سبا قبيله اند از اولاد سبا بن يشخب بن يعرب بن قحطان و قصه تفرقه اين قبيله مشهور است و به آن ضرب المثل واقع مى شود (ترجعون) بازمى گرديد (الى مجالسكم) به مجلسهاى خود به غفلت (و تتخادعوا) و فريب مى دهيد يكديگر را (عن مواعظكم) از مواعظ خود (اقومكم غدوه) راست مى گردانم شما را در بامداد چون چوب تير شمشاد (و ترجعون الى) و بازمى گرديد به سوى من (عشيه) در شبانگاه (كظهر الجنه) مانند پشت كمان كج شده (عجز المقوم) عجز شد راست سازنده (و اعضل المقوم) و مشكل شد راست شده كج بازنده (ايها الشاهده) اى آنانكه حاضر است (ابدانهم) بدنهاى ايشان (الغايبه عنهم) غايب و ناپيدا است از ايشان (عقولهم) عقلهاى ايشان (المختلفه اهوائهم) مختلف و ناموافق است فكرهاى ايشان (المبتلى بهم) در بلا و فتنه هستند به سبب ايشان (امرائهم) اميران ايشان (صاحبكم يطيع الله) صاحب شما فرمان مى برد خدا را (و انتم تعصونه) و شما نافرمانى مى كنيد او را (و صاحب اهل الشام يعص الله) و صاحب اهل شام يعنى معاويه، عصيان مى ورزد به خدا (و هم يطيعونه) و ايشان اطاعت مى نمايند او را (لوددت
و الله) هرآينه دوست دارم به خدا سوگند (ان معاويه صارفنى بكم) آنكه معاويه معامله كند به صرف من به شما (صرف الدنيا بالدرهم) هم صرف دينار به درهم كه دينارى ده درهم است (فاخذ منى عشره) پس بگيرد از من ده مرد را (منكم) از شما (و اعطانى رجلا منهم) و بدهد به من يكى را از ايشان (يا اهل الكوفه) اى اهل كوفه (منيت منكم) به بلا افكنده شده ام از شما (بثلث) به سه خصلت كه هست در شما (و اثنتين) و به دو خصلت كه نيست اصلا، آن سه كه موجود است در شما اين است: (صم) هستيد كران (ذووا اسماع) خداوندان گوشها (بكم) گنگ هستيد (ذووا كلام) خداوندان گفتار (و عمى) و كورانيد (ذووا ابصار) صاحبان چشمها، چه امر حق را نه مى شنويد و نه مى گوييد و نه مى بينيد و به آن منتفع نمى شويد.
و آن دو كه مفقود است در شما اين است كه: (لا احرار صدق) نيستيد آزادگان در صدق و راستى (عند اللقاء) نزد ملاقات كارزار.
بلكه در بند بندگى انحراف و ناراستى گفتاريد.
(و لا اخوان ثقه) و نيستيد برادران حقيقى در اعتماد و توكل كردن و ثابت قدم بودن و استوار شدن (عند البلاء) نزد بلا و آزار (تربت ايديكم) خاك آلود باد دستهاى شما (يا اشباه الابل) اى مانند شتران (غاب عنها رعاتها) كه
غايب باشد از ايشان شتربانان آنها (كلما جمعت من جانب) هر بار كه جمع كرده شوند از جانبى (تفرقت من آخر) پراكنده شوند از جانب ديگر.
بعضى روايات خبصت واقع شده كه همان جمعت است (و الله) به خدا سوگند كه (لكانى بكم) گوييا من به شما (فيما اخال) در آنچه مى پندارم اين است كه (لو حمس الوغى) اگر سخت شود معركه محاربه (و حمى الضراب) و گرم گردد هنگامه مضاربه (قد انفرجتم عن ابن ابيطالب) وا شويد از پسر ابيطالب عليه السلام (انفراج المرئه عن قبلها) همچو زاييدن زن از پيش خود (انى لعلى بينه) به درستى كه من بر بينه و حجتى هستم (من ربى) از جانب پروردگار خود (و منهاج) و بر راه راستم (من نبيى) از پيغمبر خود (و انى لعلى الطريق الواضح) و به تحقيق كه من بر راه روشنم (القطه لقطا) مى روم به آن راه، رفتنى به بصيرت به تانى.
و اين اشارت است به معرفت آن حضرت به طريق شريعت، بر خلاف كسى كه به طريق استعجال در راه رود و شتابزدگى نمايد در آن
(انظروا اهل بيت نبيكم) نظر كنيد به اهل بيت پيغمبر خود (فالزموا سمتهم) پس ملازمت كنيد جهت ايشان را (و اتبعوا اثرهم) و پيروى كنيد اثر ايشان را و در عقب ايشان رويد (فلن يخرجوكم) پس هرگز بيرون نمى كنند شما را (عن هدى) از هدايت و راه راست (و لن يعيدوكم) و هرگز بازنمى گردانند شما را (فى ردى) در چاه هلاكت (فان لبدوا) پس اگر بازايستند ايشان از طلب امرى (فالبدوا) پس بازايستيد شما نيز (و ان نهضوا) و اگر برخيزند به طلب آن كار (فانهضوا) پس شما نيز برخيزيد به تبعيت و معاون ايشان شويد در آن امر (و لا تسبقوهم) و پيشى مگيريد بر ايشان (فتضلوا) پس گمراه شويد و سرگردان (و لا تتاخروا عنهم) و واپس نمانيد از ايشان (فتهلكوا) پس هلاك شويد به عصيان تا به حكم كونوا مع الصادقين با ايشان باشيد و به واسطه متابعه، رفيقان ايشان باشيد در جنان (لقد رايت اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم) هرآينه ديدم اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم را به ديده ظاهر و باطن (فما اراى احدا منكم) پس نديدم يكى از شما را (يشبههم) كه مانند باشد به ايشان (لقد كانوا يصبحون) هرآينه بودند اصحاب پيغمبر كه داخل مى شدند در صباح (شعثا غبرا) ژوليده موى غ
بارآلود به كثرت طاعت و عبادت و ترك نمودن زينت دنيويه (قد باتوا) به تحقيق كه شب مى گذرانيديد (سجدا) سجده كنندگان (و قياما) ايستادگان در صف عبادت (يراوحون) اقدام مى نمودند به نوبت (بين جباههم) ميان پيشانى ها (و خدودهم) و ميان رخسارهاى خود، يعنى در شب گاهى پيشانى و گاهى رخسار بر زمين مى نهادند (و يقفون) و مى ايستادند (على مثل الجمر) بر مثال اخگر (من ذكر معادهم) از ياد كردن معاد خود، يعنى ايشان از ترس روز معاد، مانند جماعتى بودند كه ايستاده باشند بر بالاى جمرات آتش (كان بين اعينهم) گوييا كه در ميان چشمهاى ايشان (ركب المغرى) زانوهاى گوسفندى است كه پينه بسته است (من طول سجودهم) از درازى سجود ايشان (اذا ذكر الله سبحانه) چون مذكور مى شد خداى تعالى (هملت اعينهم) ريزان مى گرديد آب چشمهاى ايشان (حتى تبل جيوبهم) تا آنكه تر مى شد گريبانهاى ايشان از اشك چشم (و مادوا) و به جنبش درمى آمدند (كما يميد الشجر) همچنان كه جنبيد شجر (يوم الريح العاصف) در روز باد سخت (خوفا من العقاب) به سبب ترسكارى از عذاب (و رجاء للثواب) و اميدوارى از براى ثواب