حکمت 362 - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حکمت 362

(و روى انه عليه السلام) و روايت واقع شده كه آن امام صفدر عليه السلام (قلما اعتدل به المنبر) كم بود كه راست شدى به او منبر و قرار گرفتى بر بالاى آن در محاذى بشر (الا قال امام خطبته) مگر آنكه فرمودى در پيش خطبه خود، اين كلام بلاغت اثر را: (ايها الناس اتقو الله) اى گروه مردمان بترسيد از خداى تعالى (فما خلق امره عبثا) پس بدانيد كه آفريده نشد هيچ مردى به بازى (فيلهو) تا بازى جويد و در طريق لهو و لعب سلوك نمايد (و لا ترك سدى) و فروگذاشته نشد مهمل و عاطل (فيلغو) تا بيهوده گويد و راه بى فايده پويد (و ما دنياه) و نيست دنياى مرد (التى تحسنت له) كه نيكو نمود آن دنيا خود را از براى او (بخلف من الاخره) عوض از آخرتى (التى قبحها) كه زشت نمود او را (سوء النظر عنده) بدى نظر نزد او (و ما المغرور) و نيست فريفته شده (الذى ظفر من الدنيا) كه فيروزى يافت از دنيا (باعلى همته) بلندترين همتى (كالاخر الذى ظفر من الاخره) همچو ديگرى كه فيروزى يافت از آخرت (بادنى سهمته) به كمترين قسمت و نصيب خود زيرا كه اعظم متاع دنيا- با وجود حقارتش نسبت به عقبى- معروف است به فنا و اصغر نعم عقبى- و با وجود عظمش نسبت به دنيا
- موصوف است به بقا.

پس كسى كه رسيده باشد به قسمى اعلى از دنيا، مساوى كسى نباشد كه به او داده باشند نصيبى ادنى از عقبى.

غرض از ايراد اين فصل تفضيل آخرت است بر دنيا.

حکمت 363

(و قال عليه السلام: لا شرف اعلى من الاسلام) نيست هيچ شرفى بلندتر از اسلام زيرا كه مستلزم سعادت دنيا و آخرت است فرد: زندگى خود مكن در كفر و نادانى تلف كادمى را نيست برتر از مسلمانى شرف (و لا عز اعز من التقوى) و نيست هيچ عزى و ارجمندى عزيزتر و ارجمندتر از تقوا و پرهيزكارى زيرا كه مستلزم كرامت است و رفعت درجه نزد حضرت عزت كقوله تعالى (ان اكرمكم عند الله اتقيكم) فرد: چون گرامى تر نبود از مردم پرهيزكار گفت (عند الله اتقيكم) به قرآن كردگار (و لا معقل احسن من الورع) و نيست هيچ پناهى استوارتر از اجتناب نمودن از محارم و مناهى و متزين شدن به اعمال جميله و صفات حسنه از جهت تجوز نمودن به وسيله آن از اشد مخاوف اخروى و متقرب شدن به رحمت حضرت احدى شعر: از بدى پرهيز كن گر قرب حق دارى طمع كادمى را نيست محكم تر پناهى از ورع (و لا شفيع انجح من التوبه) و نيست شفاعت خواهى رهاننده تر از توبه كردن از گناه و بازگشتن به حضرت اله زيرا كه توبه مستلزم غفران محارم است و انهدام ماثم به خلاف ساير شفيعان شعر: چون گناهى كرده باشى ورچه باشى پر شنيع توبه و عذر گناهت بهتر است از هر شفيع (و لا كنز
اغنى من القناعه) و نيست هيچ گنجى بى نياز كننده تر از گنج قناعت زيرا كه آن غناى نفيسى است كه هيچ حاجت به آن نيست به خلاف غنايى كه از ممر مال است مصرع: هر كه قانع شد به خشك و تر شه بحر و بر است (و لا مال اذهب للفاقه من الرضا بالقوت) و نيست هيچ مالى برنده تر مر درويشى را از راضى شدن به قوت كه لازم قناعت است شعر: هر كه راضى شد از قضاى خدا بهره مى بايد از رضاى خدا (و من اقتصر على بلغه الكفاف) و هر كه اقتصار كرد به روز گذرانيدن به قدر كفاف و اكتفا نمود به اندكى باز دارد او را از سوال و متصف سازد او را به عفاف (فقد انتظم الراحه) پس به تحقيق كه منتظم و پيوسته شد به راحت و داخل شد در سلك آسايش (و تبوء خفض الدعه) و جاى گرفت در نرمى استراحت و رسيد به راحت و آرامش (و الرغبه مفتاح النصب) و رغبت كردن به دنيا كليد رنج است و عنا (و مطيه التعب) و مركب باركش تعب و بلا استعاره فرموده لفظ (مفتاح) و (مطيه) را از براى رغبت كردن در دنيا به جهت آنكه رغبت سبب متاعب است در دنيا (و الحرض و الكبر و الحسد دواع) حريص بودن و تكبر نمودن و حسد بردن، خوانندگانند دلها را (الى التقحم فى الذنوب) به سرعت درآمدن در گناه ها
(و الشر جامع لمساوى العيوب) و شر، جمع كننده ست عيبهاى بد و زشت را از جهت صدق شر بر جميع عيوب همچو صدق جنس بر انواع شعر: بر بدى عادت مكن، بدمرد را رسوا مكن پيش مردم عيبهاى زشت او پيدا مكن

/ 651