بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
يعنى چيزى كه سزاوار نباشد نگويد (لينا قوله) نرم باشد گفتار او (غائبا منكره) ناپيدا است كار ناشايسته او (حاضرا معروفه) نمايان مى باشد كار پسنديده او (مقبلا خيره) رو آورنده است فعل نيكوى او (مدبرا شره) پشت كرده عمل بد او (فى الزلازل و قور) در فتنه هاى كبار، با وقار است و تمكين (و فى المكاره صبور) و در سختى هاى نقمت بسيار صابر (و فى الرخاء شكور) و در فراخى نعمت بسيار شاكر (لا يحيف) حيف ن كند و نقصان ننمايد (على من يبغض) بر كسى كه دشمن دارد او را (و لا ياثم) و گناه نمى كند (فيمن يحب) درباره كسى كه دوست دارد او را (يعترف بالحق) اعتراف مى كند به حق (قبل ان يشهد عليه) پيش از آنكه گواهى داده شود بر آن (لا يضيع) ضايع نمى سزد (ما استحفظ) چيزى را كه طلب حفظ كرده شده باشد از او (و لا ينسى) و فراموش نمى كند (ما ذكر) چيزى را كه به ياد داده شده باشد (و لا ينابز بالالقاب) و نمى خواند مردم را به لقب هاى بد بنا بر كلام آسمانى كه (و لا تنابزوا بالالقاب) (و لا يضار بالجار) و گزند نمى رساند به همسايه به هيچ باب (و لا يشمت بالمصائب) و شادى نمى كند به مصيبت هاى ديگران (و لا يدخل فى الباطل) و داخل نمى شوند در باطل و امر ناحق (و لا يخرج من الحق) و بيرون نمى رود از حق (ان صمت) اگر خاموش شود (لم يغمه صمته) غمگين نسازد او را خاموشى (و ان ضحك) و اگر به خنده پردازد (لم يعل صوته) بلند نسازد آواز خود را، چه هميشه با ياد مرگ باشد (و ان بغى عليه) و اگر ستم كرده شود بر او (صبر) شكيبايى نمايد (متى يكون الله) تا باشد خدا (هو الذى ينتقم له) كه انتقام كشد از براى او (نفسه منه فى عناء) نفس اماره او در رنج كشيدن باشد (و الناس منه فى راحه) و مردم از او در آسايش (اتعب نفسه) برنجاند نفس خود را در طاعت (لاخرته) براى آخرت خود (و اراح الناس) و آسايش دهد مردم را (من نفسه) از نفس خود براى رضاى حضرت عزت (بعده عمن تباعد عنه) دور شدن او از كسى كه دور باشد از او (زهد و نزاهه) زهد و پاكدامنى است (و دنوه) و نزديكى او (ممن دنى منه) به كسى است كه نزديك باشد از جانب او (لين و رحمه) نرمى و مهربانى مى باشد (ليس تباعده) نيست دور شدن او (بكبر و عظمه) به سبب گردنكشى و بزرگى (و لا دنوه) و نيست نزديكى او (بمكر و خديعه) به واسطه مكر كردن و فريفتن (قال) راوى گويد كه چون آن حضرت صلوات الله عليه، سخن به اينجا رسانيد (فصعق همام) پس بيهوش شد همام (صعقه) بيهوش شدنى (كانت نفسه فيها) كه بود جان او در آن صعقه از بدن روان از كمال حقانيت و مهابت اين سخنان.يعنى از شوق جان داد و روى به سفر آخرت نهاد (فقال اميرالمومنين عليه السلام) فرمود اميرالمومنين عليه السلام (اما و الله) بدانكه به حق خدا (لقد كنت اخاف عليه) هر آينه بودم من كه مى ترسيدم از اين حالت بر همام (ثم قال) بعد از آن فرمود (هكذا تصنع المواعظ البالغه) همچنين مى كند موعظه هايى ك ه به سر حد كمال رسيده باشند (باهلها) به جماعتى كه از اهل آن باشند (فقال له قائل) پس گفت مر آن حضرت را گوينده اى- كه آن عبدالله بن كوا بود- كه بى ادبانه گفت به آن حضرت كه: (فما بالك يا اميرالمومنين) پس چيست حال تو اى امير مومنان كه اثر نكرد در تو آنچه اثر كرد در وى (فقال عليه السلام) پس فرمود آن حضرت كه (ويحك) واى بر تو اى بى دين دور از يقين (ان لكل اجل وقتا) به درستى كه هر اجلى را وقتى است (لا يعدوه) كه در نمى گذرد از آن اجل (و سببا لا يتجاوزه) و سببى است كه از آن تجاوز ندارد (فمهلا) پس آهسته باش (لا تعد بمثلها) باز مگرد به مانند اين كلمات (فانما نفث الشيطان على لسانك) پس جز اين نيست كه شيطان دميد بر زبان تو اين نوع سخنان را