حکمت 445
(و قال عليه السلام: ما لابن ادم و الفخر) چيست مر پسر آدم را با تفاخر كردن و نازيدن (اوله نطفه) كه اول او آب منى است گنديده و بى اعتبار (و اخره جيفه) و آخر او مردارى است متعفن و بى مقدار (لا يرزق نفسه) روى نمى دهد نفس خود را و قادر نيست بر آن اصلا (و لا يذفع حتفه) و دفع نمى كند مرگ خود را و توانا نيست بر منع آن قطعا.حکمت 446
(و قال عليه السلام: الغنى و الفقر بعد العرض على الله) توانگرى و درويشى بعد از عرض كردن كردار است بر كردگار زيرا كه غنى حقيقى آن است كه توانگر باشد به ثواب در دارالقرار و فقير آنكه گرفتار باشد به عذاب نار، و محتمل است كه معنى مراد اين باشد كه ملائكه كه ارزاق عباد را منقسم مى سازند بعد از آن كه عرض كرده اند بر خداى تعالى و او سبحانه حكم فرموده بر صلاح آن فحينئذ آن ارزاق، قابل زياده و نقصان نيست.پس طلب و تعب در آن فايده نخواهد داد او را.و مويد اين معنا آن است كه حضرت عليه السلام در جاى ديگر فرموده كه: (الرزق مقسوم و كد المرء لا ينفع) يعنى روزى قسمت يافته است و تعب مرد فايده نمى دهد در تحصيل آن.حکمت 447
(و سئل عليه السلام) و پرسيدند از آن حضرت عليه السلام (عن اشعر الشعراء) از شاعرترين شاعران و گويند اين سائل ابواسود دئلى بود كه استفسار نمود از بهترين شاعران (فقال) پس آن حضرت فرمود كه: (ان القوم لم يجروا) به درستى كه آن گروه رانده نشده اند (فى حلبه) در ميان اسبانى كه جمع كرده شده باشند براى دوانيدن (تعرف الغايه عند قصبتها) كه شناخته شود پايان ايشان نزد پيشى گرفتن در ميدان استعاره فرموده از براى طريق واحد، لفظ (حليه) را كه عبارت است از اسبانى كه جمع كرده باشد در يك موضع براى سباق.يعنى شعر ايشان بر يك طريقه و بر يك منوال نيست تا دانسته شود پايان ايشان و معلوم گردد افضليت هر يك از ايشان، بلكه هر يك اسلوب خاص دارند در نظم.يعنى يكى ماهر است در رغبت و ديگرى در رهبت و يكى در عشقبازى و ديگرى در طرب و نشاط و بازى (فان كان و لابد) پس اگر يافت شود افضل شعراء و ناگزير باشد يافت شدن او (فالملك الضليل) پس آن پادشاه ايشان است كه فاسق و گمراه است در طريق ايمان (يريد امرء القيس) اراده فرمود به اين گفتار امرئالقيس را و او را (پادشاه) گفته به جهت خوبى شعر او در اكثر حالات و مقامات و (ضليل) گفتهبه اعتبار آنكه او شارب خمر بود و زانى، و بعضى گويند كه در آخر نصرانى شد