حکمت 253 - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 253

(و قال عليه السلام) و فرمود آن حضرت عليه السلام (لما بلغه) وقتى كه رسيد به آن قدوه اخيار (اغاره اصحاب معاويه) خبر غارت كردن اصحاب معاويه (على الانبار) بر اهل انبار (فخرج بنفسه) پس بيرون فرمود به نفس نفيس خود (ما شيا) در حالتى كه پياده مى رفت.

يعنى پياده متوجه آن موضع شد (حتى اتى النخيله) تا آنكه آمد به نخيله و آن موضعى است به ظاهر كوفه به چند ميل از آن دور (فادركه الناس) پس دريافتند او را مردمان (و قالوا يا اميرالمومنين) و گفتند اين امير مومنان و پيشواى متقيان (نحن نكفيكهم) ما كفايت مى كنيم براى تو ايشان را (فقال عليه السلام) پس فرمود آن حضرت (و الله) قسم به ذات خدا (ما تكفوننى انفسكم) كفايت نمى كنيد براى من كارهاى نفس هاى خود را يعنى درد من از عصيان شما بيشتر است از تعب من از عداوت ايشان چه اگر عصيان شما نمى بود من مبتلا نمى شدم به دشمنى ايشان، و شما عصيان خود را برطرف نمى سازيد اصلا (فكيف تكفوننى غيركم) پس چگونه كفايت مى كنيد از براى من غير خود را (ان كانت الرعايا قبلى) اگر بودند رعيتهاى پيش از من (لتشكوا حيف رعاتها) كه شكايت مى كردند از حيف، از ستم راعيان و حاكمان (فانى اليو
م) پس به درستى كه من امروز (لاشكوا حيف رعيتى) هر آينه شكايت مى كنم از انحراف و ميل رعيت خود حيف والى بر رعيت، حمل ايشان است بر مكروهات چون اخذ اموال ايشان به غير حق.

و حيف رعيت بر والى، جنايت و عصيان ايشان است در حق او (كانى المقود) گوييا من كشيده شده ام و تابع (و هم القاده) و ايشانند كشنده و متبوع (او الموزوع) يا منم بازداشته شده در ميان لشكر و از اختيار ممنوع (و هم الوزعه) و ايشانند پيشروان لشكر به جهت اصلاح و تقديم و تاخير لشكريان (فلما قال هذا القول) پس چونكه فرمود اين گفتار را (فى كلام طويل) در كلامى دراز (قد ذكرنا مختاره) كه ما ذكر كرديم برگزيده آن را (فى جمله الخطب) در جمله خطبه هاى آن حضرت (تقدم اليه) پيش آمدند به سوى آن حضرت (رجلان من اصحابه) دو مرد از اصحاب او (فقال احدهما) پس گفت يكى از آن دو مرد (انى لا املك الا نفسى) به درستى كه من مالك نيستم مگر نفس خود را (و اخى) و برادر خود را يعنى من قدرت دارم بر نفس خود و برادر خود (فمرنا) پس امر كن ما را (بامرك يا اميرالمومنين) به امرى كه خواهى اى امير مومنان (ننفذ له) تا روان شويم براى آن (فقال) پس آن حضرت فرمود كه: (و اين تقعان مما اريد)
و به كجا واقع مى شويد از آنچه مى خواهم از اين مردمان؟ يعنى از شما دو كس چه آيد و به شما چه عقده اى گشايد؟

/ 651