجم "من خرشادَ شي يا"
كه گويا نام هاي خاصي است.





غير
از اين نبشته ها نبشته هاي ديگري هم از
شاهنشاهان هخامنشي به زبان هاي ديگر
غير از پارسي در دست است مانند: بيانيه ي
كوروش بزرگ در بابل كه به زبان و خط
بابلي انتشار يافته بود - اين كتيبه بر
استوانه ي از گل رُس نبشته شده است
داراي 45 سطر كه قسمتي بزرگي از آن محو
شده است.





كتيبه ي داريوش اول بر
سنگ يادگار كانال كه در نزديكي كانال
سوئز به دست آمد و شرحش گذشت، اين كتيبه
در پهلوي كتيبه اي است كه به سه زبان
پارسي، عيلامي و آسوري نوشته شده است و
به زبان مصري و با خط هيريوغلف مي باشد و
داريوش را "آن تريوش" ناميده اند و
القاب و عناوين فرعونان مصر را بدو داده
اند و طرز نوشته با طرز نوشته هاي پارسي
به كلّي متفاوت است.





كتيبه
ديگر به زبان شوشي جديد در بيستون كه
هنوز خوانده نشده است و تكرار مختصري
است از سه سطر كتيبه ي بزرگ داريوش و
كتيبه ي به زبان آرامي از او در نقش
رستم و باز سطوري در بيستون به زبان
بابلي و شوشي از داريوش هست. هنوز
مضامين اين سه كتيبه ي آخري خوانده
نشده و يا انتشار نيافته است.





كتيبه اي از اردشير اول در تخت جمشيد
به زبان بابلي در 13 سطر كه قسمت چپ آن ها
باقي و باقي محو شده است، و نيز از
اردشير دوم كتيبه ي در تخت جمشيد به
زبان و خط بابلي است كه چند كلمه از آن
برجاي است.





سواي اين آثار باز
هم از كنار و گوشه يادگارهايي و اشيايي
كه داراي كتيبه است به دست آمده و
مي‌آيد، چنانكه گيره ي دري از لاجورد
بزرگ تر از كف دست كه متعلق به يكي از
درهاي عمارت اَپَدانه تخت جمشيد بوده
است پيدا شده و بر لبه ي گيره ي مذكور
روي لاجورد به خط سفيد ميناكاري كتيبه ي
نوشته اند، به خط ميخي به نام خشايارشا
نيز مهرها و پارچه هاي ديگر.





زبان فارسي باستان بعد از انقراض
دولت
هخامنشي از ميان رفت- يعني زبان رسمي
كشور تغيير يافت- و در عهد اشكانيان كه
بار ديگر كارها به دست ايرانيان افتاد
رفته رفته زبان پهلوي شمالي و شرقي كه
زبان اقوام "پرثوي" بود رواج گرفت
و پس از ترك يونان مأبي سكه ها و ساير
اسناد ايران با زبان ايراني و به خط
آرامي نمودار گرديد.









قديمي
ترين
آثار پهلوي اشكاني





قديم ترين
آثاري كه از خط و زبان پهلوي در دست است
دو قباله ي ملكي است كه در ايالت
اورامان كردستان چند سال پيش به خط
پهلوي اشكاني و به زبان پهلوي بر روي
كاغذ پوست به دست آمد و تاريخ آن مربوط
به صد و بيست سال پيش از ميلاد مسيح است
و قبلاً بدان اشاره شد. در يكي از آن
قباله هاي خواندم كه از طرف دولت قيد
گرديده و خريدار پذيرفته است كه اگر
باغي را خريداري مي كند آباد نگاه ندارد
و آن را ويران سازد مبلغ معيني جريمه
بپردازد، و از اين قباله اندازه ي
اعتنا و توجّه پادشاهان ايران را به
آباداني كشور مي توان قياس كرد.





اسناد قديمي ديگري كه در دست است،
باقي
مانده ي كتب و آئين ماني و ساير مطالب
از
قبيل فصول از عهد جديد و مطالبي از كيش
بودائي است كه در آغاز قرن حاضر از طرف
خاورشناسان از خرابه‌هاي شهر
"تورفان" پيدا شد و به دست
دانشمندان خوانده شد و قسمتي از آن ها
انتشار يافت هر چند كه دانشمندان ترديد
دارند كه آيا بهتر است اين خط و زبان را
منسوب به "سُغُدي" بدارند يا منسوب
به پهلوي شمالي؟





اين اوراق
غالباً روي پوست آهو يا بر پارچه نوشته
شده است. خطوط آن نوعي از خط پهلوي است و
نوعي ديگر كه از خط پهلوي گرفته شده و از
بالا به پايين نوشته شده است و بعدها
خطّ
"اويغُوري" كه خط اويغُوره و مغول
ها باشد از اين خط گرفته شده است.






مطالب آن ها ديني و اخلاقي است و
لغات دري كه در پهلوي جنوبي ديده نمي
شود در اين اوراق ديده نمي‌شود در اين
اوراق ديده مي شود و با پهلوي جنوبي
بسيار تفاوت دارد - آن اوراق به زباني
است كه بلاشك پايه ي زبان مردم سمرقند،
بخارا و بنيان زبان قديم مردم خراسان
شرقي محسوب مي شود و پايه و اصل زبان دري
را نيز بايستي در اين زبان جستجو كرد.
چنان كه قبلاً بدان اشاره شد،‌و باز هم
در جاي خود ما از اين اوراق، لغات و بعضي
مختصات آن گفتگو خواهيم كرد.





در
خصوص اسناد دوره ي اشكانيان بدبختانه
به جايي دسترسي نداريم. از اين روي
اطلاع زيادي از پهلوي زيادي از پهلوي
شرقي و شمالي و تفاوت آن با پهلوي جنوبي
در دست نيست و در لهجه هاي مختلف خراسان
غربي، طبرستان، آذربايجان و طوالش نيز
كه بدون شك مخلوطي از پهلوي شمالي و
شرقي (اشكاني) و پهلوي جنوبي و دري است
كنجكاوي و بررسي كامل نشده است ورنه
آگاهي هاي زيادتري به دست خواهد آمد،‌
خاصه هرگاه از اوراق تورفان و از زبان
ارمني نيز استفاده شود.










كتب عهد اشكاني هفتاد كتاب بوده است
كه نام چهار كتاب از آن باقي است چنان كه
در مجمل‌التواريخ و القصص گويد: "و
از
آن كتاب ها كه در روزگار اشكانيان
ساختند هفتاد كتاب بود از جمله كتاب
مروك (مردك؟) كتاب سندباد، كتاب يوسيفاس
كتاب سيماس" و رساله اي است به پهلوي
در مناظره ي نخل و بز به شعر دوازده
هجائي مخلوط به نثر كه گويا در آغاز
منظوم بوده است و بعد ابيات آن كتاب
مغشوش و دست كاري شده است و فعلاً نثر و
نظمي است مختلط - و اين كتاب هم بر چسب
عقيده ي "هرتسفلد" به لهجه ي
پهلوي شمالي است و نامش "درخت
آسوريك" است.









آثار
پهلوي جنوبي:





بعد از كشته شدن
"اَرْدَوَانِ پنجم كه وي را
"اَفْدُمْ" يعني آخرين نيز مي
ناميده اند، خاندان نجيب و بزرگ
"پرثوي" برچيده شد و دولت اشكاني
منقرض گرديده و شهنشاهي از خانواده ي
مشرقي به خانواده ي جنوبي (فارسي) كه به
دست "اَرْتَخشَتْرَ = اردشير"
"پسر" "پاپك" تأسيس شده بود
انتقال يافت، آن دولتي كه بعدها خود را
وارث بهمن اسفنديار و جانشين كيان
شمرد.





در اين دوره خط و زبان
رسمي خط و زبان پهلوي است كه آن را براي
تفكيك از پهلوي قديم "پهلوي جنوبي"
مي نامند خط پهلوي جنوبي نيز از الفباي
آرامي گرفته شده است و با خط شمالي
تفاوت هايي داشته است كه بعد گفته خواهد
شد - اما زبان پهلوي جنوبي يكي از شاخه
هاي فارس قديم محسوب مي‌شود و به واسطه
ي دخالت اصطلاحات مذهبي و لغات شكسته
بسته ي اوستايي و اختلافات ديگري كه از
حيث بعض لغات، صرف و نحو با پهلوي شمالي
داشته است لهجه اي از لهجه هاي پهلوي به
شمار مي‌آيد.





امتياز آشكاري
كه بين خط پهلوي و خط و زبان هاي شرقي
ايران بوده در مسئله "هُزْوارشْ"
است، كه به دست كاتبان وارد رسم الخط
پهلوي شد چنين كه لغاتي را به زبان
آرامي نوشته و به پارسي
مي‌خوانده‌اند، و ما از اين مقوله در
فصل خطوط به تفضيل گفتگو خواهيم كرد -
اين رسم در نوشته‌هاي "تورفان و آثار
ماني ديده نمي شود لكن در دو قباله ي
ملك
اورامان و كتيبه هاي اشكاني و "درخت
آسوريك" موجود است و معلوم مي شود كه
در پهلوي اشكاني نيز موجود بوده
است.





كهنه ترين سندي كه از
پهلوي جنوبي در دست است سكه هاي شاهان
پَرَته دار فارس است. بعد سكه‌هاي
اردشيرپاپكان، ديگر كتيبه ي اردشير
پاپكان در نقش رستم به دو لهجه اشكاني و
ساساني و به يوناني - ديگر كتيبه ي
شاپور اول كه اخيراً در كاوش هاي شهر
"شاپور" به دو لهجه ي شمالي و
جنوبي و بدو خط اشكاني و ساساني به دست
آمده و غيره.





اما كتاب هايي كه
به خط و زبان پهلوي موجود است، هر چند
يقين نيست كه در زمان خود ساسانيان
تأليف شده باشد. و بعض آن ها علي التحقيق
متعلق به دوره ي اسلامي است مانند
"دَينْ كِرْتْ" تأليف مؤبد آذر
فرنبغ معاصر مامون عباسي و غيره معذلك
ممكن است ترجمه هايي از اوستا از قبيل
قسمت هايي از يشت ها و قسمت هايي ديگر
اوستا كه به زبان پهلوي است و فصولي از
بند هش كه از كتاب هاي معتبر سنّت
مَزْديَسنُي است و "درخت آسوريك"،
"خسرو كواتان وريذكي" "اياتكار
زريران" و غيره در عهد شاهنشاهان
تأليف يافته باشد و نيز قسمت عمده از
داستان هاي ملي مانند "كارنامك
اردشير"، "خوتاينامك" و "آيين
نامك" محتمل است كه به دوره ي
ساسانيان به پيوندد. چنانكه گويند
خوتاينامك به امر يزدگرد شهريار تدوين
گرديد. بالجمله هر چند زمان تأليف كتاب
ها و رساله هاي پهلوي غالباً در قرون
اسلامي است اما مواد آن ها قديمي
است.





اينك ما يادگارهايي كه از
پهلوي جنوبي- ساساني باقي است به ترتيب
ذكر مي كنيم:









1- كتيبه
هاي ساساني





مهم ترين كتيبه هاي
پهلوي ساساني به قرار ذيل است:





كتيبه ي اردشير اول در نقش رستم- كه
به
سه زبان (پهلوي ساساني و پهلوي اشكاني و
يوناني) نوشته شده است.





كتيبه ي
شاپور اوّل در نقش رجب كه به سه زبان
مذكور نوشته شده است.





كتيبه ي
شاپور اوّل در حاجي آباد كه به دو زبان
پهلوي ساساني و اشكاني نوشته شده
است.





كتيبه ي شاپور اوّل كه بر
روي ستون جلوخان عمارت شهر شاپور فارس
به دو زبان ساساني و اشكاني كنده شده و
اخيراً كشف شده است.





كتيبه ي
ساساني از موبد «كاردير هرمزد» در نقش
رجب و كتيبه ي ديگر از همو در بالاي نقش
برجسته ي شاپور در نقش رستم كه اين
كتيبه بسيار ضايع شده است.





كتيبه ي نرسي در پايكولي (شمال قصر
شيرين) كه به دو زبان ساساني و اشكاني
نوشته شده است و استاد هرتسفلد آلماني
در (1913-14) آن را خوانده و كتابي به دو جلد
در آن باب نوشته است.





كتيبه ي
پهلوي ساساني در روي نقش وهرام اوّل در
شاپور فارس كه از طرف نرسي كنده شده
است.





كتيبه ي كوچك پهلوي
ساساني از شاپور دوّم در طاق كوچك طاق
وُسْتان كنده شده است.





كتيبه ي
پهلوي ساساني از شاپور سوم كه در سمت چپ
كتيبه ي شاپور دوّم در طاق كوچك طاق
وُستْان كنده شده است.





كتيبه
هاي پهلوي ساساني تخت جمشيد يكي از طرف
شاپور پسر هرمز برادر شاپور دوّم كه
مأمور پادشاهي سكستان بوده كنده شده
است و دو كتيبه ي ديگر در همان جا به امر
دو تن از بزرگان كشور به نام شاپور دوّم
ساخته شده.





كتيبه هاي كوچك
ديگر كه در دربند به فرمان اميران آن جا
نقر شده و تاريخ آن ها اواخر عهد
ساسانيان است.





كتيبه ي پهلوي
كه در قاعده ي كعبه ي زردشت در نقش رستم
به وسيله ي هيأت حفاري دكتر اشميت به
سال (1315 هـ.) حفاري و پيدا شده است، ولي
متأسفانه دوبار روي آن را گچ ماليده و
پوشانيده اند و هنوز قرائت نشده
است.





كتيبه هاي متفرقه متعلق
به بعد از اسلام نيز به دست آمده است كه
مهم نيست.









2- كتاب ها
و رساله ها پهلوي





كتاب ها،
نامه ها و مقاله هايي است كه بعضي از چند
صد صحيفه نيز تجاوز مي كند چون "دين
كرت"، "بند هش" و بعضي به صد
صحيفه نمي رسد چون "اياتكار
زريران" و بعضي از چند سطر نمي گذرد -
مجموع اين يادگارها با مواظبت ضبط شده
است و بعضي مانند «كاروند» و «آيين
نامك» معلوم نيست به چه سبب از ميان
رفته است و بعضي چون "هزار
داستان"، "خوتاي نامك" و
"كليلك و دمنك" و غيره ترجمه اش
باقي و اصل فاني شده است. ما اكنون از آن
چه هنوز باقي است صورتي به اختصار نقل
مي كنيم.









آنچه از
اوستا به زبان پهلوي ترجمه شده است:









مجموعاً 141000 كلمه






1- ونديداد «پهلوي»
تقريباً 4800 كلمه





2- يسنا-
«پهلوي» تقريباً 39000
كلمه





3-نيرنگستان «پهلوي»
تقريباً 3200 كلمه اوستايي و 600 پهلوي





ترجمه ي آن و 22000 كلمه ي پهلوي
شرح و توضيح و 1800 كلمه اوستايي





4- ويشتاسب يشت پهلوي
تقريباً 5200 كلمه پهلوي





5-
وِيسْپَ رَذْ
تقريباً 3300 كلمه پهلوي





6-
فرهنگ اُيم اِيوَكْ
تقريباً 2250 كلمه پهلوي و1000 اوستايي





7- اوهر مزد يَشْت
تقريباً 20000 كلمه پهلوي





8-
بهرام يشت تقريباً 2000 (ظ)
كلمه پهلوي





9- هادُخت نسك
تقريباً 1530 كلمه
پهلوي





10- ائو گمادَ ائچا
تقريباً اين كتاب مخلوطي
است
از 29 فقره اوستايي در 280 كلمه و 1450 كلمه
پازند.





11- چيتك اوپستاك گاسان
تقريباً 1100 كلمه ي پهلوي و 400
اوستايي





12- اتهش نيايشن
تقريباً 1000 كلمه ي پهلوي و
400
اوستايي





13- وُچِرْ كرت دينيك:
اين كتاب مخلوطي است از تفسير پهلوي و
متن ديني، متن ديني داراي 17500 كلمه ي
پهلوي است و 260 كلمه ي اوستايي و ترجمه
اش داراي 630 كلمه ي اوستايي است كه اين
كلمات به 900 كلمه ي پهلوي ترجمه و تفسير
شده است و در "وُچركرت" است يكي
"دينيك و جركرتْ" ديگر "وچركرتِ
دينيك".





14- آفرينكان گاهنباز
تقريباً 490

كلمه ي پهلوي





15- هپتان يشت
ً 700
ً ً





16- سروش يشت ها دُخت
ً 700 ً

ً





17- سي رو چك بزرگ
ً 650 ً
ً





18- سي رو چك كوچك
ً 530 ً ً





19- خورشيد نيا يشن
ً 500 ً ً





20- آبان نيايشن
ً
450 ً ً





21-
آفرينكان دَهْمان ً

400 ًً ً





22- آفرينكان گائه

ً 300 ً ً





23- خورشيد يشت ً

400 ً ً





24-
ماه يشت ً
400 ً ً





25- فطعه
ي ازيشت (22) ً
350 كلمه ي پهلوي و 60 كلمه ي اوستايي





26- آرينكان فروردكان
ً نام ديگري است از براي
آفرينكان دهمان.





27- ماه نيايش
(؟)










كتب ديني و اخلاقي و ادبي قريب 446000
كلمه





28- دينِ كرت
تقريباً 169000 كلمه ي
پهلوي





29- بُن دِهِش
ً 13000 ً ً






30- دادستان دينيك ً
28600 ً ً





31- تفسير
برونديداد پهلوي ً 27000

ً ً










32-روايات پهلوي
تقريباً 26000 كلمه ي
پهلوي





33- روايات همت اشوهشتان
ً 22000 ً ً





34-
دينيك وُچِرْكِرت (رجوع كنيد بشماره ي
13)-





35- منتخبات اززاتسپرم
ً 19000 ً ً





36-
شكند گمانيك وچار ً 16700
ً ً





37-شايست ني شايست
ً 13700 ً ً





38-
داتستان مينوك خرت ً 11000
ً ً





39- نامه هاي منوچهر
ً 9000 ً ً





40-
ارتاي وراژنامك ً 8800
ً ً





41- ستايش سي روزه ي
كوچك ً 5260 ً ً





42- جاماسب نامك ً 5000

ً ً





43- بهمن بست
ً 4200 ً ً





44-
ماتيكان پوشت فريان ً 3000
ً ً





45- پرسشهائي كه با





آيات آوستا پاسخ ً
3000 ً ً





داده شده
است.





46- اندرچ اتورپات مار
سپندان (چهار يك اين رساله از ميان رفته
است به نظر «وست» نسخه ي كامل آن اگر در
دست بود شامل تقريباً 3000 كلمه مي شد،
وست كتاب خاصيّت روزها را كه با اين
رساله همراه است نيز در ذيل همين عنوان
ياد كرده است و گويد مجموع آن شامل 300
كلمه است اندرز مذكور و سي روزه ي ضميمه
ي آن در متون پلوي انگلسار يا صفحه 58 تا
71 طبع شده و نگارنده آن را به نثر ترجمه
كرده و به بحر متقارب بنظم آورده است و
در سال دوم مجله ي مهر به طبع رسيده
است).





47- پتيت ايرانيك
تقريباً 2200 كلمه ي
پهلوي





48- پند نامك وژرك كيتر
بوختكان ً 1760 ً
ً





49- پتيت اتورپارت مارسپندان
ً 1490 ً ً





50- پند
نامك زرتشت ً 1430
ً ً





51- اندرچ ائو شنَرِ
داناك ً 1400 ً
ً





52- آفرين شش گاهنبار
ً 1370 ً ً





53- واچكي ايچنداتورپات مارسپندان

ً 1270 ً ً





54-
ماتيكان كجستك ابالش ً
1200 ً ً





55- ماتيكان سي
روچ ً 1150 ً
ً





56- پتيت و تُرتَكان
ً 1100 ً ً






57- پتيت خوت ً
1000 ً ً





58- ماتيكان
هپت اُمهر سپنت ً 1000
ً ً





59- اندرزهايي به
مزديسنان ً 980 ً
ً





ظاهراً اين رساله همان است
كه "بنام اندرژداناگان به
مزديسنان" جزو متون پهلوي انگلسار يا
از صفحه 51 تا 54 طبع شده و داراي چند واژه
اوستايي است.





60- اندرز دستوران
بر بهدينان ً 800
ً ً





61- خصايص يك مرد
شادمان (عدد كلمات اين رساله را
"وست" معني نكرده است و به نظر مي
رسد كه اين رساله همان باشد كه جزو متون
انگلساريا بنام "اپرخيم و خرت فرّخ
مرت" يعني "در خوي و خرد مرد فرخ"
از صفحه 162 تا 167 به طبع رسده و عدد كلمات
آن 920 است به تقريب).





62- ماتيكان
ماه فروتين روچ خوردت ً
760 ً ً





63- آفرين
هفت امهر سپنتان(امشاسپنتان)





يا آفرين دهمان

ً 700 ً ً





64- پدري پسر خود را تعليم مي دهد

ً 600 ً ً





65-
ستايش درون (نان معروف) ً

560 ً ً





66-
آفرين ار تافَرَوَشي
ً 530 ً ً





67-
اندر ژداناك مرت

ً 530 ً ً





68-
اشيرواد ً
350تا 560 ً ً





69-
آفرين مِيَزْد
ً 450 ً ً





70-
انرچ خسروي كواتان
ً 380 ً ً





71- چم
درون (نان مقدس) ً
380 ً ً





72- نماز او
هر مزد ً
340 ً ً





73- سخنان
اتور فرنبغ و بوخت آفريذ- دو رساله است و
مجموعاً شامل، 320 كلمه است.





74-
نيرنك بوي داتن
ً 630 تا 260 ً ً





75- نام
ستايشينه ً
260 ً ً





76-پنجدستور
از مؤبدان و ده پند براي بهدينان
ً 250 ً ً





77-
آفرين وژرگان
ً 200 ً ً





78-
آفرين گاهنبار چَشْنيه
ً 300 ً ً





79-
اَوَرْمَتَنِ شه وهرام ورچاوند

ً 190 ً ً






80- داروك خرسنديه
ً 120 ً ً





81- پاسخ هاي سه مرد دانشمند به شاه

ً 90 ً ً





82-
ماتيكان سي يَزَتان

ً 90 ً ً





متون غير ديني پهلوي قريب 41000
كلمه





83- قانون مدني پارسيان در عهد
ساساني 42000 ً
ً





84- كارنامك ارتخشتر پاپكان
ً 5600 ً
ً





85- ادي واتكارزريران
ً 3000 ً
ً





86- خسرو كواتان وريذكي
ً 1770 ً
ً





87- فرهنگ پهلويك
ً 1300 ً
ً





88- ابرادوين نامك نپشتن
ً 990 ً
ً





89- شتروهاي ايران
ً 880 ً
ً





90- وچارشن چترنك (ماتيكاني
چترنگ) ً 820 ً
ً





91- درخت آسوريك
ً 800 ً
ً





92- ابرستايييني تاريه سور
آفرين ً 400 ً
ً





93- افديه وسهيكيه سكستان
ً 290 ً

ً





سواي اين گردآوردها باز هم
قسمت هائي هست كه يادآوري نشده از قبيل
"اندرچ پيشينكان" در 4 فقره و 280
كلمه كه جزو متون پهلوي انكلساريا صفحه
39 به طبع رسيده است و "چيتاك اندرچ
فريودكيشان" كه از صفحه ي 41 تا 50 متون
مزبور به طبع رسيده و مجموع آن 1820 كلمه
است و "اندرچ ويه زات فرّخ پيروژ"
در صفحه ي 73همان كتاب تقريباً 466 كلمه،
و "اَپَرْپنج خيم هُوسْروان" در
همان كتاب از صفحه ي 129 الي 131 در 260
كلمه، ديگر "اَوَرْپتماني كتك
خوتائيه" از صفحه 141-143 همان كتاب در 459
كلمه ي ديگر "واچكي چند هچ وژرك
متر" صفحه ي 85 و "افسون گزندگان"
و قسمت هاي بي سروته ديگر كه باز در همان
كتاب طبع شده است و مهم تر از همه
"ماتيكان هزارداتستان" يعني گزارش
هزار فتواي قضائي است.





كتاب
هايي نيز بوده است كه در عهد اسلامي از
آن ها استفاده مي شده و بعدها از ميان
رفته است مانند "آيين نامك" كه
محتوي مجموعه اي بوده است از اخلاق،
فرهنگ، رسوم ، آداب، بازي ها، ورزش ها،
سخنان بزرگان و آيين رزم، عزا، سور،
زناشوئي و غيره. ابن قتيبه و ديگر اديان
عرب بسيار از فصول اين كتاب را نقل كرده
اند. در خاتمه ي ماديكان چترنگ كه به
زبان پهلوي باقي است گويد: "اصل
بازيدن شترنج اين است كه نگرش (ملاحظه) و
توخشش (سعي) در نگاه داشتن و مواظبت
ابزار خود بيشتر كني تا در بردن و زدن
ابزار طرف بازي، و به اميد و طمع زدن
ابزار حريفدست بد بازي نكني و شمار
ابزار خود را بداري چنانكه يكي را بكار
اندازي و ديگري را بپرهيز و احتياط
گذاري و نيز همواره به اصل بازي توجه
كني و پايان را در نظر داشته باشي،
چنانكه در "آئين نامه" نپشته
است."





از اين قبيل است
"خوتاي نامه" و "كاروند" كه
جاحظ در البيان و التبيين از قول شعوبيه
از آن دو كتاب و فصاحت و بلاغت هر يك
تعريف مي كند و مي گويد: وَ مَنْ اَحَبَّ
اَن يَبْلغَ في صَناعَهِ البَلاغَهِ وَ
يَعْرفَ الغَريبَ وَ يَتَبَحَّرَ في
اللُّغَه فَلْيَقْراء "كتاب
كاروند" وَ مَنْ اَحْتاج اَلي
العَقْل وَ الْأدَب وَ الْعلْمِ
بالْمَراتبِ واَلْعَبْر و اَلْمَثلاتِ
و اَلْألْفاظِ الْكَريمه وَ الْمعاني
الشَّريفه فَلْيَنْظُرْ الي
"سِيراَلْملُوْكَ".





ديگر
كتاب "دستوران" يكي از كتب قضايي
عهد ساساني كه در آغاز به زبان پهلوي
بوده است و اكثر منابع آن با "ماتيكان
هزار داتستان" يكي است و فعلاً ترجمه
ي اين كتاب به زبان سرياني موجود است-
اين نسخه در قرن هشتم ميلادي به وسيله ي
رئيس نصاراي ايران "عيشو بُخْت"
تأليف يا ترجمه شده است اما مترجم عيسوي
مزبور قواعد حقوقي ايران را تغيير داده
است تا با اوضاع و احوال همكيشان او
مناسب تر باشد.





ديگر كتبي
مانند ويس و رامين و كتابي در منطق كه
ترجمه ي عربي آن باقي است و كتاب
"السكيين" كه "مسعودي" نقل مي
كند و اصل پهلوي "شكند گمانيك
وچار" و آن چه بعدها در جاي خود اشاره
خواهد شد.





آثار ديگر سواي سكه
ها كه از حيث لغت ها مخصوص و رمز شهرهايي
كه سكه در آن ها زده مي شده است و شكل تاج
ها كه هر يك علامت مخصوص و داراي ويژگي
هاي تاريخي و اشاره هاي مخصوص است- مهره
ها است كه از آن عهد به دست آمده و مي
آيد و بر اين مهره ها كلماتي غير از نام
هاي خاص به عنوان شگون و ميمنت نقش مي
شده و صورت حيوان يا علامتي ديگر نيز بر
آن منقوش مي گرديده است- در ضمن اين
مهرها نام چند مؤبد و چندين لقب نيز
ديده شده است.









3-
اسامي چند تن از علماي زردشتي





1- تَنْ سَرْ: اين مرد از مؤبدان عهد
اردشير اول است و "هيرپدان هيرپد"
بوده است كه مقامي است چون مؤبدان مؤبد
و سمت مستشاري و وزارت اردشير داشته و
او است كه "نامه ي تنسر" را به
"جشنسف" شاه طبرستان نوشته و او را
به موافقت و دولت خواهي اردشير اندرز مي
دهد- متن پهلوي اين نامه از ميان رفته و
فارسي آن در "تاريخ ابن اسفنديار"
مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل
معاصر "مجتبي مينوي" طبع شده است
بعد از او نام "زروان داد" پسر
مهرنرسي را مي شناسيم كه هر دو هيربدان
هيربد و مأمور امور قضائي بوده اند.





2- بهنك- از مؤبدان اوايل ساسانيان
است و "آذرپاد مارسپندان" جانشين
وي بوده است.





3- آذرپاد
مارسپندان- ظاهراً از اعقاب زردشت بوده
است- و يكي از بزرگان اين عهد است و در
زمان شاپور دوم قسمت مهمي از اوستا و
مخصوصاً خرده اوستا را گردآوري كرد و
اندرزنامه ي او مشهور است. و ما قبلاً
از او ياد كرده ايم.





4- مهروراژ-
مهراگاويد و مهر شاپور كه در عهد بهرام
پنجم بوده اند، ديگر آزاد شاه كه در
زمان خسرو اول مقام مؤبدي داشته
است.





5- ارداي ويراف- كه در عصر
شاپور اول مي زيسته است و او است كه براي
تكميل احكام اخلاقي مزديسنا جامي چند
شراب نوشيد و در كنف نگاهباني شاه و
رجال دربار در قصري محفوظ به خواب رفت و
پس از چند روز برخاست و معراج خود را كه
سير در چينوَتْ پُوْهل، دوزخ و مينوان
بود فرو گزارد و دبيران نوشتند و نام آن
كتاب "ارداي ويرافنامك" است.






6- بزرگمهر- اين نام گويا مصحف
"بُرْزْمهر" يا "داد
بُرْزْمهر" بوده است كه او را
"زرمهر" هم نوشته اند، ظاهراً نام
صحيح او "دات بُرژمِتر" است و از
وزيران، مستشاران و درباريان عمده ي
انوشيروان بوده است و در مقدمه ي
"اندرز بزرگمهر" مقام و القاب خود
را چنين شرح مي دهد: "وَزرُكِ
متربوختكان- وينان پَتْ شپستان شتر-
واوستيكان خسرو و دَرين پَتْ" يعني
بزرگمهر پسر بوختك رئيس "رايزنان خاص
دربار كشور" ملقب به "اوستيكان
خسرو" يعني پليس و پاسبان شخصي
پادشاه و "رئيس دربار" و چنين به
نظر مي رسد كه بزرگمهر بختگان همين
"دادبُرژمهر" بوده است كه به تخفيف
او را "زر مهر" خوانده اند و گويند
از وزيران بزرگ خسروكواتان بود و به دست
هرمز كشته شد.





/ 1