خطبه 102-در تشويق به زهد - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 102-در تشويق به زهد

اين خطبه را مصدر ساخته است به تزهيد مردمان از دنيا بر اين وجه كه: (انظروا الى الدنيا) نظر كنيد به جانب دنيا (نظر الزاهدين فيها) همچو نظر تاركان در او (الصادفين عنها) و همچو نظر معرضان از آن (فانها و الله) پس به درستى كه دنيا به حق خدا (عما قليل) از پس اندك وقتى (تزيل الثاوى الساكين) زايل مى سازد مقيم و آرام گرفته را (و تفجع المترف الامن) و اندوهناك مى سازد متنعم ايمن را (لا يرجع ما تولى منها) بازنمى گردد آنچه روگردان شد از آن (فادبر) پس پشت كرد چنانكه بازنيايد (و لا يدرى) و دانسته نمى شود (ما هو آت منها) آن چيزى كه آينده است از آن (فينتظر) تا چشم داشته شود (سرورها مشوب الحزن) شادى آن آميخته است به اندوه (و جلد الرجال فيها) و قوت مردان در آن منسوب است.

(الى الضعف و الوهن) به فتور و سستى (فلا تغرنكم) پس بايد كه نفريبد شما را (كثره ما يعجبكم فيها) بسيارى آنچه به عجب مى آورد شما را در آن (لقله ما يصحبكم منها) از جهت قلت آنچه همراه مى باشد شما را از دنيا.

مثل كفن
(رحم الله امرء) رحمت كند خدا بر آن مرد (تفكر) كه تفكر كند در امور دنيا (فاعتبر) پس عبرت گيرد (و اعتبر) و به انديشه در پى حق رود و بالكليه تارك دنيا شود (فابصر) پس به بصر بصيرت مدرك حق شود (فكان ما هو كائن من الدنيا) پس گوييا آنچه واقع است از دنيا (عن قليل لم يكن) از پس اندك وقتى نبوده است (و كان ما هو كائن من الاخره) و گوييا آنچه واقع مى شود از امور آخرت (عما قليل لم يزل) از پس اندك وقتى زوال پذير نشده است، بلكه موجود است.

تشبيه فرموده حال وجود متاع دنيا را به عدم آن و حال عدم آخرت را به وجود آن و تنبيه نموده بر اين مدعى به قياسى كه اخذ نموده از شكل اول و كبراى آن اين است كه: (و كل معدود منقض) و هر شمرده شده اى منتهى است و به سر آمده در آخر كار (و كل متوقع آت) و هر انتظار كشيده شده اى، آينده است به ناچار (و كل آت قريب دان) و هر آينده اى، نزديك است، البته به جهت سرعت انقضاى روزگار.

بعضى ديگر از اين خطبه اين است كه: (العالم من عرف قدره) دانا كسى است كه شناخت قدر و مرتبه خود را.

زيرا كه آن مستلزم معرفت اوست به نفس خودش و معرفت به نفس خود مستلزم معرفت است به خالق خود كه من عرف نفسه فقد عرف ربه.

و معرفت به خالق از تماميت علم است.

و از اين لازم مى آيد كه هر كه نشناسد قدر خود را عالم نباشد بلكه جاهل باشد، زيرا كه سلب لازم مستلزم سلب ملزوم است.

پس همچنانكه اشاره به اين فرموده كه: (و كفى بالمرء جهلا) و بس است مرد را از روى جهل، (ان لا يعرف قدره) آنكه نشناسد قدر خود را (و ان من ابغض الرجال الى الله) و به درستى كه دشمن ترين مردان به سوى خدا (لعبدا و كله الله) هرآينه بنده اى است كه بازگذارد او را خداى تعالى (الى نفسه) به نفس خودش (جائرا عن قصد السبيل) در حالتى كه ميل كننده باشد از ميانه راه حق، به سوى هواى نفس (سائرا بغير دليل) سيركننده باشد بى راهنمايى كه آن كتاب است و سنت و امام.

(و ان دعى الى حرث الدنيا) و اگر خوانده شود به كشت دنيا و كسب آن (عمل) بكند آن را و به آن عمل مشغول شود.

(و ان دعى الى حرث الاخره) و اگر خوانده شود به كسب عقبى و عمل آن (كسل) كاهلى كند (كان ما عمل له) گويي
ا آنچه عمل كرد از براى خود از امور دنيوى (واجب عليه) واجب و لازم است بر او (و كان ما ونى فيه) و گوييا آنچه سست شد و كاهلى نمود در آن از امور اخروى (ساقط عنه) افتاده است از او و غير محتاج اليه او است.

بعضى ديگر از اين خطبه، در بيان احوال زمان بنى اميه است و ساير مخالفان و آن اين است كه: (و ذلك) و آن زمان، يعنى زمان بنى اميه و آنچه بعد از ايشان واقع شود از زمان اهل عدوان و طغيان (زمان لا ينجوا فيه) زمانى است كه نجات نيابد در آن (الا كل مومن نومه) مگر هر مومن كم شر بى نام (ان شهد لم يعرف) اگر حاضر باشد در مجلس نشناسند او را (و ان غاب لم يفتقد) و اگر غايب باشد نجويند او را (اولئك) آن گروه مومنان (مصابيح الهدى) چراغهاى طريق و مستقيم هستند (و اعلام السرى) و نشانه هاى به شب رفتن در راه قديم (ليسوا بالمسابيح) نيستند بسيار گردندگان در ميان مردمان، به سخن چينى و فساد (و لا المذاييع البذر) و نه فاش سازنده هاى سرها و عيبهاى عباد، و نه سفيهان بى بنياد (اولئك) اين جماعت مومنان (يفتح الله لهم) مى گشايد خداى تعالى از براى ايشان (ابواب رحمته) درهاى رحمت خود را (و يكشف عنهم) و ببرد از ايشان (ضراء نقمته) سختى خشم خود را


/ 651