خطبه 052-در نكوهش دنيا - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 052-در نكوهش دنيا

اين خطبه در تحقير دنيا است و ترغيب مردمان به عقبى.

(و قد تقدم مختارها بروايه) و گذشت در اوراق سابقه آنچه برگزيده شده است به روايتى اخصر (و نذكرها ههنا) و ياد مى كنيم آن خطبه را در اين مقام.

(بروايه اخرى) به روايتى ديگر.

(لتغاير الروايتين) از جهت مغايرت و مخالفت اين هر دو روايت.

(و هى: الا و ان الدنيا قد تصرمت) بدان به درستى كه دنيا روآورده به انقطاع و انتهاء.

(و اذنت بانقضاء) و اعلام كرده است مردمان را به زوال و فناء به واسطه تغيرات و تبديلات خود از تندرستى به بيمارى، و توانگرى و درويشى.

(و تنكر معروفها) و ناشناخته شده است شناسايى او.

چه حطام او به اندك فرصتى متبدل مى شود به ضد آن.

(و ادبرت حذاء) و پشت كرده از روى سرعت و شتاب زدگى.

(فهى تحفر بالفناء) پس اين دنياى دنى مى راند به نيزه فنا.

(سكانها) ساكنان خود را به سوى مرگ.

چون راندن نيزه اعدا را از روى هيجا.

(و تحدوا بالموت) و مى راند به مرگ.

(جيرانها) همسايه هاى خود را به سوى دار بقاء.

(و قد امر منها) و به تحقيق كه تلخ گشت از دنيا.

(ما كان حلوا) آنچه بود شيرين.

(و كدر منها) و تيره شد از او.

(ما كان صفوا) آنچه بود صافى و گزين.

زيرا مبدل شد در او
جوانى به پيرى و عزت به خوارى و صحت به بيمارى.

(فلم يبق منها الا سلمه) پس باقى نماند از دنيا مگر بقيه اى.

(كسمله الاداواه) مانند بقيه آب در مطهره.

(او جرعه) و مقدار يك آشاميدن.

(كجرعه المقله) مثل مقدار آشاميدنى كه به مقله اخذ كنند.

و مقله به فتح ميم و سكون قاف سنگ ريزه اى است كه به آن قسمت آب كنند و بشناسند به آن مقدار آبى كه تر سازد هر شخصى حلق خود را.

و اين در محلى است كه آب در نهايت كمى باشد.

(لو تمززها الصديان) كه اگر بمكد آن بقيه و جرعه را تشنه.

(لم ينقع) ننشاند تشنگى را، و اين كنايت است از غايت قلت دنيا و نهايت كمى باقى بودن در آن، و چون حال دنياى بى اعتبار با مردمان چنين است.

(فاز معوا عباد الله) پس عزيمت را ثابت گردانيد اى بندگان خدا.

(الرحيل عن هذه الدار) بر رحلت كردن از اين سراى پرجفا.

(المقدور على اهلها الزوال) كه مقدر شده بر اهل او زوال و فنا.

(و لا يغلبنكم فيها الامل) و بايد كه غالب نشود شما را در اين دنيا از روى نفس و هوى.

(و لا يطولن عليكم فيها الامد) و بايد كه دراز نشود بر شما در اين سرا غايت حيات.

يعنى بايد كه دل ننهيد بر دورى اجل در اين دنيا.

(فو الله) پس سوگند به حق خدا.

/ 651