(ااقنع من نفسى) آيا قانع شوم از نفس خود و راضى گردم (بان يقال اميرالمومنين) به آنكه گويند مرا امير مومنان (و لا اشاركهم) و حال آنكه شريك ايشان نباشم (فى مكاره الدهر) در مكروهات روزگار (او اكون اسوه لهم) يا باشم مقتداى ايشان (فى جشوبه العيش) در غليظى و درشتى زندگانى با انواع تعب و پريشانى (فما خلقت) پس مخلوق نشدم (ليشغلنى اكل الطيبات) براى آنكه مشغول سازد مرا طعام هاى خوشبو و با لذات (كالبهيمه المربوطه) همچو بهيمه بسته شده (همها علفها) كه همت و قصد او علف خوردن باشد (او المرسله) يا مانند بهيمه رها كرده شده (شغلها تقممها) كه مشغولى او پيروى كردن خاكروبه هاى خانه باشد يا گياه هايى كه در ميان آن باشد تفحص كند و بخورد (تكترش) پر سازد شكنبه را (من اعلافها) از علفهاى خود كه پيدا كرده باشد از آن (و تلهو) و غافل باشد (عما يراد بها) از آنچه خواسته باشد او را.
(او اترك سدى) يا آفريده نشدم براى آنكه ترك كرده شوم و ضايع و معطل كه اصلا مكلف نباشم (او اهمل) يا واگذاشته شوم (عابثا) بازى كننده و به لهو مشغول شونده (او اجر حبل الضلاله) يا بكشم ريسمان گمراهى (او اعتسف) يا بيراهه روم (طريق المتاهه) در
راه حيرانى و سرگردانى (و كانى بقائلكم) و گويا كه من مى نگرم به گوينده شما (يقول) كه مى گويد بر ظن غالب (اذا كان هذا قوت ابن ابى طالب) هر گاه باشد اين مقدار قوت پسر ابى طالب (فقد قعد به الضعف) پس بنشاند او را ضعف و سستى (عن قتال الاقران) از مقاتله كردن با همسران (و منازله الشجعان) و برابرى كردن با دليران (الا و ان الشجره البريه) بدانكه درخت بيابانى (اصلب عودا) سخت تر است از نظر چوب بودن (و الروايع الخضره) و درختهاى خوش آينده سبز (ارق جلودا) تنگترند از حيث پوست (و النابتات العذيه) و گياه هاى رسته به آب باران در بيابان (اقوى وقودا) قوى ترند از حيث آتش افروختن (و ابطا خمودا) و ديرتر است از نظر فرو مردن (و انا من رسول الله صلى الله عليه و اله) و من از سول خدا (ص) در مقارنه (كالصنو من الصنو) همچو نهالم از نهالى كه از يك بيخ رسته اند (و الذراع من العضد) و همچو ساعدم از بازو كه در معاونت با يكديگر از يك دستند و اين مقارنه و معيت، هم از روى معنى است و هم از روى صورت، اما از روى معنى، اتحاد نورانيت چنانكه در حديث (انا و على من نور واحد) مخبر آن است و اما از روى صورت و معيت جسميه مانند خبر معتبر (يا عل
ى لحمك لحمى و دمك دمى) مشعر است به آن.
(و الله لو تظاهرت العرب) قسم به ذات خدا كه اگر هم پشت شونده گروه عرب (على قتالى) بر كارزار من (لما وليت عنها) هر آينه رو نگردانم از ايشان (و لو امكنت الفرص) و اگر دست دهد فرصتها (من رقابها) از گردن هاى آن اشرار اين كنايه است از اجتماع همه ايشان در قتال.
يعنى اگر جميع اهل عرب اجتماع نمايند در جدال (لسارعت اليها) هر آينه شتاب كنم به سوى محاربه ايشان (و ساجهد) و زود باشد كه جهد كنم (فى ان اطهر الارض) بر آنكه پاك سازم زمين را (من هذا الشخص المعكوس) از اين شخص باژگونه شده در دين يعنى معاويه كه رو از قبله حقيقى گردانيده و خود را در مراتع بهيمى و مواقع سبعى انداخته (و الجسم المركوس) و از اين كالبد روح نگونسار شده كه از تحصيل كمالات روحانى به تكميل لذات جسمانى پرداخته و دين و طريق حق را بالكليه باخته و به واسطه آن خود را در اسفل السافلين انداخته و طريق جهد و اجتهاد را در تطهير ارض، به جاى رسانم.
(حتى تخرج المدره) تا به مرتبه اى برسد كه بيرون آيد كلوخ (من بين حب الحصيد) از ميان دانه نبات درويده.
مثل جو و گندم كه بى ضرر، نفع يابند مردمان از آن دانه.
لفظ (مدره) م
ستعار است از براى معاويه بن ابى سفيان به اعتبار ضرر رسانيدن او.
و لفظ (حب و حصيد) مستعار است از براى مومنان به اعتبار خلوص عقيده ايشان و انتفاع مردمان از علم ايشان.
ملخص آنكه زمين را پاك گردانم به قتل او و تميز كنم حق را از باطل، چنانچه تميز كرده مى شود حبوب از مدر.
(اليك عنى يا دنيا) دور باش از من اى دنياى بسيار با ملاهى (فحبلك على غاريك) پس ريسمان مهار تو بر بالاى كوهان تو است.
برو هر جا كه خواهى.
(قد انسللت من مخالبك) به تحقيق كه بيرون آمدم از چنگال هاى تو (و افلت من حبائلك) و رهيدم از دام هاى تو (و اجتنبت الذهاب) و دور شدم از رفتن (فى مداحضك) در مواضع لغزش تو (اين الذين غررتهم) كجايند گروههايى كه فريب دادى ايشان را (بمداعبك) به مزاح و بازى خودت (اين الامم الذين فتنتهم) كجايند آن جماعتى كه در فتنه انداختى ايشان را (بزخارفك) به آرايش مجازى خودت (ها هم رهائن القبور) كه ايشان گروه هايى هستند كه سپردند ايشان را در قبرها (و مضامين اللحود) و بچه هايند كه در شكم لحدهاى گورند (و الله) به خدا سوگند (لو كنت شخصا مرئيا) اگر مى بودى تو شخصى ديده شده (و قالبا حسيا) و كالبدى به حس درآمده شده (لاقمت عليك حدود الله) هر آينه اقامت مى كردم بر تو، حدهاى الهى را (فى عباد غررتهم) در حق بندگانى كه فريب دادى ايشان را (بالامانى) به آرزوهاى جسمانى (و امم القيتهم) و در حق امتانى كه انداختى ايشان را (فى المهاوى) در مواضع فرو افتادن ظلمانى (و ملوك اسلمتهم) و در حق
پادشاهانى كه سپردى ايشان را (الى التلف) به سوى هلاكت (و اوردتهم) و فرود آوردى ايشان را (موارد البلاء) در مواضع ورود بلا و محنت (اذ لا ورد) زيرا كه نيست آنجا، جاى فرود آمدنى (و لا صدر) و نه جاى بازگشتى (هيهات) چه درو است غور آن بليات و نهايات آن عاهات و آفات (من وطى دحضك) كسى كه پاى نهاد بر جاى لغزيدن تو (زلق) لغزيد از جاده شريعت (و من ركب لججك) و هر كه سوار شد بر ميانه هاى درياى پرخطر تو (غرق) غرق گرديد در آب تلخ معصيت (و من ازور عن حبالك) و هر كه گوشه گرفته شد از دام تو (وفق) توفيق داده شد در عبادت و طاعت (السالم منك لا يبالى) و رستگار از تو باك ندارد (ان ضاق به مناخه) كه تنگ شود به او خوابگاه او (و الدنيا عنده) و دنيا نزد آن شخص (كيوم حان انسلاخه) همچو روزى است كه آمده هنگام گذشتن او.
(اعزبى عنى) دور شو از من اى دنيا (فو الله لا اذل لك) قسم به ذات خدا كه رام نمى شوم مر تو را.
چه اگر رام شوم به تو (فتستذلينى) پس خوار سازى مرا (و لا اسلس لك) و نرم خو و فرمان بردار نمى شوم مر تو را.
چه اگر نرم شوم به تو (فتقو دينى) پس بكشى مهار مرا به جانب هلاك (و ايم الله) و سوگند مى خورم به خدا (يمينا استثن
ى فيها بمشيه الله) سوگندى كه استثنا مى كنم در او مشيت و اراده خدا را.
يعنى مقارن مى سازم آن را به كلمه (ان شاء الله) از جهت موافقت به قول حضرت اله كه (و لا تقولن لشى ء انى فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله) (لاروضن نفسى) كه هرآينه رياضت دهم و رام كنم نفس خود را (رياضه تهش معها) رياضتى كه شاد شود نفس من به آن و خشنود گردد (الى القرص) به قرص جو (اذا قدرت عليه) چون قادر شود و دست يابد بر او (مطعوما) از نظر مطعوم و ماكول (و تقنع بالملح) و قانع شود به نمك (مادوما) از حيث نان خورش (و لا دعن مقلتى) و هر آينه بگذارم سفيدى چشم خود را (كعين ماء) همچو چشمه آب (نضب معينها) كه فرو رود آب روان او در زمين (مستفرغه دموعها) در آنحال كه مطلوب باشد تهى شدن اشكهاى او به جهت رستگارى روز بازپسين (اتمتلى ء السائمه) آيا پر مى شود شكم چراكننده (من رعيها) از چريدن خود (فتبرك) تا بخوابد (و تشبع الربيضه) و سير شود گله گوسفند (عن عشبها) از گياه خود (فتربض) تا به خوابگاه خود شتابد اين كنايت است از نفس، و استفهام بر سبيل توبيخ است (و ياكل على) و مى خورد على (من زاده) از توشه خود (فيهجع) پس خواب مى كند (قرت اذا عينه) خوش باد ه
ر دو چشم او در آن هنگام (اذ اقتدى بعد السنين المتطاوله) كه هرگاه پيروى كند بعد از سال هاى دراز (بالبهيمه الهامله) به چارپاى واگذاشته تا بچرد هرجا كه خواهد (السائمه المرعيه) و به چرنده چرانيده شده كه اسير حرص است و هوى چه شخصى كه براى معرفت و عبادت مخلوق شده باشد جايز نيست كه نفس خود را فرو گذارد تا بچرد در مرغزار دنيا و هر چه خواهد كند.
(طوبى لنفس) خوشا مر نفسى را (ادت الى ربها فرضها) كه ادا كرد به سوى پروردگار خود فرض خود را در اوقات (و عركت بجنبها بوسها) و ماليد پهلوى سختى خود را، يعنى صبر كرد بر مشقت طاعات و عبادات و شكيبايى نمود در بليات و آفات (و هجرت فى الليل) و دورى ورزيد در شب (غمضها) از خواب خوش خويش و احياى شب نموده در طاعت خالق خويش (حتى اذا غلب الكرى عليها) تا آنكه غالب شده خواب سبك بر او (افترشت ارضها) فرش ساخت زمين خود را (و توسدت كفها) و بالش كرد كف خود را (فى معشر اسهر عيونهم) در ميان گروهى كه بيدار ساخته باشد چشم هاى ايشان را (خوف معادهم) ترس روز معاد ايشان (و تجافت عن مضاجعهم) و دورى جسته باشند از خوابگاه ايشان (جنوبهم) پهلوهاى ايشان براى روى تناد كقوله تعالى (تتجافى جنوبهم
عن المضاجع يدعون خوفا و طمعا) (و هممت بذكر ربهم) و به آواز خفى مترنم شده باشند به ذكر پروردگار ايشان (شفاههم) لبهاى ايشان (و تقشعت) و واشده باشد چون واشدن ميغ از آسمان (بطول استغفارهم) به سبب درازى آمرزش خواستن ايشان (ذنوبهم) گناهان ايشان (فاتق الله يابن حنيف) پس بترس از خداى تعالى اى پسر حنيف (و لتكفك اقراصك) و بايد كه كفايت كند تو را قرص هاى تو (ليكون من النار خلاصك) تا باشد از آتش دوزخ خلاص شدن تو