نامه 002-قدردانى از اهل كوفه - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 002-قدردانى از اهل كوفه

(اليهم بعد فتح البصره) اين نامه بعضى است از نامه هاى آن حضرت كه فرستاده به سوى اهل كوفه بعد از فتح بصره (و جزاكم الله من اهل مصر) و جزا دهاد خداى شما را كه از اهل شهريد (عن اهل بيت نبيكم) از خاندان پيغمبر شما (احسن ما يجزى العاملين) به نيكوترين جزاى عمل كنندگان (بطاعته) به فرمانبرداى يزدان (و الشاكرين) و بهترين جزاى شكركنندگان (لنعمته) مر نعمت خداى منان (فقد سمعتم) پس به تحقيق كه شنيديد شما گفتار امير خود را (و اطعتم) و فرمان برديد به حسن تدبير خود (و دعيتم) و خوانده شديد (فاجبتم) پس اجابت كرديد

نامه 003-به شريح قاضى

(كتبه لشريح بن الحارث قاضيه) اين نامه آن حضرت است كه نوشته به شريح بن حارث كه قاضى آن حضرت بود و در كوفه گويند هفتاد و پنج سال قاضى كوفه بود مگر دو سال يا چهار سال كه در فتنه زبير بن العوام از حجاج لعين التماس كرد كه قضاى كوفه را از او امعان دارد.

و در زمان آن حضرت به واسطه مساله اى بيست روز او را عزل نمود و بعد از آن نصب فرمود.

(روى ان شريح بن الحارث قاضى اميرالمومنين عليه السلام) در روايت آمده كه شريح بن حارث قاضى اميرالمومنين عليه السلام بود همچنانكه مذكور شد (اشترى على عهده دارا) خريد در عهد آن حضرت خانه اى را (بثمانين دينارا) به هشتاد دينار (فبلغه عليه السلام ذلك) پس رسيد به او اين خبر (فاستدعاه) پس طلبيد او را (و قال) و فرمود كه (بلغنى) رسيد به من (انك ابتعت) آنكه تو خريده اى (دارا بثمانين دينارا) خانه اى را به هشتاد دينار (و كتبت كتابا) و نوشته اى، نوشته اى را در اين باب (و اشهدت فيه شهودا) و گواه گرفته اى در خريدن آن گواهان را (فقال شريح) پس شريح گفت (قد كان ذلك يا اميرالمومنين) به تحقيق كه بود اين چنين اى امير مومنان (قال) راوى گويد كه (فنظر اليه عليه السلام) پس نظر كرد
امير مومنان به سوى او (نظر مغضب) به نظر خشمگين (ثم قال له يا شريح) بعد از آن فرمود كه اى شريح (اما انه سياتيك) بدانكه زود باشد كه بيايد به سوى تو (من لا ينظر فى كتابك) كسى كه نظر ننمايد در قباله تو (و لا يسئلك عن بينتك) و سوال نكند از گواهان تو، مراد ملك الموت است.

(حتى يخرجك منها) تا آنكه بيرون برد تو را از آن سرا (شاخصا) در حالتى كه باشى چشم بازمانده (و يسلمك الى قبرك) و بسپارد تو را به قبر تو (خالصا) در حالتى كه مجرد باشى از خانمان (لا تكون ابتعت) از آنكه نباشى كه خريده باشى (فانظر يا شريح) پس نظر كن اى شريح و برحذر باش (هذه الدار) اين خانه را (من غير مالك) از غير مال خود (او نقدت الثمن) يا نقد كرده باشى بهاى آن را (من غير حلالك) از غير حلال خود (فاذا انت) پس در آن حالت تو (قد خسرت) زبان زده باشى (دار الدنيا و دار الاخره) هم در سراى دنيا و هم در سراى آخرت (اما انك لو كنت) بدانكه اگر تو بودى (اتيتنى) كه مى آمدى به من (عند شرائك) نزد خريدن تو (ما اشتريت) چيزى را كه خريدى آنرا به هشتاد دينار (لكتبت لك كتابا) هر آينه مى نوشتم براى تو قباله اى (على هذه النسخه) بر اين نسخه عبرت آثار كه مذكور خوا
هد شد (فلم ترغب) پس رغبت نمى كردى (فى شراء هذه الدار) در خريدن آن سرا (بدرهم) به يك درهم (فما فوقه) پس آنچه فراتر از آن باشد.

يعنى آن را هيچ چيزى نمى خريدى، نه به قليل و نه به كثير.

(النسخه هذه) و آن نسخه اين است كه: (هذا ما اشترى) اين چيزى است كه خريد (عبد ذليل من عبد ميت) بنده خوار بى مقدار از بنده مشرف به موت (قد ازعج للرحيل) از جاى خود برانگيخته شده است به جهت رحلت از دنياى بى اعتبار وصف مشترى به (عبوديت) و (ذلت) از جهت عجب و فخرى است كه عارض او شده به واسطه شراى سرا، و وصف بايع به (ميت) از جهت تنزيل موت بالقوه است به منزله موت بالفعل از روى تحذير.

(اشترى منه) خريد مشترى از آن بايع (دارا من دار الغرور) سرايى را از سراى فريب كه باقى مانده (من جانب الفانين) از طرف فوت شدگان (و خطه الهالكين) و بقعه هلاك شدگان (و تجمع هذه الدار) و احاطه نموده به اين سرا (حدودا اربعه) چهار حد كه هر حدى از آن واقع است در طرف حادثه هاى روزگار به اين وجه كه: (الحد الاول ينتهى الى دواعى الافات) حد اول از آن چهار حد منتهى مى شود به اشيايى كه خواننده آفتهايند از زن و خادم و دابه و اولاد و اتباع كه از لوازم سرايند (
و الحد الثانى) و حد دوم از آن چهار حد (ينتهى الى دواعى المصيبات) منتهى مى شود به چيزهايى كه خواننده مصيبتهايند از موت زن و اولاد و عشاير و فوت خادم و دابه و غير آن (و الحد الثالث) و حد سوم از آن حدود اربعه (ينتهى الى الهوى المردى) منتهى مى شود به سوى آرزويى كه هلاك كننده صاحب آن دار است در مقر نار چه محافظت دار و متاع دنياى مكار، موجب الفت تامه است به اين امتعه ناپايدار و اين سبب حجب نفس است از دارالقرار (و الحد الرابع) و حد چهارم از آن حدود (ينتهى الى الشيطان المغوى) منتهى مى شود به سوى ديو گمراه كننده از سلوك طريق كردگار به جذب نفس به مشتهيات بسيار (و فيه) و در اين حد (يشرع باب هذه الدار) باز كرده مى شود در اين سرا چه شيطان به اغواى خود مبدا دخول است در دواعى باعثه بر سراى آن دار و بر آرزوهاى بى شمار، پس شيطان همچه حد خانه است، آنچه صادر مى شود از او از موجبات فتح شهوات همچو باب آن سرا است.

(اشترى هذا المغتر بالامل) خريد اين فريفته شده (من هذا المزعج بالاجل) از آن بركنده شده به موت (هذه الدار) اين سرا را (بالخروج عن عز القناعه) به سبب بيرون آمدن از عزت و ارجمندى قناعت (و الدخول فى ذل الط
لب و الضراعه) و درآمدن در مذلت و خوارى طلب و فروتنى چه قناعت مستلزم اقليت حاجت است به خلقان و آن مستلزم عز قناعت است و مستغنى بودن از ايشان.

پس زيادتى خانه بر قدر حاجت مستلزم ذل طلب و ضراعت باشد به سوى مردمان.

(فما ادرك هذا المشترى) پس آنچه دريافت اين مشترى (فيما اشترى) در آنچه خريد از آن بايع (من درك) از ضمان درك و از پى رفتن آن (فعلى مبلبل اجسام الملوك) بر ملك الموت است كه سازنده و شوريده كننده بدن هاى پادشاهان است و تباه گرداننده تن هاى ايشان (و سالب نفوس الجبابره) و رباينده جان هاى گردنكشان (و مزيل ملك الفراعنه) و زايل كننده پادشاهى فرعونيان (مثل كسرى) مانند كسرى و اين اسم جنس ملوك فرس است (و قيصر) و اين اسم جنس ملوك روم است (و تبع) كه اسم جنس ملوك يمن است (و حمير) كه بدر قبيله يمن است و آن حمير بن سبا بن يسخب بن يعرب بن قحطان است و تخصيص اين ملوك تنبيه است از براى اين مشترى بر وجوب قصر امل و منظور داشتن اجل به مثل اين درك.

چه اين پادشاهان با وجود طول عمر و اهل اين ملك و مملكت را به سر نبردند و به اندك فرصتى مردند و ملك سپردند و به سبب نافرمانى و اندوختن حرام رفتند به درك، پس بايد كه به
اقل كفاف راضى شوى اى قاضى و نصب العين خودسازى احوال جباران زمان ماضى.

(و من جمع المال على المال) و آنكه جمع كرد مال را بر بالاى مال (فاكثر) پس بسيار ساخت آن را (و من بنى) و آنكه بنا نهاد (و شيد) و محكم كرد و برافروخت (و زخرف) و زينت داد به طلا (و نجد) و بياراست به بساط و مانند آن (و ادخر) و ذخيره بنهاد (و اعتقد) و اخذ صيغه دنيويه نمود (و نظر بزعمه) و نظر كرد به گمان خود (للولد) براى عاقبت ولد خود و جمع كرد اموال را براى او (اشخاصهم جميعا) فرستادن همه ايشان (الى موقف العرض و الحساب) به موقف عرض افعال و حساب اعمال است (و موضع الثواب و العقاب) و مكان ثواب بندگان و عذاب ايشان (اذا وقع الامر بفضل القضاء) در وقتى كه واقع شود امر، به حكمى كه جداكننده حق باشد از باطل (و خسر هنا لك المبطلون) و زيان كار شوند آنجا تبه كاران (شهد على ذلك العقل) گواه است بر اين سخنان عقل عقلاء (اذا خرج من اسر الهوى) وقتى كه بيرون رود از بندگى از روى نفس و هوا (و سلم) و رهيده شود (من علايق الدنيا) از آويزشهاى دنيا زيرا كه عقل هرگاه كه در چنگ هوى اسير است و در دست نفس اماره گرفتار، قبول نمى كند اين سخنان موعظه آثار را

/ 651