خطبه 146-راهنمائى عمر
در كلام آن عالى حضرت است كه فرموده (و قد استشاره عمر بن الخطاب) در حينى كه مشورت كرد به آن قدوه احباب عمر بن الخطاب (فى الشخوص لقتال الفرس بنفسه) در رفتن به محاربه اهل فارس به نفس خود و اين در وقتى بود كه جماعتى از اهل كفره كار مملكت خود را كه نه در دست اهل اسلام بود تفويض يزدگرد شهريار كردند و او.به نهاوند آمده به اطراف مملكت خود فرستاد و مدد طلب كرده صد و پنجاه هزار كس و بعضى گفته اند كه دويست هزار مرد بر او جمع شدند و او رستم بن فرخزاد را امير لشكر ساخت و به انواع عاطفتش بنواخت تا به حرب لشكر اسلام قيام نمايد.امير كوفه اين حال را دانسته كيفيت آن را در نامه ثبت كرد و پيش عمر فرستاد چون نامه به وى رسيد اصحاب كبار خود را طلبيده با ايشان مشورت كرد در باب رفتن خود به محاربه ايشان، بعضى گفتند به راى خود عمل نماى و عثمان و توابع او گفتند كه رفتن تو اولى است.عمر اين صورت اخير را صواب نديده مشورت كرده به حضرت اميركبير عليه صلوات الله الملك القدير.آن حضرت فرمود: (ان هذا الامر) به درستى كه اين كار (لم يكن نصره و لاخذ لانه) نيست يارى دادن او و فروگذاشتن او (بكثره و لا بقله) به بسيارى لشكر و نه انبوهىو نه به كمى مردمان.يعنى نصرت اين امر به بسيارى لشكر و خذلان او به كمى لشكر نيست.(و هو دين الله الذى اظهره) و آن امر دين خدايى است كه غالب گردانيد آن را بر همه اديان (و جنده الذى اعزه) و لشكر او است كه عزيز گردانيد آن را، و در بعضى روايت اعده است يعنى مهيا و آماده ساخت آن را (و امده) و قوت داد آن را بر دشمنان (حتى بلغ ما بلغ) تا آنكه رسيد به آنچه رسيد از عزت و كثرت آن در آفاق (و طلع حيث طلع) و طلوع كرد از افق آنجا كه طلوع كرد، يعنى در آفاق جميع عالم بامداد خالق على الاطلاق (و نحن على موعود من الله) و ما مستقريم بر وعده از خداى تعالى و آن وعده غلبيت اسلام است بر ساير ملك و اديان و عدم خوف مسلمانان از اهل طغيان و عدوان.(حيث قال عز اسمه: وعد الله الذين امنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) يعنى وعده كرد خداى تعالى آنان را كه گرويدند از شما و كردند كارهاى شايسته كه البته ايشان را خليفه گرداند در زمين كفار از عرب و عجم همچنانكه خليفه گردانيد آنان را كه بودند پيش از اين.يعنى بنى اسرائيل كه زمين مصر و شام بديشان د
اده بود تا تصرف مى كردند در آن و هرآينه ممكن و ثابت سازد از براى ايشان دين ايشان را كه پسنديده است و برگزيده از براى ايشان.يعنى دين اسلام مراد آن است كه او را بر همه اديان غالب گرداند و بدل دهد ايشان را از پس ترس ايشان از ادعاى ايمنى را.حضرت عزت بعد از اندك زمانى به وعده مومنان وفا فرموده جزاير عرب و ديار كسرى و بلاد روم را بر ايشان ارزانى داشت و اميد هست كه جميع اطراف و انحاء مشارق و مغارب به حكم ليظهره على الدين كله به حوزه تسخير ملازمان شده شرع نبوى و متابعان احكام مصطفوى درآيد.دم به دم صيت كمال دولت خدام او عرصه روى زمين را سر به سر خواهد گرفت شاهباز همتش چون برگشايد بال و پر از ثريا تا ثرى در زير پر خواهد گرفت (و الله منجز وعده) و خداى تعالى راست كننده وعده خود است (و ناصر جنده) و يارى دهنده لشكر خود (و مكان القيم بالامر) و جاى قيام نماينده به كار اسلام كه امام است (مكان النظام من الخرز) همچو جاى ريسمان است از مهره (يجمعه) كه جمع مى كند آن را (و يضمه) و انضمام مى دهد آن را به هم (فان انقطع النظام) پس اگر منقطع و بريده شود ريسمان مهره (تفرق و ذهب) متفرق و پراكنده شود مهره ها و از هم بپاشد (ثم
لم يجتمع بحذافيره ابدا) پس جمع نشود به تمامى خود هرگز يعنى همچنانكه نظام كه ريسمان مهره ها است جمع مى كند و انضمام مى دهد آنها را به يكديگر و در حين انقطاع منتشر و پراكنده مى شوند و از هم امام نيز مثل آن نظام است كه به وجود باجود او مسلمانان بر هيات اجتماع باقى اند و نزد عدم او منتشر و متفرق مى گردند.(و العرب اليوم) و مردمان عرب امروز (ان كانوا قليلا) اگر چه اندك است نسبت به كافران (فهم كثيرون) پس ايشان بسيارند (بالاسلام) به حسب اسلام و ايمان (عزيزون بالاجتماع) عزيز و غالبند به اجتماع و اتفاق (فكن قطبا) پس باش قطب آسيا كه مدار عليه او است (و استدر الرحا بالعرب) و بگردان آسيا را به عرب استعاره فرموده لفظ قطب را از براى امام و آسيا را از براى امور اسلام با حرب.يعنى امور را به گردش درآور يا حرب را داير ساز به معاونت مردمان عرب (و اصلهم دونك) و درآر ايشان را نه خود را (نار الحرب) در آتش محاربه و مقاتله (فانك ان شخصت) به تحقيق كه تو اگر بيرون روى (من هذه الارض) از اين زمين.يعنى مدينه طيبه (انتقضت عليك العرب) فرود آيند بر تو عربان يكباز (من اطرافها و اقطارها) از جوانب زمين خود و نواحى آن (حتى يكون ما تدع ورائك)
تا آنكه باشد آنچه واگذاشته باشى از پس خود (من العورات) از مواضع مخافه بر اسلام و اهل آن (اهم اليك) مهمتر به سوى تو (مما بين يديك) از آنچه در پيش تو است از كارزار، زيرا كه دلهاى عرب زياده استقرارى ندارند، پس بسا كه طمع كنند بعد از رفتن تو در خلافت، و امور اسلام هرج و مرج شود و كار به فتنه كشد (ان الاعاجم ان ينظروا اليك غدا) به درستى كه مردم عجم اگر نظر كنند به سوى تو فردا (يقولوا هذا اصل العرب) گويند كه اين اصل عرب و پيشواى ايشان است (فاذا اقتطعتموه) پس اگر شما پاره پاره كرديد او را (استرحتم) راحت يافتيد و آسوديد (فيكون ذلك اشد) پس رفتن تو به محاربه ايشان سختتر باشد از آمدن ايشان به قتال مسلمانان (لكلبهم عليك) از جهت شر و حرص ايشان بر تو (و طمعهم فيك) و به طمع افتادن ايشان در تو و چون عمر گفته بود به اميرالمومنين كه من نمى خواهم كه ايشان با ما محاربه كنند از اين جهت مى فرمايد در جواب او كه: (اما ذكرت) پس اما آنچه ذكر كردى (من مسير القوم) از آمدن اهل فرس (الى قتال المسلمين) به محاربه مسلمانان (فان الله سبحانه) پس به درستى كه خداى تعالى (هو اكره لمسيرهم منك) مكروه تر مى شمارد از تو رفتار ايشان را (و هو اقدر على
تغيير ما يكره) و او قادرتر است بر تغيير و تحويل آنچه مكروه است بر او.و چون شكايت كثرت اعدا نيز به آن حضرت كرده بود از اين جهت فرمود كه: (و اما ما ذكرت من عددهم) و اما آنچه ياد كردى از بسيارى عدد ايشان (فانا لم نكن نقاتل فيما مضى) پس ما نبوديم كه كارزار مى كرديم با كفار، در زمانى كه پيش از اين زمان بود.يعنى زمان سيدالمرسلين (بالكثره) به لشكر بسيار (و انما كنا نقاتل بالنصر و المعونه) و جز اين نيست كه محاربه مى كرديم به معاونت و نصرت حضرت پروردگار، پس در حرب اعدا توكل مى بايد كرد بر خدا و اصلا نمى بايد ترسيدن از كثرت خصماء.