نامه 010-به معاويه
(الى معاويه ايضا) اين نيز نامه اى است كه فرستاده است آن حضرت به جانب معاويه (و كيف انت صانع) و چگونه باشى تو اى معاويه كارگزار (اذا تكشفت عنك) چون باز شود از تو (جلابيب ما انت فيه من دنيا) حجابها و پرده هاى آن چيزى كه تو در اويى از محبت دنيا (قد تبهجت بزينتها) مستحسن شد و آراسته گشت به زينت و آرايش خود (و خدعت بلذتها) و فريب داد به لذت خود (دعتك) خواند تو را به سوى خود (فاجبتها) پس اجابت كردى او را و روى به وى آوردى (و قادتك) و كشيد تو را به خود (فاتبعتها) پس پيروى كردى او را (و امرتك) و امر كرد تو را به معصيت (فاطعتها) پس فرمانبردارى او را و هر زهر عذرى كه در كام تو ريخت خوردى (و انه يوشك) و به درستى كه نزديك است (ان يقفك واقف) كه بدارد تو را دارنده اى كه آن خداى تعالى است يا مراد نفس نفيس خودش باشد (على ما لا ينجيك منه) بر آنچه نجات ندهد تو را (منج) هيچ نجات دهنده اى (فاقعس عن هذا الامر) پس باز ايست از اين كار (و خذ اهبه الحساب) استعداد حساب را براى روز شمار (و شمر) و دامن در ميان زن.يعنى مهيا و آماده شو (لما قد نزل بك) براى چيزى كه فرود آيد به تو از حرب يا مرگ (و لا تمكن الغواه) و تمكين مده گمراهان را (من سمعك) از شنوايى خودت اين كنايت است از گوش كردن و آنچه با غواه مى كرد از اتيان نمودن به انواع معاصى.و مراد به غواه عمرو بن عاص عاصى است و مروان مردود و ذوالكلاع حميرى و غيره.(و الا تفعل) و اگر نكنى آنچه من مى گويم به تو از باز ايستادن از اشياء منهيه (اعلمك) اعلام كنم تو را (ما اغفلت من نفسك) به آنچه غافل ساخته و فرو گذاشته از نفس خودت كه آن اصول و فروع ايمان است (فانك) پس به درستى كه تو (مترف) طغيان كرده نعمتى.يعنى نعمت تو را طاغى ساخته (قد اخذ الشيطان منك ماخذه) فرا گرفت ديو سركش از تو موضع گرفتن خود را و شروع نمود در تو در جاى شروع خود (و بلغ فيك) و رسيده است در تو آرزوهاى شيطان (و جرى منك) و جارى شده است از تو (مجرى الروح و الدم) در محل جارى شدن روح و خون.يعنى در خون و گوشت تو درآمده (و متى كنتم يا معويه) و كى بوديد شما اى معاويه (ساسه الرعيه) سياست كننده هاى رعيت (و ولاه امر الامه) و واليان و حاكمان كار امت (بغير قدم سابق) بى تقدمى سبقت گيرنده در آن كار (و لا شرف باسق) و بى بزرگوارى بلند ارجمند بلند آثار يعنى پيش از اين تو رتبه اين امر نداشتى و شرفى و ف
ضلى كه باعث اين باشد نيز در تو نبود، پس به چه حجت مرتكب اين امر شدى؟ (و نعوذ بالله) و پناه مى گيريم به خدا (من لزوم سوابق الشقاء) از لازم آمدن شقاوتهاى سابقه و بدبختى هاى پيش گرفته اين كنايت است از بى سعادتى آن شقى (و احذرك) و مى ترسانم تو را (ان تكون متماديا) از آنكه باشى در نهايت بى راهى رونده و بسيار فرو رفته (فى غره الامنيه) در فريفتن آرزوها (مختلف العلانيه و السريره) در حالتى كه مختلف است آشكارا و نهان تو اين كنايت است از نفاق او.(و قد دعوت الى الحرب) و به تحقيق كه خواندى مرا به جنگ كردن (فدع الناس جانبا) پس بگذار مردمان را در جانبى (و اخرج الى) و بيرون آى به سوى من (و اعف الفريقين) و فروگذار هر دو گروه را (من القتال) از كارزار كردن (ليعلم) تا دانسته شود (اينا المرين على قلبه) كه كدام يك از ما محل غلبه گناه است بر دل او (و المعطى على بصره) و پوشيده شده است پرده ظلمت بر بينايى او (فانا ابوحسن) پس من كه بوالحسنم (قاتل جدك) كشنده جد مادرى تو هستم.كه آن عتبه بن ابى ربيعه است كه پدر هند بوده.(و خالك) و كشنده خال تو هستم كه آن وليدبن عتبه است (و اخيك) و به قتل آورنده برادر تو هستم كه حنظله بن ابى سفيان است (شدخا يوم بدر) به شكستن من ايشان را در روز حرب بدر (و ذلك السيف معى) و آن شمشير كه سر ايشان را افكندم اكنون با من است (و بذلك القلب القى عدوى) و به آن دل و جگر كارزار كرده ام با دشمن خود (ما استبدلت دينا) بدل نكرده ام دين را به دين ديگر (و لا استحدثت نبيا) و پيدا نكرده ام از سر خود پيغمبرى را (و انى) و به درستى كه من (لعلى المنهاج الذى تركتموه) بر راهى هستم كه ترك كرده بوديد شما آن را (طائعين) در حالتى كه به ط
وع و اختيار مطيع بوديد به آن ترك و آن را واگذاشته (و دخلتم فيه) و درآمده بوديد در آن (مكرهين) در حالتى كه با اكراه و اجبار شما را داخل گردانيده بودند در آن.يعنى به ظاهر مسلمان بوديد و به باطن كافر.(و زعمت) و گمان بردى (انك جئت ثائرا بعثمان) كه تو آمدى در حالتى كه طلب كننده خون عثمانى (و لقد علمت) و هر آينه دانسته اى (حيث وقع دم عثمان) كه كجا واقع است خون عثمان و اين اشارت است به طلحه و زبير و اتباع ايشان (فاطلبه) پس طلب كن خون او را (من هناك) از آنجا كه مى دانى (ان كنت طالبا) اگر هستى جوياى خون او (فكانى قد) پس گوييا كه من به تحقيق (رايتك) مى بينم تو را (تضج من الحرب) كه فرياد كنى از جنگ دليران (اذا غضتك) وقتيكه گزيده باشد تو را آن حرب (ضجيج الجمال بالاثقال) همچه فرياد كردن شتران به سبب بارهاى گران (و كانى بجماعتك) و گوييا من مى نگرم به جماعت تو (تدعونى) در حالتى كه مى خوانند مرا (جزعا من الضرب المتتابع) از جهت زارى نمودن از ضرب پياپى و طعن پى در پى (و القضاء الواقع) و از حكمى كه واقع شده به قتل دليران (و مصارع بعد مصارع) و از مواضع افتادن ايشان بر خاك بعد از جاى هاى افتادن ديگران بر عرصه هلاك (الى كتاب الله) به سوى كتاب يزدان كه آن قرآن است (و هى كافره مجاهده) و حال آنكه جماعت كافرى هستند انكاركننده ايمان (او مبايعه حائده) يا بيعت كننده اند عدول نماينده از آن اين از اخبار
غيبيه است كه پيش از وقوع آن از آن حضرت صادر شده واز جمله معجزات و كرامات آن عالى جناب است.مروى است كه در ليله الهرير از ضرب پياپى دليران كار به جايى كشيد كه اهل شام در مقام استغاثه درآمده فرياد الامان الامان درگرفتند و در آن شب سى و شش هزار كس از فريقين كشته شدند و آنچه آن حضرت به دست مبارك خود به قتل آورده بود پانصد و بيست و سه منافق بودند تا كار به جايى رسيد كه اهل شام شوم رو فرياد برآوردند و گفتند الله الله فى البقيه الله الله يحرم و الذريه.معاويه بعد از شنيدن اين فرياد، بر تلى برآمده نگاهى كرد در آن معركه ديد كه اهل عراق شمشيرهاى برق آساى خون آشام بر مفارق اهل شام فرود مى آورند كه چكاچك آن هر كه مى شنوند بيخود شده مى افتد.لرزه بر اعضاى معاويه افتاد، نعره اى زد و عمروعاص را طلبيد و گفت كجا شد و چيست چاره ما و تو.او حيله اى انگيخت تا سيصد مصحف را بر سر نيزه كردند و ايشان را به آن خواندند تا منجر شد به آن تفضيلى كه سابقا سمت تحرير يافت و به اين حيله بقيه السيف جان بردند.