خطبه 171-درباره خلافت خود - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 171-درباره خلافت خود

اين خطبه در بيان خلافت است و ياد كردن جمل: (الحمد لله) شكر و سپاس مر خداى را است (الذى لا توارى عنه) كه نمى پوشد از او (سماء سماء) آسمانى، آسمان ديگر را (و لا ارض ارضا) و نه زمينى، زمين ديگر را، يعنى پوشيده نيست از او هيچ چيز.

مقصود از اين كلام بيان احاطه علم او است به آسمان و زمين و آنچه ميان هر دو است و سلب اوصاف مخلوقين از حضرت رب العالمين.

(منها و قال لى قائل) و گفت مرا گوينده اى گويند كه آن گوينده سعد ابى وقاص بودكه در ايام شورا بعد از قتل عمر اميرالمومنين عليه السلام را گفت (يابن ابيطالب) اى پسر ابيطالب (انك على هذا الامر) به درستى كه تو بر امر خلات (لحريص) بسيار حريصى و رغبت تو بيشتر از مردمان ديگر است و آن ملعون ندانسته بود كه امامت مانند نبوت است و همچنانكه نبى را نسزد كه اسقاط حق نبوت كند امام را نيز روا نباشد كه اسقاط حق امامت نمايد.

القصه اميرالمومنين عليه السلام فرمود كه: (فقلت) پس گفتم در جواب آن قائل كه من حريصتر از شما نيستم در اين امر (بل انتم و الله احرص) بلكه شما به خدا سوگند كه حريصتريد از من (و ابعد) و درتر از من در اين امر، زيرا كه طلب غير حق مى كنيد و بر اين ناحق اصرار مى ورزيد.

(و انا اخص) و من مخصوصترم به اين كار به فرموده حضرت آفريدگار و پيغمبر بزرگوار (و اقرب) و نزديكترم به پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله به حسب نسب و هم به حسب حسب (و انما طلبت حقا لى) و جز اين نيست كه طلب مى كنم حقى را كه مرا است و به من است سزاوار (و انتم تحولون) و شما حايل و مانع مى شويد (بينى و بينه) ميان من و ميان آن كار (و تضربون وجهى) و
دست رد مى زنيد مرا بر رخسار (دونه) نزد آن كار (فلما قرعته بالحجه) پس چونكه كوفتم سمع آن قايل را به حجت و برهان (فى الملا الحاضرين) در ميان جماعت حاضران (هب) بيدار شد از خواب غفلت و در بعضى روايت چنين است كه (كانه بهت) يعنى گويا حيران شد (لا يدرى ما يجيبنى به) ندانست كه چه جواب دهد بعد از آن به طريق مناجات استعانت مى كند بر قريش به سوى حضرت قاضى الحاجات و شكايت مى كند از جفاى قريش به درگاه مجيب الدعوات و مى گويد كه: (اللهم) بار خدايا (انى استعديك على قريش) به درستى كه من يارى مى خواهم از تو بر قبيله قريش (و من اعانهم) و بر آن كسى كه يارى داد ايشان را بر من به جهت حسد و طلب خلافت (فانهم) پس به درستى كه ايشان (قطعوا رحمى) بريدند خويشى مرا (و صغروا) و خرد شمردند (عظيم منزلتى) بزرگى مرتبه مرا (و اجمعوا على منازعتى) و اتفاق كردن بر نزاع كردن با من (امرا هو لى) در كارى كه آن حق من است (ثم قالوا) پس از آن بر اخذ حق من اقتصار نكردند بلكه گفتند: (الا ان فى الحق ان تاخذه) بدانكه در حق است گرفتن تو آن كار را و در آن شروع نمودن (و فى الحق ان تتركه) و هم در حق است ترك كردن تو آن را و از او دور شدن.

يعنى اخذ و ترك تو هر دو
على السويه اند و در حقيت نه آنكه حقيت در اخذ باشد و عدم حقيت در ترك.

و به روايتى ناخذه و نتركه واقع شده به صيغه تكلم.

يعنى تصرف ما در آن به هر نوع كه خواهيم از اخذ و ترك، حق است.

(فى ذكر اصحاب الجمل) بعضى ديگر از اين خطبه در بيان اصحاب جمل است (فخرجوا) پس خروج كردند اصحاب جمل (يجرون حرمه رسول الله صلى الله عليه و آله) در حالتى كه مى كشيدند زوجه پيغمبر خدا را.

يعنى عايشه را (كما تجرا الامه) همچنانكه كشند كنيز را (عند شرائها) نزد خريدن او (متوجهين) در آن حال كه توجه كننده و روى آورنده بودند (بها) با عايشه (الى البصره) به سوى بصره به جهت كارزار (فحبسا) پس بازداشتند طلحه و زبير (نسائهما) زنان خود را (فى بيوتهما) در خانه هاى خود (و ابرزا) و بيرون آوردند از خانه (حبيس رسول الله) بازداشته رسول خدا را (لهما) از براى صلاح كار خود (لغيرهما) از براى صلاح كار غير خود (فى جيش ما منهم رجل) در لشكرى كه نبود از ايشان مردى (الا و قد اعطانى الطاعه) مگر كه داده بود به من فرمانبردارى خود را (و سمح لى بالبيعه) و بخشيده بود به من بيعت خود را (طائعا) در حالتى كه طاعت و سماحت او به طوع و اختيار بود (غير مكره) بى اكراه و اجبار (فقدموا) پس فرود آمدند (على عاملى بها) بر عامل من به بصره كه عثمان بن حنيف انصارى است و او از اصحاب كبار سيد مختار بود.

در بعضى از شروح مذكور است كه بعد از آنكه ميان او و
مروان محاربه واقع شد عايشه امر كرد تا او را زدند و موهاى ابرو و مژه و محاسن او را كندند و رها كردند.

چون به خدمت اميرالمومنين عليه السلام آمد فرمود كه از پيش ما پير بيرون رفتى و جوان بازآمدى! آورده اند كه چون عايشه در رفتن به بصره به آب حواب رسيد- و آن آبى است در راه بصره- گفت مرا بازگردانيد كه من از رسول صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: گوييا مى بينم سگان حواب فرياد مى كنند در روى بعضى از زنان من، تو بپرهيز كه از آنها نباشى.

طلحه و زبير او را تسكين دادند و پنجاه كس را آوردند و گواهى دادند كه اين آب حواب نيست و متوجه بصره شدند و دست تعدى بر عامل بصره گشودند.

(و خزان بيت مال المسلمين) و خزينه داران بيت المال مسلمانان (و غيرهم) و غير ايشان (من اهلها) از اهل بصره به ظلم و عدوان (فقتلوا طائفه) پس كشتند جماعتى را (صبرا) از روى اسير ساختن و حبس نمودن به زجر فراوان (و طائفه) و گروه ديگر را (غدرا) از روى حيله و ترك وفا به امان (فو الله) پس سوگند به خدا كه (لو لم يصيبوا من المسلمين) اگر نمى رسيدند از مسلمانان (الا رجلا واحدا) مگر به يك مرد (متعمدين لقتله) در حالتى كه قصدكنندگان بودند مر قتل او را (بلا جرم جره) ب
ى گناهى كه آن مرد جنايت كرده باشد آن را (لحل لى) هرآينه حلال مى بود مرا (قتل ذلك الجيش كله) كشتن همه اين لشكر (اذ حضروه) زيرا كه حاضر شدند به آن امر منكر (فلم ينكروا) پس انكار نكردند (و لم يدفعوا عنه) و دفع ننمودند از آن مرد (بلسان) به زبان (و لا يد) و نه به دست با وجود قدرت بر دفع آن ضرر (دع ما انهم قد قتلوا) ما زايد است يعنى بگذار كه ايشان به قتل آورده اند (من المسلمين) از جماعت مسلمانان (مثل العده التى دخلوا) مثل آن عددى كه داخل شده اند (بها عليهم) با حرم پيغمبر صلى الله عليه و آله بر ايشان به قتل و عقوبت.

آن حضرت اينجا اظهار عذر فرمود در قتال ايشان، سه گناه كبيره از اصحاب جمل به ظهور رسيده بود كه مستلزم اباحت قتل ايشان بود مثل شكستن حرمت حرم رسول الله صلى الله عليه و آله و بيرون آوردن او را از خانه با وجود آنكه حق سبحانه فرموده و قرن فى بيوتكن.

و ديگر شكستن بيعت آن حضرت و كشتن جمعى از مسلمانان به ظلم و عدوان.

اما جواز قتل ايشان به قول الهى است كه و ان طائفتان من المومنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما فان بغت احديهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر الله.

و اما تعليل آن حضرت به جواز قتل لشكر به قتل
يك مرد- بر وجهى كه ذكر فرموده- عموما اين آيت است كه انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله و يسعون فى الارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف او ينفوا من الارض ذلك لهم خزى فى الدنيا و لهم فى الاخره عذاب عظيم و مراد محاربه خدا و رسول خدا محاربه مسلمانان است با دشمنان آن حضرت.

/ 651