خطبه 155-خطاب به مردم بصره
و از كلام آن حضرت است عليه السلام (خاطب به اهل البصره) كه خطاب كرد به آن مردمان بصره را پيش از حرب جمل (على جهه اقتصاص الملاحم) بر طريق حكايت كردن از واقعه هاى عظيمه و خبر دادن از حادثه هاى كبيره.كه سانح گردد در ميان امت.و آن كلام معجز نظام اين است كه: (فمن استطاع عند ذلك) پس كسى كه توانايى داشته باشد نزد آن حادثه ها و فتنه ها (ان يعتقل نفسه) كه ببندد نفس خود را و الزام كند آن را (على الله) بر طاعت خداى تعالى (فليفعل) بايد كه بكند آنچه تواند از طاعت و عبادت (فان اطعتمونى) پس اگر اطاعت كنيد و فرمان بريد مرا (فانى حاملكم) پس به درستى كه من حامل و باعث شمايم (ان شاء الله) اگر اراده كرده باشد خدا (على سبيل الجنه) بر راه بهشت كه آ (آن)، دين حق و منهج صدق است (و ان كان) و اگر چه باشد آن راه (ذا مشقه شديده) خداوند محنت سخت و رياضت صعب (و مذاقه مريره) و چشيدنى تلخ (و اما فلانه) و اما فلان زن، يعنى عايشه (فادركها ضعف راى النساء) پس دريافته است او را سستى انديشه زنان و نقصان عقل در دين و در صلاح ديد حرب به موافقت بصريان.(و ضغن غلا فى صدرها) و كينه ديرينه و عداوت قديمه اى كه جوش زده در كانون سينه او (كمرجل القين) چون ديگ ريخته گران و آتش كاران (و لو دعيت) و اگر خوانده شدى عايشه (لتنال من غيرى) تا فراگيرد از غير من (ما اتت الى) آن چيزى را كه آمد عايشه به سوى من از دعوى خون عثمان (لم تفعل) نكردى و روى به آن كار نياوردى، اين اشارت است به نهايت حقد و عداوت به آن حضرت (و لها بعد) و مر عايشه را است بعد از اين همه قبايح كه از او صادر شد (حرمتها الاولى) حرمت اول او در زمان رسول خدا.يعنى با وجود اين فضايح و قبايح كه از او صادر شد همان حرمتى كه در زمان رسول صلى الله عليه و آله و سلم داشت مرعى مى دارم و بى حرمتى او نمى كنم (و الحساب على الله تعالى) و حساب اين كار با حضرت خداوند جبار است در روز شمار ما كارهاى خود به خداوند كارساز بگذاشتيم تا غضب او چه مى كند اين كلام اشارت است به آنكه محاربه او به آن حضرت، امرى عظيم بود و به واسطه اين، حساب آن را به قيامت انداخت و در دنيا به مكافات آن نپرداخت.و بدانكه اسباب حقد و عداوت عايشه به آن حضرت بسيار است.از جمله آن است كه چون حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم بعد از رحلت خديجه، عايشه را تزويج فرمود آن حضرت هر گاه كه خديجه را ياد آوردى عايشه سخنان نالايق گفتى و بر
سيده النساء فاطمه زهرا عليه الصلوه و الثناء شاق آمدى و موجب كدورت و رنجش آن معصومه شدى و اين باعث آن مى شد كه عايشه اظهار بغض ايشان مى كرد.و ديگر قصه قذف عايشه، چون روى نمود حضرت رسالت درباره طلاق او مشورت نمود به اميرالمومنين عليه السلام.حضرت امير فرمود كه دغدغه به خاطر اشرف مرسان زن حكم نعل دارد و نعل از پا انداختن آسان است، اين سخن را مع شى ء زائد به عايشه رسانيدند و اين نيز باعث عداوت آن شد.و ديگر آنكه چون حضرت رسالت به حكم حضرت عزت سوره برائت را از ابوبكر اخذ نموده به اميرالمومنين داد موجب كدورت و كينه او گشت.و ديگر آن كه از جمله ابواب مسجد كه حضرت رسالت مامور شده بود به سد آنها غير از باب اميرالمومنين باب ابى بكر بود و آن نيز منشا عداوت او شد.(منها سبيل ابلج المنهاج) راه ايمان راهى است روشنتر از جميع راهها (انور السراج) تابان تر از جميع چراغها (فبالايمان يستدل على الصالحات) پس به ايمان استدلال كرده مى شود بر كردارهاى شايسته (و بالصالحات) و به كردارهاى شايسته كه ظهور يابد از بندگان (يستدل على الايمان) استدلال مى توان كرد بر ايمان كه آن تصديق قلب است به خدا و رسول و بما جاء به النبى.زيرا كه استدلال از معلول بر علت و از علت بر معلول در همه احوال جايز است.(و بالايمان يعمر العلم) و به ايمان معمور مى شود علم.زيرا كه ثمرات و كمالات حاصل مى شود پس سزاوار آن است كه عمارت علم به آن كمالات باشد.(و بالعلم يرهب الموت) و به علم، ترس حاصل مى شود از مرگ.زيرا كه علم كه نتيجه ايمان است مستلزم علم است به احوال معاد و آن مستلزم دوام ملاحظه موت است و ترس از عذاب رب عباد (و بالموت تختم الدنيا) و به مرگ ختم مى شود كار دنيا (و بالدنيا تحرز الاخره) و به دنيا محكم و استوار مى شود امر عقبى (و ان الخلق) و به درستى كه آفريدگان (لا مقصر لهم عن القيامه) هيچ جاى بازگرفتن نيست ايشان را از قيامت (مرقلين فى مضمارها) در حالى كه شتابانند در ميدان قيامت (الى الغايه
القصوى) تا نهايت قصوى.كه آن سعادت و شقاوت و ندامت است.لفظ ارقال مستعار است از براى سيرى كه متوهم مى شود در مدت اعمار امت تا به آخرت
(قد شخسوا) به تحقيق كه برآمدند خلايق بعد از موت (من مستقر الاجداث) از قرارگاه قبور خود.(و صاروا) و گرديدند، يعنى رجوع نمودند (الى مصائر الغايات) به سوى جايهاى بازگشت غايتها و نهايتها.