بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
كه آن جنان است و آتش سوزان (لكل دار اهلها) مر هر سرايى را در آخرت- از بهشت و دوزخ- اهلى است كه اهليت دارند در او نزول نمايند.(لا يستبدلون بها) بدل نمى كنند ايشان به آن سرا، سراى ديگر را (و لا ينقلون عنها) و نقل كرده نمى شوند از آنجا به جاى ديگر.بعد از آن تنبيه مى فرمايد بر وجوب امر به معروف و نهى منكر به دو صغراى قياس.صغراى اول اين است كه: (و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر) و به درستى كه فرمودن به نيكويى و بازداشتن از بدى (لخلقان من خلق الله تعالى سبحانه) دو خلقند از اخلاق خداى تعالى زيرا كه امر به معروف فرع اراده او سبحانه است و نهى منكر فرع كراهت او.و اراده و كراهت دو صفتند از صفات ثبوتيه حضرت عزت و هر خلقى كه از اخلاق الهى باشد واجب است متخلق شدن به آن به دليل تخلقوا باخلاق الله پس واجب باشد متخلق شدن به اين هر دو صفت.صغراى قياس دوم اين است كه: (و انهما) به درستى كه امر معروف و نهى منكر (لا يقربان من اجل) نزديك نمى گردانند مدت عمر را (و لا ينقصان من رزق) و كم نمى گردانند روزى را و هر چيزى كه مقرب اجل و ناقص رزق نباشد سزاوار نيست كه از آن محترز باشند.پس سزاوار نباشد كه احتراز نمايند از آن (و عليكم بكتاب الله تعالى) و بر شما است عمل كردن به كتاب خدا كه قرآن است (فانه الحبل المتين) پس به درستى كه قرآن ريسمانى است محكم و استوار (و النور المبين) و نورى است به غايت آشكار (و الشفاء النافع) و شفادهنده اى است سودرساننده (و الرى النافع) و سيراب كننده اى است تشنگى نشاننده (و العصمه للمتمسك) و نگاه دارنده است از براى چنگ درزننده به آن (و النجاه للمتعلق) و رستگارى است از براى آويزنده بر آن (لا يعوج فيقام) كج نمى شود تا راست كرده شود.(و لا يزيغ) و ميل نمى كند به باطل (فيستعتب) تا طلب كرده شود از او عتبى كه آن رجوع است از بدى (و لا تخلقه) و كهنه نمى گرداند او را (كثره الرد) بسيارى ترديد بر زبانها (و ولوج السمع) و درآمدن در گوشها (من قال به) كسى كه قايل شد به آن كتاب (صدق) مصادق شد دو عمور مقاليه (و من عمل به) و كسى كه عمل كرد به مضمون آن (سبق) سابق شد به درجات عاليه (و قام اليه عليه السلام رجل) و برخاست به سوى آن حضرت مردى در اثناى اين كلام (فقال يا اميرالمومنين) پس گفت اى اميرمومنان (اخبرنا عن الفتنه) خبر ده ما را از فتنه و بليه اى كه پيدا شود (و هل سالت عنها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم) و آيا پرسيده اى آن فتنه را از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم؟ (فقال عليه السلام) پس فرمود عليه السلام (لما انزل الله سبحانه قوله) چون فرستاد حق سبحانه و تعالى قول خود را كه (الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا امنا بالله و هم لا يفتنون) يعنى منم خداى لطيف مجيد، آيا پنداشتند مردمان كه فروگذاشته شوند به مجرد آنكه گويند ايمان آورديم و حال آنكه ايشان آزموده نشوند به انواع فتن و اصناف محن.و مبتلا نگردند در تلف نفس و مال (علمت) دانستم من (ان الفتنه لا تنزل بنا) آنكه فتنه فرود نمى آيد به ما (و رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم) و حال آنكه باشد حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم (بين اظهرنا) در ميان ما به واسطه شرافت آن حضرت (فقلت يا رسول الله) پس گفتم اى فرستاده خدا و پيغمبر حضرت ملك اعلى (ما هذه الفتنه) چيست اين فتنه (التى اخبرك الله بها) كه خبر داد تو را ح ق سبحانه به آن (فقال يا على) پس فرمود كه اى على (ان امتى سيفتنون) به درستى كه امتان من زود باشد كه در فتنه افتند (من بعدى) از پس موت من (فقلت يا رسول الله) پس گفتم اى رسول برگزيده خدا (او ليس قلت لى) آيا نبود كه گفتى مرا (يوم احد) در روز جنگ احد (حيث استشهد من استشهد) در آن مكانى كه درجه شهادت يافتند كسانى كه شهيد شدند (من المسلمين) از گروه مسلمانان شصت و پنج مرد از مهاجر و انصار كه از جمله مهاجر حمزه بن عبدالمطلب بود و عبدالله بن جحش و مصعب بن عمر و شماس بن عثمان (و حيزت عنى الشهاده) و بازداشته شد از من شهيد شدن (فشق ذلك على) پس دشوار آمد عدم شهادت بر من (فقلت لى) پس گفتى مرا كه (ابشر) شاد شو اى على (فان الشهاده من ورائك) پس به درستى كه شهادت از پس تو است و زود باشد كه بكشد تو را اشقاى امت (فقال لى) پس حضرت رسال فرمود كه اى على (ان ذلك لذلك) به درستى كه اين شهادت تو هرآينه همچنين واقعى است و از آن تو را چاره و گريزى نخواهد بود (فكيف صبرك اذا) پس چگونه است صبر تو آن هنگام (فقلت يا رسول الله) پس گفتم اى پيغمبر برگزيده حضرت اله (ليس هذا) نيست اين موضع من (من مواطن الصبر) از مواضع صبر و شكيبايى (ولكن من مواطن ا لبشرى و الشكر) وليكن از مواضع بشارت است و شكر حضرت الهى (فقال يا على) پس فرمود اى على (ان القوم سيفتنون) به درستى كه اين قوم زود باشد كه در فتنه افتند (بعدى) از پس من (باموالهم) به سبب مالهاى خود (و يمنون بدينهم) و منت دهند به دين خود (على ربهم) بر پروردگار خود (و يتمنون رحمته) و آرزو كنند رحمت و بخشايش او را (و يامنون سطوته) و ايمن شوند از قهر و خشم او (و يستحلون حرامه) و حلال شمرند حرام او را (بالشبهات الكاذبه) به شبهه هاى دروغ (و الاهواء الساهيه) و آرزوهاى ذاهل بى فروغ (فيستحلون الخمر) پس حلال شمرند شراب را به اسم نبيذ (و السحت) و رشوه را (بالهديه) به اسم تحفه و هديه (و الربوا بالبيع) و مكسب را به اسم خريد و فروخت.آورده اند كه آب چاه مدينه شور بود.آن حضرت فرمود كه مى تواند كه پاره شيره خرما را در آب ريزند آن مقدار كه بشكند شورى آن را مادام كه متغير نشود و صفت سكر پيدا نكند كه اگر اينحال پيدا كند خمر خواهد بود و حرام، پس بعضى بعد از تغير قياس كردند بر حالتى كه پيش از آن بود و آن را حلال شمردند بعد از سكر، آن حضرت فرمود كه تمر پاكيزه است و آب آن پاك اما شيره آن كه صفت سكر پيدا كرد حرام است و ناپاك.ايشان التفات به اين قول نكرده حكم به طهارت و حليت كرده، مى خورند.القصه، حضرت امير عليه السلام مى فرمايد كه چون حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بيان اين فتنه كرد (فقلت يا رسول الله) پس گفتم اى رسول عالى مقدار و فرستاده ملك جبار (فباى المنازل انزلهم) پس به كدام منزلها فرود آورم ايشان را (عند ذلك) نزد آن حال (ابمنزله فتنه) آيا فرود آورم ايشان را به منزله آزمايش حضرت رب العالمين (ام بمنزله رده) يا به منزله مرتد شدن و بازگشتن از دين (فقال بمنزله فتنه) پس فرمود به منزله آزمايش.زيرا كه اگر چه اعمال را به خلل مى آورند اما تصديق به اصول دارند و شبهه اى نيست كه اين وقتى است كه حرام را صريحا حلال ندارند.