خطبه 233-در حمد خدا و لزوم تقوا - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 233-در حمد خدا و لزوم تقوا

مدار اين خطبه بر ترغيب مردمان است به تقوا و تحريص ايشان بر اطاعت اوامر و نواهى حضرت بارى: (الحمد الله الفاشى فى الخلق حمده) شكر و سپاس مر معبودى را كه آشكار است حمد و سپاس بى قياس او.

چه هيچ چيز نيست كه نعمت عام او به وى نرسيده.

(و الغالب جنده) و غالب است لشكر او كه مومنانند كه غالبند بر اعدا به شمشير و حجت يا فرشتگان بارگاه او كه غالب مطلقند بر جميع آنچه مامور مى شوند.

(و المتعالى جده) و بزرگ است عظمت بى غايت او (و احمده) حمد مى كنم خدا را (على نعمه التوام) بر نعمتهاى او كه متواتر است (و الائه العظام) و بر عطاياى او كه عظيم و متكاثر است (الذى عظم حلمه) آن خداوندى كه بزرگ است حلم و بردبارى او به حيثيتى كه نمى گيرد بندگان را به جرائم (فعفى) پس عفو مى كند از گنه كاران (و عدل فى كل ما قضى) و عدل به جاى مى آورد در هر چه حكم كرد به آن (و علم ما يمضى و ما مضى) و مى داند آنچه مى گذرد و آنچه گذشت (مبتدع الخلائق) آفريننده خلقان است (بعلمه) به دانش شامل خود (و منشئهم) و بيرون آورنده است ايشان را از كتم عدم به صحراى وجود (بحكمه) به امر كامل خود (بلا اقتداء) بى پيروى كردن او به كسى در ايجاد
آنها (و لا تعليم) و بى تعليم دادن او را، غير او (و لا احتذاء) و بى اندازه گرفتن (لمثال صانع حكيم) مر نمونه صنعت كار درست كردار را.

همچنانكه داب صناع است.

(و لا اصابه خطاء) و بى رسيدن به خطايى.

به اين طريق كه آفريده باشد شى ء را بر سبيل اتفاق، بدون علم او به آن.

(و لا حضره ملاء) و بى حضور كرده تواناى دانا كه مشورت كند با ايشان در ايجاد (و اشهد ان محمدا (ص) عبده و رسوله) و گواهى مى دهم كه محمد (ص) بنده ستوده او است و رسول برگزيده او (ابتعثه) برانگيخت او را به اهل عالم (و الناس بضربون فى غمره) در حالتى كه مردمان مى رفتند در شدت و سختى جهالت (و يموجون فى حيره) و به هم در مى شدند در سرگردانى ضلالت (قد قادتهم) كشيده بود ايشان را (ازمه الحين) مهارهاى هلاكت (و استغلفت على افئدتهم) و بسته بود بر دلهاى ايشان (اقفال الرين) قفل هاى پوشش عقل كه جهالت است و ضلالت (اوصيكم عباد الله) وصيت مى كنم شما را اى بندگان خدا (بتقوى الله) به پرهيزگارى و ترسكارى از خدا كه آن ارتكاب است به اوامر و اجتناب از نواهى (فانها) پس به درستى كه تقوا (حق الله عليكم) حق خدا است بر شما (و الموجبه على الله حقكم) و تقوا واجب گردانيده
است حق شما را بر خدا (و ان تستعينوا عليها بالله) و آنكه يارى خواهيد بر تقوا، از خدا (و تستعينوا بها على الله) و مدد جوييد به تقوا بر رسيدن به ثواب خدا و دفع عقاب و عذاب (فان التقوى فى اليوم) پس به درستى كه تقوا دراين روز دنيا (الحرز و الجنه) پناه است و سپر از فتنه و انواع شرور (و فى غد الطريق الى الجنه) و در فردا راه است به بهشت عنبر سرشت (مسلكها واضح) و راه تقوا روشن است (و سالكها رابح) و راهرو آن بسيار با نفع است (و مستودعها حافظ) و به امانت گيرنده آن نگهدارنده نفس خود است از افتادن در گناهان و در عذاب نيران (لم تبرح عارضه نفسها) هميشه تقوا عرض كننده است نفس خود را (على الامم الماضين و الغابرين) بر امتهايى كه گذشته اند و باقى مانده (لحاجتهم اليها غدا) به جهت حاجت ايشان به سوى آن يعنى گوييا تقوا عرض مى كند نفس خود را بر امتها و به زبان حال مى گويد به ايشان اين مقال كه: رغبت نماييد به مصاحبت من در جميع ماه و سال و متحمل امور شاقه شويد در مرافقت من، زود باشيد كه محتاج شويد به من در محشر قيامت و موقف عرض (اذا اعاد الله) وقتى كه بازگرداند خداى تعالى (ما ابدء) چيزى را كه پديد آورده بود در ابتدا،
يعنى وقتى كه اعاده كند آنچه ايجاد كرده در ابتدا (و اخذ ما اعطى) و بگيرد آنچه داد به عباد (و سال عما اسدى) و بپرسد از آنچه فرستاد به عباد از احسان و اسباب استعداد (فما اقل من قبلها) پس چه اندكند كسانى كه قبول كردند تقوا را (و حملها) و برداشتند آن را (حق حملها) همچنانكه حق برداشتن است (اولئك) آن جماعت متقيان (الاقلون عددا) كم هستند از روى شمار (و هم) و ايشانند (اهل صفه الله سبحانه) جماعتى كه موصوف او سبحانه هستند و ممدوح او (اذ يقول) وقتى كه مى گويد در كلام بزرگوار خود كه (قليل من عبادى الشكور) يعنى اندكند از بندگان من كه شكركنندگانند (فاهطعوا باسماعكم اليها) پس شتاب نماييد به سمع هاى خود به سوى شنيدن منافع تقوا (و واكظوا بجدكم) و مداومت نماييد به جد و جهد خود در بعضى روايت (الظوا) واقع شده يعنى ملازمت ورزيد به جهد خود (عليها) بر مواقع تقوا (و اعتاضوها) و عوض بستانيد آن را (من كل سلف) از هر پيش شده (خلفا) پس آينده (و من كل مخالف موافقا) و از هر مخالفى، موافقى مراد آن است كه هر كه موافقت كند به تقوا و بعد از آن مخالفت نمايد در امرى، پس سزاوار آن است كه بر طريق تقوا باشد در آن امر و ميل نكند به م
خالفت كه تقوا نيكو عرضى است از آن مخالفت.

(ايقضوا بها نومكم) بيدار سازيد به تقوا خواب غفلت خود را (و اقطعوا بها يومكم) و قطع كنيد به آن روز معصيت و شهوت خود را (و اشعروها قلوبكم) و شعار سازيد تقوا را به دلهاى خود يا دانا گردانيد به او قلوب خود را (و ارحضوا بها ذنوبكم) و بشوييد به آب پاك تقوا گناهان خود را (و داووا بها الاسقام) و مداوا كنيد به آن دردهاى بيماريهاى خود را (و بادروا بها الحمام) و سبقت گيريد به او بر مرگ (و اعتبروا بمن اضاعها) و عبرت گيريد به او به كسى كه ضايع ساخت تقوا را (و لا يعتبرن بكم) و بايد كه عبرت نگيرد به شما (من اطاعها) آن كسى كه به اطاعت تقوا پرداخت (الا وصونوها) آگاه باشيد و نگه داريد تقوا را (و تصونوا بها) و نگاه داريد به تقوا نفس خود را از قهر الهى (و كونوا عن الدنيا) و باشيد از دنيا (نزاها) پرهيزكنندگان از آنچه نهى كرده اند شما را از آن (و الى الاخره ولاها) و باشيد به سوى آخرت شيفته شدگان و مشتاقان (و لا تضعوا) و پست مسازيد (من رفعته التقوى) كسى را كه برداشت او را تقوا و پرهيزگارى (و لا ترفعوا) و بلند مشماريد (من رفعته الدنيا) كسى كه بلند گردانيد دنيا او را (و لا ت
شيموا بارقها) و فريفته نشويد به زخارف برق دهنده دنيا (و لا تسمعوا ناطقها) و مشنويد به سمع قبول گوينده مدح او و كشف كننده زينت او، كه آن نفس است و شيطان (و لا تجيبوا ناعقها) و اجابت نكنيد خواننده شما را به دنيا (و لا تستضيووا باشراقها) و روشنى مجوييد به روشنى دنيا و پيروى مكنيد انديشه هايى را كه راه نماينده اند به وجوه تحصيل متاع دنيا و زينتهاى آن (و لا تفتنوا باعلاقها) و در فتنه نيفتيد به چيزهاى نفيس دنيا (فان برقها خالب) پس به درستى كه برق دنيا خالى است از باران و آب او سراب است در بيابان (نطقها كاذب) گفتار او دروغ بى فروغ است (و اموالها محروبه) و مال هاى او گرفته شده است به تمامى، زيرا كه در معرض زوال است (و اعلاقها مسلوبه) و نفيسه هاى او ربوده شده به ناكامى (الا وهى) بدانيد كه دنيا (المتصديه العنون) پيش آينده اى است پيش رونده (و الجامحه الحرون) و سركشى است نافرمان (و المائنه الخئون) و دروغگويى است به غايت خائن (و الجحود الكنود) و ستيزه كار ناسپاس (و العنود الصدود) و منحرف شونده اى است ميل كننده از حق (و الحيود الميود) و برگردنده اى خرامنده (حالها انتقال) حال او زوال است (و وطاتها زلزال) و ن
رم شدن او جنبش مالامال است (و عزها ذل) ارجمندى او خوارى است (و جدها هزل) و جد او سخريت است و استهزاء (و علوها سفل) و بلندى او پستى است و زيردستى (دار حرب و سلب) سراى ستاندن مال است و ربودن منال (و نهب و عطب) و غارت نمودن اصحاب و هلاك كردن احباب (اهلها على ساق) اهل او ايستاده اند بر بند پا و پاشنه اين كنايت است از عدم استقرار آن و سختى و مشقت آن (و سياق) و بر رفتن و رحلت نمودن با انواع شدت و حسرت (و لحاق و فراق) و بر پيوستن و جدا شدن (قد تحيرت مذاهبها) به تحقيق كه متحير و سرگردان است طرق خير او اسناد حيرت به دنيا، اسناد مجازى است و مراد آن است كه متحيرند مردمان او در راههاى خير او.

(و اعجزت مهاربها) و عاجز گردانيده است كسى را كه طلب او مى كند در محل هاى فرار خود (و خابت مطالبها) نوميد است مطلوبهاى او (فاسلمتهم المعاقل) پس فرو گذاشت يعنى در پناه خود نگرفته ايشان را جايهاى پناه او (و لفظتهم المنازل) و انداخته يعنى جاى نداده ايشان را منزل هاى او (و اعيتهم المحاول) و مانده ساخته ايشان را حيله هاى او (فمن ناج معقور) پس بعضى از اهل روزگار رستگارى است گزيده شده به مصائب (و لحم مجزور) و بعضى از قبيل
گوشتى است بريده از نوائب (و شلو مذبوح) و پاره عضوى است ذبح يافته از شدايد آن (و دم مسفوح) و خونى است ريخته (و عاض على يديه) و گزنده است بر دستهاى خود از ندامت (و صافق لكفيه) و زننده اى است كفهاى دست خود را به هم (و مرتفق بخديه) و نهنده دست خود را بر هر دو رخسار خود از حسرت (و زار على رايه) و عيب كننده بر انديشه خود (و راجع على عزمه) و رجوع نماينده از عزم و قصد خود (و قد ادبرت الحيله) و به تحقيق كه پشت كرد حيله انگيختن (و اقبلت الغيله) و روى آورد ناگاه گشتن (و لات حين مناص) و نيست هنگام گريختن (هيهات هيهات) چه دور است، چه دور است فرح و خوشحالى در اين سراى پرشرور (قد فات ما فات) به تحقيق كه فوت شد آنچه فوت شد از اسباب سرور (و ذهب ما ذهب) و رفت آنچه رفت از امور (و مضت الدنيا لحال بالها) و گذشت دنيا به حال دل خود نه به آرزوى اهل خود (فما بكت عليهم السماء و الارض) پس نگريست بر اهل روزگار آسمان و زمين (و ما كانوا منظرين) و نبودند مهلت داده شدگان به اندك ساعتى از زمان

/ 651