خطبه 219-درباره يكى از حاكمان - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 219-درباره يكى از حاكمان

اين كلام تعريض است به مخالفان، كه بعد از رسول (ص) فتنه انگيختند و خود را در مقام مخالفت و بدعت انداختند، و به ترك سنت و طاعت، خود را مستحق قهر الهى ساختند: (لله بلاد فلان) اين كلمه از قبيل (لله ابوه) و (لله دره) است كه موضوع است از براى مدح و ثنا.

و مراد به (فلان)، بعضى از اصحابند كه در زمان حضرت رسالت بودند و قبل از انتشار فتنه- كه بعد از آن حضرت واقع شده- وفات نمودند.

يعنى: خدا نگه دار باد شهرهاى آن صحابه را (فلقد قوم الاود) كه راست گردانيدند كجى دين را (و داوى العمد) و دوا كردند مرض جهالت را (اقام السنه) به پاى داشتند سنت، و طريقه شريعت را (و خلف الفتنه) و باز پس انداختند فتنه و بدعت را (ذهب) برفتند به خاك (نقى الثوب) در حالتى كه بودند با جامه پاك (قليل العيب) و كم عيب در ميان مردمان (اصاب خيرها) رسيدند به نيكويى سنت، كه آن قواعد مبنيه آن است كه شارع وضع آن نموده (و سبق شرها) و پيشى گرفتند بر بدى آن، كه بدعتهايى است كه اهل ضلالت احداث آن كردند (ادى الى الله طاعته) رسانيدند به خدا فرمانبردارى او را (و اتقيه) و پرهيز نمودند از حرام او و ترسيدند از نكال او (بحقه) به اداى حق عباد
ت او (رحل) رحلت كردند (و تركهم فى طرق متشعبه) و واگذاشتند مردمان را در راه هاى متفرقه (لا يهتدى فيها الضال) كه راه نمى يابد در آن گمراه (و لا يستيقن المهتدى) و به يقين نمى كند راه يافته به جهت كثرت اقاويل.

(روى اليمانى عن احمد بن قتيبه عن عبدالله بن يزيد عن مالك بن دحيه) روايت كرد يمانى از احمد بن قتيبه از عبدالله بن يزيد از مالك بن دحيه (قال كنا عند اميرالمومنين عليه السلام) گفت كه بوديم نزد اميرالمومنين على بن ابيطالب عليه السلام (فقال) پس فرمود (و قد ذكر عنده اختلاف الناس) در حالتى كه مذكور شد نزد او اختلاف مردمان درخلق و خلق (انما فرق بينهم) به درستى كه جدايى انداخت ميان مردمان (مبادى طينتهم) مبداهاى جبله و سرشت ايشان (و ذلك انهم قد كانوا) و اين مبادى جبله آن است كه ايشان بودند (فلقه من سبخ ارض و عذبها) پاره زمين شوره و زمين شيرين (و حزون تربه و سهلها) و خاك درشت و خاك نرم (فهم على حسب قرب ارضهم) پس ايشان بر حسب نزديكى زمين خود (يتقاربون) قرب پيدا مى كنند به يكديگر (و على قدر اختلافها يتفاوتون) و بر مقدار اختلاف خود متفاوت مى شوند تخصيص خاك به ذكر، دون ساير عناصر، به جهت آن است كه آن جزء اغلب است در ابدان بشريت- همچنانكه در خطبه اولى سمت تحرير يافت- و مخفى نيست كه خاك به حسب آنچه غالب است بر او از كيفيات مذكور، اثر عظيم دارد در اختلاف صور و اخلاق.

چه اغلب آن است جماعتى كه متول
دند در شهرهاى شوره زار، مزاج ايشان حار و يابس است و سخاوت بدن و بدى اخلاق لازم ايشان، بر عكس مردمانى كه تولد نموده اند در بلاديكه خاك آن شيرين است و آب آن خوشگوار.

و چون معلوم شد كه اختلاف مردمان به سبب اختلاف طينت و جبلت است (فتام الرواء ناقص العقل) پس تمام منظر نيكو ديدار، كم عقل است زيرا كه براى عقل و فهم و خوبى افكار، مى بايد كه سر را نتوى از پيش باشد تا بطن مقدم دماغ بر وجه كمال بود و اعصاب موضع حواس آن رسته باشد بر احسن اساس و اين موجب آن است كه چشم فرو رفته بود و فراخ و نيز بايد كه نتوى بود از پس، تا حركت على وجه التمام، تواند كرد.

و مخفى نيست كه موصوف به اين آثار بسيار نيكو نمى نمايد در ديدار.

(و مادا القامه قصيرالهمه) و كشيده قامت كوتاه همت است به واسطه دورى دماغ او از دل چه مبدا حرارت غريزى دل است در هر عضو خارج و داخل، و اعراض نفسانيه چون فطنت و ذكاء و شجاعت و حسن ظن و جودت رجا و نشاط و علو همت و قلت انفعال از اشياء، داله اند بر فرط حرارت غريزى، و ضد اينها بر برودت.

پس لاجرم قرب دماغ به دل موجب بسيارى حرارت است در دماغ و حصول اضداد آن از رذايل.

(و زاكى العمل قبيح المنظر) و پاكيزه
كردار زشت منظر است و كريه ديدار چنانكه آمد به سبب آن به گفتار (و قريب القعر بعيد السير) و نزديك به تك يعنى قصير قامت دور، و دراز است آزمايش باطن او يعنى دوربين است و صاحب راى به واسطه قرب دماغ او (و معروف الضريبه منكر الجليبه) و نيكو خوى ناخوش است از او آنچه به خود كشيده به تكلف.

مثل آنكه بد دل باشد و خود را شجاع نمايد و بخيل باشد و به سخاوت گرايد.

(و تائه القلب متفرق اللب) و حيران و دل پريشان خاطر پراكنده عقل است (و طليق اللسان حديد الجنان) و روان زبان تيز دل است و زيرك

/ 651