(فلا حظوا الاجل) پس ملاحظه كنيد اجل خود را در اين سراى بى اعتبار (ثم ان الدنيا) پس به درستى كه دنيا.
(دار فناء و عناء) سراى فانى شدن است و رنج كشيدن (و غير و عبر) و محل تغيير و اعتبار گرفتن.
(فمن الفناء) پس از جمله فناى دنيا است.
(ان الدهر موتر قوسه) كه روزگار به زه كرده كمان جفاى خود را (لا تخطى سهامه) خطا نمى كند تيرهاى بلاى او.
(و لا توسى جراحه) و دوا كرده نميشود جراحتهاى او، يعنى ممكن نيست دواى آن.
(يرمى الحى بالموت) مى اندازد زنده را به مرگ (و الصحيح بالسقم) و تندرست را به بيمارى (و الناجى بالعطب) و رستگارى را به هلاكت و گرفتارى.
(اكل لا يشبع) خورنده اى است كه سيرى ندارد.
(و شا
رب لا ينقع) و آشامنده اى است كه روى به سيرابى نمى آورد (و من العناء) و از جمله رنج و عناى دنيا است (ان المرء يجمع ما لا ياكل) آنكه مرد جمع مى كند چيزى را كه نمى خورد (و يبنى ما لا يسكن) و بنا مى كند مسكنى را كه ساكن نمى شود در آن (ثم يخرج الى الله تعالى) پس بيرون مى رود به سوى خداى تعالى (لا مالا حمل) نه مالى برداشته (و لا بناء نقل) و نه بنايى نقل كرده بلكه همه را به جاى خود واگذاشته (و من غيرها) و از جمله تغير دنيااست.
(انك ترى المرحوم) آنكه تو مى بينى فقير عاجز را كه همه كس را بر حال تباه او رحم آيد (مغبوطا) غبطه برده، يعنى بدل شده فقر و فاقه او به غنا و ثروت (و المغبوط مرحوما) و غبطه برده فقير و عاجز و مبتلى به فاقه (ليس ذلك الا نعيما ذل) نيست آن حال مگر توانگرى، خوارى پذيرفته (و بوسا نزل) و سختى فرود آمده و در او جاى گرفته (و من عبرها) و از جمله عبرت و انتقال دنيا است (ان المرء يشرف على امله) آنكه مرد نزديك مى شود بر آرزوى خود (فيقتطعه) پس جدا مى كند (حضور اجله) حاضر شدن اجل او (فلا امل يدرك) پس نه آرزويى دريافته مى شود در آن حال (و لا مومل يترك) و نه اميدوار مى گذارند او را در آن حال (فسبحان الله ما اغر
سرورها) پس سبحان الله! چه چيزى عجيب و غريب سبب غرور گردانيده شادى دنيا را (و اظما ريها) و تشنه ساخته سيرابى آن را.
چه سيرابى از لذت دنياى غدار موجب تشنگى است از شرابى كه معد است از براى ابرار در دار قرار، و سرور آن موجب حزن واندوه است در آخر كار (و اضحى فيئها) و چه امرى عجيب چاشت گردانيد سايه آن را كه اصلا تبريد حرارت نمى كند.
مراد از سايه راحت دنيا است و ضحى آتش سوزان عقبى (لا جاء يرد) نيامده، بازگردانيده مى شود.
(و لا ماض يرتد) و نگذشته، برگشته مى شود (فسبحان الله ما اقرب الحى من الميت) پس سبحان الله! چه چيزى غريب نزديك گردانيده زنده را از مرده.
(للحاقه به) به جهت رسيدن او به او به سرعت.
(و ابعد الميت من الحى) و چه دور گردانيده مرده را از زنده (لانقطاعه عنه) به جهت بريده شدن مرده از زنده.
(انه ليس شى ء بشر من الشر) به درستى كه نيست چيزى بدتر از شر دنيا از جنس شر (الا عقابه) مگر عذاب و نكال خدا، چه بزرگترين شر در دنيا حقير است نسبت به عقوبت عقبى (و ليس شى ء بخير من الخير) و نيست چيزى بهتر از خير دنيا از جنس خير (الا ثوابه) مگر ثواب حق تعالى، چه اعظم خير دنيا محقر است نسبت به ثواب آن سرا كه خير آخرت باقى و ابدى است و خير دنيا فانى و سرآمدنى.
(و كل شى ء من الدنيا) و هر چيزى از متاع دنيا (سماعه اعظم من عيانه) شنيدن آن بزرگتر است از ديدن آن (و كل شى ء من الاخره) و هر چيزى از نعم و نقم آخرت (عيانه اعظم) ديدن آن بزرگتر است (من سماعه) از شنيدن آن (فليكفكم من العيان) پس بايد كافى باشد شما را از ديدن امور آخرت (السماع) شنيدن صفات آن (و من الغيب الخبر) پس باشد شما را از غايب بودن از احوال خبر دادن به آن.
چه ممكن است ابلاغ بر حقيقت آنها در اين سرا، مگر نبى كه آن احوال بر او منكشف است يا وليى كه قائل (لو كشف) است.
(و اعلموا) و بدانيد (ان ما نقص من الدنيا) كه آنچه كم شده است از دنيا از اقسام عبادت چون زكات و لاغرى اعضا در طاعت (و زاد فى الاخره) و آنچه زياده شده است از ثواب آخرت (خير مما نقص من
الاخره) بهتر است از آنچه ناقص شده است از عقبى (و زاد فى الدنيا) و زياد گشته در دنيا (فكم من منقوص رابح) پس بسا از كم شده سودمند است (و مزيد خاسر) و بسا از زياده كه زيان زده است (ان الذى امرتم به) به درستى كه آنچه مامور شده ايد شما از امور (اوسع من الذى نهيتم عنه) فراختر است از آنچه نهى كرده شده ايد از آن، زيرا كه عمده از كباير كه منهى اند پنج است: قتل و ظلم و كذب و زنا و لواط (و ما احل لكم) آنچه حلال گردانيده شده است از براى شما (اكثر مما حرم عليكم) بيشتر است از آنچه حرام كرده شده است بر شما.
زيرا كه افعال مكلفين پنج هستند: واجب و مندوب و مباح و مكروه و حرام.
قسم اخير مرغوب عنه است و باقى مرغوب اليه (فذروا ما قل لما كثر) پس ترك كنيد آنچه اندك اسشت را از براى آنچه بسيار است.
(و ما ضاق لما اتسع) و آنچه تنگ است را از براى آنچه گشاده است.
(قد تكفل لكم بالرزق) ضمان كرده شده است از براى شما روزى، تا روز اجل (و امرتم بالعمل) و مامور شده ايد به عمل (فلا يكونن المضمون لكم) پس بايد كه نباشد آنچه ضمان كرده شده است از براى شما كه روزى است (طلبه اولى بكم) طلب كردن آن اولى به شما (من المفروض عليكم عمله) بر آنچه فرض كرده ش
ده بر شما عمل آن (مع انه و الله) با وجود اين حال، به حق خدا كه (لقد اعترض الشك) پيش آمده است شما را شك در ضمان روزى (و دخل اليقين) و مدخول شده است يقين در فرض عبادت رب العالمين (حتى كان الذى ضمن لكم) تا به مرتبه اى كه گوييا آنچه ضمان كرده شده است از براى شما (قد فرض عليكم) فرض كرده شده است بر شما (و كان الذى فرض عليكم) و گوييا آنچه مفروض است بر شما از اعمال (قد وضع عنكم) انداخته اند از گردن شما در همه حال (فبادروا العمل) پس بشتابيد و سبقت گيريد به كردار پسنديده (و خافوا بغته الاجل) و بترسيد از ناگاه رسيدن اجل جان رباينده (فانه لا يرجى من رجعه العمر) پس به درستى كه اميد نيست از بازگشتن عمر گذران (ما يرجى من رجعه الرزق) آنچه اميد است از بازگشتن روزى به فضل يزدان (ما فات اليوم من الرزق) آنچه فوت شده امروز از روزى (رجى غدا زيادته) اميد هست فردا افزونى آن (و ما فات امس من العمر) و آنچه فوت گشته ديروز از زندگانى (لم يرج اليوم رجعته) اميد نيست امروز بازگشتن آن (الرجاء مع الجائى) اميدوارى با آينده است كه روزى فردا است.
(و الياس مع الماضى) و نوميدى با زمان گذشته است كه آن گذشتن عمر است (فاتقوا الله) پس بترسيد از خدا
(حق تقاته) آنچنان كه سزاوار پرهيزكارى و ترس كارى است.
(و لا تموتن الا و انتم مسلمون) و نميريد مگر در حالتى كه باشيد مسلمان و گردن نهاده به حكم ملك منان