خطبه 179-در نكوهش يارانش
(فى ذم اصحابه) اين كلام عاليمقام را ايراد نموده در مذمت و نكوهش اصحاب خود (احمد الله) حمد و ثنا مى گويم معبود به سزا را (على ما قضى) بر آنچه قضا فرمود (من امر) از هر كارى (و قدر) و تقدير فرمود و اندازه نمود (من فعل) هر كردارى (و على ابتلائى بكم) و بر آنچه آزمايش نمود مرا به شما و چونكه قضا احاطه علم بارى تعالى است به اشيائى كه اعم است از فعل و قدر تفصيل قضا است و ايجاد اشياء بر وفق آن از اين جهت فرمود قضا را به امر، و قدر را به فعل (ايتها الفرقه التى اذا امرت لم تطع) اى گروهى كه چون امر كردم شما را به طاعت، اطاعت نكرديد و از آن منحرف شديد (و اذا دعوت لم تجب) و چون خواندم شما را به عبادت اجابت ننموديد (ان امهلتم خضتم) اگر مهلت داده شديد شروع كرديد در نافرمانى (و ان هوربتم خرتم) و اگر مقاتله كرده شديد ضعيف شديد در آن.و در بعضى روايت (جرتم) به جيم واقع شده.يعنى عدول كرديد و اعراض نموديد از آن.(و ان اجتمع الناس) و اگر جمع شدند مردمان (على امام) بر پيشوايى (طعنتم) مفارقت كرديد در آن (و ان اجئتم) و اگر خوانده شديد (الى مشاقه) به سوى مشقت و اذيت كه حرب است (نكصتم) بازگرديديد از آن (لا ابا لغيركم) اين دعايى است بر ذل غير ايشان و ايمائى است به نوعى از تلطف بر ايشان چه تخصيص سلب پدر غير مفهم اثبات پدر است از براى ايشان و وجود پدر مستلزم عطوفت و تلطف.(ما تنتظرون بنصركم) چه انتظار مى كشيد به تاخير يارى دادن خود (و الجهاد على حقكم) و جهاد كردن بر حق خود از غنايم و غير آن (الموت) مرگ كه شهادت است (او الذل) يا خوارى كه ترك جهاد است (لكم) مر شما را است (فو الله لئن جاء يومى) پس به خدا سوگند كه اگر آيد روز رحلت من از دنيا (و لياتينى) و البته مى آيد روز مرگ به سوى من (ليفرقن) هرآينه جدايى اندازد (بينى و بينكم) ميان من و ميان شما (و انا لصحبتكم قال) و من مر صحبت شما را دشمن دارنده ام (و بكم غير كثير) و به شما نيستم بسيار.يعنى كثرت قوت و بسيارى شوكت من از شما حاصل نمى شود، چه شما ضعيفيد و اندك (لله انتم) از براى خدا شما موجود شده ايد.يعنى علت غايى در ايجاد شما معرفت است به احكام الهى و منقاد شدن به آن (اما دين يجمعكم) آيا نيست دينى كه جمع آورد شما را (و لا حميه تشحذكم) و نيست غيرتى و حميتى كه تيز دارد شما را و به واسطه آن مردانه وار درآييد در امر كردگار (اوليس عجيبا) آيا نيست عجيب و غريب (ان معاويه) آنكه معاويه
(يدعو الجفاه الطغام) مى خواند جفاكاران و فرومايگان را (فيتبعونه) پس پيروى مى كنند او را (على غير معونه و لا عطاء) بر غير يارى دادن معاويه ايشان را و بخشش نمودن.كه متعارف است ميان لشكريان.چه بذل معاويه گزاف بوده به روساى قبايل و قسمت اميرالمومنين عليه السلام بر وجه رزق و عطا بوده بى تفضيل اشراف بر ديگران.(و انا ادعوكم) و من مى خوانم شما را بر راه حق.(و انتم تريكه الاسلام) در حالتى كه شما پس مانده اسلاميد (و بقيه الناس الى المعونه) و بقيه مردمان به سوى يارى دادن (او طائفه من العطاء) يا جماعتى كه محفوظ مى شوند از انعام و بخشش من (فتفرقون عنى) پس متفرق مى شويد از من (و تختلفون على) و اختلاف مى ورزيد بر من (انه لا يخرج اليكم) به درستى كه بيرون نمى آيد به سوى شما (من امرى) از كار من (رضى فترضونه) خشنودى كه به آن راضى شويد (و لا سخط فتجتمعون عليه) و به خشمى كه مجتمع شويد بر آن.يعنى شما با من موافقت نمى كنيد در مواضع رضا و خشم (و ان احب ما انا لاق الى) و به درستى كه دوستترين چيزى به سوى من كه ملاقات كننده ام به آن (الموت) مرگ است و رحلت از دار فنا (قد دراستكم الكتاب) به تحقيق كه خواندم با شما كتاب الهى را كه قر
آن است (و فاتحتكم الحجاج) و ابتدا كردم به شما حجت آوردن با خصمان را (و عرفتكم) و شناسا گردانيدم شما را (ما انكرتم) آنچه ندانستيد آن را (و سوغتكم) و گوارنده ساختم براى شما (ما مججتم) آنچه از دهان بيرون آوريد لفظ تسويغ مستعار است از براى اعطا.چه آن كه حضرت به ايشان داد آنچه محروم بودند از آن ارزاق يا از علومى كه قبول نمى كرد آن را اذهان ايشان قبل از اين.(لو كان الاعمى يلحظ) كاشكى كور مى ديد (او النائم يستيقظ) يا خواب كننده بيدار مى گرديد، اين اشارت است به جهالت و غفلت ايشان.(و اقرب بقوم) و شمشير در نيام كن به واسطه قومى (من الجهل) از اهل جهالت و نادانى (بالله قائدهم معاويه) به خدا كه كشنده ايشان معاويه است (و مودبهم ابن النابغه) و ادب كننده ايشان، پسر نابغه يعنى عمروعاص بى دين كه رئيس منافقان و پيشواى خارجيان است.و نابغه مادر آن لعين است.