خطبه 159-در بيان عظمت پروردگار - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 159-در بيان عظمت پروردگار

اين خطبه بر ذكر صفات كمال حضرت ذوالجلال است و توبيخ كسى كه اميد داشته باشد به رحمت و مغفرت شامله او بى وسيله اعمال صالحه و مذمت حطام اين جهان و تزهيد مردمان از آن.

(امره قضاء) حكم الهى حكمى لازم است كه رد كرده نمى شود به دليل لا راد لقضائه و لا معقب لحكمه (و حكمه) و بر وفق حكمت است و نظام اكمل (و رضاه امان و رحمه) و خشنودى او به فعل طاعت، امان است از عقوبت و اميدوارى است به رحمت (يقضى بعلم) حكم مى كند به علم شامل خود (و يغفر بحلم) و درمى گذرد از گناه بندگان به حلم كامل خود، يعنى عفو مى كند از عذاب با وجود قدرت بر عقاب (اللهم) بار خدايا (لك الحمد) مر تو را است حمد و ستايش (على ما تاخذ و تعطى) بر آنچه مى گيرى و مى دهى (و على ما تعافى) و بر آنچه رستگار مى سازى از بليات (و تبتلى) و مبتلا مى گردانى به آفات.

زيرا كه گاه است كه مصلحت بنده در دين و دنيا در آن است كه از مال او چيزى نقصان پذيرد يا خود به مرضى و بلايى مبتلا گردد، پس آن از جانب تو نعمت است بر بنده.

(حمدا) حمد مى كنيم تو را حمد كردنى (يكون ارضى الحمد لك) كه باشد خشنودكننده ترين حمد مر تو را (و احب الحمد اليك) و دوست ترين حمد به سوى تو (و افض
ل الحمد عندك) و فاضلترين حمد نزد تو (حمدا يملا ما خلقت) حمدى كه پر سازد هر چيزى را كه آفريده اى (و يبلغ ما اردت) و برسد به آنچه اراده كرده اى (حمدا لا يحجب عنك) حمدى كه محجوب نباشد از درگاه تو (و لا يقصر دونك) و مقصور نباشد نزد بارگاه تو.

و آن حمد مومنان و موحدان است.

چه از آن كافران و منافقان محجوب و مردودند از درگاه معبود (حمدا لا ينقطع عدده) حمدى كه منقطع نشود شماره آن (و لا يفنى مدده) و فنا نپذيرد كشيدن و گستردن آن (فلسنا نعلم) پس نيستيم ما كه بدانيم (كنه عظمتك) نهايت بزرگى و جلال و قدرت و كمال تو را (الا انا نعلم) ليكن اينقدر هست كه مى دانيم (انك حى قيوم) آنكه تو زنده پاينده اى منزه از لوازم امكان (لا تاخذك سنه) فرانمى گيرد تو را مقدمه خواب كه خواب سبك است (و لا نوم) و نه در خواب گران (لم ينته اليك نظر) نرسيد به سوى كمال تو نظرى و فكرى (و لم يدركك بصر) و درنيافت جمال تو را بصرى (ادركت الابصار) دريافتى تو به علم شامل بصرها را (و احصيت الاعمال) و در ضبط شمار درآوردى عملها را (و اخذت) و گرفتى جباران بدسرانجام را (بالنواصى و الاقدام) به موتهاى پيشانى و قدمهاى ايشان به ذلت تمام.

(و ما الذى نرى من خلقك) ما ما
ء استفهاميه است بر سبيل استحقار مدركات نسبت به آن چيزى كه مدرك نمى شود از عظم ملكوت، يعنى چه چيز است آنچه مى بينم از آفرينش تو (و نعجب له من قدرتك) و تعجب مى كنيم مر آن را از توانايى تو (و نصفه) و وصف مى كنيم آن را (من عظيم سلطانك) از بزرگى پادشاهى و جلال نامتناهى تو (و ما تغيب عنا منه) و حال آنكه آنچه غايب است از ما از آسمان و عرش و كرسى و ساير مخلوقات غيرمدركه (و قصرت ابصارنا عنه) و آنچه قاصر است بصرهاى ما از ادراك آن (و انتهت عقولنا دونه) و آنچه به پايان رسيده عقلهاى ما از فروتر آن (و حالت سواتر الغيوب) و آنچه حايل و مانع شده پرده هاى غيبها (بيننا و بينه) ميان ما و ميان آن (اعظم) بزرگتر است از اين اشياء مدركه (فمن فرغ قلبه) پس هر كه فارغ گرداند دل خود را از موانع (و اعمل فكره) و كار فرمايد فكر خود را از صنايع (ليعلم كيف اقمت عرشك) تا بداند كه چگونه برپاى داشته عرش عظيم خود را (و كيف ذرات خلقك) و چسان آفريده اى مخلوقات خود را (و كيف مددت على مور الماء) و چه صفت گسترانيده بر موج آب (ارضك) زمين خود را (رجع طرفه حسيرا) بازگردد بينايى او كلال پذيرفته و درمانده (و عقله مبهورا) و عقل او مغلوب از ادراك اين صور (و
سمعه والها) و شنوايى او شيفته و سرگردان (و فكره حائرا) و انديشه او عاجز و حيران
(يدعى بزعمه) دعوى مى كند معاويه به زعم خود، يا فرزند آدم- مطلقا- گمان مى برد (انه يرجو الله) كه اميدوار است به خداى تعالى (كذب) دروغ مى گويد (و العظيم) به حق خداى بزرگ (ما باله) چيست حال آن غافل (لا يتبين رجائه) كه ظاهر نمى شود اميدوارى او (فى عمله) در كردار او (و كل من رجا) و هر كه اميدوار است (عرف رجائه) شناخته مى شود اميدوارى او (فى عمله) در كردار او (الا رجاء الله) مگر اميد به حضرت حق (فانه مدخول) پس به درستى كه آن اميد مغشوش است و غيرخالص (و كل خوف محقق) و هر ترسى به يقين است (الا خوف الله) مگر ترس خداى (فانه معلول) پس به درستى كه آن معلول است و غير متيقن (يرجوا الله فى الكبير) اميد مى دارد دبنده به خدا در ثواب دائمى و عطاى كثير (و يرجوا العباد) و اميد مى دارد به بندگان (فى الصغير) در امر حقير (فيعطى العبد) پس مى دهد به بنده (ما لا يعطى الرب) آنچه نمى دهد به پروردگار (فما بال الله) پس چيست شان كردگارى (جل ثنائه) كه بزرگ است ثناء و حمد او (يقصر به) تقصير كرده مى شود به كار او يعنى در حق او تقصير مى كنند (عما يصنع بعباده) از آنچه مى كنند به بندگان او (اتخاف ان تكون) آيا مى ترسى كه باشى (فى رج
ائك له) در اميدوارى تو به او (كاذبا) دروغگوى (او تكون لا تراه) يا باشى كه نبينى او را (للرجاء موضعا) از براى اميدوارى جايى، پس خائب و خاسر شوى.

(و كذلك) و بر اين قياس است (ان هو خاف) اگر انسانى بترسد (عبدا من عبيده) از بنده اى از بندگان او (اعطاه من خوفه) مى دهد به او از جهت ترس خود (ما لا يعطى ربه) آنچه نمى دهد به پروردگار خود (فجعل خوفه) پس مى گرداند خوف خود را (من العباد نقدا) از بندگان نقد عاجل (و خوفه من خالقهم) و ترس خود را از آفريدگار ايشان (ضمارا و وعدا) غير اميدوار و آجل (و كذلك) و همچنين (من عظمت الدنيا) كسى است كه بزرگ باشد دنيا (فى عينه) در چشم كوته بين او (و كبر موقعها من قلبه) و بزرگ نمايد وقع دنيا از دل غفلت آيين او (و اثرها) و اختيار كند و برگزيند آن دنيا را (على الله) بر خداى تعالى (فانقطع اليها) پس منقطع شود از خدا و رجوع نمايد بالكليه به سوى متاع دنيا (و صار عبدا لها) و بگردد بنده دنيا
(و لقد كان فى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم) و به تحقيق كه هست در شيمه و روش حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم.

(كاف لك) كفايت كننده مر تو را (فى الاسوه) در تاسى و اقتداء كردن به آن (و دليل لك) و راه نماينده است مر تو را (على ذم الدنيا و عيبها) بر بدى اين سراى فانى و عيب او (و كثره مخازيها) و بسيارى مواضع خوارى او (و مساويها) و بديهاى او (اذ قبضت عنه) زيرا كه بسته شد از آن حضرت (اطرافها) طرفهاى دنيا (و وطئت لغيره) و گسترده شد از براى غير او (اكنافها) جانبهاى آن (و فطم) و بازگرفته شد بدن مبارك او (من رضاعها) از شير دادن دنيا به او (و زوى عن زخارفها) و دور كرده شد از زينتهاى آن (و ان شئت) و اگر خواهى (ثنيت بموسى كليم الله صلى الله عليه و آله و سلم) دو بار گردانى اقتداء را يعنى اقتداء كنى بار دوم به موسى پيغمبر على نبينا و عليه السلام كه خدا با او سخن گفت، پس چنين كن (اذ يقول) وقتى كه به طريق مناجات گفت مر خداى خود را (رب انى لما انزلت الى من خير فقير) يعنى اى پروردگار من به درستى كه من به آنچه فروفرستادى به سوى من از طعام محتاجم (و الله) به خدا سوگند كه (ما ساله) سوال نكرد و التماس ن
نمود به او سبحانه (الا خبزا ياكله) مگر نانى كه بخورد آن را (لانه كان) زيرا كه بود آن حضرت (ياكل بقله الارض) كه مى خورد سبزى زمين را (و لقد كانت خضره البقل) و به تحقيق كه بود سبزى تره (ترى) كه ديده مى شد (من شفيف صفاق بطنه) از پوست تنگ درون شكم او (لهزاله) به جهت لاغرى او (و تشذب لحمه) و كمى گوشت او در رياضت (و ان شئت) و اگر مى خواهى (تلثت بداود صلى الله عليه و آله و سلم) كه سه بار گردانى تاسى را.

به اين معنى كه اقتدا كنى بار سوم به داود على نبينا و عليه السلام (صاحب المزامير) كه صاحب مزمارها است يعنى خداوند زبور بود، چه هر فصلى كه در او است موسم است به مزمور و آن به معنى سرور است.

(و قارى اهل الجنه) و قرائت كننده اهل بهشت است به توحيد و كتاب مجيد.

پس اقتدا كن با او (فلقد كان) پس به تحقيق كه بود (يعمل صفايف الخوص) كه عمل مى كرد به بافته شده هاى برگ درخت خرما.

/ 651