خطبه 215-پارسائى على
در اين كلام بلاغت فرجام تنزيه نفس نفيس خود مى كند از ظلم كردن بر انام به اين طريق كه: (و الله لئن ابيت على حسك السعدان) قسم به ذات خدا كه اگر شب گذرانم بر خار سعدان، كه آن خارى است سرتيز (مسهدا) در حالتى كه بيدار باشم در جميع اوقات آن (و اجر فى الاغلال) و پاكشيده شوم در غلها (مصفدا) در حالتى كه دست و گردن بسته، در بند كرده شده باشم (احب الى) دوست تر است نزد من (من ان القى الله و رسوله) از آنكه برسم به خدا و رسول (يوم القيمه) در روز جزا (ظالما لبعض العباد) در حالتى كه ظلم كننده باشم بر بعضى بندگان (و غاصبا لشى ء من الحطام) و به زور ستاننده چيزى از متاع اين جهان (و كيف اظلم احدا) و چگونه ستم كنم بر يكى (لنفس يسرع الى البلى) از براى نفسى كه مى شتابد به سوى پوسيدن (قفولها) بازگشتن (و يطول فى الثرى) و دراز مى شود در خاك (حلولها) فرود آمدن او (و الله) قسم به خدا كه (لقد رايت عقيلا) ديم برادر خود عقيل را (و قد املق) در حالتى كه درويش بود و بى چيز (حتى استماحنى) تا به مرتبه اى كه درخواست از من (من بركم صاعا) از گندم شما يك صاع (و رايت صبيانه) و ديدم كودكان او را (شعث الالوان) به رنگهاىگردآلود (من فقرهم) از غايت درويشى و نايافتن قوت (كانما سودت وجوههم) گوييا كه سياه كرده شده بود رخسارهاى ايشان (بالعظلم) به رنگ نيل (و عاودنى موكدا) و بازگشت به من در حالتى كه تاكيدكننده بود و الحاح نماينده (و كرر على القول) و مكرر ساخت بر من آن گفتار را (مرددا) در حالتى كه ترديد كننده بود و اعاده نماينده آن (فاصغيت اليه) پس فرو داشتم به سوى او (سمعى) شنوايى خود را (فظن انى ابيعه) پس گمان برد كه من مى فروشم به او (دينى) دين و تقواى خود را (و اتبع قياده) و در پى مى روم كشيدن او را (مفارقا طريقتى) در حالتى كه مفارقت جسته باشم از طريق صواب خود، چون او مبالغه از حد گذرانيد و الحاح به سرحد نهايت رسانيد.(فاحميت له) پس گرم كردم از براى او (حديده) آهنى را (ثم ادنيتها) پس نزديك آوردم آن را (من جسمه) از بدن او.يعنى فرمودم تا نزديك آوردند، بى آنكه عضو آن، بر آن واقع شود.(ليعتبر بها) تا عبرت گيرد بدان (فضج) پس فرياد كرد و ناله درگرفت (ضجيج جمل ذى دنف) همچو ناله كردن شتر خداوند بيمارى گران (من المها) از دردى كه احساس نمود در بدن خود، از آن آهن سوزان (و كاد ان يحترق) و نزديك شد كه بسوزد عضو او (من ميسمها)
از اثر آن آهن داغ كننده (فقلت له) پس گفتم مر او را (ثكلتك الثواكل يا عقيل) گم كناد تو را اى عقيل مادرانى كه گم كرده باشند فرزندان را.و به واسطه آن، گريه و زارى و بى قرارى آغاز كرده (اتئن) آيا ناله مى كنى (من حديده) از آهنى كه (احماها انسانها) گرم كرده باشد آن را آدمى (للعبه) براى بازى خود (و تجرنى) و مى كشى مرا (الى نار شجرها) به آتشى كه برافروخته شده باشد آن را (جبارها) خداوند قهار آن (لغضبه) براى غضب خود (اتئن من الاذى) و من ناله نكنم از تاب زبانه آتش نيران (و اعجب من ذلك) و عجيب تر از حال عقيل اين است كه (طارق طرقنا) آينده اى بود در شب كه آورد در شب نزد ما (بملفوقه فى وعائها) هديه پيچيده شده در ظرفش (و معجونه) و سرشته كرده شده گويند كه آن حلواى عسل بود كه شخصى آن را در جايى پيچيده، در شب نزد آن حضرت آورد.و چون آن حضرت معلوم داشت كه مقصود هديه آورنده، كارى بود كه مستلزم ظلم بود بر يكى از آفريده ها (شنئتها) دشمن داشتم آن هديه را (كانما عجنت بريق حيه) گوييا سرشته شده بود به آب دهان مار (او قيئها) يا از قى مار يعنى آن حلوا در نظر من چيزى بود كه آميخته شده باشد به زهر مار (فقلت) پس گفتم به ا
و (اصله) آيا اين عطيه اى است كه به آن متوسل شوى به چيزى (ام زكوه ام صدقه) يا زكات است يا صدقه (فذلك محرم علينا اهل البيت) پس اين حرام كرده شده است بر ما كه اهل بيت رسوليم (فقال) پس گفت آن هديه آورنده كه (لا ذا و لا ذاك) نه اين است و نه آن (و لكنها هديه) وليكن هديه اى است كه آورده ام براى ملازمان بى طمع در امرى و وسيله اى براى اخذ شيئى (فقلت) پس گفتم كه (هبلتك الهبول) گريان باد براى تو چشم مادران (اعن دين الله اتيتنى) آيا از دين خدا آمده اى به من (لتخدعنى) تا فريب دهى مرا.يعنى آيا آمده اى كه مرا فريب دهى از دين خدا به اين بهانه (امختبط) آيا خواهنده معروفى را از من، بى سابقه معرفت (ام ذو جنه) يا ديوانه اى (ام تهجر) يا بيهوده مى گويى (و الله لو اعطيت) به خدا سوگند كه اگر داده شود به من (الاقاليم السبعه) اقليم هاى هفتگانه (بما تحت افلاكها) به آنچه در زير آسمانها است (على ان اعصى الله) بر آنكه عصيان ورزم از خدا (فى نمله) در حق مورچه اى (اسلبها) كه بربايم از او (جلب شعيره) پوست جوى را (ما فعلته) نكنم اين كار را (و ان دنياكم عندى) به درستى كه دنياى شما نزد من (لاهون من ورقه) هر آينه خوارتر است از
برگى (فى فم جراده) در دهان ملخى (تقضمها) كه خورد آن را.(ما لعلى) چيست مر على را (و لنعيم يفنى) با نعمتى كه فنا يابد (و لذه لا تبقى) با لذتى كه پرتو بقا بر آن نمى تابد (نعوذ بالله) پناه مى گيرم به خدا (من سبات العقل) از غلبه خواب غفلت (و قبح الزلل) و از زشتى استقامت بنده بر طريق مبين لغزيدن (و به نستعين) و به او يارى مى خواهم در امور دنيويه و اخرويه.