خطبه 016-به هنگام بيعت در مدينه - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 016-به هنگام بيعت در مدينه

و از جمله خطبه آن حضرت اين است كه فرموده: (لما بويع بالمدينه) در وقتى كه بيعت نمودند مردمان با او در مدينه.

(ذمتى بما اقول رهينه) عهد و پيمان من به صحت آنچه مى گويم در گور است و اصلا از هم مفارقت نمى نمايند.

(و انا به زعيم) و من به آن گفتار ضامنم و كفيل چه آن از اقوال حقه است كه معرى از شائبه شبهات باطله است و از جهت تاكيد اين قول است آنچه مى فرمايد كه: (ان من صرحت له العبر) بدرستى كسى كه ظاهر شد از براى او به تائيد و توفيق الهى عبرتها (عما بين يديه) از آنچه در پيش او گذشته (من المثلات) از عقوبات و انقلابات اطوار دنيا و آفات اين سراى پررنج و عنا.

(حجزه التقوى) منع كرد او را پرهيزكارى.

(عن تقحم الشبهات) ازانداختن نفس خود را بى تامل و تفكر در شبهه ها.

يعنى: در چيزهايى كه مشابه حقند در اذهان و اوهام عالميان از امور فانيه زايله و لذات دنيويه باطله كه قوت واهمه آن را تصور مى كند و تشبيه به حق مى نمايد.

اين كلام عالى مقام اشارت است به آنكه عبرت گرفتن از مغتر به امتعه دنيويه و امور باطله و سرعت تبدل اين حالات بر او مستلزم تصور مثل آنست در نفس تا به واسطه آن عبرت امتناع نمايند از تقحم نفس در امور زائله
و شبهات باطله كه مشابه حق است و ملازم تقوى شوند و شبهه اى نيست كه عقل خارج است از اتباع هوى و ممتنع از تقحم قوى است در انفاذ حق و تميز آن از شبهه باطله مانند آن حضرت صلوات الله عليه بعد از اين كلام تنبيه مى نمايد مردمان را بر شبهاتى كه مغمورند در آن به جهت مبادرت نمودن ايشان به تقوى و منقاد شدن ايشان به آن قدوه اولياء و مى گويد كه: (الا) آگاه باشيد.

(و ان بليتكم) به تحقيق كه بليه شما كه اختلاف اهواء است و تفرق آراء و عدم الفت در نصرت دين حق.

(قد عادت) عود نموده و بازگشته.

(كهيئتها يوم بعث الله نبيه) بر مثال هيئت و صفت آن در روزى كه برانگيخت حق سبحانه پيغمبر خود را يعنى همچنانكه به وى عاصى بوديد و طاغى اين زمان نيز با امام زمان آن شيوه مرعى مى داريد بعد از آن وعيد ايشان مى نمايد به عاقبت اين اختلاف اهواء و خاتمه آن بر اين نهج كه: (و الذى بعثه بالحق) قسم به حق آن كسى كه برانگيخت پيغمبر خود را به حق و راستى.

(لتبلبلن بلبله) هرآينه آميخته مى شويد درهم آميختنى سخت.

اين گفتار اشارت است به كردار بنى اميه و غموم و هموم مردمان از دست ايشان به جهت مخلوط ساختن ايشان بعضى مردمان را به بعضى و رفع نمودن از ازل و دفع كردن
اكابر ايشان را.

(و لتغربلن غربله) و البته بيخته مى شود به غربال بيختنى صعب.

اين كنايه است به ايذاى آن جماعت بى دين و قتل بسيارى از صحابه و تابعين.

(و لتساطن سوط القدر) و به تحقيق كه برهم زده مى شود در آن ايام مانند برهم زدن آنچه در ديگ است از طعام.

(حتى يعود) تا بازگردد.

(اسفلكم اعلامكم) پست ترين شما بر بلندترين شما.

(و اعلاكم اسفلكم) و بلندترين شما بر پست ترين شما.

يعنى زير و بالا مى شويد به اين طريق كه وضيع شما شريف است و شريف شما وضيع به جهت پيشوايان ظلم و جور.

و شكى نيست كه اين اخبار از علم مكنون آن حضرت بوده بر همين منوال است آنچه مى فرمايد كه: (و ليسبقن) و البته پيشى گيرند.

(سابقون كانوا قصروا) پيش افتادگانى بودند باز پس مانده.

(و ليقصرن) و هرآينه باز پس مانند.

(سباقون كانوا سبقوا) پيش گيرندگانى كه بودند پيش افتاده.

و اول اين طائفه آنها بودند كه در حين وفات سيد كائنات عليه افضل الصلوات از نصرت آن حضرت باز پس ماندند و در زمان امامت و خلافت وى شيعه وى شدند و با وى ياريها به جاى آوردند و در ساير حربها و دشمنان وى كارزار كردند.

و دوم آنانند كه با آن حضرت در اسلام سابقه محبت اظهار مى نمودند و در آخر منحرف ش
ده و با وى محاربه و مقاتله نمودند.

بعد از اين اشاره مى فرمايد به اينكه اين اخبار از آن خبرهائى است كه حضرت رسالت پناه صلى الله عليه و آله و سلم به او اخبار فرموده مى گويد: (و الله ما كتمت و شمه) يعنى به خدا سوگند كه پنهان نداشتيم هيچ كلمه اى يعنى جميع كلمه حقه را كه از پيغمبر استماع كرده ام در اين باب به همان منوال اظهار نموده ام و هيچ از آن مخفى نداشته ام.

و در بعضى روايت به سين مهمله واقع شده به معناى علامت يعنى قسم به حضرت احديت كه مخفى نكرده ام علامتى و اثرى را كه از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم شنيده بودم.

(و لا كذبت كذبه) و دروغ نگفتم هيچ دروغى.

يعنى: هرگز از من لفظ دروغ صادر نشده بلكه آنچه از من به ظهور رسيده ديده ام از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم يا شنيده ام.

(و لقد نبئت بهذا المقام) و به تحقيق كه خبر داده اند مرا به اين مقام كه مقام بيعت خلقانست (و هذا اليوم) و به اين روز كه روز اجتماع مردمانست.

(الا و ان الخطايا) بدانيد و آگاه باشيد كه گناهان.

(خيل شمس) اسبانى اند سركش.

(حمل عليها) كه سوار كرده شده باشند بر آن.

(اهلها) خداوندان آن.

(و خلعت لجمها) و بركنده باشد لجامهاى ايشان.

(فتقحمت بهم فى
النار) پس انداخته باشند سواران خود را در مهالك آتش.

استعاره لفظ خيل و به وصف شمس و خلع لجم از براى خطايا به اعتبار سرعت ورود ايشان است به آتش عقبى به سبب آن خطايا همچنانكه اسب سركش بى لجام كه صاحب خود را به سرعت مى اندازد در مهالك و بلايا.

(الا و ان التقوى) بدانيد به تحقيق كه پرهيزكارى.

(مطايا ذلل) مثل شترانى اند كه مركبهاى رام باشند.

(حمل عليها) و سوار كرده باشند بر آن.

(اهلها) صاحبان آن.

(و اعطوا ازمتها) و داده شده باشد به دستهاى ايشان مهارهاى ايشان.

(فاوردتهم الجنه) پس وارد سازند سواران خود را به بهشت عنبرسرشت.

استعاره لفظ مطايا به ضد اوصاف خيل از براى تقوايى است كه موصل صاحب خود است به دارالسلام، مانند راكب شتر رام كه به سهولت و اختيار مى رسد به سرحد مرام و اين تقوى و پرهيزكارى.

(حق) راهى است راست و درست.

(و) خطايا و آثام.

(باطل) راهى است باطل و ناراست.

(و لكل اهل) و مر هر يكى را از تقوى و خطايا اهلى است، اهل تقوى مقبولانند و اهل خطايا مردودان.

بعد از آن توبيخ اهل باطل مى كند بر كثرت و اعتذار اهل حق مى نمايد در قلت و مردمان را اميدوار مى سازد در عود حق به سرحد كثرت بعد (از) قلت به جهت ترغيب ايشان در لزوم
حق تا به تخاذل دل ايشان مضمحل نشود و مى گويد: (فلئن كثر الباطل) پس اگر بسيار شده است باطل.

(لقديما فعل) هرآينه در قديم الزمان كرده است آن را اهل آن و در اين زمان بهمان دستور است.

(و لئن قل الحق) و اگر كم شده است حق در اين زمان.

(لربما) كه بسيار شود.

(و لعل) و اميد هست كه چنين باشد.

(و لقلما ادبر شى ء) و بسا كه پشت كرده است چيزى.

(فاقبل) پس روى آرد.

يعنى: بسا حقى كه برطرف شده بود عود نمايد لكن كمتر واقع مى شود، مراد آن است كه كثرت باطل و قلت حق بديع و غريب نيست در اين زمان زيرا كه در زمان پيش نيز بسيار بوده است باطل و كم بوده است حق و در زمان صاحب الزمان عليه صلوات الله الملك المنان آنچه حق است به ظهور خواهد آمد و آنچه باطل است محو و ناچيز خواهد شد.

و سيد رضى الدين رضى الله تعالى عنه فرموده كه: (و اقول) و مى گويم من: (ان فى هذا الكلام الادنى) به درستى كه واقع است در اين كلام كه كوتاهترين لفظ است با وجود افاده كثرت معانى.

(من مواقع الاحسان) از مواضع وقوع فعل حسن.

(ما لا تبلغه مواقع الاستحسان) آن چيزى كه نمى رسد به آن مواضع وقوع تحسين.

مراد به مواقع احسان محاسن كلام و كلمات حسنه آن عالى حضرت است.

و مراد به مواق
ع استحسان كلماتى است كه مستحسن آن باشند يعنى جميع كلماتى كه در تعداد حسن شى ء مى كنند به نهايت حسن كلمات بليغه آن بلاغت فرجام نمى رسد و از وصف بلاغت و مدح فصاحت آن عاجزند.

(و ان حظ العجب منه اكثر) و بدرستى كه بهره تعجب و شگفت از اين كلام بيشتر است.

(من حظ العجب به) از بهره خودپسندى به آن.

يعنى تعجب فصحاء از بدايع حسن او بيشتر است از بهره عجب و خودپسندى و عجب ايشان به سبب استخراج معارف بدايع و مستحسنات صنايع از آن زيرا كه غرايب بسيار در او مشاهده مى كنند و عجائب بى شمار در او مى يابند و مى دانند كه ممكن نيست ايشان را تعبير آن نمودن به عبارات رايقه.

(و فيه مع الحال التى وصفت) و در اين كلام بلاغت نظام با وجود حالتى كه وصف كردم آن را (و زوائد من الفصاحه) زيادتى هاست از صناعت فصاحت.

(لا يقوم بها لسان) كه قائم نمى شود به اداء آن فصاحت هيچ زبانى.

(و لا يطلح فجها انسان) و اطلاع نمى يابد به عمق آن هيچ انسانى.

(و لا يعرف ما اقوله) و نمى شناسند آن چيزى كه مى گفتم آن را از اين اوصاف.

(الا من ضرب) مگر كسى كه گام زده باشد.

(فى هذه الساعه بحق) در سلك اين صناعت كه بلاغت است به حق و راستى و غوران وارسيده.

(و جرى فيها على عرق
) و روان شده باشد در طريق فصاحت بر اصالت آن و آن را كما هو حقه دانسته.

(و ما يعقلها الا العالمون) و تعقل نمى كنند آن را مگر عالمان و دانايان كامل متكمل.

و از جمله اين خطبه است كه مى فرمايد: (شغل) مشغول شده به امور اخرويه از غير آن.

يعنى مرتكب شده به كردار پسنديده و اعراض نموده از افعال ناپسنديده.

(من الجنه و النار امامه) آن كسى كه بهشت و دوزخ در پيش او است يعنى كسى كه به ديده بصيرت ملاحظه بهشت و دوزخ نمود و دانست كه آن هر دو در عقب او است و مال و مرجع آن منتهى است به آن هرآينه ملاحظه مال خود كرده عمل بهشت كه افعال حسنه است اختيار مى كند و از عمل دوزخ كه اعمال سيئه است متحرز مى شود.

(ساع سريع نجى) سعى نماينده شتابنده به اعمال صالحه نجات يافته است از مواضع مهلكه.

(و طالب بطى ء رجى) و طلب كننده فعل خير كه كاهل است در آن طلب اميدوار است به مغفرت واسعه.

(و مقصر فى النار هوى) و تقصيركننده در دوزخ فرودآمده است و از بهشت روى تافته.

قسم اول كه سعى در طاعات نموده است و اجتناب از معاصى كرده سابقانند كه معصومانند و قسم دوم را كه دو حالت حاصل است گاهى منجذب مى شود به بلندى و گاهى به پستى مومنانند چه عنايت الهى ايشان را مى كشد به جانب بلندى كه طاعت است و فرمانبردارى و وسوسه و اغواى شيطان مى برد ايشان را به پستى كه معصيت است و نافرمانى چون رجاء حاصل است ايشان
را و اميد عفو دارند و كوشش كاهلانه كه به آن منضم مى نمايند مقتضى كرم الهى آن است كه از ورطه هلاكت نجات يابند و به دارالسلام سلامت درآيند.

و قسم سوم اشقياء و منافقان اند كه اميد نجات نيست ايشان را و مويد اين است، كلام الهى جل جلاله آنجا كه فرموده كه: (فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخيرات باذن الله) يعنى بعضى از بندگان ستمكارند بر نفس خود كه هميشه افعال قبيحه و اعمال سيئه از ايشان به فعل مى آيد و بعضى از ايشان ميانه روند در خيرات و سيئات و برخى از ايشان پيشى گيرنده اند بر نيكوئى ها و پيوسته عمل نمايندگانند به مبرات.

(اليمين و الشمال مضله) جانب راست و چپ كه انحراف است از طريق مستقيم محل گمراهى است.

(و الطريق الوسطى هى الجاده) و راه ميانه كه افراط و تفريط در او نيست آن جاده درست و راه ميانه است كه به مطلوب مى رسد.

(عليها باقى الكتاب) بر مقتضى آن است باقى مانده كتاب كه آن قرآن واجب التكريم است.

(و آثارالنبوه) و بر آن طريقه است اخبار پيغمبرى كه آن احكام شريعت واجب التعظيم است.

(و منها منفذ السنه) و از او است مخرج سنت مطهره.

(و اليها مصير العاقبه) و به سوى او است بازگشت عاقبت خلق در دنيا و آخرت چه عدل
كه مرجع امور خلائق و عواقب ايشان است از سنت حضرت رسالت ناشى شده و منتشر گشته.

(هلك من ادعى) هلاك شد در باديه ضلالت كسى كه دعوى غير حق كرد.

(و خاب من افترى) و نوميد شد از رحمت كسى كه افتراء كرد و دروغ گفت در راه حق.

اين تعريض است به معاويه كه دعوى امامت مى نمود و مى تواند بود كه لفظ هلك و خاب به معناى عاء عليه باشد و معنى چنين باشد كه: هلاك باد در دنيا و آخرت كسى كه دعوى غير حق نموده و نوميد باد از رحمت كسى كه افتراء كرد و دروغ گفت.

(من ابدى) كسى كه ظاهر گردانيد.

(صفحته للحق) روى خود را از براى حق در مقابله حق.

(هلك عند جهله الناس) هلاك شد نزد مردمان نادان.

يعنى: از دست و زبان ايشان مبتلا شد هم چنانكه ميان آن حضرت و معاويه و ميان اهل بيت او و جهله منافقان و معاندان كه دعوى بى استحقاق مى نمودند در امامت و حق ايشان را غصب مى نمودند ايشان چون دعوى حق خود مى كردند در مشقت و رياضت مبتلا مى شدند.

(و كفى بالمرء جهلا) و كافى است مرد را از روى جهل و نادانى.

(ان لا يعرف قدره) آن كه نشناسد قدر خود را چه جاهل بودن مرد به مرتبه خود جهلى فاحش است زيرا كه آن مستلزم رذائل است مثل عجب و تكبر و غير آن از اوصاف ذميمه مهلكه و دع
وى غيرحق كردن چون معاويه.

(و لا يهلك على التقوى) و هلاك نمى شود بر راه پرهيزكارى.

(سنخ اصل) رسوخ اصل يعنى اصل راسخ و طينت استوار.

(و لا يظما عليها) و تشنگى نمى برد بر پرهيزكارى به معرفت حق.

(زرع قوم) زراعت هيچ گروه.

يعنى كسانى كه معارف الهى و امتثال اوامر و نواهى در زمين نفس خود بكارند و به آب زلال و تقوى سيراب گردانند آن زراعت را از خشكى و پژمردگى ايمن شود و بر آن را كه سرمايه نجات و رفع درجات است به احسن وجه بردارند و چون حال بر اين منوال است: (فاستتروا ببيوتكم) پس پنهان شويد در خانه هاى خويش و تاج خودنمائى و رعنائى از سر بنهيد و قطع نمائيد ماده فتنه را كه سانح مى شود از اجتماع شما بر منافرات و مفاخرات.

(و اصلحوا ذات بينكم) و اصلاح كنيد در ميان مردمان به فرموده حضرت منان كه: (و اصلحوا ذات بينكم) چه آن سبب قطع ماده فتنه و شين است.

(و التوبه من ورائكم) و توبه كه آن بازگشت است به جانب خداى تعالى و پيشمانى از گناه در پس شما است زيرا كه اين زمان روى شما به جانب گناه است و چون عنايت الهى در رسد به سبب اخلاص شما روى دل شما را از معصيت بگرداند به جانب طاعت.

(و لا يحمد حامد) و بايد كه حمد و ستايش نكند هيچ ستايش كنن
ده اى در روزگار.

(الا ربه) مگر پروردگار خود را چه او منعم على الاطلاق است و سزاوار تعظيم و اجلال.

(و لا يلم لايم) و بايد كه ملامت نكند هيچ ملامت كننده اى.

(الا نفسه) مگر نفس خود را زيرا كه تقصير از نفس او صادر گشته نه از جانب او سبحانه.

خطبه 017-داوران ناشايست

و از جمله كلام آن عاليجناب است كه فرموده: (فى صفه من يتصدى للحكم) در صفت كسى كه متصدى شود و پيش آيد از براى حكم كردن.

(بين الامه) ميان امت پيغمبر.

(و ليس لذلك باهل) و حال آنكه نباشد اين حكم كردن را از اهل آن.

يعنى اهليت آن نداشته باشد كه حكم كند ميان مردمان چون بنى تميم و بنى عباس و آن كلام بلاغت نظام اين است كه: (ان ابغض الخلائق الى الهل تعالى رجلان) به تحقيق كه دشمنترين خلقان به سوى خداى تعالى دو مردند.

مراد به بغض او سبحانه علم او است به مخالفت عبد در اوامر و اطلاق اين لفظ از قبيل اسم لازم است بر ملزوم يعنى عاصى ترين مردمان در اوامر الهى دو مردند: يكى از آن هر دو: (رجل وكله الله الى نفسه) مردى است كه بازگذاشته باشد حق سبحانه او را به نفس خودش و به سبب عصيان و طغيان او لطف از او بازگرفته و امور را با نفس خودش حواله نموده تا نفس اماره او را به هر كجا خواهد كشد نعوذ بالله من هذا.

(فهو جائر) پس آن بدروزگار تباهكار ميل كننده است و انحراف جوينده.

(عن قصد السبيل) از ميان راه راست كه راه حق است.

(مشغوف بكلام بدعه) به ميان دل او رسانيده شده است سخنان بدعت و جهالت.

در بعضى روايت به عين مهمله واقع شده
مشتق از شعف به معناى سوختن دل يعنى سوخته شده است دل او به اين كلام بدعت نشان.

(و دعاه ضلاله) و به خواندن مردم به گمراهى و بد عملى.

(فهو فتنه لمن افتتن به) پس او مرد فتنه و بلا است مر آن كسى را كه در فتنه و بلا افتد به واسطه او.

(ضال عن هدى من كان قبله) گمراه است از راه راست كسى كه بوده است قبل از او متصف به صفت امامت و خلافت حضرت عزت و نص حضرت رسالت.

(مضل لمن اقتدى به) گمراه كننده است مر كسى را كه اقتداء نمايد به او و پيروى او كند.

(فى حياته و بعد موته) در زندگانى او و بعد از فوت او به جهت بقاى آن اعتقادات فاسده كه از او اخذ نموده باشد.

(حمال خطايا غيره) بردارنده است بار گناهان غير خود را به جهت اضلال آن غير.

(رهن بخطيئته) در گرو است به گناه خود و گرفتار است به كار تباه خود چنانچه حق تعالى مى فرمايد: ليحملوا اوزارهم كامله يوم القيامه و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم يعنى ايشان ضال و مضل شدند تا بردارند بار گناهان خود را به تمام روز رستخيز و بردارند بعضى از گناهان آنان كه گمراه ساخته اند ايشان را بى دانشى يعنى آن مقدار كه حصه اضلال باشد، غرض كه هم عقوبت خود خواهند كشيد به تمام و هم حصه آن قوم كه ايشان را گمر
اه كرده است.

و نيز در حديث ورود يافته كه: من سن سنه سيئه فعليه وزرها و وزر من عمل بها الى يوم القيامه.

يعنى هر كه وضع كند راه بد را پس بر او است گناه آن بدعت و بر دست گناه آن كسى كه بدان راه بى راه عمل كرده باشد تا روز قيامت.

و مرد دوم از آن دو مرد كه ابغض مردمان است به سوى خدا.

(رجل قمش جهلا) مردى است كه جمع كرده و فراهم آورده نادانى را.

(موضع فى جهال الامه) به سوى فعل قبيحى كه مى شتابند ايشان در آن.

و در بعضى روايت به صيغه مجهول واقع شده يعنى وضيع و دنى گردانيده شده است در ميان جاهلان امت به اين معنا كه از اشراف الناس نيست.

(غار فى اغباش الفتنه) سعى كننده است در ظلمتهاى فتنه و فساد.

و در بعضى روايت اغطاش به طاء مهلمه آمده كه همان به معناى ظلمت است و غار به راء مهلمه كه به معناى غافل است يعنى بى خبر است در ظلمات خصومات عباد كه مهتدى نمى شود به تخليص آن.

(عم بما فى عقد الهدنه) كوردل است به آنچه در عقد صلح است از اسباب مصلحت در مصالحه نمودن در ميان مردمان و جاهل است به نظام امور مصالحه.

(قد سماه) به تحقيق كه نام نهاده اند او را.

(و اشباه الناس) اشخاص مردمان.

(عالما) دانا به علوم شريعت.

(و ليس به) و حال آن كه
نيست دانا.

و مراد به اشباه ناس جهالند و اهل ضلالند كه در صورت به انسان مانند و در علوم و اخلاق مخلوعند از لباس انسانيت.

(بكر) بامداد كرد.

(فاستكثر) پس بسيار خواست.

(من جمع ما قل منه خير) از جمع آوردن آن چيزى كه اندكى از او بهتر است.

(مما كثر) از آنچه بسيار است.

مراد فكرهاى فاسد و انديشه هاى بيهوده است در مسائل باطله و شبهات و آراء مضله و اين بديهى است كه قليل آن بهتر از كثير است.

بدان كه لفظ بكر مستعار است از براى سبقت نمودن در اول عمر به سوى جمع شبهات و آراء باطله از اول يعنى از اول عمر تا حين وفات جمع شبهات مضله نمود.

و در بعضى روايت جمع واقع شده منونا و بنابراين جمله اى كه بعد از او است صفت او باشد و ماء مصدريه يا موصله است و جمع به معناى مجموع مى باشد يعنى: استكثار نمود از جمع كرده شده كه قلت آن بهتر است از كثرت.

يا: بسيار كرد از فراهم آورده كه آنچه قليل است از او بهتر است از آنچه كثير است.

و آن سياه دل تيره روزگار مداومت مى نمايد بر اين استكثار.

(حتى اذا ارتوى) تا آنكه چون سيراب شد.

(من ماء آجن) از آب متعفن گنديده.

و اين مستعار است از براى اعتقادات فاسده و وصف ارتوى از براى متمكن شدن از آن يعنى مملو شد
باطن خبيث او از فكرهاى فاسده و اعتقادات وكيسه.

(و اكتنز) و پر شد.

(من غير طائل) از مسائل بى فائده ناپسنديده.

(جلس بين الناس) نشست در ميان مردمان.

(قاضيا) در حالتى كه حكم كننده است ميان ايشان.

(ضامنا) ضامن شونده.

(لتخليص ما التبس على غيره) از براى خلاص گردانيدن آن چيزى كه پوشيده است حل آن بر غير او از مسائل شرعيه و از براى قطع و فصل مرافعات و بيان حل مشكلات.

(فان نزلت به) پس اگر فرود آيد به وى.

(احدى المبهمات) يكى از قضاياى مشكله كه پوشيده باشد وجه فصل آن.

(هيا لها) آماده سازد از براى آن قضاياى مبهمه.

(حشوا) سخنان بسيار بى فايده.

(رثا) ضعيف و سست كه صادر سازد آن را.

(من رايه) از فكر فاسد خود.

(ثم قطع به) بعد از آن قطع كند به آن كلام غيرواقع خود.

(فهو من لبس الشبهات) پس او از پوشيدگى آن شبهه ها افتاده است.

(فى مثل نسج العنكبوت) در امور واهيه اى كه مانند تار عنكبوت است.

وجه تمثيل آن است كه جاهل هرگاه قصد حل مبهمى نمود بسيار شد برو شبهات پس پوشانيد بر ذهن او وجه حق را و اصلا خلاصى ندارد از آن مانند مگس افتاده در بافته عنكبوت كه از ضعف ممكن نيست كه خلاص شود از آن.

(لا يدرى) نمى داند كه.

(اصاب) به صواب حكم مى كند.

(ام اخطاء) يا به خطا.

(فان اصاب) پس اگر اتفاق به صواب رسيده در آن حكم.

(خاف ان يكون قد اخطاء) مى ترسد از آن كه او خطاء كرده باشد.

(و ان اخطاء) و اگر به خطاء حكم كرد.

(رجا ان يكون قد اصاب) اميد مى دارد كه صواب گفته باشد در آن.

(جاهل خباط جهله) نادانى است بسيار خبط كننده در ميان نادانان.

در بعضى روايات جهالات است يعنى بسيار به سر درآينده در نادانى هاى خود.

(عاش) رونده در ظلمات جهل به ديده ضعيف.

(ركاب عشوات) سواره بر شترهائى كه پيش راه خود نبينند.

اين كنايه است از غطلهاى آن جاهل نادان، مراد آن است كه استنتاج نمى تواند نمود نور حق را از ظلمات شبهات الا نتيجه ضعيف و ركيك به جهت نقصان ضوء بصيرت وى.

(لم يعض على العلم) نگزيده بر علم و دانش.

(بضرس قاطع) به دندان برنده.

يعنى: دندان بر هيچ علم ننهاده و اين كنايه است از عدم اتفاق او بر قوانين شرعيه و عدم وقوف او بر مسائل دينيه يعنى همچنانكه انسانى كه مضغ طعام نيك نمى تواند كرد از آن حظى و انتفاعى ندارد او نيز به جهت تصحيف اخبار و روايات و نيك نفهميدن معنى مراد منتفع و محفوظ نمى تواند شد از آن.

(يذرى الروايات) مى فكند روايتها بى وقوفانه.

(اذ راء الريح الهشيم) مانند افكند
ن باد گياه خشك شكسته را.

يعنى همچنانكه باد هشيم را منتشر مى سازد و انتفاع از او سلب مى نمايد او نيز علوم و روايات را از انتفاع بدر مى برد.

(لا مليى ء و الله) به خدا سوگند كه نيست قادر و توانا.

(باصدار ما ورد عليه) به بازگردانيدن و تقريركردن آنچه وارد شده است بر او از مسائل.

(لا يحسب العلم فى شيى ء) به حساب نمى گيرد علم را در چيزى.

(مما انكره) از آنچه انكار دارد آن را و نمى داند و به واسطه آن تشنيع مى كند بر دانايان.

و در بعضى روايات لا يحسب بكسر سين واقع شده كه مشتق باشد از حسبان كه ظن است و گمان يعنى گمان نمى برد كه علمى كه وراء اعتقاد او است فضيلتى داشته باشد، پس قول حق را اعتبار نمى كند.

(و لا يرى) و نمى بيند.

(ان من وراء ما بلغ منه) آنكه از وراء آنچه رسيده است از آن.

(مذهبا لغيره) مذهبى و راهى باشد مر غير او را يعنى گمان آن نادان آن است كه مذهب حق آن است كه از او ترشح مى كند.

(و ان اظلم عليه امر) و اگر تاريك و پوشيده شود بر او كارى.

(اكتتم به) بپوشاند آن كار را.

(لما يعلم من جهل نفسه) به جهت آنكه مى داند از جهل نفس خود به مسائل و نمى خواهد كه آشكار شود حال او را در ميان ارباب فضائل.

(تصرخ) فرياد مى كنند
به زبان حال.

(من جور قضائه) از جور حكم او.

(الدماء) خونهاى به ناحق ريخته شده.

(و تعج منه) و مى نالد به آواز بلند از دست ستم او.

(المواريث) ميراثهاى مباحه كه به احكام باطله او به غير حق به كسى رسيده.

اسناد صراخ به دماء و عجيج به مواريث اسناد مجازى است و اگر چنانچه تقدير كنند لفظ اهل را كه مضاف باشد به دماء و مواريث مدار آن بر حقيقت خواهد بود نه مجاز.

بعد از آن شكايت مى كند از دست جهله روزگار خود و مى گويد: (الى الله) به سوى خداى تعالى.

(اشكو) شكايت مى كنم.

(من معشر يعيشون) از گروهى كه مى زيند.

(جهالا) در حالتى كه جاهلانند.

) (و يموتون) و مى ميرند.

(ضلالا) در حينى كه گمراهانند.

(ليس فيهم سلعه) نيست در ميان ايشان كالائى.

(ابور من الكتاب) كه كاسدتر باشد از كتاب يعنى قرآن.

(اذا تلى) وقتى كه خوانده شود.

(حتى تلاوته) چنانچه حق خواندن آن است يعنى بر آن وجه كه تغيير و تبديل داده نشود.

(و لا سلعه) و نيست هيچ متاعى.

(انفق بيعا) رائجتر از روى فروختن.

(و لا اغلى ثمنا) و نه گرانتر از روى بهاء.

(من الكتاب) از كلام خدا.

(اذا حرف عن مواضعه) هرگاه كه تحريف و تغيير داده از مواضعش و تاويل كرده شود بر مشتهيات طبع و اغراض فاسده چن
انچه خوارج و مخالفان مى كردند.

(و لا عندهم) و نيست نزد ايشان.

(انكر من المعروف) زشت تر از معروف زيرا كه مخالف مطالب ايشان است.

(و لا اعرف من المنكر) و نه نيكوتر از منكر به جهت آنكه موافق مارب ايشان است.

خطبه 018-نكوهش اختلاف عالمان

/ 651