خطبه 153-در فضائل اهل بيت
در اين خطبه نصيحت بى غرضانه و مواعظ مشفقانه به گوش هوش مردم زمانه مى رساند به اين طرز كه: (و ناظر قلب البيب يبصر امده) اضافه ناظر به قلب از قبيل اضافه صفت است به موصوف.
و مراد به قلب، فكر است.
يعنى فكر خردمند كه نظركننده است در امور، به آن فكر مى بيند غايت مدت خود را كه موت است و قطع پيوند.
(و يعرف غوره) و مى شناسد نهايت پستى خود را (و نجده) و بلندى قدر و طور خود را اين هر دو كنايتند از طريق شر و خير (داع دعا) خواننده اى كه حضرت رسالت است و قرآن دعوت كرد خلق را به حق (و راع رعا) و رعايت كننده- كه نفس نفيس خودش است- رعايت كرد به آنچه مامور شد به آن از احكام ايمان (فاستجيبوا للداعى) پس اجابت كنيد خواننده را (و اتبعوا الراعى) و متابعت كنيد رعايت كننده آن را (قد خاضوا) به تحقيق كه شروع كرده اند مخالفان آن داعى (بحار الفتن) در درياى فتنه ها (و اخذوا بالبدع) و فراگرفته اند بدعتهاى مضله را (دون السنن) غير سنتهاى هاديه (و ارز المومنون) و منقبض شده اند مومنان آگاه (و نطق المكذبون الضالون) و گويا شده اند دروغگويان گمراه (نحن الشعار) ما كه اهل بيتيم به مثابه جامه ايم كه ملاصق بدن باشد.
استعاره لفظ شعار از
براى نفس خود و اهل بيت خود به اعتبار قرب ايشان است به رسول الله همچو ثوب كه يلى جسد است.
(و الاصحاب و الخزنه) و ما ياران و خازنان علم رسوليم در همه فن (و الابواب) و درهاى شهر علم اوييم در هر باب و اين اشارت است به قول حضرت رسالت كه انا مدينه العلم و على بابها (و لا توتى البيوت الا من ابوابها) و مقرر است كه داخل خانه نمى توان شد مگر از درهاى آن (فمن اتاها من غير ابوابها) پس هر كه بيايد به خانه ها از غير درهاى آن (سمى سارقا) ناميده مى شود دزد
در اين فصل اشارت مى فرمايد به مناقب و فضايل اهل بيت عليهم السلام (فيهم كرائم الايمان) در ميان آل محمد صلى الله عليه و آله و سلم است كرامتهاى ايمان و نفايس تصديق و عرفان كه آن اعتقادات صائبه كامله و اخلاق حسنه شامله است (و هم كنوز الرحمن) و ايشان گنجهاى حضرت رحمانند و خازنان علم يزدان (ان نطقوا صدقوا) اگر به گفتار لب گشايند راستگو باشند (و ان صمتوا لم يسبقوا) و اگر خاموشى اختيار فرمايند مسبوق نشوند به فضيلت نطق، زيرا كه سكوت ايشان در موضع خاموشى، محض حكمت است و عين مصلحت (فليصدق رائد اهله) پس بايد كه راست گويد طالب آب و گياه به اهل خود.
اين مستعار است از براى كسى كه حاضر شد در مجلس آن حضرت و وجه تسميه آن به رائد در اوراق سابقه سمت تحرير يافت.
يعنى كسى كه حاضر شد به مجلس ما و احوال ما را مشاهده كرد و مسائل را اخذ نمود بايد كه به آن طريق كه استماع كرده و مشاهده نمود به عشاير و اولاد خود رساند (و ليحضر عقله) و بايد كه حاضر سازد عقل خود را تا فهم كند آنچه بشنود.
(وليكن من ابناء الاخره) و بايد كه باشد از ابناء آخرت.
به اين طريق كه اعمال خود را خالص سازد از براى حضرت عزت و وجه شبه انسان به ابناء آخرت ا
ين است كه مى فرمايد: (فانه منها قدم) پس به درستى كه او از آخرت كه عالم لاهوت است آمده است به سوى عالم ناسوت (و اليها ينقلب) و به سوى عالم آخرت منقلب مى شود و بازمى گردد همچو ولد كه از مادر جدا شود و باز به سوى مادر رجوع نمايد (فالناظر بالقلب) پس نظر كننده به فكر خود (العامل بالصبر) عمل كننده به بصيرت خود (يكون مبتدء عمله) مى باشد آغاز كردار او و مضر است بر او به حسب واقع (ان يعلم) آنكه بداند كه (اعمله عليه) آيا كردار او مضر است بر او بحسب واقع (ام له) يا سودمند است از براى او و نافع.
(فان كان له) پس اگر باشد سودمند از براى او.
(مضى فيه) گذار نمايد در آن يعنى در آن كردار كوشد (و ان كان عليه) و اگر ضرر رساننده باشد بر او (وقف عنه) توقف نمايد بر آن و اصلا از آن عبور ننمايد و نگذرد (فان العامل بغير علم) پس به درستى كه عمل كننده بى دانش (كالسائر على غير طريق) همچو سيرنماينده است بر غير راه راست (فلا يزيده) پس زياده نمى كند آن را (بعده عن الطريق) دورى او از راه (الا بعدا من حاجته) مگر دورى او از حاجت (و العامل بالعلم) و عمل كننده به دانش (كالسائر على طريق الواضح) همچو سيركننده است بر راه روشن (فلينظر ناظر) پس بايد
كه نظر كند نظركننده و انديشه كند انديشه نماينده (اسائر هو) آيا سيركننده است او (ام راجع) يا رجوع نماينده است.
پس اگر ساير است واجب است بر او كه مصباح علم و عمل را مشتعل سازد تا در ظلمات ضلالت نيفتد.
و اگر راجع است به حكم كل الينا راجعون لازم است كه ملازم چراغ علم و عمل شود تا در وادى عقوبت آخرت نيفتد
(و اعلم ان لكل ظاهر باطنا) و بدانكه هر ظاهرى را باطنى است (على مثاله) بر طبق آن يعنى قبايح افعال ظاهره كه مشاهده مى افتد دلالت مى كند بر بدى عقيدت احوال باطنى و تزكيه افعال و پاكى اعمال دلالت دارد بر پاكيزگى عقيده و نيكويى اسرار قلبى و بر اين مضمون ورود يافته است نص الهى حيث قال عز اسمه و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا و چون حال بر اين منوال است: (فما طاب ظاهره) پس آنچه خوب است ظاهر او چون نماز و روزه و صدقه و احسان و صدق و حسن خلق (طاب باطنه) خوش است باطن او كه اعتقادات حسنه است (و ما خبث ظاهره) و آنچه زشت است ظاهر او چون زنا و دزدى و بخل و بدخلقى و ناراستى (خبث باطنه) ناپاك است اندرون آن كه اعتقادات سيئه است.
ليكن اين دلالت اكثريت است نه كلى، و ظنى است نه يقينى به واسطه اجتماع حسن صورت و قبح سيرت و زشتى ظاهر و خوبى باطن چنانكه به خير نبوى به اين استشهاد مى فرمايد كه: (و قد قال الرسول الصادق صلى الله عليه و آله و سلم) و به تحقيق كه فرموده است پيغمبر صادق القول صلى الله عليه و آله و سلم (ان الله يحب العبد) به درستى كه خداى دوست دارد بنده را به جهت صورت زيبا كه آن مقت
ضاى حكم او است و انسب است به وجود از زشتى كه انسب است به عدم (و يبغض عمله) و دشمن مى دارد كردار زشت او را كه موافق نيست به شريعت سيد مختار (و يحب العمل) و دوست مى دارد كردار نيكو را (و يبغض بدنه) و دشمن مى دارد بدن غيرمستحسن او را يعنى كافر هرگاه كه به حسن و خلق و احسان و صدق و عدل متصف باشد و در ميان مردم به اين صفات زيست كند حق سبحانه بدن او را دشمن مى دارد به جهت كفرش و عمل او را به جهت حسنش (و اعلم ان لكل عمل نبات) و بدانكه هر كردارى را روييدنى است و زياده شدنى (و كل نبات لا غنى به عن الماء) و هر روينده اى بى نيازى نيست او را از آب استعاره فرموده لفظ، نبات، را از براى زيادتى اعمال و نمو آن و لفظ ماء كه ترشيحيه است ايراد نموده از براى غلبيت ماده او از ارادات و نيات مخالفت و موافقت (و المياه مختلفه) و آبها مختلفند (فما طاب سقيه) پس آنچه خوب است آب خوردن آن (طاب غرسه و حلت ثمرته) خوب است درخت نشاندن آن و شيرين است ميوه آن (و ما خبث سقيه) و آنچه زشت است آب خوردن آن (خبث غرسه و امرت ثمرته) زشت است درخت نشاندن آن و تلخ است ميوه او.
تشبيه فرموده اعتقاد صحيح و عمل صالح را به درختى كه ثمره آن شيرين است و لذيذ، كه
آن جنت است و انواع نعيم و اگر بر عكس آن است ثمره او اصناف عقوبت است او عذاب اليم و نكال جحيم