حکمت 122
(و قال عليه السلام: من قصر فى العمل لله) هركه تقصير كند در كار آفريدگار (ابتلى بالهم) گرفتار شود به غم و اندوه روزگار زيرا كه غالب احوال صاحب تقصير طلب متاع دنياى حقير است به سعى و مشقت كثير و اين مشهور است كه: (خذ من الدنيا ما شئت و من الهم ضعفه) يعنى فراگير از دنيا آنچه خواهى و از هم و غم دو مقابل آن.
و در حديث قدسى ورود يافته كه (يا دنيا اخدمى من خدمنى و اتعبى من معك) يعنى اى دنيا خدمت كن كسى را كه خدمت من كند و در رنج انداز و مشقت، كسى را كه تبعيت تو مى كند و در پى تحصيل تو مى شتابد (و لا حاجه لله) و هيچ حاجتى نيست مر خدا را (فى نفسه و ماله نصيب) در نفس او و مال او حظى و بهره اى يعنى كسى كه ضايع كرد حقوق الهى را قدر او ساقط مى گردد نزد او جل و علا به جهت آن تباهى.
پس كنايه فرموده از سقوط قدر، نزد وى تعالى به عدم احتياج او سبحانه در آن كس چنانچه فرموده (قل ما يعبوا بكم ربى لولا دعائكم) يعنى اى محمد بگو به عباد چه قدر باشد شما را نزد خداى من اگر نه خواندن و پرستيدن باشد شما مر او را، چه شرف انسان به شناخت و عبادت است و بدون آن نزد معبود، قدر و منزلت نخواهد داشت، و مى تواند بود
كه عدم احتياج الهى از باب استعاره باشد.
يعنى لطف حق تعالى فايده ندهد كسى را كه بر خود رحم نكند همچنانكه فايده نمى دهد معالجه طبيب مريض را گاهى كه قبول نكند معالجه او را و اهتمام ننمايد به زوال مرض خود
حکمت 123
(و قال عليه السلام: توقوا البرد فى اوله) نگه داريد خود را از سرما در اول آن كه فصل خريف است زيرا كه نزد عدم توفى برد خريفى وارد مى شود بر ابدانى كه به سبب حرارات و يبوست صيف تخلخل يافته و به تحليل شتافته و حرارت غريزى آن ضعف پيدا كرده و طبيعت منجر به برودت گشته.
پس در اين صورت، برودت با يبوست كه طبيعت موت است جمع مى شود و سبب خمود ابدان و ضعف آن مى گردد.
(و تلقوه فى اخره) و پيش باز رويد سرما را در آخر آن كه اوائل فصل ربيع است به جهت اعتدال حرارت و رطوبت ليل و نهار كه ماده حيوه است و انكسار سورت شتاء به حرارت فصل بهار.
پس نزد تلقى به آن منتعش مى گردد حرارت غريزى و قوت ابدان حاصل مى شود به سبب آن، بعد از اين اشاره مى نمايد به كميت توقى از برودت خريف تلقى به برودت ربيع به اين وجه كه: (فانه يفعل فى الابدان) يعنى به درستى كه سرما تاثير مى كند در بدنها (كفعله فى الاشجار) همچو تاثير كردن او در درختها (اوله يخرق) اولش مى سوزاند و برگ از آن مى ريزاند (و آخره يورق) و آخرش مى روياند و نشو و نما به آن مى رساند