ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(و اعلموا انه ليس من شى ء) بدانيد به تحقيق كه نيست هيچ چيزى (الا و يكاد صاحبه يشبع عنه) مگر كه نزديك است كه صاحب آن سير شود از آن (و يمله) و ملول گردد به آن (الا الحيوه) مگر زندگى دنيا.

(فانه لا يجد له) پس به درستى كه نمى يابد صاحب آن از براى خود (فى الموت راحه) در مرگ آسايشى بعضى گفته اند كه نيافتن راحت به مرگ خاص است به اشقياء چه اولياء را به موت راحت كبرى حاصل مى شود، و در خبر آمده كه حضرت رسالت صلى الله عليه و آله فرموده كه: ليس للمومن راحه دون لقاء الله يعنى نيست مومن را راحتى غير از لقاى حق سبحانه و تعالى كه مقام قرب است، و بعضى ديگر برآنند كه نيافتن راحت عام است به همه.

زيرا كه به موت قطع مى شود تجارت آخرت كه سرمايه كسب سعادت است و تحصيل راحت و نيز گفته اند كه هيچ راحتى نيست در نفس موت از براى هيچ يك، چه آن مجرد آلام است و راحت اولياء در عقبى است.

و ديگر آنكه چون نفوس بشريت مطلع نيستند بر ما بعد موت از احوال اخرويت، پس ناچار است از آنكه مخوف باشند از موت و مكروه دانند آن را و مويد اين قول است آنچه منقول است از امام حسن بن على عليهماالسلام كه در حين احتضار مى گريست، امام حسين عليه السلام گف
ت: چيست مرا كه مى بينم تو را گريه كننده و جزع نماينده و حال آنكه پيش پدر بزرگوار و جد نامدار خود مى روى.

آن حضرت جواب داد كه چنين است كه تو مى گويى و هيچ شكى در اين ندارم اما من به راهى مى روم كه هرگز نرفته ام قبل از اين.

و چون حياتى كه معزا باشد از اخذ احكام سبحانى و مخالف باشد به امور قرآنى به مثابه ممات است از اين جهت مى فرمايد كه: (و انما ذلك بمنزله الحكمه) و جز اين نيست كه حيات به سبب حقيقت آن است كه مقترن باشد به منزله حكمت مراد نفس حكمت است، چه كلام مقتضى آن نيست كه از منزله غير حكمت اراده كرده شود، زيرا كه مدعا از منزله حكمت قرآن مجيد است و آن محض حكمت است نه به منزله حكمت (التى هى حياه) آنچنان حكمتى كه زندگى است (للقلب الميت) دل مرده را از اعتقادات موصله به حيات (و بصر) و بينايى است (للعين العمياء) مر چشم كور را از ديدن آثار و علامات (و سمع) شنوايى است كه (للاذن الصماء) مر گوش كر را از شنيدن احوال مصنوعات (و رى) و سيرابى است (للظمان) مر تشنه ها را از زلال علوم و احكام واضحات (و فيها الغنى كله) و در او است بى نيازى تمام (و السلامه) و وارستگى از آلام و.

بدانكه حيات مستعار است از براى قرآن به اعتبار
آنكه محيى قلبى است كه مرده باشد.

جهل و لفظ بصر و سمع از براى عين و اذن جاهل به اعتبار آنكه مستفيد مى شود به اين هر دو از قرآن و لفظ ظمان از براى جاهل متعطش به علم و لفظ رى از براى قرآن به اعتبار نضارت نفس به زلال علوم آن (كتاب الله) و اين خبر دوم ذلك است و بمنزله الحكمه خبر اول او است يا خبر مبتدا محذوف است و تقدير او چنين است كه: هو كتاب الله يعنى آن چيزى كه محض حكمت است كتاب خدا است كه جامع امور دينيه و دنيويه است.

(تبصرون به) مى بينيد و راه مى بريد به او به سوى مقاصد دنيويه و مطلوب حال و مال (و تنطقون) و گويا مى شويد به او در فتوا و استلال و قصص و امثال (و تسمعون به) و مى شنويد به او مواعظ حسنه و افعال نافعه را (و ينطق بعضه ببعض) و گويا است بعضى از آن كتاب به بعضى ديگر، زيرا كه تفسير مى كند مبين، مجمل را و مقيد، مطلق را و خاص، عام را.

(و يشهد بعضه على بعض) و گواهى مى دهد بعضى از آن بر بعضى.

يعنى استشهاد مى توان كرد به بعضى از آيات آن بر آنكه مراد از بعضى ديگر از آيات اين است (و لا يختلف فى الله) و اختلاف ندارد قرآن در دلالت كردن بر مقاصد حقه كه موصل باشد به درجات عاليه اخرويه، بلكه جميع آن مطابق و موافق
آن مقاصد است.

(و لا يخالف بصاحبه) و خلاف نمى كند با صاحب خود (عن الله) از راه نمودن به خدا، يعنى بيرون نمى برد كسى را كه مهتدى شد به آن از وصول به حق
(قد اصطلحتم) به تحقيق كه صلح كرديد با يكديگر و متفق شديد با هم (على الغل فيما بينكم) بر حقد و كينه كه در ميان شما است.

استعاره فرموده لفظ اصطلاح را از براى غل و حقد به اعتبار اشتراك و اتفاق همه ايشان در آن.

(و نبت المرعى) و رسته است گياهى كه مى چرد به آن حيوان (على دمنكم) بر آنچه بر هم نشسته از سرگين و خاكستر اين ضرب المثل آن حضرت است از براى صلح كنندگان در ظاهر با غل قلوب و حقد باطن، يعنى صلح شما سريع الزوال است و اصلا اصلى ندارد.

همچه نبتى كه بر بالاى سرگين مى رويد.

(تصافيتم) و دوستى پاك مى ورزيد با يكديگر به حسب ظاهر (على حب الامال) بر دوستى آرزوها و اميدها كه از صاحب خود داريد از نفع عاجل (و تعاديتم فى كسب الاموال) و دشمنى مى كنيد با هم در جمع مالهاى فانى بى حاصل (لقد استهام بكم الخبيث) به تحقيق كه شيفته ساخته شما را ابليس ناپاك (وتاه بكم) و حيران گردانيده شما را در طريق (الغرور) شيطان فريبنده بى باك (و الله المستعان) و خداى تعالى يارى خواسته شده است (على نفسى و انفسكم) بر نفس من و و نفسهاى شما يعنى از خدا استعانت مى جويم بر تسلط نفس من و نفس شما اگر چه نفس آن حضرت مقهور عقلش بود اما به اين
طرز سوق كلام نمود تا ايشان بر قهر نفس خود كوشند و از وسواس شيطانى اجتناب نمايند و بالكليه و من جميع الوجوه اطاعت آن حضرت كنند.

/ 651