حکمت 142
(و قال عليه السلام) و فرمود آن حضرت (لرجل ساله) مردى را كه سوال نمود از او (ان يعظه) آنكه پند دهد او را و نصيحت فرمايد: (لا تكن ممن يرجوا الاخره) مباش از جمله آن كسى كه اميد داشته باشد ثواب آخرت را (بغير عمل) بدون عمل شايسته (و يرجى ء التوبه) و تاخير كند توبه و انابت را و در بعضى روايت به زاء منقوطه واقع شده.يعنى مدافعه نمايد به توبه (بطول الامل) به درازى آرزو و اميد طول عمر (يقول فى الدنيا) گويد در دنيا (بقول الزاهدين) به قول گفتار زاهدان و تاركان دنيا (و يعمل فيها) و عمل كند در او (بعمل الراغبين) به كردار راغبان و مايلان اين جهان (ان اعطى منها) اگر داده شود از متاع دنيا (لم يشبع) سير نشود از آن (و ان منع منها) و اگر منع كرده شود از آن (لم يقنع) قناعت نكند و مضطر و پريشان گردد (يعجز) عاجز شود (عن شكر ما اوتى) از شكرگزارى آنچه داده شده باشد از عطا (و يبتغى الزياده) و طلب كند زيادتى را (فيما بقى) در آنچه باقى مانده باشد (ينهى) باز دارد مردمان را از كار بد (و لا ينتهى) و خود باز نايستد از آنچه نهى فرمايد (يامر) امر كند بندگان را (بما لا ياتى) به آنچه اتيان به آن ننمايد (يحب الصالحين) دوست دارد صالحان و شايستگان را (و لا يعمل عملهم) و نكند كار ايشان را مراد آن است كه نكند عملى كه مثل ايشان باشد زيرا كه محال است كردن فعل غير خود.پس موصوف، محذوف باشد و صفت در مقام او واقع شده و بعد از آن مضاف محذوف گشته و مضاف اليه در مقام او وارد شده و تقدير كلام بوده باشد كه (و لا يعمل عملا مثل عملهم) (و يبغض المذنبين) و دشمن دارد گناهكاران را (و هو احدهم) و حال آنكه او يكى از آنها باشد (و يكره الموت) مكروه شمارد مرگ را (لكثره ذنوبه) از جهت بسيارى گناه هاى خود (و يقيم على ما يكره الموت له) و بايستد بر آنچه مكروه مى شمارد مرگ را براى آن از انواع عصيان يعنى اقدام نمايد به جميع منهيات و مصر شود بر آن (ان سقم) اگر بيمار شود (ظل نادما) بگردد پشيمان (و ان صح) و اگر صحت يابد (امن لاهيا) ايمن شود در حالتى كه بازى كننده باشد.مانند اهل غفلت و نسيان (يعجب بنفسه) عجب كند به نفس خود، يعنى خودپسند گردد (اذا عوفى) چون عافيت داده شود از بيمارى و صحت يابد از آن (و يقنط) و نوميد شود (اذا ابتلى) چون مبتلا شود و گرفتار گردد (ان اصابه بلاء) اگر برسد به او بلا و محنت (دعا مضطرا) دعا كند و اظهار نياز كند بر
درگاه بى نياز در حالتى كه بيچاره باشد و ذليل (و ان ناله رخاء) و اگر برسد به او فراغت و آسانى (اعرض مغترا) اعراض كند و رو بگرداند در حينى كه فريب خورنده باشد از متاع قليل (تغلبه نفسه) غالب شود او را نفس اماره او (على ما يظن) بر آنچه گمان دارد از مطالب اين جهان و دوام تمتع و از متاع يسير آن و مغفور شدن جميع ذنوب او در آن جهان (و لا يغلبها) و غالب نشود بر نفس خود (على ما يستيقن) بر آنچه يقين مى داند از موت و عقوبت الهى و وعد و وعيد و حساب و صراط و غير آن (يخاف على غيره) ترسد بر غير خود (بادنى من ذنبه) به كمتر از گناه او (و يرجوا لنفسه) و اميدوارى دارد براى نفس خود (باكثر من عمله) به بيشتر از عمل خود (ان استغنى) اگر مستغنى شود و توانگر گردد (بطر) سخت فرحناك شود و شادمان (و فتن) و در فتنه افتد يعنى مرتكب عصيان شود و طغيان (و ان افتقر) و اگر درويش گردد (قنط) نوميد شود (و وهن) و به سستى گرايد يعنى ضعيف الاعتقاد شود (يقصر اذا عمل) تقصير كند هرگاه كه به عمل كردن درآيد (و يبالغ اذا سال) و مبالغه و الحاح نمايد چون زبان به سوال گشايد (ان عرضت له شهوه) اگر عارض شود و پيش آيد او را هواى نفسى (اسلف المعصيه)
پيش دارد معصيت را (و سوف التوبه) و باز پس اندازد توبه و انابت را (و ان عرضته محنه) و اگر پديد آيد او را محنتى و بليتى (انفرج عن شرائط المله) واشود از شرطهاى ملت يعنى بيرون رود از فضيلت صبر كه شرط اعظم ملت است (يصف العبره) وصف كند عبرت را يعنى فرمايد به مردمان عبرت گرفتن را از تغيرات انتقالات دنيا (و لا يعتبر) و خود عبرت نگيرد (و يبالغ فى الموعظه) و مبالغه كند در پند دادن (و لا يتعظ) و خود پند نپذيرد (فهو بالقول مدل) پس او به گفتار خود مفتخر است و مستظهر (و من العمل مقل) و از كردار، مفلس است و بى بهره (ينافس فيما يفنى) رغبت كند در آنچه فانى است از حطام دنيوى و لذات جسمانى (و يسامح فيما يبقى) و مسامحه كند و سهل فراگيرد در آنچه باقى است از امور اخروى و نعيم جاودانى (يرى الغنم مغرما) بيند ماخذ غنيمت را- كه آن حقوق واجبه موصوله به ثواب است- جاى تاوان (و الغرم مغنما) و بيند محل غرامت را- كه آن معاصى و طغيان است- جاى غنيمت فراوان يعنى مرتكب شود به معاصى كه سبب خسران و نيران است و اصلا مشغول نشود به طاعت الهى كه موحب وصول به جنان است (يخشى الموت) ترسد از مرگ و اهوال آن (و لا يبادر الفوت) و نشتابد و
سبقت نگيرد بر فوت به اعمال صالحه و افعال حسنه (يستعظم من معصيه غيره) عظيم شمرد از مصعيت غير خود (ما يستقل) آنچه اندك شمرد (اكثر منه) بيشتر از آن را (من نفسه) از نفس بى خرد خود (و يستكثر من طاعته) و بسيار شمرد از طاعت و خير خود (ما يحقره) آنچه حقير و اندك داند آن را (من طاعه غيره) از طاعت و عبادت غير خود (فهو) پس آن شخص كه موصوف به اين صفات است (على الناس طاعن) بر مردمان، طعنه زننده است (و لنفسه مداهن) و براى نفس خود نرمى و مدارا نماينده (اللغو مع الاغنياء) بيهوده گفتن با توانگران (احب اليه) دوست تر است به سوى او (من الذكر مع الفقراء) از ذكر خدا كردن با درويشان (يحكم على غيره) حكم مى كند بر غير خود در امور مكروهه (لنفسه) از براى خوشحالى و فراغت به نفس خود (و لا يحكم عليها) و حكم نمى كند بر نفس بى خير خود (لغيره) از براى غير خود (يرشد غيره) راه راست مى نمايد غير خود را به خير (و يغوى نفسه) و گمراه مى سازد نفس خود را در شر (فهو يطاع) پس فرمان برده مى شود در ارشاد يعنى مردمان فرمان او مى برند و به راه راست ميل مى كنند (و يعصى) و خود عصيان مى كند و مرتكب مناهى مى شود (و يستوفى) و تمام مى ستاند (و
لا يوفى) و تمام نمى دهد (و يخشى الخلق) و مى ترسد از مخلوق (فى غير ربه) در غير كار پروردگار خود (و لا يخشى ربه) و نمى ترسد از پروردگار خود (فى خلقه) در كار مخلوق او.(قال السيد الرضى) و سيد رحمه الله فرموده كه: (و لو لم يكن فى هذا الكتاب) و اگر نمى بود در اين كتاب (الا هذا الكلام) مگر اين كلام ميمنت انجام (لكفى به موعظه ناجعه) هر آينه كافى بودى آن از حيث پند فايده دهنده در قلوب انام (و حكمه بالغه) و از نظر حكمت رسنده به سر حد تمام (و بصيره لمبصر) و از جهت بينايى مر بيننده را به ديده يقين (و عبره لناظر مفكر) و براى عبرت گرفتن نظركننده فكر نماينده در اين كلام مبين.