حکمت 359
(و قال عليه السلام: يا ايها الناس) اى گروه آدميان (متاع الدنيا حطام موبى ء) متاع دنيا گياه ريزه خشكى است كه وباآورنده است و فانى سازنده است چه نگه داشتن آن موجب مضرت است در آخرت و سبب هلاكت ابديه (فتجنبوا مرعاه) پس دور شويد از چراگاهى كه (قلعتها احظى) بركندن و رحلت كردن از آن به استعجال، سودمندتر است (من طما نينتها) از آرام گرفتن در او به فراغت بال (و بلغتها ازكى) و اندكى از قوت دنيا كه به آن روزى گذرانند پاكيزه و پاكتر است (من ثروتها) از توانگر شدن در او زيرا كه بعد از او است فنا و وبال (حكم على مكثريها) حكم كرده شده است بر كسى كه بسيار مال داده شده است (بالفاقه) به درويشى و كم چيزى، به جهت قلت زاد و كمى سرمايه اخروى (و اعين من غنى عنها) و يارى داده شده است كسى كه به سبب قنات بى نياز شده است از آن (بالراحه) به آسايش نمودن در آن (من راقه زبرجها) كسى كه تعجب آورد او را آرايش اين جهان و محبت ورزيدن به آن (اعقبت ناظريه كمها) در پى درآورد به هر دو چشم او كورى مادرزاد را كه عماى اصلى است يعنى ديده بصيرت او را كور گردانيد از ادراك آنچه بعد از او است از احوال آخرت هى الدنيا تقول بملاءفيها حذار حذار من بطشى و فتكى و لا يغرركم طول ابتسامى فقولى مضحك و الفعل مبكى (و من الستشعر الشعف بها) و كسى كه شعار خود ساخت محبت دنيا را (ملات ضميره اشجانا) پر ساخت دنيا باطن او را به اندوه هاى مالامال (لهن رقص على سويداء قلبه) كه آن اندوه ها را است اضطراب و حركت بر ميان دل آن مشعوف و آن حركت فكر و خيال است در اهتمام زينت دنيا و فراهم آوردن آن (هم يشغله) غمى مشغول مى گرداند او را به متاع بى ثبات آن (و هم يحزنه) و غمى محزون مى سازد او را (كذلك) همچنين غمى بعد از غمى بر او وارد آيد (حتى يوخذ بكظمه) تا آنكه فراگرفته مى شود راه نفس آن مغرور و هلاك مى شود با انواع هموم و غموم و اصناف محن و شرور (فيلقى بالفضاء) پس انداخته مى شود به فضاى قبور (منقطعا ابهراه) در آن حال كه بريده است رگهاى آن مفهور (هينا على الله فناوه) آسان است بر خدا فانى ساختن او به موت (و على الاخوان القاوه) و بر برادران انداختن او به گور (و انما ينظر المومن) و جز اين نيست كه مومن نظر مى كند به دنيا (بعين الاعتبار) به ديده اعتبار و عبرت گرفتن (و يقتات منها) و قوت فرا مى گيرد از او (ببطن الاضطرار) به شكم بيچارگى يعنى اخذ قوت
لايموت مى كند از او و زياده بر آن احتراز مى نمايد (و يسمع فيها) و مى شنود در او (باذن المقت) به گوش دشمن داشتن (و الابغاض) و عدو عظيم پنداشتن (ان قيل اثرى) اگر گويند توانگرى يافت (قيل اكدى) گويند كه به اندك چيزى شتافت يعنى لذت مومن در دنيا مشوب است به مضرت و راحت و آميخته است به محن و بليه (و ان فرح له بالبقاء) و اگر شاد گردانيده شود به بقاء و هستى (حزن له بالفناء) اندوهناك كرده شود به فنا و نيستى (هذا) اين بلا و محنت ثابت است مردمان را (و لم ياتهم (يوم فيه يبلسون)) و حال آنكه نيامده باشد به ايشان روزى كه در او نوميد شوند از رحمت عزت به سبب هول و شدت آن روز