بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
يعنى مردم پريشان نشوند (لعظيم حق) براى حقى بزرگ كه (عطل) معطل گردد و خراب شود (و لا لعظيم باطل فعل) و نه براى باطلى بزرگ كه كرده شود (فهناك تذل الابرار) پس آنجا خوار شوند نيكوكاران (و تعز الاشرار) و عزت يابند بدكرداران (و تعظم تبعات الله سبحانه) و بزرگ گردد عقوبتهاى خدا (عندالعباد) نزد بندگان (فعليكم بالتناصح فى ذلك) پس بر شما واجب است يكديگر را نصيحت كردن در آن امر و نهى (وحسن التاون عليه) و نيكو يارى كردن بر آن (فليس احد) پس نيست هيچ يك از مردمان (و ان اشتد على رضائالله حرصه) و اگر چه سخت شود بر خشنودى خداى تعالى حرص او (و طال فى العمل اجتهاده) و دراز گردد در كردار، كوشش او (ببالغ حقيقه ما الله سبحانه اهله) رسيده به حقيقت آنچه بارى تعالى سزاوار آن است (من الطاعه لم ) از فرمان بردارى او (و لكن من واجب حقوق الله سبحانه) وليكن از حق هاى خداى تعالى كه لازم است (على العباد) بر بندگان (النصيحه بمبلغ جهدهم) نصيحت كردن است به قدر طاعت ايشان (و التعاون) و يارى دادن يكديگر را (على اقامه الحق بينهم) و برپا داشتن حق ميان خودشان (و ليس امرء) و نيست هيچ مردى (و ان عظمت فى الحق منزلته) و اگرچه بزرگ باشد در حق، منزلت و مرتبه او (و تقدمت فى الدين فضيلته) و مقدم باشد در دين اسلام، فضيلت و مزيت او (بفوق ان يعان) به بالاى آنكه اعانت او كنند و مستغنى از آن كه يارى او دهند (على ما حمله الله) بر آنچه حمل كرده خداى تعالى آن را بر او (من حقه) از حق خود بلكه محتاج است به معاونت، زيرا كه تكليف خدا به طاعت به حسب وسع مكلف است و طاقت، و آن وسع، گاه است كه مشروط مى باشد به معاونت، پس هيچ كس بى نياز نباشد از معاونت.(و لا امرء) و نيست هيچ مردى (و ان صغرته النفوس) و اگرچه خرد شمرند او را، نفسهاى مردمان (و اقتحمته العيون) و خوار و حقير دانند او را چشم هاى اعيان (بدون ان يعين على ذلك) به غير اينكه يارى دهد بر آن حق.و اگر چه به مجرد قبول، صدقه باشد از مسلمانان (او يعان عليه) يا يارى د اده شود بدان بجهت فقر و احتياج غرض از اين كلام معجز نظام حث و ترغيب است بر الفت و اتحاد در دين، و عار ندانستن فقر فقير را و ضعف ضعيف را، و عدم استغناء غنى از فقر و قوى از ضعيف آورده اند كه چون حضرت امير صلوات الله و سلامه عليه، اين كلام گوهربار درر نثار ادا فرمود (فاجابه عليه السلام رجل من اصحابه) پس جواب داد آن حضرت را مردى از اصحاب او (بكلام طويل) به سخنى دراز (يكثر فيه) كه بسيار مى كرد در آن (الثناء عليه) مدحت و ستايش را بر آن حضرت (و يذكر سمعه و طاعته له) و ياد مى كرد شنيدن و فرمان بردن كلام او را (فقال عليه السلام) پس آن حضرت فرمود كه (ان من حق من عظم) به درستى كه از حق كسى كه بزرگ باشد (جلال الله سبحانه فى نفسه) بزرگوارى خدا را در نفس او (و جل موضعه) و بلند باشد موضع آن حق (من قلبه) از دل بى غل او (ان يصغر عنده) آن است كه خرد باشد نزد او (لعظم ذلك) به جهت بزرگى جمال و جلال الهى (كل ما سواه) همه آنچه غير او است (و ان احق من كان كذلك) و به درستى كه سزاوارترين كسى كه باشد به همين صفات و متصف باشد به اين سمات (لمن عظمت نعمه الله سبحانه عليه) كسى است كه بزرگ باشد نعمت خدا بر او (و لطف احسانه اليه) و نيكو باش د انعام او سبحانه به سوى او (فانه لم تعظم نعمه الله سبحانه) پس به درستى كه بزرگ نشد نعمت خدا (على احد) بر يكى از مردمان (الا ازداد حق الله عليه) مگر كه زياده شد حق خدا بر او (عظما) به بزرگى و بسيارى (و ان من اسخف حالاه الولاه) و به درستى كه از سست ترين حالتهاى واليان (عند صالح الناس) نزد اكثر مردمان (ان يظن بهم) آن است كه گمان برند به ايشان (حب الفخر) دوستى فخر و نازيدن را (و يوضع امرهم) و بنا نهاده شود كار ايشان (على الكبر) بر تكبر و گردنكشى (و قد كرهت) و به تحقيق كه ناخوش دارم (ان يكون جال فى ظنكم) آنكه باشد كه جولان نمايد در گمان شما (انى احب الاطراء) كه من دوست مى دارم ستودن را (و استماع الثناء) و گوش داشتن ثناء و مدحت را (و لست بحمد الله كذلك) و نيستم به حمد خدا و شكر او همچنانكه گمان مى برند مردمان (و لو كنت احب) و اگر دوست مى داشتمى (ان يقال ذلك) كه گفته شود آن سخنان (لتركته) هر آينه ترك كردمى آنرا (انحطاطا لله سبحانه) به جهت فرو افتادن و پست شدن از براى عظمت خدا (عن تناول ما هو احق به) از فرا گرفتن چيزى كه سزاوارتر است به آن (من العظمه و الكبرياء) از بزرگى و بزرگوارى (و ربما استحلى ال ناس الثناء) و بسا كه شيرين آمده است مردمان را ثنا و مدحت (بعد البلاء) بعد از آزمايش خدا ايشان را در اعطا و نعمت و كرامت و رتبه كرامت و حكومت (فلا تثنوا على) پس ثنا مگوييد بر من (بحميد ثناء) به نيكويى ثنا (لاخراجى نفسى) به جهت آنكه غرض من از طاعت بسيار، بيرون آوردن من است نفس خود را (الى الله سبحانه و اليكم) به سوى خدا و به سوى شما (من البقيه فى حقوق) از بقيه حق هاى واجبه (لم افرغ من ادئها) كه نپرداخته ام از اداى آن (و فرائض لابد من امضائها) و فريضه هايى كه ناچار است از گذاردن آن و چون طاعت من اداى واجبى باشد بر من، چگونه مستحق ثنا و مدحت شوم بر آن طاعت (فلا تكلمونى) پس تكلم نكنيد با من (بما تكلم به) به آنچه تكلم كرده شود به آن (الجبابره) گردنكشان (و لا تتحفظوا منى) و نگه مداريد خويشتن را از من (بما يتحفظ به) به آنچه خويشتن را نگه مى داريد به آن از ترك مساره (عند اهل البادره) نزد خداوندان تندى و تيز خشمى، از قهاران و جباران (و لا تخالطونى) و مخالطت مكنيد با من (بالمصانعه) به مدارا كردن به رشوه و مانند آن (و لا تظنوا بى) و گمان مبريد به من (استثقالا) گران شمردن من، نفس خود را (فى حق قيل لى) در حقى كه گفته شود به من (و لا التماس اعظام لنفسى) و نه درخواستن من از مردمان، بزرگ داشتن ايشان مرا (فانه من استثقل الحق) پس به درستى كه كسى كه گران شمرد خود را از حقى (ان يقال له) كه گفته شود مر او را (او العدل ان يعرض عليه) يا عدلى كه عرض كرده شود بر او (كان العمل بهما) باشد عمل كردن حق و عدل (عليه اثقل) بر او گرانتر (فلا تكفوا) پس بازنايستيد (عن مقاله بحق) از گفتارى به حق و صواب (او مشوره بعدل) يا از صلاح انديشيدن به عدل و استصواب (فانى لست فى نفسى) پس به درستى كه من نيستم در نفس خود (بفوق ان اخطى ء) به بالاى آنكه خطا كنم و منزه از گناه باشم (و لا امن ذلك) و ايمن نيستم آن را (من فعلى) از كردار خود (الا ان يكفى الله) مگر آنكه كفايت كند خدا (من نفسى) از نفس من (ما هو املك به منى) چيزى را كه او سبحانه مالكتر است به آن از من اين كلام بر سبيل انقطاع است به سوى خدا، نه بر سيبل جرم و خطا چه او معصوم است از همه بديها و زشتى ها (فانما انا و انتم) و به درستى كه من و شما (عبيد) بندگانيم (مملو كون) مالك كرده شدگان (لرب لا رب غيره) مر پروردگارى كه هيچ پروردگارى نيست غير او (يملك منا) مالك مى شود از ما ( ما لا نملك) آن چيزى را كه مالك نمى شويم (من انفسنا) از نفسهاى خود (و اخرجنا) و بيرون آورد ما را (مما كنا فيه) از آنچه بوديم در او (الى ما صلحنا عليه) به چيزى كه به صلاح آورد ما را بر آن، از اسلام (فابدلنا) پس بدل كرد ما را (بعد الضلاله) بعد از گمراهى (بالهدى) بر راه راست (و اعطانا) و عطا فرمود به ما (البصيره) بينايى را (بعد العمى) بعد از كورى.اين تلقين است براى تاديه شكرگزاردن بندگان به نعمت اسلام و ايمان بعد از آنكه بودند در زمان جاهليت و اوان فترت در طغيان و كفران.