حکمت 407
(و قال عليه السلام فى صفه الدنيا) و فرمود حضرت در وصف نمودن دنياى پر محنت (الدنيا تغره) دنيا مى فريبد به زينت (و تضر) و مى رساند مضرت و محنت (و تمر) و تلخ مى شود به مفارقت يا مى گذرد به سرعت (ان الله تعالى لم يرضها) به درستى كه خداى تعالى راضى نشد به دنيا (ثواب لاوليائه) كه ثواب باشد براى دوستان او (و لا عقابا لاعدائه) و نه عقاب و عذاب براى دشمنان (و ان اهل الدنيا كركب) و به درستى كه اهل دنيا همچو كاروانيند (بيناهم حلوا) در ميان زمانى كه ايشان نزول نمايند (اذ صاح بهم) در همان زمان آواز دهد به ايشان (سايقهم) راننده ايشان (فارتحلوا) پس رحلت كنند در آن زمان الا انما الدنيا كمنزل راكب اناخ عشيا و هو بى الصبح راحل بدانكه (بين) ظرف است و مضاف به قوله (هم حلوا) كه مبتدا و خبر است و مقرر است كه هرگاه او را اضافه نمايند به جمله، الف اشباعى داخل او مى سازند و لفظ او مرفوع المحل است به ابتدائيت و (بين) مرفوع المحل است به اينكه خبر او است مقدم بر او و تقدير چنين است كه وقت صياح سايقهم بين اوقات حلولهم و خبر فى الحقيقه متعلق (بين) است و تقدير حقيقى آن است كه وقت الصياح ثابت او كاين بين اوقات الحلول
حکمت 408
(و قال عليه السلام لابنه الحسن) و فرمود حضرت مر پسر خود را امام حسن عليه السلام (يا بنى) اى پسرك من (لا تخلفن ورائك) واپس مگذار بعد از خود (شيئا من الدنيا) چيزى را از متاع دنياى بى اعتبار (فانك تخلفه) پس به درستى كه تو واپس مى گذارى آن را (لاحد رجلين) براى يكى از دو مرد (اما رجل عمل فيه بطاعه الله) يا مردى كه عمل كند در آن به طاعت خدا (فسعد بما شقيت به) پس نيكبخت گردد به آنچه سمت شقاوت پيدا كردى به جمع و اذخار آن (و اما رجل عمل فيه بمعصيه الله) و يا مردى كه عمل كند در آن به معصيت خدا (فكنت عونا له على معصيه الله) پس باشى تو يارى دهنده او بر معصيت خدا (و ليس احد هذين حقيقا) و نيست هيچ يك از اين دو مرد سزاوار (ان توثره على نفسك) به آنكه اختيار كنى عمل او را بر نفس خود.(و يروى هذا الكلام) و روايت كرده شده است اين كلام (على وجه اخر) بر وجهى ديگر (و هو) و آن، اين است كه: (اما بعد يا بنى) اى پسرك من اما پس از حمد خدا و درود و سلام بر سيد انبياء (فان الذى فى يديك) پس به درستى كه آنچه در دستهاى تو است (من الدنيا) از متاع دنيا (قد كان له اهل قبلك) بود آن را صاحبى پيش از تو (صائر الى اهل بعدك) و آن بازگردنده است به سوى خداوندى ديگر بعد از تو (و انما انت جامع لاحد رجلين) و جز اين نيست كه تو جمع كننده اى متاع دنيا را از براى يكى از دو مرد (رجل عمل فيما جمعته بطاعه الله) مردى كه عمل كند در آنچه جمع كرده اى آن را به طاعت خدا و آن را در خيرات و مبرات صرف كند (فسعد بما شقيت) پس سعادت يافته اى به آنچه شقاوت پيدا كردى به آن (او رجل عمل بمعصيه الله) يا مردى كه عمل كند در آن به معصيت خدا و آن را در معاصى خرج نمايد (فشقى بما جمعت له) پس شقاوت ورزيد به آنچه تو جمع كردى براى او (و ليس احد هذين) و نيست هيچ يك از آن دو مرد (اهلا ان توثره على نفسك) اهليت آنكه تو برگزينى او را بر نفس خود (و تحمل له على ظهرك) و آنكه بردارى از براى او بر پشت خود گناهان او را (فارج) پساميدوار باش (لمن مضى) براى كسى كه گذشت (رحمت الله) رحمت و بخشش خدا را (و لمن بقى) و براى كسى كه باقى ماند (رزق الله) روزى خدا را.