حکمت 075
(و من كلام له عليه السلام) و از جمله كلام آن حضرت عليه السلام است كه فرموده (عند مسيره الى الشام) نزد رفتن او به جانب شام (للشامى) مر شامى را (لما سئله) وقتى كه پرسيد از آن حضرت (اكان مسيرك الى الشام) آيا هست رفتن تو به طرف شام (بقضاء الله و قدره) به قضاى خدا و قدر او (بعد كلام طويل) بعد از كلامى دراز (هذا مختاره) كه اين كلام مختار و برگزيده شده است از آن و بعضى از آن كلام طويل اين است كه فرمود در جواب شامى: (والذى فلق الحبه و برء النسمه) يعنى به حق آن خدايى كه بشكافت دانه را در زير زمين و آفريد بنى آدم را از كتم عدم (ما وطئنا موطئا) پا نزديم در هيچ موضع قدم (و لا هبطنا واديا) و فرود نيامديم به هيچ وادى در آن عرصه بر مردم عالم (الا بقضاء و قدر) مگر به قضا و قدر پروردگار عالم و آدم شامى بعد از استماع اين كلام گفت نمى بينم براى خود مزدى در اين سفر پر خطر، زيرا كه ثواب مترتب مى شود بر امور اختياريه نه بر امور اجباريه آن حضرت فرمود كه: (مه ايها الشيخ) خاموش باش اى پير بى تدبير (لقد اعظم الله اجركم) هر آينه بزرگ و بسيار گردانيده خداى تعالى مزد شما را (فى سيركم) در رفتن شما (و انتم سائ
رون) در آن حال كه سير كننده بوديد شما (و فى منصرفكم) و در بازگشتن شما (و انتم منصرفون) در وقتى كه بازگردنده بوديد (و لم تكونوا فى شى ء من حالاتكم) و نبوديد در هيچ چيز از حالات خود (مكرهين) به اكراه و اجبار داشته شدگان (و اليها) و به جانب آن (مضطرين) مضطر و مجبورشدگان شامى گفت چگونه چنين باشد و حال آنكه قضا ما را راند به سوى آن امور (فقال عليه السلام) پس آن حضرت عليه اسلام فرمود كه (ويحك) يعنى خداى بر تو رحم كناد از اين نوع سخنان و تو را بيامرزاد و اين كلمه اى است كه در وقت ترحم گويند همچنانكه (ويل) كلمه اى است كه در وقت عذاب گويند.
(لعلك ظننت قضاء لازما) شايد گمان برده باشى قضايى كه لازم است و متحتم (و قدرا حاتما) و قدرى كه واجب است و ملزم گوييا شامى تفسير كرده بود قضا را به علم واجب تعالى كه آن الزام كننده بنده باشد در كردار و قدر را بر ايجادى واجب و لازم بر وفق آن علم و حال آنكه قضا و قدر ورود يافته به معنى خلق و به معنى ايجاب و به معنى اعلام اول: (فقضيهن سبع سموات) دوم: (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه) سوم: (و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب) و همچنين قدر مشترك است ميان آنچه تقدير شده از ق
ضا و ميان آنچه تكليف كرده شده به آنچه قضا حكم اجمالى است و قدر تفصيل آن حكم است.
پس اول مى باشد به اجبار و دوم و سوم به اختيار.
پير بى تدبير، اراده معنى اول كرد كه آن خلق است و تقدير كه از قبيل حتم است.
از اين جهت حضرت عليه السلام فرمود: (و لو كان ذلك كذلك) و اگر باشد قضا و قدر به همان معنى كه تو اراده كردى (لبطل الثواب و العقاب) هر آينه باطل باشد ثواب و عقاب در دارالقرار (و سقط الوعد والوعيد) و ساقط گردد وعده ابرار و وعيد اشرار كه آن ثواب و عقاب است (ان الله سبحانه) به درستى كه حق سبحانه و تعالى (امر عباده) امر فرمود بندگان خود را (تخييرا) از روى اختيار دادن و مخير ساختن (و نهاهم) و نهى نمود ايشان را (تحذيرا) از روى ترسانيدن پس بنده مخير باشد رد فعل خود كه اگر اطاعت كند ثواب يابد و اگر عصيان ورزد مستوجب عذاب شود.
پس آنچه آن حضرت با ياغيان و عصايان كرد به فرموده حق سبحانه بود كه اعلام نمود به پيغمبر (ص) و پيغمبر اخبار كرده بود به او و فرمود كه: (يا على انك ستقاتل الناكثين و القاسطين و المارقين بعدى) نه آنكه در آن مكره بود و بى اختيار به اين طريق كه حق سبحانه بداشته بود او را به اجبار در آن
كار، بلكه مشغول شد به آن كردار به اختيار و به واسطه آن رسيد به ثوب بيشمار.
از اين جهت فرمود كه: (و كلف يسيرا) يعنى تكليف نمود حق تعالى بندگان را به كار آسان به اختيار (و لم يكلف عسيرا) و تكليف نكرد به كار دشوار به اجبار (و اعطى على القليل كثيرا) و داد بر اندكى از كرده ثواب بسيار (و لم يعص مغلوبا) و عصيان كرده نشد، يعنى بنده عاصى نشد از او در حالتى كه مجبور بوده باشد بى اختيار (و لم يطع مكرها) و فرمانبردار گردانيده نشد، يعنى بنده فرمان او نبرده در وقتى كه مكروه بوده باشد و مضطر (و لم يرسل الانبياء لعبا) و نفرستاد پيغمبران را به جانب خلقان از روى بازى (و لم ينزل الكتب للعباد عبثا) و فرو نفرستاد كتابها را براى بندگان بدون فايده و امر مجازى (و لا خلق السموات و الارض) و نيافريد آسمان ها و زمين ها را (و ما بينهما) و آنچه در ميان آنها است (باطلا) هرزه و لا طايل (ذلك) اين كار فاسد و باطل (ظن الذين كفروا) گمان آنان است كه كافر بودند و بى دين (من النار) از آتش دوزخ درون دين بعد از اين فرمود كه اى پير! اين مقاله عبده اوثان و جنود شيطان است و شهود دروغ و اهل عمى از صواب و آن طايفه كه مذعن اين مقوله باشند ق
دريه و مجوس اين امت هستند.
پير گفت چيست قضا و قدرى كه ما سير نكريدم الا به آن؟ فرمود كه آن امر خدا است و حكم او بعد از آن اين آيه را تلاوت نمود كه: (و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه) يعنى حكم كرد و واجب گردانيد پروردگار تو آنكه نپرستيد الا او را پس قضا اينجا به معنى وجوب است نه به مرتبه اى كه بنده را از اختيار بيرون برد و به سرحد اجبار كشد.
پير چون استماع اين قول نمود بر پاى خاست فرحناك و خوشحال و گفت: انت الامام الذى ترجوا بطاعته يوم النشور من الرحمن رضوانا او ضحت من ديننا ما كان ملتبسا جزاك ربك عنا فيه احسانا يعنى تو آن امام و پيشوايى كه اميد مى داريم ما به سبب فرمانبردارى امر تو، در روز بعث و نشور از حضرت خداوند بخشاينده خشنودى را.
روشن گردانيدى و ظاهر و هويدا ساختى دين ما را آنچه پوشيده بود بر ما.
جزا دهاد تو را پروردگار تو از ما در ايضاح تو امر ملتبس ما را جزاى مشتمل به احسان و انعام.