نامه 027-به محمد بن ابوبكر - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه 027-به محمد بن ابوبكر

(الى محمد بن ابى بكر رضى الله عنه لما قلده مصر) اين كتابت از جمله عهدنامه آن حضرت است كه فرستاده به سوى محمد بن ابى بكر هنگامى كه در گردن او كرد ولايت شهر مصر را و او را به ناحيه آنجاش فرستاد.

(فاخفض لهم جناحك) پس اى محمد فرود آور براى ايشان بال خود را (و ابسط لهم وجهك) و بسط كن براى ايشان رخسار خود را و اين كنايت است از بشاشت، يعنى بشاشت و طلاقت وجه، اظهار نماى (و اس بينهم) و سازگارى نماى و طريق مواسات د-ر ميان ايشان مرعى دار (فى اللحظه و النظره) در ملاحظه و مناظره اين كنايت است از استقصاى عدالت در ميان بزرگ و كوچك ايشان در امور جليله و حقيره، يعنى نهايت عدالت مرعى دار در ميان خرد و بزرگ ايشان (حتى لا يطمع العظماء) تا آنكه طمع نكنند بزرگان (فى حيفك لهم) در منحرف شدن تو از عدالت براى ايشان و به واسطه آن در وادى ظلم نيفتند (و لا يياس الضعفاء) و نوميد نشوند ضعيفان (من عدلك عليهم) از عدالت و دادگسترى تو بر ايشان (و ان الله تعالى يسائلكم) و به درستى كه خداى متعال سوال خواهد كرد از شما (معشر عباده) اى گروه بندگان او (عن الصغيره من اعمالكم) از عمل هاى كوچك شما (و الكبيره) و از كرده هاى
بزرگ شما (و الظاهره و المستوره) و از فعل هاى آشكار و نهان شما (فان يعذب) پس اگر عذاب كند شما را بر فعل قبيح شما (فانتم اظلم) پس شما ستمكاريد و مستحق عقوبت (و ان يعف) و اگر عفو كند و درگذرد (فهو اكرم) پس او كريم تر است از اين و ايراد ظلم بر صورت افعل تفضيل به جهت ازدواج او است با اكرم.

چه تفضيليت آن در اين مقام، غير مراد است
(و اعلموا عباد الله) و بدانيد اى بندگان خدا (ان المتقين) به درستى كه پرهيزگاران (ذهبوا بعاجل الدنيا) بردند نعمتهاى شتابنده و زوال پذيرنده اين جهان را (و اجل الاخره) و نعم آينده آن جهان را چه ايشان روى از هر چه نه خوب است برتافتند و به واسطه آن خير عنايت ازلى شامل حال ايشان شده دنيا و آخرت يافتند (فشاركوا) پس شريك شدند (اهل الدنيا فى دنياهم) با اهل دنيا در دنياى ايشان.

يعنى به قدر مايحتاج، بى زيادتى و اسراف (و لم يشاركهم) و شريك نشدند با ايشان (اهل الدنيا فى اخرتهم) اهل دنياى دنى در آخرت ايشان، زيرا كه اهل دنيا سرمايه عمر درباختند و خود را مستحق عذاب آن جهانى ساختند.

(سكنوا الدنيا) ساكن شدند اهل آخرت در دنيا (بافضل ما سكنت) به فاضل ترين و بهترين آنچه ساكن شوند در وجه استعمال ايشان در كار دنيا بر وجه مشروع، و رضاى حق در آن بود (و اكلوها) و خوردند طيبات آن را (بافضل ما اكلت) به بهترين آنچه خوردند از وجه حلال (فحظوا من الدنيا) پس ظفر يافتند از دنيا (بما حظى به المترفون) به آنچه ظفر يافتند به آن جماعت متنعمان به نعمت زندگانى كنندگان در آن (و اخذوا منها) و فرا گرفتند از دنيا (ما اخذه) آ
نچه فرا گرفتند آن را (الجبابره المتكبرون) جباران متسلط و متكبران گردنكش (ثم انقلبوا عنها) پس از آن بازگرديدند از دنيا و متوجه عقبى شدند (بالزاد المبلغ) به توشه رساننده به مقصد ارجمند (و المتجر الرابح) و با تجارت سودمند (اصابوا لذه زهد الدنيا) رسيدند به لذت ترك دنيا (فى دنياهم) در دنياى خود (و تيقنوا) و به يقين دانستند (انهم جيران الله غدا) آنكه ايشان همسايه هاى خدايند فردا (فى اخرتهم) در آخرت خود (لا ترد لهم دعوه) بازگردانيده نمى شود مر ايشان را خواندنى مشتمل به انواع رحمت و استراحت (و لا ينقص لهم) و كم كرده نمى شود مر ايشان را (نصيب من لذه) بهره اى از لذت نعمت (فاحذروا عباد الله الموت) پس بترسيد اى بندگان خدا از مرگ (و قربه) و نزديك رسيدن آن (و اعدوا له عدته) و مهيا سازيد براى آن ساز و برگ آن را (فانه ياتى) و به درستى كه مرگ مى آيد (بامر عظيم) با كارهاى بزرگ قدر (و خطب جليل) و كارهاى خطرناك بسيار هول (بخير لا يكون معه شر ابدا) اين بدل است از (امر عظيمى) يعنى همراه مرگ است نيكى كه نيست با آن بدى هرگز اگر باشد از اهل طاعت (او شر لا يكون معه خير ابدا) و اين بدل (خطب جليل) است.

يعنى مصاحب موت اس
ت يا بدى كه نيست با آن نيكى هرگز اگر باشد از اهل معصيت مراد آن است كه مرگ را اين دو صفت است نسبت به نيكوكار و بدكار.

(فمن اقرب الى الجنه من عاملها) پس كيست نزديكتر به بهشت از عمل كننده براى آن (و من اقرب الى النار من عاملها) و كيست نزديكتر به آتش از عمل كننده براى آتش سوزان (و انتم) و شما اى بندگان خدا (طرداء الموت) راندگان مرگيد (ان اقمتم له اخذكم) اگر بايستيد براى او بگيرد شما را (و ان فررتم منه ادرككم) و اگر بگريزيد دريابد شما را (و هو الزم لكم من ظلكم) و مرگ ملازم تر است مر شما را از سايه شما (الموت معقود بنواصيكم) مرگ بسته شده است به موهاى پيشانى شما اين كنايت است از عدم خلوص از آنچه انسان را هرگاه كه به موى پيشانى گرفتند، ممكن نيست وجه تخلص او (و الدنيا تطوى من خلفكم) و دنيا درنورديده شده از قفاى لذت و شادكامى هاى شما (فاحذروا) پس بترسيد (نارا قعرها بعيد) از آتش كه تك آن به غايت دور است (و حرها شديد) و حرارت آن در نهايت سختى است (و عذابها جديد) و عذاب آن نو و تازه است كه: (كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب) و در بعضى نسخ (حديد) به حاء غير منقوطه واقع شده يعنى عقاب آن گر
ز آهنين است يا عقاب آن تند و تيز است كقوله تعالى: (و لهم مقامع من حديد) و اين دوزخ است كه وصف او مذكور شد (دار ليس فيها رحمه) سرايى است كه نيست در او راحت و رحمت (و لا تسمع فيها دعوه) و شنيده نمى شود در او خواندن مشتمل به نجات و استراحت (و لا تفرج فيها كربه) و وا برده نمى شود در او هيچ المى و محنتى (و ان استطعتم ان يشتد خوفكم لله) و اگر توانيد كه خود را به مرتبه اى برسانيد كه محكم شود خوف و ترس شما از جانب خدا (و ان يحسن ظنكم به) و نيكو گردد گمان شما به او سبحانه و تعالى گمانى مقترن به انواع رحمت و نعمت (فاجمعوا بينهما) پس جمع كنيد ميان خوف و خشيت و ميان حسن ظن به حضرت عزت، چه حسن ظن سبب رحمت و رافت است و تصديق به وعده مرحمت و مغفرت و خوف و خشيت اذعان است به باس و سطوت و صولت حضرت عزت و وعيد نعمت و عقوبت و آن مستلزم انقباض جوارج است از انواع معصيت (فان العبد) پس به درستى كه بنده (انما يكون حسن ظنه بربه) جز اين نيست كه مى باشد نيكويى ظن او به پروردگار خود (على قدر خوفه من ربه) بر مقدار ترس او از آفريدگار خود (و ان احسن الناس ظنا بالله) و به درستى كه نيكوترين مردمان از حيث گمان به حضرت منان
(اشدهم خوفا لله) سخت ترين ايشان است از نظر ترس مر خداى را جل و علا (و اعلم يا محمد بن ابى بكر) و بدان اى محمد بن ابى بكر (انى قد وليتك) كه من والى گردانيدم و حاكم ساختم تو را (اعظم اجنادى فى نفسى) بر بزرگترين لشكريان خود در ضمير خود.

يعنى لشكريانى كه در دل من وقعى و عظمتى دارند از نظر كثرت (اهل مصر) كه آنها اهل مصرند (و انت محقوق) پس تو سزاوارى (ان تخالف على نفسك) كه مخالفت كنى بر نفس اماره خود به عون الهى (و ان تنافع عن دينك) و مخاصمه كنى و دفع نمايى از دين خود ساير فحشاء و مناهى را (و لو لم يكن لك) و اگر نباشد مر عمر تو را (الا ساعه من الدهر) مگر يك ساعت از روزگار (و لا تسخط الله) و به خشم ميار خداى را (برضا احد من خلقه) به خشنودى يكى از خلقان او (فان فى الله خلقا من غيره) پس به درستى كه هست در خزانه خدا عوضى كه از غير او حاصل مى شود (و ليس من الله خلف فى غيره) و نيست از جانب خدا عوضى كه در غير او يافت شود مراد آن است كه عوضى كه از خدا به تو مى رسد در خدا نيز يافت مى شود مع شى ء زايد، و عوضى كه از خدا به تو مى رسد در غير خدا يافت نمى شود.

(صل الصلوه) بگذار نماز را (لوقتها المو
قت لها) در وقتى كه معين و مفروض شده براى آن (و لا تعجل وقتها) و شتابزدگى منماى در وقت نماز (لفراغ) به جهت فارغ شدن از آن (و لا توخرها عن وقتها) و تاخير مكن آن را از وقت مقدر خودش (لاشتغال) از جهت مشغولى به كارى (و اعلم) و بدان اى محمد (ان كل شى ء من عملك) كه هرچيزى از عمل صالح تو (تبع لصلواتك) تابع است مر نماز تو را به اين معنى كه اگر نماز مقبول است عمل هاى ديگر نيز مقبول است و الا فلا به موجب فرموده حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله كه (اول ما يحاسب به العبد الصلوه فان تمت صلوته سهل عليه غيرها من العبادات و من نقصت صلوته فانه يحاسب عليها و على غيرها) يعنى اول چيزى كه حساب كرده شود بنده به آن در روز حساب، نماز است، پس اگر تمام باشد نماز او آسان باشد بر او غير آن از ساير عبادات و هر كه ناقص است نماز او پس شمار كرده مى شود بر نماز و بر غير آن.

يعنى دشوار مى شود بر او شمار همه طاعات.

و از جمله عهدنامه اى كه مذكور است اين كلام كه: (فانه لا سواء) پس به درستى كه نيست يكسان (امام الهدى) پيشواى راستى كه مراد نفس نفيس خودش است (و امام الردى) و پيشواى گمراهى و تباهى كه مراد نفس معاويه است و آنانكه بعد از پيغمبر صلى الله عليه و آله نفاق پيشه گردند و بى نص، خلافت را بر خود مقرر ساختند (و ولى النبى و عدو النبى) و يكسان نيست دوست پيغمبر و دشمن پيغمبر (و لقد قال لى رسول الله) و به تحقيق كه فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله به من (انى لا اخاف على امتى) به درستى كه من نمى ترسم بر امت خود (مومنا و لا مشركا) نه بر ايمان آورنده و نه بر شريك آورنده (اما المومن فيمنعه الله) اما بنده مومن، پس باز مى دارد او را خداى تعالى از كفر و عصيان (بايمانه) به سبب ايمان او (و اما المشرك فيقمعه الله) و اما بنده مشرك، پس قهر مى كند و خوار مى سازد حق تعالى (بشركه) به سبب شرك و طغيان او (و لكنى اخاف عليكم) وليكن مى ترسم بر شما (كل منافق الجنان) از هر نفاق دارنده در دل (عالم اللسان) دانا به زبان (يقول ما تعرفون) گويد مر چيزى را كه مى شناسيد از حق و صواب (و يفعل ما تنكرون) و كند مر چيزى را كه منك
ر آنيد از موجبات عقاب

/ 651