ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اهل اسلام و اصحاب بر عثمان تشنيعات كردند و بعد از آن رجوع نمودند به اميرالمومنين صلوات الله عليه و التماس ك
ردند كه او را نصيحتى فرمايد در آن امر.

آن حضرت بر طريقه اى كه سمت ذكر رفت نصيحت فرموده قبول نكرد و به همان طريقه سابق سلوك نمود.

بعد از آن اهل مصر آمدند و شكايت كردند از ظلم عبدالله بن ابى سرح كه از قبل او والى مصر بود.

گفت شما به كه راضى مى شويد كه والى شما باشد؟ گفتند به محمد بن ابى بكر كه شيمه او عدل است و اصلا جور از او به ظهور نمى آيد، پس گفت تا به اين مضمون نامه نوشتند و زبير بن عوف و طلحه بن عبدالله و سعد بن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و زيد بن ثابت و سهل بن حنيف و ابوايوب انصارى بر آن نامه گواهى نوشتند.

بعد از آن گفت كه على بن ابى طالب ضامن است بر عثمان از براى مومنان به آنكه وفا نمايد به اين پيمان از براى ايشان.

و در آخر آن نامه نوشت كه هذا ما جرى فى ذى القعده سنه خمس و ثلاثين.

اهل مصر اين نشان مشتمل بر حكومت محمد بن ابى بكر با عهد و پيمان اخذ نمودند و با محمد بن ابى بكر روانه مصر گشتند.

چون سه روز راه رفتند ناگاه ديدند كه غلامى بر شترى سوار رسيد.

گفت كه تو هاربى يا طالب.

گفت من غلام عثمانم.

مرا فرستاده به مهمى به سوى عامل مصر.

يكى گفت كه عامل مصر با ما است.

غلام گفت آن كسى كه من مى خواهم نه اين است.

محمد گفت كه او را تفتيش كنيد و از شترش فرود آوريد.

چون او را فرود آوردند و بار او را جستند چيزى نيافتند و با او مطهره آب بود برداشتند و با او قاروره اى يافتند سر به مهر و موم گرفته.

بشكافتند و بيرون آوردند و در آنجا كتابتى بود.

چون گشودند نوشته بود كه: بسم الله الرحمن الرحيم اين نامه اى است از بنده خدا عثمان كه اميرالمومنين است به عبدالله بن ابى سرح.

اما بعد، چون نامه من به تو رسد محمد بن ورقاء خزاعى را به قتل آور و علقمه بن عدس و كنانه بن بشير و عروه بن شتيم ليثى را دست و پاى قطع كن و بگذار كه خون برود تا بميرند.

آنگاه ايشان را بر دار كن و نشان امارت و حكومت محمد بن ابى بكر را قبول مكن و اختيار دارى در كشتن او.

و برقرار و عمل خود باش والسلام.

چون محمد كتابت را ديد با همرهان بازگشت به مدينه و اصحاب را جمع كرد و آن كتابت را بر ايشان خواند.

ايشان پيش عثمان رفتند و كتابت را به وى نمودند منكر شد و گفت كه من از اين خبر ندارم.

اميرالمومنين عليه السلام فرمود كه اين خط مروان بن حكم است كه كاتب او است و اين غلام، غلام تو است و اين شتر، شتر تو عثمان خاموش شد بعد از آن ميان محمد بن ابى بكر و اصحاب او و ميان عثمان فتنه د
رگرفت تا آخرالامر عثمان در خانه خود متحصن شد و در خانه را بست و مردمان گرد او را محاصره كردند و آتش آوردند و در خانه را سوختند و به اندورن خانه ريختند و اول كسى كه داخل شد محمد بن ابى بكر بود.

چون نزد عثمان رسيد در جست و ريش آن كشيش را بگرفت و در دست بپيچيد و بجنبانيد.

عثمان او را گفت اى پسر برادر ريش مرا بگذار اگر پدرت زنده مى بود تجويز اين عمل نمى كرد.

محمد گفت اگر پدر من زنده مى بود و حركات شنيعه تو را مشاهده مى نمود منكر تو مى شد و زياده بر اين بر تو روا مى داشت و مى پسنديد.

پس عثمان دست كرد و مصحف را برداشت و گشود و در كنار خود نهاد محمد مشتى زد بر گردنش عثمان گفت اين كتاب خدا است كه در ميان شما است بياييد تا به آن عمل كنيم، محمد گفت الان و قد عصيت من قبل و كنت من المفسدين هر چه توانستى كردى از عصيان و افساد و الحال كه اعمال بدت به گرد تو درآمده و عاجز گشته اى اين مى گويى، در اين اثنا كنانه بن بشر روسى گرزى بر دستش زد و سندان بن حمدان مرادى ضربت شمشير رسانيد بر فرقش كه بر قفا افتاد.

گويند قطره اى از آن خون به آيه فسيكفيكهم الله و هو السميع العليم چكيد.

بعد از آن شمشير بر او مى زدند تا كشته شد و سه روز ا
و را در مزبله گذاشتند.

يكى از اهل مصر گفت او را دفن نمى كنيم مگر در مقبره يهودان.

حكيم بن خرام گفت كه او را دفن مكنيد تا مردم بر اميرالمومنين بيعت كنند.

القصه، چون مردمان به شرف بيعت، مشرف و مستعد گشتند حضرت امير بفرمود تا او را دفن كنند.

پس او را بر تخته كوچكى نهادند كه آن پايش كه مانده بود آويخته بود.

بعد از آن حكيم بن خرام بر او نماز گزارد و در اقصى بقيع او را دفن كردند.

و در آن ولا عايشه به مكه رفته بود جهت گزاردن حج.

چون بازگشت و به نزديك مدينه رسيد عبيدالله بن ابى مسلمه ليثى را ديد و احوال از او پرسيد.

گفت حادثه عظيم واقع شده.

گفت ويحك، لنا ام علينا؟! گفت عثمان به اين كيفيت كشته شد، گفت پس از آن چه شد؟ گفت مردم بر اميرالمومنين بيعت كردند.

گفت من مى خواستم واقع شود بر آن يعنى قضيه بر عكس باشد و الله كه عثمان مظلوم كشته شد و من طلب خون او خواهم كرد.

سوگند به خدا كه يك روزه عثمان نزد من بهتر بود از تمامى دهر و از على.

عبيدالله گفت كه اين را مگوى كه گمان نمى برم كه در ميان آسمان و زمين كسى باشد كه گرامى تر بود از على بن ابيطالب نزد خدا.

تو چرا منكر ولايت اوئى؟ تو نبودى كه ترغيب مى كردى مردم را بر قتل عثمان
و مى گفتى كه بكشيد نعثل را كه او از اهل بغى است؟ گفت بلى مى گفتم ولى بازگشتم از آن.

عبيدالله گفت يا ام مومنين به حق خدا كه اين تخليط است در دين، پس بازگشت به مكه نمود و طلحه و زبير خبر يافته به او ملحق شدند و او را برداشته به بصره رفتند و تهيه حرب نمودند.

/ 651