تاریخ تدوین حدیث (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاریخ تدوین حدیث (2) - نسخه متنی

رسول جعفریان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تدوين حديث«2»

نور علم ـ شماره 23 ،آبان 1366

تدوين حديث(2 )

رسول جعفريان

در شماره قبل اشاره شد که پشتوان حديثي شيعه در بُعد نوشتار، بازگشت به همان عصر پيامبر(ص)، و بعد از آن دارد، امّا کتابت حديث در ميان اهل سنّت، به تأخير افتاده و نوشتن بصورت تدوين، عمدتاً در قرن دوم صورت گرفت، و متأسفانه منع از نوشتن حديث نيز به پيامبر(ص) نسبت داده شده است. در آن شماره روايت منسوب به پيامبر(ص) را نقد کرده و در اين شماره ادامه اين نقد را همراه با بحثهاي ديگري ارائه خواهيم داد:

نقدهاي ديگر

از جمله مطالبي را که مي توان به عنوان نقدي بر روايت منسوب به پيامبر (ص) ذکر کرده و دليلي بر بطلان آن حديث بدانيم حرکتي است که ((عمر)) درمورد نوشتن احاديث کرده است،از قول او نقل شده که گفت:

من قصد کردم تا سنّت پيامبر(ص) را بنويسم امّا بعداً بياد اقوام گذشته افتادم که کتبي را نوشته و تنها بر همانها تکيه کردند و کتاب خداوند را ترک گفتند،به خدا قسم، کتاب خدا را با چيزي نمي پوشانم. [1]

از روايت فوق آشکار است که خليفه دوم ابتداء مي خواسته احاديث را بنويسد حتي در بعضي از نقلها ي همين روايت هست که با صحابه پيامبر(ص) نيز مشورت کرد و آنها نيز موافقت کردند، امّا بعد به دليلي که خود ذکر مي کند و نه به خاطر نهي پيامبر(ص)، از اين کار منصرف شده است.

از جمل دلايل ديگري که مي تواند حديث نهي را بي اعتبار کند، گفت پيامبر (ص) در يوم الخميس است. پيامبر (ص) در آن روز که آخرين پنجشنب حياتشان بود فرمودند: براي من کاغذ و دواتي بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم که پس از من گمراه نشويد.

در آنجا بعضي از مردم و در رأس آنها خليف دوّم مخالفت کرده و گفت:

حسبُنا کتاب الله [2]

از اين روايت به دست مي آيد که مسأل نوشتنِ چيزي به جز قرآن، نه تنها بد نبود بلکه براي جلوگيري از ضلالت مردم بسيار واجب بوده است، تا حدّي که پيامبر(ص) دستور به آوردن وسايل کتابت داده است، امّا افرادي در اين باره بهر دليل مخالفت کرده اند و در رأس آنها بنا به گفت شهرستاني در «ملل و نحل» خليفه دوّم بوده است، اضافه بر همه اينها مگر پيامبر(ص) آگاه به ضررهاي اين قضيّه نبود؟ ضررهائي که بعداً از زبان خود اهل سنّت خواهيد شنيد! آيا امکان دارد چنين مسأله اي را که اين قدر به فرهنگ اسلامي ضرر زده و باعث اختلاط روايات غير صحيح با صحيح شده است، به پيامبر(ص) نسبت بدهيم؟!

روايات پيامبر(ص) در مورد اجاز کتابت حديث

رواياتي نيز از پيامبر(ص) نقل شده که به افراد مختلف و يا بطور کلي، اجاز نوشتن احاديث را داده اند، اين روايات نيز خود مي تواند روايت نهي را تحت الشعاع قرار داده و حداقل با ايجاد تعارض، هر دو از حجيّت مي افتند.

اين در حالي است که اين گونه روايات بسيار زياد و در موارد متعدد بوده و با توجه به اشکالاتي که به روايت نهي وارد است، احتمال درست بودن روايات اِذن کاملاً وجود دارد، در اين روايات نه تنها اِذن نوشتن، بلکه امر بدان نيز وجود دارد.

از طرق متعددي نقل شده است که مردي از عدم توانائي خود در حفظ مطالب نزد پيامبر(ص) شکايت کرد، پيامبر(ص) به او فرمودند:

استعن علي حفظک بيمينک، از دست خود(کنايه از نوشتن) براي حافظه ات کمک بگير. [3]

از خود ابوهريره نقل شده است که در هنگام فتح مکه پيامبر(ص) ايستاد و سخنراني نمود«ابوشاة» به پيامبر(ص) گفت که اينها را براي من بنويسيد، پيامبر(ص) دستور داد تا خطبه را براي ابوشاة بنويسند. [4]

از پيامبر(ص) نقل شده است که فرمودند : قيدوا العلم بالکتابة علم را با نوشتن در بند بکشيد. [5]

همچنين از رافع بن خديج نقل شده که گفت: ما به رسول الله عرض کرديم: بعضي از مطالب را از شما مي شنويم آيا آنها را بنويسيم؟ پيامبر(ص) فرمود: اُکتبها و لا حرج، آنها را بنويسيد منعي در کار نيست. [6]

از عمرو بن شعيب نقل شده که جدش به پيامبر(ص) گفت: ما از شما چيزهائي مي شنويم و نمي توانيم آنها را حفظ کنيم آيا اجازه براي نوشتن داريم؟ پيامبر(ص) فرمود: بلي فاکتبوها بله آنها را هم بنويسيد. [7]

از عبدالله بن عمرو بن العاص نيز به طرق مختلف نقل شده که به پيامبر(ص) گفتم: آيا آنچه را از شما مي شنوم بنويسم؟ پيامبر(ص) فرمودند، آري، گفتم: در حالت غضب و آرامي شما! پيامبر(ص) پاسخ داد آري من در غضب و رضا چيزي جز حق نمي گويم. [8]

در روايت ديگري نقل کرده که به پيامبر(ص) گفتيم: علم را در بند بکشيم(يعني بنويسم؟) پيامبر(ص) فرمودند: آري. [9]

همين عبدالله نقل مي کند من هر چه را که از پيامبر(ص) مي شنيدم مي نوشتم تا حفظ کنم، قريش مرا از اين کار نهي کردند، من از نوشتن خودداري کردم و بعد قضيّه را به پيامبر(ص) گفتم، پيامبر(ص) فرمود:

به خدائي که جانم دريد قدرت او است من جز حق چيزي نمي گويم. [10]

از اميرالمؤمنين علي(ع) نقل شده که پيامبر(ص) فرمود: اين علم را بنويسيد در دنيا و يا در آخرت از آنها بهره خواهيد گرفت، بدانيد که علم صاحبش را ضايع نخواهد کرد. [11]

روايت ديگري که در لسان اهل بيت(ع) مشهور است در مورد صحيفه اي است که در گوش شمشير پيامبر(ص) ثبت شده بود اين گفته را شيعه و سني هر دو روايت کرده اند، چنانچه از امام صادق(ع) نقل شده که:

وجد فى قائم سيف رسول الله صحيفة مكتوب فيها ملعون من سرق تخوم الارض، ملعون من تولّى غير مواليه اوقال ملعون جحد نعمة من انعم عليه. [12]

از ابوهريره نيز نقل شده است که کسي از من آگاهتر به احاديث پيامبر(ص) نيست مگر عبدالله بن عمرو زيرا او با دست مي نوشت و با ذهن حفظ مي کرد امّا من فقط حفظ مي کردم و با دست نمي نوشتم، او در نوشتن احاديث از پيامبر(ص) اجازه گرفته و پيامبر(ص) نيز به او اجازه داد. [13]

از عبدالله بن عمرو نقل شده: که نزد رسول الله(ص) آمدم و گفتم من مي خواهم احاديث شما را نقل کنم، مي خواستم اگر شما اجازه فرمائيد از«دستم» براي «قلبم» کمک بگيرم آنگاه پيامبر(ص) فرمود: اگر حديث من است پس از دستت کمک بگير. [14]

همچنين نقل شده که او صحيفه اي داشت که به نام صحيف صادقه، شناخته شده بود. [15 ] (هر چند بعضي اين مطلب را که در آن احاديث پيامبر(ص) بوده انکار کرده اند.) [16]

مغيرة بن شعبه نيز مي گفت: عبدالله يک صحيف صادقه دارد.

در روايت ديگري نيز نقل شده که پيامبر(ص) فرمود: مؤمن وقتي که بميرد و از او ورقي که بر آن علمي ثبت شده، باقي بماند اين ورقه در روز قيامت پرده اي بين او و آتش خواهد بود. [17]

ترمذي نقل کرده است که سعد بن عبادة، صاحب صحيفه اي بود که جمعي از احاديث و سنن پيامبر(ص) را در آن جمع کرده بود [18] و فرزند او نيز از همان صحيفه روايت مي کرد و بخاري روايت کرده که اين صحيفه نسخه اي از صحيف عبدالله بن اوفي بوده که احاديث را با دست خود در آن مي نوشته است و مردم آن روايات را که او به خط خود نوشته بود بر او مي خواندند [19] (تا تصحيح کند).

سمرة بن جندب نيز احاديث زيادي را در نسخه بزرگي گردآوري کرده بود که سليمان فرزند او از وي به ارث برده و از آن روايت مي کرد، اين احتمالاً همان رساله اي است که سمرة آن را به فرزندش داد و ابن سيرين درباره اش مي گفت: در رسال سمرة به فرزندش علم زيادي هست. [20]

از اَنَس نيز نقل شده که با اشاره به مصحفي مي گفت: اينها احاديثي است که از پيامبر(ص) شنيده ام و آنها را نوشته و بر پيامبر(ص) عرضه کردم. [21]

امام جعفر بن محمد (ع) از آباء گرامش نقل کرده که پيامبر(ص) فرمود: وقتي حديثي را مي نويسيد آن را با سندش بنويسيد، اگر حق است شما در پاداش آن شريک بوده و اگر باطل است گناهش بر عهد گويند آن است. [22]

از پيامبر (ص) نقل شده که فرمودند: قيدّوا العلم، علم را در بند کشيد، وقتي در اين مورد سئوال شد که معناي آن چيست؟ پيامبر(ص) فرمودند: نوشتن آن. [23]

از امّ سلمه، امّ المؤمنين نقل شده که : رسول الله، اديمي(پوست) را طلب کرد، علي(ع) نيز نزد او بود، پس پيامبر(ص) آنقدر بر علي املاء کرده و علي نوشت که رو و پشت و کناره هاي اديم پر شد. [24]

اينها رواياتي است که دلالت بر اجاز پيامبر(ص) در مورد نوشتن احاديث دارد.

بسياري برآنند که پيامبر ابتداء از نوشتن نهي کرده و بعد اجازه داده است. [25] در اين صورت پس چگونه است که بعضي از خلفاء از نوشتن حديث نهي کردند؟! آيا بعد از آنکه پيامبر اذن داده و تعداد زيادي نيز احاديث را نوشته اند باز هم مي توان حرکت خلفاء را به پيامبر(ص) نسبت داد؟!

باز هم در مورد روايات اذن و نهي

رشيد رضا در مورد روايت اذن و نهي، تحليل خاصي کرده و خواسته ثابت کند روايات نهي بر روايات اذن مقدم بوده و به اين دليل ما بايد روايات نهي را بپذيريم، او مي نويسد:

اگر فرض کنيم که بين احاديث نهي از کتابت و اذنِ بدان، تعارض هست مي توانيم يکي را ناسخ ديگري قرار دهيم، بدين طريق که ثابت کنيم روايت نهي بر روايات اذن تقدم دارند، به دو دليل:

يکي اينکه صحابه بعد از پيامبر(ص) هم روايات نهي از کتابت را نقل کرده اند.

و ديگر اينکه صحابه بهر حال حديث را تدوين نکردند چرا که اگر کرده بودند حتماً به دست ما مي رسيد. [26]

به اعتقاد ما اين سخن قابل پذيرش نيست:

اولاً: بدين جهت که همانگونه که صحابه، روايات نهي را بعد از پيامبر(ص) نقل مي کردند روايات اذن را نيز نقل مي کردند، و چنانچه گذشت و نيز خواهد آمد بعضي از صحابه مشغول نوشتن حديث بودند.

ثانياً: اينکه، عدم تدوين حديث توسط صحابه، نه به دليل نهي پيامبر(ص) بلکه به دليل نهي آن توسط خليف اوّل و دوّم بوده است.

ثالثاً: وقتي اين دو دليل به طوري که فوقاً اشاره کرديم نقض شد بايد بگوئيم که نمي شود يکي را ناسخ ديگري دانست بلکه بايد گفت تعارض آنها باعث تساقط مي شود نه باعث تقدّم يکي بر ديگري.

رشيد رضا نسبت به اينکه ابوهريره اقرار دارد که عبدالله بن عمرو احاديث را مي نوشته، مي گويد:

اين دليل نمي شود که ما آن را شاهدي براي جواز کتابت حديث بگيريم چرا که در حديث وارد نشده که«عبدالله» به اذن پيامبر(ص) چنين مي کرده است. [27]

اگر شما عزيزان بار ديگر به صفحات قبل مراجعه کنيد متوجه خواهيد شد علاوه بر اينکه اين روايات که «عبدالله» از پيامبر(ص) اجازه در نوشتن حديث گرفته زياد است بلکه حتي خود «ابوهريره» نيز در روايتي که قبلاً نقل کرديم تصريح داشت که «عبدالله» در اين باره از پيامبر(ص) اجازه گرفته بود. در مقابل او بعضي چون «ابوزهره» نيز معتقدند که در آخر عصر نبوت وقتي که احتمال خطر خلط احاديث با قرآن از بين رفت، پيامبر(ص) اجازه دادند. [28]

اگر بخواهيم طبق مشي بعضي از صحابه و خصوصاً خلفاء حرکت کنيم نمي بايد اين مطلب را قبول کنيم، اگر هم بخواهيم اين گفته را قبول کنيم ظاهراً بايد عمل بعضي از صحابه و خلفاء را تخطئه کنيم، من نمي دانم آقاي«ابوزهره» به کداميک رضايت خواهد داد!!...

نظر جمعي از صحابه در مورد نوشتن احاديث

عليرغم خواست بعضي از صحابه در مورد ننوشتن احاديث، جمعي ديگر از آنان، حديث را مي نوشتند، اين خود دليلي بر آن است که عدم تدوين حديث نه به دستور پيامبر(ص) بلکه صرفاً از سوي بعضي از خلفاء بوده است، از ميان اصحاب پيامبر(ص) اميرالمومنين(ع) معتقد به نوشتن احاديث بوده اند کما اينکه فرزند او حسن(ع) نيز بر اين کار تأکيد داشته است. [29]

عبدالله بن عباس نيز مي گفت: علم را با کتابت در بند کشيد. [30]

هارون بن عنتره از پدرش نقل مي کند که «عبدالله بن عباس» حديثي را برايم نقل کرد و بعد گفت: آن را بنويس. [31]

سلمي نيز نقل مي کند که: همراه ابن عباس الواحي ديدم که در آن کارهائي را که پيامبر(ص) انجام داده بود از زيان «ابورافع» مي نوشت. [32]

از انس به مالک نيز نقل شده که به فرزندانش مي گفت: قيدو العلم باالكتابة. [33]

کتّاني نيز نقل مي کند که«عياض» از اکثر صحابه و تابعين، جواز نوشتن حديث را نقل کرده است. [34]

البته به نظر مي رسد که آنها اکثراً خود به اين مطلب اعتقاد نداشته و يا اگر داشته اند جرأت اظهار اين رأي را نداشته اند، دليل آن هم عدم تدوين حديث از ناحي آنها است. روايت ذيل نيز دلالت بر وجود کتابت در ميان صحابه دارد:

زازان نقل مي کند که از امّ يعفور تسابيحي (اوراد و اذکار) را گرفتم و آن را نزد علي(ع) آوردم او آنها را به من تعليم داده و بعد فرمود: تا آنها را به«ام يعفور» بازگردانم. [35]

همين طور دربار ابن عباس روايت شده که او سنن پيامبر را در الواحي مي نوشت، الواحي که در مجالس علم، همراه او بوده است، و اينچنين متواتر است که او هنگام مرگ به انداز يک بار شتر، از خود کتاب بر جاي گذاشت. [36]

روايتي نيز که مي گويد ابوبکر پس از پيامبر(ص) احاديث نوشته شده از پيامبر(ص) را جمع کرده و پس از مدتي سوزاند. [37] دلالت بر اين دارد که کتابت حديث در ميان صحابه معروف بوده است.

همچنين آنچه از علي(ع) نقل شده که وقتي حديثي مي نويسيد با سند آن بنويسيد، [38] نيز شاهدي بر همين مدعا است.

در منابع ديگري نيز اين مطلب که تعدادي از صحابه کتابت حديث را جايز مي دانستند تصريح شده است. [39]

داستان صحيف جابر بن عبدالله که در آن، احاديث رسول الله(ص) بوده، نيز شاهدي بر وجود کتابت حديث در ميان صحابه است. [40]

بنابر اين کتابت حديث از نظر جمعي از صحابه نيز مورد تأييد بوده و مخالفت خلفاء با اين قضيه نه بخاطر نهي پيامبر(ص) بلکه بنا به مصالحي بوده که خود آنها تشخيص داده بودند.

قرآن و کتابت

خطيب بغدادي براي اينکه رأي جواز را تقويت کند با استناد به قرآن و اينکه کتابتِ چيزي که ترس از بين رفتن آن وجود دارد در قرآن بر آن تأکيد و امر بدان شده است، به ما مي فهماند که حديث را نيز بايد بنويسيم در غير اين صورت حديث نيز ضايع شده و از بين خواهد رفت و سپس آي 282 سور بقره(يا ايها الذين آمنوا اذا تداينتم بدين الى اجل مسمّى فاكتبوه...) و 91 سور انعام (... اذ قالوا ما انزل الله على بشر من شئ قل من انزل الكتاب الذى جاء به موسى نوراً و هدىً للناس تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفونها كثيراً ...) 157 سور صافات (فأتوا بكتابكم ان كنتم صادقين) را به عنوان شاهدي براي سخن خود ذکر کرده است. [41]

«ولا تسئموا ان تكتبوه صغيراً او كبيراً الى اجله» وقتي خداوند فرمان به نوشتن قرض داده تا مبادا شکي در آن ايجاد شود، مسلماً علم که حفظ آن مشکل تر از قرض است به دليل همين احتمال ترديد و شک در آن، بايد نوشته شود اين، گفتار«ابوحنيفه»، «ابويوسف» و «محمّد بن حسن شيباني» هم هست. [42]

عامل اصلي منع از کتابت حديث

از مطالب قبل به دست آمد که نمي توان مسئوليت تأخير در کتابت حديث را بر عهد پيامبر(ص) گذاشت زيرا رواياتي که در تأييد اين مطلب از پيامبر(ص) نقل شده بود، به دلائل مختلف قابل پذيرش نبود.

در اينجا سعي مي کنيم تا عامل اصلي را در اين رابطه مورد شناسائي قرار دهيم، براي اين کار بيشتر از مدارک اصيل تاريخي نزد اهل سنت و گاه از مدارک شيعه استناد مي جوئيم، اميدواريم با دقت بيشتر، صحت و سقم اين مطالب را مورد ارزيابي قرار دهيد.

از عائشه نقل شده است: پدرم احاديث پيامبر(ص) را که 500 عدد بود گردآوري کرد، شب را خوابيد و صبح نزد من آمده و گفت: احاديثي را که نزد تو است بياور، من آنها را نزد او آوردم، آنها را آتش زد، بعد گفت: مي ترسم اينها نزد تو بماند و من بميرم. [43]

از زهري نيز نقل شده که«عمر» خواست تا سُنن را بنويسد، يکماه در اين باره فکر کرده و از خدا راهنمايي مي جست تا اينکه در يک صبحگاه تصميمش را گرفت، او گفت: من بياد اقوام قبل از شما افتادم که نوشتند و به نوشته هاي خود روي آورده و کتاب الله را ترک کردند. [44]

عبدالعلا مي گويد: که «قاسم بن محمّد بن ابي بکر» بر من حديث املاء مي کرد، او گفت که احاديث در زمان عمر زياد شد، پس به مردم گفت که هم آنها را جمع آوري کنند، وقتي آنان، احاديث را آوردند آنها را آتش زد و گفت:لا، مثناة كمثناة اهل الكتاب. [45]

«مثناة» گويا کتابي بوده که اهل تورات غير از کتاب خدا براي خود نوشته بودند و «عمر» در اينجا احاديث پيامبر را تشبيه به آن کتاب کرده و لذا نمي خواهد تا در کنار کتاب خدا چيز ديگري باشد.

يحيي بن جعدة نيز نقل مي کند که«عمر» خواست تا احاديث و سنن را بنويسد اما بعد پشيمان گرديده و به تمام شهرها نوشت:

من کان عنده شي منها فليمحه: هر کس چيزي از حديث دارد آن را محو کند. [46]

از عروة بن زبير نيز نقل شده: عمر بن خطاب خواست تا سُنن پيامبر(ص) را بنويسد در اين مورد با صحاب پيامبر(ص) مشورت کرد، آنها همه را رأي دادند به اينکه نوشته شود، امّا عمر در اينکار تأمل کرد تا اينکه در يک روز صبح تصميم خود را گرفت و گفت:«من مي خواستم سُنن بنويسم امّا قومي را قبل از شما ياد کردم که کتبي را نوشته و بر آنها تکيه کرده و کتاب خدا را رها نمودند به خدا قسم من کتاب خدا را با چيز ديگري نمي پوشانم» [47]

همين روايت ها به ما نشان مي دهد که هم صحابه يا (لااقل) بعضي از آنها که مورد مشورت قرار گرفتند، موافق کتابت جدي بودند امّا خليفه با استدلالي که خود ذکر کرده و پس از يک ماه تفکر به آن رسيده(و البته مبنايي از سنت پيامبر ندارد) مانع از نوشتن احاديث شده است.

مخالفت بعضي از صحابه و تابعين با نوشتن حديث

بدنبال ممانعت خلفاء از نوشتن حديث و از آنجا که حرکات آنها نزد مردم به عنوان سنّت تلقي مي شد، عدّه اي از صحابه و تابعين آنها نيز از نوشتن حديث خودداري و تنها بر حافظ خود تکيه کردند، آنها احاديث را سينه به سينه انتقال داده و از نوشتن کراهت داشتند چنانچه نقل شده آنها نوشتن و تدوين کردن حديث را عيب مي دانستند [48] و اين در حالي است که قرآن و پيامبر(ص) بطور مؤکد علم و نوشتن را تبليغ کرده اند.

از ابي برده نقل شده: پدرم به ابوموسي اشعري گفت: آنچه را از من نوشته اي نزد من بياور، من آنها را نزد او بردم و او تمامي آنها را از بين برد و گفت: شما نيز همچون ما فقط حفظ کنيد. [49]

عبدالرحمن بن سلمه جمحي نقل مي کند: از عبدالله بن عمرو حديثي از پيامبر(ص) شنيدم پس آن را نوشته و وقتي حفظ کردم نوشته را از بين بردم. [50]

عاصم نيز مي گفت: من مي خواستم کتابي را نزد ابن سيرين بگذارم او از اين کار خودداري کرد و گفت که اجازه نمي دهد کتابي نزد او باشد. [51]

ابي نضرة نيز مي گويد: به ابوسعيد گفتم که براي ما بنويس، او گفت: نمي نويسم و قرآن براي شما درست نمي کنم، شما همانگونه از ما بگيريد که ما از پيامبر(ص) گرفتيم، «ابوسعيد» مي گفت حديث را براي يکديگر نقل کنيد چرا که يکي از آنها ديگري را بخاطر مي آورد. [52]

از ابن ابي تميم نقل شده که : ابن سيرين و اصحابش حديث را نمي نوشتند. [53]

هروي مي نويسد: صحابه و تابعين حديث را نمي نوشتند آنها احاديث را به صورت حفظ تدوين مي کردند، مگر کتاب صدقات را. [54]

نووي نيز مي نويسد: تمام همت صحابه مصروف به جهاد نيز مبارزه با نفس و عبادت بود و لذا فرصت تصنيف پيدا نکردند(!!) همين طور تابعين نيز تصنيفي نکردند. [55]

از ابي کثير غبري نيز نقل شده ابوهريره مي گفت: نمي بايد حديث را کتمان و يا کتابت کرد. [56]

عبدالله بن مسلم نيز از سعيد بن جبير نقل مي کند: او نسبت به نوشتن حديث کراهت داشته است. [57]

همين طور ابراهيم نخعي نيز گفته که هيچ چيزي را ننوشته است. [58] وقتي از او پرسيدند که چرا چيزي نمي نويسد گفت: وقتي انسان چيزي را نوشت بر همان نوشت خود اکتفا مي کند. [59]

از حبيب بن ابي ثابت نقل شده که گفت: هيچ کتابي در تمام روي زمين نزد من نيست مگر يک حديث که در تابوت من است. [60]

حسن بن ابي الحسن در هنگام مرگ به خادم خود دستور داد تا تنور را روشن کند و گفت تمام کتابهاي او مگر يک صحيفه را در آن اندازد. [61]

ابن سيرين مي گفت: اگر بنا بود کتابي داشته باشم نامه هاي پيامبر(ص) را کتاب مي کردم. [62]

يحيي بن سعيد مي گويد: من در حالي علماء را يافتم که از نوشتن وحشت داشتند. [63]

سليمان بن حرب نقل مي کند: يحيي بن سعيد بر ما وارد مي شد و حديث نقل مي کرد، اصحاب ما احاديث او را نمي نوشتند امّا پس از مدتي نوشتند. [64]

قاسم بن محمّد بن ابي بکر نيز عبدالله بن علاء را از نوشتن حديث منع کرد. [65]

از سفيان نقل شده که به عمرو بن دينار گفتند که سفيان احاديث را مي نويسد او از جاي خود برخاسته و گفت: هر کس مي نويسد از نزد من بيرون رود، سفيان مي گويد: من چيزي از او ننوشته و فقط حفظ مي کردم. [66]

از ابن طاووس نقل شده که پدرش مي گفت: شخصي از عبدالله بن عباس چيزي پرسيد عبدالله از سئوال او خوشش آمد، آن شخص گفت که جوابش را براي او بنويسد امّا عبدالله گفت که آنها علم را نمي نويسند. [67] (اين روايت برخلاف رواياتي است که قبلاً درباره او نقل کرديم).

مالک بن انس نقل مي کند: ابن مسيب در حالي مرد که هيچ کتابي از خود بر جاي ننهاد، همين طور قاسم بن محمّد، عروة ابن زبير و ابن شهاب زهري. [68]

منصور بن معتمر نيز مي گويد: هيچ گونه چيزي تا بحال ننوشته است. [69] عين همين گفته از، يونس بن عبيد نيز نقل شده است. [70]

دربار ابن ابي ذوئيب نيز نقل شده که او احاديث و مطالب را حفظ مي کرده و چيزي نمي نوشته است. او از طبقه پنجم يعني از اواسط قرن دوّم هجري است. [71]

در مورد سعيد بن عبدالعزيز نيز گفته شده که چيزي نمي نوشته است. [72]

اسماعيل بن عياش(از طبقه ششم) دهها هزار حديث حفظ بوده ولي چيزي نمي نوشته است. [73]

ابوحاتم نيز نقل کرده که در دست ابوالوليد طيالسي، نوشته اي نديده است. [74]

اين افراد از طبقه هفتم بوده اند و از نوشتن حديث کراهت داشته اند.

در مورد نفيلي نيز گفته شده که هيچ کتابي در دست او ديده نشده است. [75] کما اينکه «صاحب البصري» نيز از نوشتن کراهت داشته است. [76]

کتابي با کتاب خدا!!

اگر کسي به دقت در روايات گذشته درايت کند، خواهد ديد که منکرين جواز کتابت حديث بهانه شان اين بود که در صورت نوشته شدن حديث، کتابي در کنار کتاب خدا قرار خواهد گرفت و نتيج آن اين خواهد بود که مردم کتاب خدا را رها کرده و به سراغ کتابهاي ديگري خواهند رفت، ما بعداً صحت و سقم اين مسأله را ارزيابي خواهيم کرد و توضيح خواهيم داد که اين دليل، بهانه است بلکه کتاب و سنت مکمّل يکديگر بوده و هم مسلمين نيز مي دانند که اين دو، بدون يکديگر ناقص است مگر کساني که شعار مي دهند: حسبنا کتاب الله.

امّا در اينجا يک نکته را مي بايست شرح دهيم و آن اينکه گويندگان اين مسأله (حال يا خود خلفاء گفته باشند و يا کساني براي توجيه عمل ايشان، چنين استدلالي را از آنها نقل کرده باشند) يک چيزي از پيامبر(ص) در مورد کتابٌ مع کتاب الله شنيده بودند امّا مورد آن را عوضي گرفته و شايد هم خواسته اند خِلط مبحث کنند تا...

ولي اصل قضيه اين است که عدّه اي از صحاب پيامبر(ص) به سراغ نسخه هائي از تورات و کتب ديگر يهود رفته بودند، وقتي پيامبر(ص) از اين کار مطّلع شد از آنها خواست تا کتابي با کتاب خدا نگيرد، به روايت ذيل در اين باره توجه کنيد:

جابر نقل مي کند که عمر بن خطاب نسخه اي از تورات نزد پيامبر(ص) آورده و گفت:

اين نسخه اي از تورات است و آن را مي خواند، پيامبر(ص) ساکت بوده و رنگ چهره اش تغيير مي کرد، ابوبکر متوجه شده و به عمر گفت: مادرت به عزايت بنشيند چهر پيامبر را نمي بيني؟ عمر نگاهي به چهر پيامبر کرده و گفت: از غضب پيامبر(ص) به خدا پناه مي برم خدا به عنوان رب، اسلام ره به عنوان دين و محمّد (ص) را به پيامبري پذيرفتم، آنگاه پيامبر (ص) گفت: به خدا اگر«موسي» به اينجا آمده و شما او را متابعت کرده و مرا ترک کنيد، از صراط مستقيم منحرف شده ايد اگر او زنده بود و مرا درک مي کرد از من متابعت مي نمود. [77]

از اين روايت بدست مي آيد که چون عمر، کتابي در عرض قرآن قرار داده بود، پيغمبر خدا خشمگين شده بودند.

در روايت ديگري مشابه همين روايت، آن طرف ديگر، مردي از «انصار» ذکر شده است، شايد هم چند بار اين قضيه اتفاق افتاده باشد.

از ابي قلابة نقل شده: عمر بن خطاب از کنار مردي مي گذشت که او مشغول خواندن کتابي بود، ساعتي به او گوش فرا داده و گفته هاي او را نيکو ديد، بعد به او گفت: آيا براي او از اين کتاب مي نويسد، او گفت: آري، عمر برگه اي خريد و نزد او آورده تا او پشت و رويش را پر کرد، بعد نزد پيامبر(ص) آورد و براي او خواند، در همين حال چهر پيامبر(ص) متغير گرديد آنگاه مردي از انصار به عمر گفت: مادرت به عزايت بنشيند، آيا چهر پيامبر(ص) را نمي بيني؟ آنگاه پيامبر (ص) فرمود که:

من در حالي مبعوث شدم که فاتح و خاتم بودم و تمامي آنچه را که بايد آورد، آوردم. [78]

از زهري نيز نقل شده: حفصه دختر عمه کتابي را نزد پيامبر(ص) آورد که در آن داستانهاي حضرت يوسف(ع) بود، او شروع به خواندن آنها براي پيامبر(ص) کرد در حالي که پيامبر(ص) از شنيدن آنها چهره اش دگرگون مي شد، آنگاه پيامبر فرمود:

و الله اگر يوسف در اينجا آمده و شما او را متابعت و مرا رها کنيد، گمراه گشته ايد. [79]

از اين چند روايت بدست مي آيد که آنچه پيامبر(ص) از آن کراهت داشته است، خواندن کتابهائي بوده که تحريف شده و باعث نشر«اسرائيليات» در ميان مسلمين مي شده اند، پيامبر(ص) نمي خواسته آن کتابها، کتاب الله را که عين کلمات حق تعالي است از بين ببرد و مردم با آن گفته هائي که با اساطير و افسانه ها و خرافات آميخته شده از صراط حق منحرف شوند.

در روايات ديديم که گويا هم خليفه و هم دخترش علاقمند به اين نوع کتب بوده اند و پيامبر(ص)، نيز هر دو را نهي کرده است در عين حال با کمال تأسف مي بينيم که:

وقتي کعب الاخبار يهودي زاده به ظاهر مسلمان نزد عمر آمده و از او اجازه مي خواهد که تورات را بخواند، خليفه به او مي گويد: اگر مي داني که اين همان توراتي است که در «طور سينا» بر موسي عليه السلام نازل شده صبح و شام آن را بخوان. [80]

اين در حالي است که پيامبر(ص) صريحاً او را(نه کس ديگري که شايد خبر به گوشش نخورده) از خواندن نهي کرده است.

شواهد ديگري نيز داريم که استنباط ما را در اين که منظور از کتاب مع کتاب الله همان کتب اسرائيليات است تأييد مي کند.

از جمله نقل شده که بر عبدالله بن مسعود خبر رسيد که نزد مردم کتابي هست که همه از آن در شگفت شده اند، او نيز آن کتاب را آورده و آن را از بين برد و گفت:

اهل کتاب بخاطر اتکاء بر کتب علماي خود و ترک کتاب خدا هلاک شدند. [81]

علماء در اصطلاح عرب آن روز همان علماي«يهود و نصاري» بودند و منظور در اين روايت کتب اسرائيليات است.

روايت بعدي اين مسأله را به خوبي نشان مي دهد، مرّة همداني مي گويد: ابومرّة الکندي کتابي از«شام» آورده و به ابن مسعود داد، «ابن مسعود» در آن کتاب نظر کرد و بعد آب آورده و نوشته هاي آن را از بين برد و گفت: امت هاي قبل از شما به سبب متابعت امثال اين کتب و ترک کتاب خدا از بين رفتند.

حصين مي گويد: اگر آن نوشته از قرآن يا سنت بوده مسلماً او آن را محو نمي کرد بلکه آن از کتب اهل کتاب بوده است. [82]

از علي(ع) نيز نقل شده: هر کس نزد او کتابي هست آن را از بين ببرد امتهاي قبل از شما بواسطه متابعت گفته هاي علماي خود و ترک کتاب خدا هلاک شدند. [83]

اين روايات بدون شبهه اشاره به گفته هاي «اخبار يهود» دارد که در آن موقع براي مسلمين نقل مي شد و مردم نيز به خاطر داستاني بودن آنها از شنيدن و خواندن آن لذّت مي برند.

از امام صادق(ع) نيز نقل شده است: بعضي از علماء بدنبال احاديث«يهود و نصاري» هستند تا دانش خود را با آنها افزوني دهند اينها در درک اسفل جهنم هستند. [84]

از عمرو بن يحيي بن جعده نقل شده: کتابي را نزد پيامبر(ص) آوردند پيامبر(ص) فرمود : براي يک امت همين حماقت و ضلالت بس که از آنچه پيامبرشان آورده دوري کرده و به سراغ چيزي که پيامبر ديگري آورده بروند. [85]

اين روايت نيز چيزي را که نزد پيامبر(ص) آورده توضيح مي دهد، و مفهوم کتاب مع کتاب الله را روشن مي کند.

ابن عباس نيز مي گويد: چگونه از اهل کتاب مسأله اي مي پرسيد در حالي که کتاب خدا در ميان شماست؟! [86] از اين روايات معلوم مي شود که منظور پيامبر(ص) از کتاب مع کتاب الله نشر اسرائيليات بوده نه «سنت» خود حضرت که مکمل قرآن و واجب الاتباع براي مسلمين به اجماع تمامي مسلمين است.

همين مسأله که بعدها خود اين علماء، احاديث را نوشتند مطالب مورد نظر ما را مستدل و مشخص مي کند، لذا اينکه افرادي مثل عروة احاديث مکتوب خود را آتش زدند و گفتند: نمي خواهيم کتابي با کتاب خدا باشد، [87] از روي عدم درک مطلب بوده است.

[1] - جامع بيان العلم ج1 ص 57، از طرق مختلف، تقييد العلم ص 49، 50، 51.

[2] - مسند احمد ج 6ص 47، 106، 116، ج 1ص 90، 22، 29، 32، 336، 335، ج3 ص 346، تهذيب تاريخ دمشق ج6 ص 451، المصّنف از عبد الرزاق ج 5 ص 438، 439.‍‍‍‍

[3] - بحارالانوارج2 ص152،تقييد العلم ص65،الي 68،ميزان الاعتدال ج1 ص653،لسان الميزن ج2 ص298،وج4 ص21.

[4] - مسند احمد ج1 ص238، جا مع بيا ن العلم ج1 ص84، فتح الباري ج1 ص184، تقييد العلم ص86 .

[5] - عقد الفريد ج2 ص 419، البيان و التبيين ج2 ص 38، تقييد العلم ص 68 الي 70 رک ج 1 ص 106، سنن الدارمي ج1 ص 127، حسن التنبيه ص 194، جامع بيان العلم ج1 ص 72، کنز العمال ج5 ص 224، اخبار اصبهان ج2 ص 228 از ابونعيم.

[6] - مجمع الزوايد ج1 ص151 ،کنزالعمال ج5 ص225 ،تقييد العلم ص72 الي74 ،المنارج ج1 ص763 ،التراتيب الادارية ج2 ص245 .

[7] - تقييد العلم ص 74، 79، مسند احمد ج ص 215، بحارالانوار ج2 ص 147، جامع بيان العلم ج1 ص 85..

[8] - تقييد العلم ج1 ص 85..

[9] - تقييد العلم ص 74، 75، فتح الباري ج1 ص 184، تدريب الراوي ج2 ص 66.

[10] - مسند احمد ج2 ص 162 و 192، جامع البيان العلم ج1 ص85..

[11] - کنزالعمال ج10 ص157.

[12] - جامع بيان العلم ج1 ص 85، ور. ک فتح الباري ج1 ص 182، 199، 203، 246، 247، تقييد العلم ص 89، 88، ادب المفرد از بخاري ص 129، مسند احمد ج1 ص 100.

[13] - التراتيب الادارية ج2 ص 24 به نقل از طبقات الکبري و مسند احمد و ترمذي، مصنف عبدالرزاق ج11 ص 254، صحيح

بخاري ج1 ص 148، جامع بيان العلم ج1 ص 84، شرح معاني الآثار ج 4 ص 318 الي 320، تذکره الحفاظ ج1 ص 42، تدريب الراوي ج2 ص 66.

[14] - سنن الدارمي ج1 ص 126، تدريب الراوي ج2 ص 66.

[15] - التراتيب الادارية، ج2 ص 245، طبقات الکبري ج7 ص 494 و ج4 ص 262، تقييد العلم ص 84، تأويل مختلف الحديث ص 93، المعارف از ابن قتيبة ص 200.

[16] - دراسات في الحديث و المحدثين از هاشم معروف الحسني.

[17] - بحارالانوار ج2 ص 144.

[18] - سنن الترمذي، کتاب الاحکام، باب اليمين مع الشاهد.

[19] - السير الحثيث في تاريخ تدوين الحديث ص 9، علوم الحديث ص 13.

[20] - تهذيب التهذيب ج4 ص 236، علوم الحديث ص 14.

[21] - تقييد العلم ص 96.

[22] - الاملاء و الاستملاء ص 5.

[23] - بحارالانوار ج2 ص 152، جامع بيان العلم ج2 ص 34.

[24] - الاملاء و الاستملاء ص12.

[25] - علوم الحديث و مصطلحه ص8 و 9، تاريخ المذاهب الفقهيه ص 24، الاملاء و الاستملاء ص 146.

[26] - اضواء على السنة المحمّديه ص 48.

[27] - اضواء على السنة المحمّديه ص 50 به نقل از المنار.

[28] - تاريخ المذاهب الفقهيه ص 24 از ابوزهره، الاملاء و الاستملاء ص 146.

[29] - بعداً مدارک اين مطلب را ذکر خواهيم کرد.

[30] - تقييد العلم ص 92.

[31] - شرح معاني الاثار ج4 ص 319، سنن الدارمي ج1 ص 128.

[32] - التراتيب الاداريه ج2 ص 246، تقييد العلم ص 92.

[33] - طبقات الکبري ج 7، ص 21، سنن الدارمي ج1 ص 127، تقييد العلم ص 96، 97.

[34] - التراتيب الدارية ج2 ص 247.

[35] - مصنف ابن ابي شيبه ج2 ص 390.

[36] - طبقات الکبري ج 2 ق2 ص 123، سير الحديث ص 9 تقييد العلم ص 136 شذرات الذهب و علوم الحديث ص 20.

[37] - تذکره الحفّاظ ج1 ص5.

[38] - تدريب الراوي ج2 ص 67.

[39] - سنن الدارمي ج1 ص 127، 128 المعرفة و التاريخ ج2 ص 279 جامع بيان العلم 1 ص 84 طبقات الکبري ج2 ص 371، تقييد العلم ص 199 الي 113.

[40] - تذکرة الحفاظ ج1 ص 123، المعرفة و التاريخ ج2 ص 142 ، 143، 661، طبقات الکبري ج5 ص 467، شرح معاني الآثار ج4 ص 319، مصنف عبدالرزاق ج11 ص 183.

[41] - تقييد العلم ص 71.

[42] - شرح معاني الآثار ج4 ص 319.

[43] - تذکرة الحفاظ ج1 ص 5، کنز العمال ج1 ص 174.

[44] - طبقات الکبري ج3 ص 287، مصنف عبدالرزاق ج11 ص 257 تقييد العلم ص 49 تاريخ الخلفاء ص 138.

[45] - طبقات الکبري ج5 ص 188.

[46] - جامع بيان العلم ج1 ص 77 تقييد العلم ص 53.

[47] - تدريب الراوي ج2 ص 68.

[48] - تدريب الراوي ج2 ص 65.

[49] - کشف الاستار ج1 ص 109.

[50] - المعرفة و التاريخ ج2 ص 523.

[51] - الکفاية ص 353، المعرفة و التاريخ ج2 ص 59.

[52] - حياة الصحلية ج1 ص 243 و 244.

[53] - تراتيب الادراية ج1 ص 62، الطرق الحكمية ص 256.

[54] - التراتيب الادراية ج 2 ص 249.

[55] - التراتيب الادراية ج2 ص 249.

[56] - طبقات الكبرى ج2 ص 364.

[57] - طبقات الكبرى ج6 ص 258، در ص 257 نقل شده كه او از ابن عبّاس حديث مي نوشته است.

[58] - طبقات الكبرى ج6 ص 258.

[59] - طبقات الكبرى ج6 ص 271 د رحالي که شاگرد او بعد از ننوشتن احاديث تأسف مي خورد ر. ک. ص 270.

[60] - طبقات الكبرى ج6 ص 320.

[61] - طبقات الكبرى ج7 ص 175.

[62] - طبقات الكبرى ج7 ص 175، سنن الدارمي ج1 ص 120.

[63] - طبقات الكبرى ج7 ص 141،جامع بيان العلم ج1 ص 81..

[64] - تقييد العلم ص 111، المعرفة و التاريخ ج2 ص 829..

[65] - طبقات الکبري ج5 ص 188.

[66] - طبقات الکبري ج5 ص 480، تذکرة الحفاظ ج1 ص 113.

[67] - مصنف عبدالرزاق ج11 ص 258، تقييد العلم ص 42.

[68] - تذکرة الحفاظ ج1 ص 111.

[69] - تذكرة الحفاظ ج1 ص 142.

[70] -تذكرة الحفاظ ج1 ص 145.

[71] - تذكرة الحفاظ ج1 ص 192.

[72] - تذكرة الحفاظ ج1 ص 219.

[73] - تذكرة الحفاظ ج1 ص 254.

[74] - تذكرة الحفاظ ج1 ص 382.

[75] - تذکرة الحفاظ ج 1 ص 441.

[76] - تذكرة الحفاظ ج1 ص 461 ور . ك. جامع بيان العلم ج1 ص 79ـ 78 سنن الدارمى ج1 ص 119، 120، 121.

[77] - سنن الدارمي ج1 ص 116، مصنف عبدالرزاق ج10 ص 313.

[78] - مصنف عبدالرزاق ج6 ص 113، مجمع الزوائد ج1 ص 182، مصنف عبدالرزاق ج11 ص 111.

[79] - مصنف عبدالرزاق ج11 ص 110 و ر. ک. ميزان الاعتدال ج1 ص666،لسان الميزن ج2 ص408، بحار الانوار ج((ص99، غريب الحديث ج4 ص49 و ج3 ص28 و 29، الفائق از زمخشري ج4 ص114.

[80] - غريب الحديث ج4 ص262، الفائق ج1 ص651.

[81] - سنن الدارمي ج1 ص112، تقييد العلم ص53 و 56 .

[82] - غريب الحديث ج4 ص48،جامع بيان العلم ج2 ص52و53،روايتي بهمين مضمون در تقييد العلم ص54 هست که کتابي از يمن نزد او آورند که درآن احاديث مربوط به اهل بيت بوده و آن را محو کرده است .

[83] - جامع بيان العلم ج1ص76.

[84] - بحار الانوارج2 ص108.

[85] - جامع بيان العلم ج2 ص50.

[86] - مصنف عبد الرزاق ج10 ص314، جامع بيان العلم ج2 ص51.

[87] - الامام زيد از ابي زهره ص167.

/ 1