ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

(اياك و الدماء) بترس از خون هاى مردان و زنان (و سفكها بغير حلها) و ريختن آن كه نه بر وجه حلال باشد (فانه ليس شى ء ادعى لنقمه) پس به درستى كه نيست هيچ چيز خواهنده تر مر خشم خدا را (و لا اعظم لتبعه) و نه بزرگتر مر وبال و نكال را (و لا احرى بزوال نعمته) و نه سزاوارتر به زوال نعمت (انقطاع مده) و بريده شدن مدت حيات (من سفك الدماء بغير حقها) از ريختن خون هايى كه به غير حق باشند (و الله سبحانه مبتدء) و خداى تعالى ابتداكننده است (بالحكم بين العباد) به حكم كردن در ميان بندگان (فيما تسافكوا من الدماء) در آنچه ريخته اند از خون هاى مردمان (يوم القيمه) در روز قيامت به گرفتن به سخت ترين عقوبت (فلا تقوين سلطانك) پس تقويت مكن سلطان خود را (بسفك دم حرام) به ريختن خون حرام (فان ذلك) پس به درستى كه ريختن خون (مما يضعفه) از چيزهايى است كه ضعيف مى سازد آن حاكم را (و يوهنه) و سست مى گرداند كار محكم او را به جهت تنفر انام و غضب ملك علام (بل يزيله) بلكه زايل مى گرداند او را از منصب سلطنت (و ينقله) ونقل ميكندش از اين سرا به سراى آخرت به جهت قصاص (و لا عذر لك عند الله) و هيچ عذرى نيست تو را نزد خدا (و لا
عندى) و نه نزد من (فى قتل العمد) در كشتن به عمد و قصد (لان فيه) زيرا كه در قتل به عمد (قود البدن) قصاص تن است (و ان ابتليت بخطا) و اگر مبتلا شوى به قتل خطا (و افرط عليك سوطك) و پيشى گيرد بر تو و از حد درگذرد تازيانه تو (او يدك بعقوبه) يا دست تو به عقوبت به شكنجه كردن و به واسطه آن منجر به قتل شود (فان فى الوكزه) پس به درستى كه در مشت زدن (فما فوقها) پس آنچه بالاى او است از دو مشت يا سه و غير آن (مقتله) جاى كشتن است (فلا تطمحن بك) اين جواب شرط است يعين اگر قتل خطا از تو صادر شود به يكى از اسباب مذكوره و غير آن، پس بايد كه بلند نگردد به تو (نخوه سلطانك) تكبر و استيلاى پادشاهى تو (عن ان تودى الى اولياء المقتول) از آنكه برسانى به اولياى كشته شده (حقهم) حق ايشان را از ديه.

(و اياك و الاعجاب بنفسك) و بپرهيز از خويشتن بينى به نفس خود (و الثقه بما يعجبك منها) و از اعتماد كرد به چيزى كه به عجب آورد تو را از نفس خودت و به عجب مايل سازد (و حب الاطراء) و از دوستى تو به مبالغه كردن در محمدت و ثناى تو (فان ذلك) پس به درستى كه آن اعجاب و حب اطراء (من اوثق فرص الشيطان) از استوارترين فرصتهاى شيطان است (فى نفسه) در نفس او (ليمحق ما يكون) تا محو كند آنچه هست (من احسان المحسن) از نيكويى كردن نيكويى كننده (و اياك و المن على رعيتك) و بپرهيز از نهادن منت بر رعيت خود (باحسانك) به سبب احسان نمودن تو به او (او التزيد) يا اظهار مزيت زيادتى خود بر او (فيما كان من فعلك) در آنچه يافت شد از كردار تو (او ان تعدهم) يا آنكه وعده دهى ايشان را به احسان (فتتبع موعودك) پس واپس اندازى وعده كرده خود را (بخلفك) به سبب خلاف كردن تو در آن (فان المن يبطل الاحسان) پس به درستى كه منت نهادن، باطل مى گرداند احسان را (و التزيد يذهب بنور الحق) و مزيت جستن بر غير، مى برد نور حق را (و الخلف يوجب المقت) و خلاف وعده، واجب مى گرداند خشم را (عند الله و الناس) نزد خدا و مردمان (قال الله تعالى) فرمود
ه است حق سبحانه و تعالى (كبر مقتا) كه بزرگتر است از حيث دشمن داشتن (عند الله) نزد خداى عزوجل (ان تقولوا ما لا تفعلون) آنكه بگوييد آنچه نكنيد (اياك و العجله بالامور) بپرهيز از شتافتن به كارها (قبل اوانها) پيش از رسيدن زمان آن (او التساقط فيها) يا افتادن و غلو كردن در آن امور (عند امكانها) نزد دست دادن و قدرت پيدا كردن به آن (او اللجاجه فيها) يا ستيزه كردن در آن امور (اذا تنكرت) هرگاه معلوم نباشد وجه تحصيل آن، چه آن طرف افراط است (او الوهن عنها) يا سست شدن از ايقاع آن (اذا استوضحت) چون روشن باشد وجه تحصيل آن از جهت آنكه طرف تفريط است و افراط و تفريط هر دو مذموم است.

پس طريقه (خير الامور اوسطها) را مرعى بايد داشت.

(فضع كل امر) پس بنه هر كارى را (موضعه) در جاى خودش (و اوقع كل عمل) و واقع آور هر كردارى را (موقعه) در محل وقوع خودش (و اياك و الاستيثار) و بپرهيز از برگزيدن براى نفس خود (بما الناس فيه اسوه) به آنچه مردمان در آن يكسانند (و التغابى عما يعنى به) و بپرهيز از تغافل ورزيدن از آنچه سزاوار است اهتمام به شان آن (مما قد وضح للعيون) از آنچه رشن شده است براى ديده هاى اعيان و معلوم شده به عين ال
قين.

چون مظالم و غير آن (فانه ماخوذ منك) پس به درستى كه آن چيز گرفته شده است از تو، يعنى آن چيز را اجبارا از تو خواهند گرفت (لغيرك) براى غير تو (و عما قليل) و از پس اندك زمانى (تنكشف عنك) منكشف شود از تو و نمايان گردد (اغطيه الامور) پرده هاى اخفاى آن امور كه بعد از موانع حجاب ابدان است در يوم تبلى السرائر (و ينتصف منك) و بازستانده شود آن چيز از تو (للمظلوم) از براى ستم رسيده (املك حميه انفك) زير دست خود ساز تندى خشم خود را (و سوره حدك) و تيزى غضب خود را (و سطوه يدك) و حمله آوردن دست خود را (و غرب لسانك) و تيزى زبان خود را (و احترس من كل ذلك) و نگاه دار خود را از همه اين بدى ها (بكف البادره) به بازگرفتن خود رااز سرعت عقوبت (و تاخير السطوه) و واپس انداختن حمله كردن (حتى يسكن غضبك) تا ساكن شود عضب تو (فتملك الاختيار) پس مالك و قادر شوى بر اختيار و اقتدار خود (و لن تحكم ذلك من نفسك) و هرگز محكم و استوار نگردانى آن تسكين غضب را در نفس خود (حتى تكثر همومك) تا بسيار سازى غم هاى خود را (بذكر المعاد الى ربك) به ياد كردن بازگشت به سوى پروردگار
(و الواجب عليك) و واجب و لازم است بر تو (ان تتذكر ما مضى) آنكه ياد كنى آن چيزى را كه گذشت (لمن تقدمك) مر كسى را كه مقدم شده بر تو، مراد نفس نفيس خودش است (من حكومه عادله) از حكومتى كه با عدل و داد باشد (او سنه فاضله) يا طريقه اى كه افزونى دارد در نيكويى بر غير خود (او اثر عن نبينا عليه السلام) يا خبرى از پيغمبر ما (ص) (او فريضه فى كتاب الله) يا امر واجب متحتم كه واقع است در كتاب خدا (فتقتدى) پس اقتدا كنى (بما شاهدت) به آنچه مشاهده كردى (مما عملنا به فيها) از آنچه عمل كرديم ما به آن در ايام حكومت و خلافت (و تجتهد لنفسك) و جهد كنى براى نفس خود (فى اتباع ما عهدت اليك) در پيروى كردن آنچه عهد كردم به تو (فى عهدى هذا) در اين عهدنامه خود (و استوثقت به) و طلب استوارى كردم بدان (من الحجه لنفسى عليك) از حجت گرفتن براى نفس خود بر تو (لكيلا تكون لك عله) تا نباشد مر تو را بهانه اى (عند تسرع نفسك) نزد شتافتن نفس تو (الى هواها) به سوى آرزوى خود (فلن يعصم من السوء) پس هرگز نگاه ندارد از بدى (و لا يوفق للخير) و توفيق ندهد مر نيكويى را (الا الله تعالى) مگر خداى عزوجل (و قد كان فيما عهد الى رسول ال
له صلى الله عليه و اله) و به تحقيق كه بود در آنچه عهد كرد به من رسول خدا (ص) (فى وصاياه) در وصيتهاى خود (تخصيص على الصلوه) ترغيب كردن بر نماز (و الزكوه و ما ملكته ايمانكم) و زكات دادن بر شفقت و برآنچه مالك شده دستهاى شما از بندگان (فبذلك اختم لك بما عهدت) پس به اين قدر ختم مى كنم براى تو آنچه عهد كردم به تو (و لا قوه الا بالله العلى العظيم) و نيست قوتى در طاعت مگر به خداى بزرگوار و بزرگ قدر.

و اين از جمله عهدنامه مذكور است (و هو) و آن آخر او است: (و انا اسال الله) و من درمى خواهم از حضرت عزت (بسعه رحمته) به فراخى رحمت او، در جميع مطلوب (و عظم قدرته) و بزرگى توانايى او (على اعطاء كل رغبه) بر دادن هر مرغوب (ان يوفقنى و اياك) آنكه توفيق، رفيق گرداند مر او تو را (لما فيه رضاه) مر آن چيزى را كه در او است خشنودى او (من الاقامه على العذر الواضح) از راست ايستادن بر عذر هويدا و دليل روشن (اليه و الى خلقه) به سوى خدا و خلقان او (من حسن الثناء فى العباد) از نيكويى ثنا و ستايش در ميان بندگان (و جميل الاثر فى البلاد) و اثر نيك و علامت خوب در شهرها (و تمام النعمه و تضعيف الكرامه) و تمامى نعمت و اعطاء و افزونى كرامت و رحمت (و ان يختم لى ولك) و آنكه ختم كند براى من و تو (بالسعاده و الشهاده) به سعيد گشتن و شهيد شدن (انا اليه راغبون) به درستى كه ما به سوى خداى تعالى رغبت كننده ايم و رحمت او را جويان (و السلام على رسول الله صلى الله عليه و آله) و سلام و صلوات بر رسول خداى باد و بر اهل بيت امجاد او مخفى نيست بر طالب رشاد كه هيچ چيز نيست از ضروريات حكومت و از امر لابدى ارباب امارت كه آ
ن حضرت در اين عهدنامه به وديعه ننهاده از حكومت علمى و عملى و خلقى و مدنى و سياستى كه هر كه به عمل آورد به سعادت دارين مستسعد شود، و اين از دانش ازلى است و كمال قوت عملى كه از سيد انبيا عليه الصلوه و السلام ميراث گرفته و همين قدر كافى است نزد اهل بصيرت بر شرافت و كمال فضيلت آن حضرت عليه اتم الصلوه و اكمل التحيه

/ 651