بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
يعنى علامات موت و نشانه هاى فوت.(و جائهم من فراق الدنيا) و آمد به ايشان از فراق دنيا (ما كانوا يامنون) آنچه بودند ايمن از آن.من بيانيه است از براى بيان ما موصول كه مقدم شده بر مبين خود، يعنى واقع شد بر ايش ان آنچه بودند ايمن از آن از جدايى اين جهان.و بر اين قياس است قوله عليه السلام (و قدموا من الاخره على ما كانوا يوعدون) يعنى آمدند بر آنچه بودند كه وعده داده مى شوند از احوال آن جهان (فغير موصوف ما نزل بهم) پس وصف كرده شده نيست آنچه فرود آمد به ايشان يعنى در حيز وصف نمى گنجد آن چيزى كه نازل شده بر ايشان، از شدت موت و عقوبات واقعه بعد از مرگ (اجتمعت عليهم سكره الموت) جمع شد بر ايشان سختى و بيخودى مرگ (و حسره الفوت) و پشيمانى فوت ساز و برگ (ففترت لها اطرافهم) پس سست شد از جهت سكرت موت بدنهاى ايشان (و تغيرت لها الوانهم) و متغير شد از جهت آن رنگهاى ايشان (ثم ازداد الموت فيهم) پس افزون شد مرگ در ايشان (ولوجا) از روى درآمدن (فحيل) پس جدائى واقع شد (بين احدهم) ميان هر يك از ايشان (و بين منطقه) و ميان گويائى او (و انه لبين اهله) و به درستى كه او در ميان اهل خود (ينظر ببصره) مى نگرد به ديده خود (و يسمع باذنه) و مى شنود به گوش خود با وجود آنكه هست (على صحه من عقله) بر صحت عقل خود (و بقاء من لبه) و باقى بودن ادراك خود (يفكر فيكم افنى عمره) تفكر مى كند كه در چه چيز فانى كرد عمر گرامى خود را (و فيم اذهب دهره) و به چه گذرانيد روزگار شادكامى خود را (و يتذكر اموالا جمعها) و به ياد مى آورد مالهايى را كه جمع كرده است آن را.(اغمض فى مطالبها) و آسان فراگرفته است آن را در مواضع طلب آن (و اخذها م ن مصر حاتها) و اخذ نموده آن را جاى هايى كه واضح و روشن كرده شده بود حليت آن (و مشتبهاتها) و از جاهاى شبهه ناك آن (قد لزمته) به تحقيق كه لازم شد او را (تبعات جمعها) بديهاى عواقب جمع آن اموال (و اشرف على فراقها) و مطلع شد بر فراق آن منال (تبقى لمن وارئه) باقى ماند از براى آنان كه، از پس مردن او باشند (ينعمون فيها) به نعمت گذراندند در آن (و يتمتعون بها) و تمتع گيرند به آن (فيكون المهناء لغيره) پس باشد آن مال كه بى مشقت حاصل شده باشد، از براى غير او (و العباء على ظهره) و بار گران كه وزر و وبال آن است بر پشت او (و المرء قد غلقت رهونه بها) و آن مرد بسته شد گروهاى او به آن اموال به حيثيتى كه خلاصى او از وبال آن متعذر باشد.استعاره فرموده لفظ غلق رهون را از براى عدم انفكاك نفس او از تبعات اموال مشتبهه و مباحه، و عدم نجات او از نكال او (فهو يعض يده ندامه) پس او گزد دست خود را به دندان از روى پشيمانى (على ما اصحر له) بر آنچه ظاهر شد او را (عند الموت) نزد مرگ (من امره) از امر او.كه آن خسران و حرمان است به واسطه عدم فك دهان به توبه و عدم اداء حقوق الله و حقوق الناس (و يزهد) و ترك رغبت كند (فيما كان يرغب فيه) در آنچه بو د كه رغبت مى نمود در آن (ايام عمره) در روزهاى عمر خود (و يتمنى) و آرزو كند (ان الذى كان يغبطه بها) كه كاشكى او آن كسى مى بود، كه مى خواست خوشى حال خود را در آن اموال (و يحسده عليها) و حسد مى برد بر او به آن منال (قد خازها دونه) در آن وقت كه جمع كرده بود آن اموال را در حضور او.يعنى در آن وقت محسود، حسد بر حاسد برد.(فلم يزل الموت يبالغ فى جسده) پس هميشه مرگ مبالغه كند در بدن او (حتى خالط لسانه سمعه) تا اينكه آميخته شود به سمع او، و قوت سامعه و نطق او را ببرد (فصار بين اهله) پس گردد در ميان اهل خود به حيثيتى كه (لا ينطق بلسانه) سخن نكند به زبان خود (و لا يسمع بسمعه) و نشنود به گوش شنواى خود (يردد طرفه) گرداند چشم خود را (بالنظر فى وجوههم) به نگاه كردن در رويهاى ايشان (يرى حركات السنتهم) ببيند حركتهاى زبانهاى ايشان را (و لا يسمع رجع كلامهم) و نشنود ترديد سخنان و جواب بازدادن ايشان را.(ثم ازداد الموت) پس از آن زياده شود مرگ (التياطا به) از روى چسبيدن به آن مرد (فقبض بصره) پس اخذ كند به پنجه، ديده او را (كما قبض سمعه) همچنانكه قبض نمود، گوش شنيده او را (و خرجت الروح من جسده) و بيرون رود روح از تن او (فصار جيفه بين اهله) پس گردد مردارى در ميان اهل و ولد خود (قد اوحشوا من جانبه) رمانيده شوند اهل او از اطراف او (و تباعدوا من قربه) و دورى جويند از نزديكى او (لا يسعد باكيا) موافقت نكند گرينده را (و لا يجيب داعيا) و اجابت نكند خواننده را (ثم حملوه الى مخط) پس بردارند او را و بياورند به سوى مخط او اين كنايت است از لحد به اعتبار آنكه اول خط مى كشند و بعد از آن مى كنند، او را در لحد نهند.و به روايتى به حاء مهمله واقع شده به معنى منزل يعنى او را بردارند به سوى منزل او، كه واقع است.(فى الارض) در زمين (و اسلموه فيه الى عمله) پس سپارند او را در آن لحد به عمل خودش اندوهگين و غمگين (و انقطعوا عن زورته) و بريده شوند از زيارت كردن او جميع ياران و مصاحبان (حتى اذا بلغ الكتاب اجله) تا محلى (كه) برسد مدت مكتوبه معينه از براى وجود خلايق در اين جهان، به نهايت خود (و الامر مقاديره) و برسد كار به اندازه هاى خود (و الحق آخر الخلق باوله) و لاحق گردانيده شود آخر مردمان به اول ايشان (و جاء من امر الله) و بيايد از امر خداى تعالى و فرمان او (ما يريده) آنچه اراده كرده باشد آن را (من تجديد خلقه) از نو پديد آوردن خلقان خود.