نامه 055-به معاويه
(الى معاويه) از جمله نامه هاى آن حضرت است به معاويه (اما بعد) اما پس از حمد الهى و نعت حضرت رسالت پناهى (فان الله سبحانه) پس به درستى كه خداى تعالى (جعل الدنيا) گردانيد دنيا را (لما بعدها) براى آنچه پس از آن است يعنى آخرت (و ابتلى فيها اهلها) و بيازمود در دنيا، اهل دنيا را.يعنى معامله آزمايندگان كرد (ليعلم ايهم احسن عملا) تا ظاهر و هويدا گردد كه كدام يك از ايشان بهتر است به كردار، و كدام يك از محك امتحان بيرون مى آيد كم عيار (و لسنا للدنيا خلقنا) و نيستيم ما كه براى دنيا آفريده شده ايم (و لا بالسعى فيها امرنا) و نه به سبب سعى كردن در طلب متاع دنيا مامور شده ايم (و انما وضعنا فيها) و به درستى كه گذاشته شده ايم در اين جهان (لنبتلى بها) تا آزموده شويم به آن (و قد ابتلانى الله بك) و به تحقيق كه امتحان كرد و آزمايش نمود خداى تعالى مرا به تو تا بخوانم تو را به طاعت خدا (و ابتلاك بى) و مبتلا ساخت تو را به من به اطاعت تو در همه كارها (فجعل احدنا) پس گردانيد يكى از ما را (حجه على الاخر) حجت بر ديگرى و وجه آنكه آن حضرت، حجت بود بر معاويه آن است كه او را دعوت كرد به طاعت كردگار و مبايعت خودكه امام مفترض الطاعه بود از جانب پروردگار، و اين مخفى نيست كه حجت خدا است بر آن تا آنكه دعوى نكند در روز قيامت كه من غافل بودم و اصلا نمى دانستم كه راه حق كدام است.و وجه آنكه معاويه، حجت است بر آن حضرت آن است كه عصيان نمود در راه خدا و محاربه آن حضرت اختيار كرد.و شبهه اى نيست كه اين حجت خدا است بر تقصير آن بر طاعت حضرت معبود.(فعدوت على طلب الدنيا) پس دويدى اى معاويه تا بيداد كردى و از حد گذرانيدى بر طلب كردن اين جهان (بتاويل القران) به تاويل بردن قرآن چنانكه حمل كردى خطاب آيه كريمه (يا ايها الذين امنوا كتب عليكم القصاص فى القتلى) كه خاص است به قاتل و اولياى مقتول به عموم و به واسطه آن داخل ساختى نفس خود را در آن خطاب (و طلبتنى) و طلب كردى مرا (مما لم تجن يدى) از آن چيزى كه جنايت نكرد آن را دست من (و لا لسانى) و نه زبان من از قتل عثمان و شريك شدن من در آن (و عصبته انت و اهل الشام بى) و بستى آن را تو و اهل شام به من (و الب عالمكم) و حريض گردانيد داناى شما (جاهلكم) نادان شما را (و قائمكم) و استاده شما (قاعدكم) نشسته شما را به مطالبه آن خون از من مراد به عالم، ابوهريره است و مغيره بن شعبه و ا
مثال ايشان از صحابه و به قائم، عمروعاص بى اخلاص و مروان بن حكم و مانند ايشان (فاتق الله فى نفسك) پس بترس از خدا در نفس خود (و نازع الشيطان) و منازعه كن با شيطان (قيادك) در كشيدن تو را به راه ضلال (و اصرف الى الاخره) و بگردان به جانب آخرت (وجهك) روى خود را (فهى) پس آخرت (طريقنا و طريقك) راه ما است و راه تو (و احذر آن يصيبك الله منه) و بترس از آنكه برساند به تو خدا (بعاجل قارع) به كوبنده و ويران سازنده كه شتابنده باشد به تو (تمس الاصل) مس كند اصل تو را و برسد اثر آن به بنيان تو (و تقطع الدابر) و قطع كند از آنچه از پس تو بماند از نسل و اودلاد كه (فقطع دابر القوم الذين ظلموا) (فانى) پس به درستى كه من (اولى لك بالله) سوگند مى خورم براى تو (اليه غير فاجره) سوگندى كه دروغ نباشد (لئن جمعتنى و اياك) كه اگر جمع كند مرا و تو را (جوامع الاقدار) قدرهاى جمع كننده و تقديرات الهى كه به هم رساننده و فراهم آورنده مردمان است (لا ازال بباحتك) هميشه باشم در ساحت سراى تو (حتى يحكم الله بيننا) تا آنكه حكم فرمايد خداى تعالى ميان ما (و هو خير الحاكمين) و او بهترين حكم كنندگان است