بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
(هم اعلم خلقك بك) ايشان داناترين آفريده هاى تو هستند به ذات تو، به جهت برائت علوم ايشان از منازعه نفس اماره، و تقرب و منزلت به جناب احديت.(و اخوفهم لك) و ترسنده ترين خلايقند مر تو را.به سبب زيادتى علم ايشان به تو به حكم (اعلمهم اخوفهم) (و اقربهم منك) و نزديكترين مخلوقاتند از تو.چه دورند از منازعت نفس اماره و شيطان (لم يسكنو الاصلاب) ساكن نشده اند در پشتهاى پدران (و لم يضمنوا الارحام) و نهاده نشده اند در رحمهاى مادران (و لم يخلقوا من ماء مهين) و آفريده نشده اند از آب نطفه اى كه خوار است و بى مقدار (و لم يشعبهم ريب المنون) و پراكنده نساخته ايشان را حادثه مرگ در روزگار (و انهم على مكانهم منك) و به درستى كه ايشان بر مكان رفيع خودند از بارگاه تو (و منزلتهم عندك) و بر منزلت و مرتبه منيع خودند نزد درگاه تو (و استجما ع اهوائهم فيك) و بر جمع آرزوهاى مستجمعه خودند در شان تو (و كثره طاعتهم لك) و بر بسيارى طاعت خود از براى فرمان تو (و قله غفلتهم عن امرك) و بر كمى غفلت خود از امر واجب الاذعان تو (لو عاينوا) اگر معاينه ديدندى (كنه ما خفى عليهم منك) پايان آنچه پنهان است از معرفت تو (لحقروا اعمالهم) هرآينه حقير شمردندى علمهاى خود در جنب عمل تو (و لزروا على انفسهم) و هرآينه عيب كردندى بر نفسهاى خود در تقصير طاعت (و لعرفوا) و هرآينه شناختندى (انهم لم يعبدوك) آنكه ايشان نپرستيده اند تو را (حق عبادتك) همچنانكه حق فرمانبردارى تو است.اين اشارت است به تنزيه او- سبحانه- از اطلاع ملائكه بر كنه معرفت او (سبحانك) منزه مى دانيم تو از هر چه نه لايق است به كبرياى تو، منزه دانستنى.(خالقا) در آن حال كه آفريننده مخلوقاتى (و معبودا) و خداى مكوناتى (بحسن بلائك عند خلقك) اين متعلق است به سبحانك يعنى تسبيح و تنزيه تو به جا مى آوريم به اعتبار حسن آزمايش تو نزد آفريده هاى خود.و محتمل است كه متعلق باشد به خالقا يا به معبودا يعنى تو خالق كايناتى به اعتبار حسن بلاى خود.يا معبود مكوناتى به اعتبار نيكويى آزمايش خود بر خلقان و مى تواند كه متعلق باشد به قوله: (خلقت دارا) يعنى به اعتبار حسن بلاى خود آفريده اى سرايى را كه آن دارالسلام است.(و جعلت فيها) و مهيا ساخته اى در آن سرا از براى مهمانان (مادبه) مهمانى را (مشربا و مطعما) از مكان آشاميدن و محل طعام خوردن (و ازواجا) و زنان.يعنى حوران پاكيزه منظر.(و خدما) و خادمان.يعنى ولدان پرى پيكر (و قصورا) و غرفه ها در كمال رفعت (و انهارا) و جوى ها در عين لطافت (و زروعا) و زراعتها در غايت طراوت (و ثمارا) و ميوه ها در نهايت نزاكت (ثم ارسلت داعيا) بعد از آن فرستادى خواننده اى را كه آن حضرت رسالت صلى الله عليه و آله و سلم است (يدعوا اليها) كه مى خواند مردمان را به آن سرايى كه موجود است در او انواع نعمتهاى جاودانى.(فلا الداعى اجابوا) پس نه آن دعوت دعوت كننده را اجابت نمودند (و لا فيما رغبت رغبوا) و نه در آنچه رغبت دادى راغب بودند.(و لا الى ما شوقت اليه اشتاقوا) و نه به سوى آنچه آرزومند گردانيدى به آن، آرزومند شدند.(اقبلوا على جيفه) روى آوردند بر مردار دنياى غدار (قد افتضحوا باكلها) به تحقيق كه رسوا شدند به خوردن آن مردار (و اصطلحوا على حبها) و آشتى كردند با يكديگر بر دوستى آن جيفه بى مقدار.استعاره فرموده لفظ جيفه را از براى دنيا به اعتبار استنفار نفوس اوليا از آن و افتضاح را از براى اشتهار ايشان به مفتون شدن در آن و خروج ايشان از شعار صالحان و طاعت يزدانى (و من عشق شيئا) و هر كه دوست داشت و واله چيزى شد از دنياى بى اعتبار (اعشى بصره) كور ساخت آن چيز به اغطبه جهل، ديده او را از ديدن عجيب و عار و چنان گشت به آنچه نفع رساند او را در روز شمار.(و امرض قلبه) و بيمار گردانيد دل او را از ادراك آنچه لايق است و سزاوار (فهو ينظر) پس او نظر مى كند و مى نگرد (بعين غير صحيحه) به ديده بيمار (و يسمع) و مى شنود (باذن غير سميعه) به گوش غير شنوا از چيزى كه فايده مند آيد به گفتار.(قد خرقت الشهوات عقله) به تحقيق كه دريده و پراكنده كرده شهوتهاى دنيويه عقل او را، در تحصيل امور مشتهيه فانيه.(فهو عبد لها) پس آن طالب دنيا و واله آن، بنده دنيا است (و لمن فى يده شى ء منها) و بنده كسى كه در دست او است چيزى از متاع دنيا (حيث ما زالت) و هر كجا كه روى آورد دنيا (اقبل عليها) رونهاد بر آن (لا ينزجر من الله) منزجر نمى شود از خدا (بزاجر) به زجر نماينده (و لا يتعظ منه) و پند نمى گيرد از حق سبحانه (بواعظ) به پنددهنده اى.مراد به زاجر و واعظ پيغمبر است و ائمه اثناعشر عليهم صلوات الله الملك الاكبر (و هو يرى الماخوذين) و حال آنكه مى بيند گرفتاران را كه ايستاده اند (على الغره) بر فريب دنيا (حيث لا اقاله) جايى كه نيست هيچ فسخ فريب آن (و لا رجعه) و هيچ بازگشتى از آن (كيف نزل بهم) كه چگونه فرود آمد به ايشان (ما كانوا يجهلون) آنچه بودند جاهل از آن.