حکمت 182
(و قال عليه السلام: انما المرء فى الدنيا) و فرمود آن حضرت كه جز اين نيست كه مرد در دنيا (غرض تنتضل فيه المنايا) نشانه اى است كه تير مى اندازند در آن مرگها و ماتم ها يعنى عرض ها و مرض ها كه سبب موتند.
(و نهب تبادره المصائب) و غارتى است كه مى شتابند به آن مصيبتها و الم ها (و مع كل جرعه شرق) و با هر آشاميدنى شكسته شدن آب است در حلق (و فى كل اكله غصص) و در هر خورشى (خوشى) غصه ها است در گلو گرفتن ها و اين كنايت است از شرف لذات دنيا و عدم خلوص آن از الم ها.
يعنى صاف او به كدورت آميخته و شادى و فرح آن به غصه و ترح آويخته مثنوى: جهان را هر گلى بر نوك خارى است خزانى در پى هر نوبهارى است وصال عنچه بى خار جفا نيست چراغ لاله بى باد فنا نيست جهان گر گنج دارد مار با او است وگر خرما نمايد خار با او است گر از وى لطف جويى قهر يابى وگر ترياق خواهى زهر يابى نه سروى در چمن بينى نه شمشاد كه او از اره دهر است آزاد (و لا ينال العبد نعمه) و نمى رسد بنده به نعمتى (الا بفراق اخرى) مگر به جدا شدن از ديگر نعمتى زيرا كه نعمت فى الحقيقه لذت است و مشغول شدن نفس به او موجب عدم اشتغال او است ب
ه لذتى ديگر.
پس با هم جمع نشودند (و لا يستقبل يوما من عمره) و پيش نمى آيد روزى از عمر او (الا بفراق اخر من اجله) مگر به فراق روزى ديگر از اجل مقرر او (فنحن اعوان المنون) پس ما يارى دهندگان مرگيم زيرا كه هر تنفسى تقربه اى است از براى منيه فحينئذ انفاس، خطوات موت باشد.
پس گوييا كه انسان، ساعى و سارع موت خود است (و انفسنا نصب الحتوف) و نفس هاى ما نشانه مرگها است (فمن اين نرجوا البقاء) پس از كجا اميد مى داريم بقاى دوام و استمرار را (و هذا اليل و النهار) و حال آنكه اين شب و روز (لم يرفعا من شى ء شرفا) برنداشتند از چيزى بلندى را و در نگذرانيدند آن چيز را به جانب فوق (الا اسرع الكره) مگر كه به شتاب تاختند در بازگشتن (فى هدم ما بنيا) در خراب كردن آنچه بنا كردند و برافراشتند (و تفريق ما جمعا) و پراكنده ساختن آنچه گرد كردند و گذاشتند.
حکمت 183
(و قال عليه السلام: يابن ادم) اى پسر آدم (ما كسب فوق قوتك) آنچه اندوختى از درهم و دينار زياده از قوت خود در دنياى ناپايدار (فانت فيه خازن لغيرك) پس تو در اين دنيا خزينه دارى براى غير خودت از حارث يا وارث.