حکمت 139
(و من كلامه عليه السلام: لكميل بن زياد النخعى) اين كلام آن حضرت است مر كيمل بن زياد نخعى را (قال كميل بن زياد) گفت كميل بن زياد نخعى كه (اخذ بيدى اميرالمومنين عليه السلام) گرفت دست مرا حضرت اميرالمومنين عليه السلام.(فاخرجنى الى الجبان) پس بيرون برد مرا به سوى صحرا (فلما اصحر) پس چون به صحرا رفت (تنفس لصعداء) نفس كشيد مانند نفس كشيده حسرت خورده اندوهناك (ثم قال يا كميل) بعد از آن فرمود كه اى كميل (ان هذه القلوب اوعيه) به درستى كه اين دلها، ظرفها است براى ادراك اشياء (فخيرها اوعاها) پس بهترين دلها يادگيرنده ترين آنها است از روى حكمت و موعظه (فاحفظ عنى) پس نگاه دار و يادگير ازمن (ما اقول لك) آنچه مى گويم از براى تو از هر فن و از جمله آنها اين است: (الناس ثلاثه) مردمان سه فرقه اند در نظر عاقل (فعالم ربانى) پس فرقه اول عالم ربانى است كه در علم ربوبيت ماهر است و كامل (ربانى) در اصل لغت منسوب به (رب) است و (الف) و (نون) زياده كرده اند از براى مبالغه در نسبت همچو روحانى.و مراد به علم ربوبيت، علم شريعت غرا است و كسب اخلاق حسنه نمودن و عالم شدن به احوال مبدا و معاد و توجه نمودن به حضرتمولى.(و متعلم على سبيل النجاه) و قسم دوم تعليم گيرنده است بر سبيل نجات و رستگارى يعنى آموزنده علوم دينيه است از جهت نجات يافتن در دنيا از جهالت و از عذاب عتاب حضرت عزت (وهمج رعاع) و قسم سوم مگسى چندند ضعيف و حقير كه ملطخ و آلوده اند به احداث و جيف و اين كنايت است از عوام الناس كه فرو رفته اند به انواع رذايل و قبايح (اتباع كل ناعق) پيروانند هر آوازكننده را به راه باطل (يميلون مع كل ريح) ميل كننده با هر بادى و اين كنايت است از آنكه ابشان به سبب اعتقاد متمسك نمى شوند به يك مذهب، بلكه متزلزلند و مذبذب (لم يستضيوا) طلب روشنى نكرده اند (بنور العلم) به نور دانش و بينش بلكه مانده اند در باديه ظلمت آباد جهل و فساد (و لم يلجوا) و پناه نبرده اند (الى ركن وثيق) به سوى اصلى استوار با بنياد كه آن اعتقادات حقه برهانيه است (يا كميل العلم خير من المال) اى كميل علم بهتر است از مال (العلم يحرسك) علم نگاه مى دارد تو را از وبال (و انت تحرس المال) و تو نگه مى دارى مال را از كسى كه كمين كند از دنبال (و المال تنقصه النفقه) و مال ناقص مى گرداند او را نفقه كردن (و العلم يزكو على الانفاق) و علم زياد مى شود و نمو پيدا
مى كند بر نفقه دادن زيرا كه هدايت نمودن مردمان به دين خالق و ابانت تفاصيل علوم از براى خلايق، موجب فتح ابواب علوم است از براى عالم صاحب يقين و سبب وثوق است بر ادله و براهين و منشا وصول به علوم متفرقه و استحضار نكات متشتته مى باشد (و صنيع المال يزول بزواله) و احسان نمودن به مال، زايل مى شود به زوال مال و مويد اين است آنكه حق سبحانه در كلام بزرگوار خود مال و متاع دنيا را اندك خوانده كه: (قل متاع الدنيا قليل) و دانش را به كثرت خير موصوف ساخته كه (و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا) و حضرت اميركبير عليه صلوات الله الملك القدير به طريق نظم اشارت به اين مضمون نموده كه: رضينا قسمه الجبار فينا لنا علم و للاعدء مال فان المال يفنى عنقريب و ان العلم باق لا يزول علم دادند به ادريس و به قارون زر و سيم شد يكى فوق سما و دگرى تحت سمك (يا كميل بن زياد معرفه العلم دين) بدان اى كيمل بن زياد شناختن علم، دينى است كه ديندرا مى شوند به او يعنى حاصل مى شود دين كامل به علم و دانش و عارف شدن به اصول و فروع آن.يا معرفت علم دين است كه جزا و پاداش داده مى شود در روز دين (به يكسب الانسان الطاعه) به علم كسب مى كن
د آدمى طاعت خود را (فى حيوته) در زندگى خود (و جميل الاحدوثه) و حاصل مى كند سخن پسنديده را (بعد وفاته) پس از فانى شدن او و آن ذكر جميل است و ثناى فراوان از جانب خالق و مخلوق (و العلم حاكم) و علم حكم كننده است بر كيفيت تحصيل مال از وجه حلال و صرف او به مصارفى كه مستحسن است در مال (و المال محكوم عليه) و مال حكم كرده شده است بر او.چنانچه ظاهر شد از اين مقال (يا كميل بن زياد هلك خزان الاموال) اى كميل بن زياد هلاك شدند، يعنى البته منجر به هلاك دنيا و عقبى مى شوند خزينه نهندگان مالها به غرور نفس مايل به ضلال (و هم احياء) و حال آنكه ايشان زندگانى اند پريشان حال و مشوش البال (و العلماء باقون) و عالمان باقيند (ما بقى الدهر) مادام كه باقى است روزگار (اعيانهم مفقوده) ذاتهاى ايشان ناياب است (و امثالهم فى القلوب موجوده) و صورتهاى ايشان در دلها موجود است (ها ان ههنا لعلما جما) آگاه باش به درستى كه اينجا علمى است بسيار از براى تعليم (و اشار الى صدره) و اشاره فرمود در اين گفتار به سينه بى كينه خود.بعد از آن فرمود كه: (لو اصبت له حمله) اگر رسيدمى به حاملان طريق حق پس مى ريختم آن علم را در دل ايشان (بلى اصيب)
بلى مى رسم (لقنا) به كسى كه سريع الفهم است (غير مامون عليه) غير ايمن شده بر او به واسطه انحراف او از جاده حق (مستعملا اله الدين) به كار دارنده است آلت دين را (للدنيا) از براى اين جهان (و مستظهرا) و پشت قوى كننده و غلبگى جوينده (بنعم الله) به نعمتهاى يزدان (على عباده) بر بندگان او (بحججه) به حجتها و براهين او (على اوليائه) بر دوستان و گزيدگان او (او متقلدا) يا مى رسم به قبول كننده قول حق بدون حجت و برهان و در بعضى روايت (او منقاد) است.يعنى يا ملاقات مى كنم به فرمانبردار (لحمله الحق) مر بردارندگان حق را (لا بصيره له) كه هيچ بصيرتى نيست او را (فى احنائه) در اطراف و جواب او به سبب عدم ادراك برهان و حجت (ينقدح الشك فى قلبه) برافروخته مى شود آتش شك در دل او در هر مطلبى از مطالب و مسائل (لاول عارض من شبهه) اول پيش آمده از شبهه كاذب در دل با غل او (الا لا ذا و لا ذاك) بدانكه نه اين مقلد مذكور و نه آن سريع الفهم مزبور از حاملان علمند بر وجهى كه من مى خواهم (او منهوما باللذه) يا مى رسم به كسى كه حريص است به استبقاى لذت دنيويه (سلس القياد) آسان است كشيدن او يعنى فرمانبردار است (للشهوه) از براى آرزوى ن
فس خسيس (او مغرما بالجمع) يا حريص گردانيده شده است به جمع كردن مال (و الادخار) و ذخيره نمودن در زير زمين اين هر دو كس (ليسا من رعاه الدين) نيستند از رعايت كنندگان دين مبين (فى شى ء اقرب شى ء) در چيزى كه نزديكترين چيزى است (شبها بهما) از نظر مشابهت و مانند بودن اين هر دو حريص به متاع دنيا (الانعام السائمه) چهارپايان چراكننده اند در صحرا (اولئك كالانعام بل هم اضل) (كذلك) همچنانكه مذكور شد از يافت نشدن حاملان پسنديده و وجود بردارندگان نكوهيده (يموت العلم) مى ميرد علم و مندرس و منسوخ مى شود (بموت حامليه) به مرگ بردارندگان نكوسيرت پاكيزه طينت او يعنى موت علم به موت حاملان او به مثابه آن احوال مذكور است از عدم آن كسى كه صلاحيت علم داشته باشد و حامل آن تواند بود و از وجود آن كسى كه صلاحيت آن نداشته باشد.(اللهم بلى) اين كلام در اين مقام، نازل منزله كلمه استثناء است يعنى اگر چه نفوس خبيثه مذكوره در عالم بسيار است ليكن اين هست كه (لا تخلوا الارض) خالى نمى شود زمين در هيچ زمان (من قائم لله) از كسى كه قيام نماينده باشد از براى خدا (بحجه) به برهانى ساطع و دليلى لامع (اما ظاهرا مشهورا) يا آشكارا مى شود و معروف وقتى كه متمكن باشد از اظهار علم و عمل و قيام نمودن به حجت خداى عزوجل چون امامانى كه ظاهر بودند از ائمه اثناعشر (او خائفا مغمورا) يا ترسان مستور به جهت كثرت اعدا و قلت احياء مانند حجت منتظر (لئلا تبطل حجج الله و بيناته) تا باطل نشود حجتهاى خداوند غفور و دليل هاى روشن او در قرون و دهور اين تصريح است به وجوب امام در همه ايام و و جوب وجود قائم بر امام به مقتضاى حكمت ملك علام.چه وجود او لطفى است براى بشر و ظهور او لطفى ديگر چون وجود پيغمبر كه پيش از بعثت، لطف بود و بعد از آن لطفى ديگر (و كم ذا) يعنى چند باشد امتداد دولت ظالم و كى منقضى شود مدت غيبت و اين استبطاء است مر ظهور صاحب الزمان را و استطالت مدت غيبت او و ملول شدن و غمگين گشتن از امتداد دولت ظلمه (و اين اولئك) و كجايند آنان ك
ه امامان دينند (اولئك و الله الاقلون) آن گروه به حق خدا كمترند (عددا) از نظر شمار (و الاعظمون) و بزرگترند (قدرا) از حيث مرتبه و مزيت (بهم يحفظ الله) به ايشان نگاه دارد خداى تعالى (حججه و بيناته) برهانهاى روشن خود را به وجود با وجود ايشان چه اينان حافظ شرع مبين هستند و نگاه دارندگان دين متين (حتى يودعونها) تا آنكه به امانت مى سپارند حجج و بينات الهى را (نظرائهم) به نظيران بى مثال خود (و يزرعونها) و مى رويانند آن حجج را (فى قلوب اشباههم) در دلهاى امثال خود (هجم بهم العلم) هجوم كرد و به يكبار نازل شد به ايشان علم (على حقيقه البصيره) بر حقيقت بصيرت و بينايى از نزد پروردگار بى رويت و انديشه زيرا كه علوم ايشان لدنى است و حدسى، نه حاصل از اجتهاد و افكار و اكتساب.و مراد به حقيقت بصيرت، استبصار در شى ء است و جودت علم به آن.و بعضى گفته اند معنى بر قلب است.يعنى عقول ايشان هجوم كردند به علم بر حقيقت بصيرت (و باشروا) و به خودى خود دررفتند (روح اليقين) در راحت يقين يعنى بى واسطه غير يافتند لذت يقين را در دين (و استلانوا) و نرم شمردند (ما استوعره المترفون) آنچه استصعاب نمودند و دشوار گرفتند آن را متنعمان
به ناز و نعمت به سربردگان از خشونت مضجع و ملبس و جشوبت مطعم و مصابرت صيام و سهر (و انسوا) و انس گرفتند (بما استوحش منه) به چيزى كه رميدند از آن (الجاهلون) جاهلان و نادانان از علم و حلم و ذكر و طاعت و ساير امور مذكوره (و صحبوا الدنيا) و همراه شدند دنيا را (بابدان) به بدن ها نه روح ها.بلكه (ارواحها معلقه بالمحل الاعلى) روح هاى ايشان آويخته است به محل اعلى كه عرش برين حضرت على اعلى است يعنى ارواح ايشان شيفته اند به مشاهده جمال جلال حضرت مولى.و نعم ما قال: شعر: خشت زير سر و بر طارم هفت اختر پاى دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهى (اولئك) اين جماعت كه متصفند به اين صفات و متسم به اين سمات (خلفاء الله فى ارضه) خليفه هاى خدايند و به جاى او حكم كنندگان در زمين او (و الدعاه) و خوانندگان مردمانند (الى دينه) به سوى دين متين او (اه اه) دردا، دردا (شوقا الى رويتهم) به جهت آرزومندى به ديدار آن ارباب يقين بعد از آن فرمود مر كميل بن زياد را كه اى كميل (انصرف اذا شئت) بازگرد از اينجا اين زمان يا در وقتى ديگر يا كميل