کلمه غريب 004 - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

کلمه غريب 004

(و فى حديثه) و در حديث او واقع شده كه: (اذا بلغ النساء نص الحقايق) چون برسند زنان به منتهاى عقول و ادراك امور بر وجه وثوق و به حدى كه روا بود تزويح ايشان و تصرف اينان در حقوق (فالعصبه اولى) پس عصبه محرم- كه آن خويشاوندان پدرى هستند از برادر و عم- اولى است به كار ايشان از خويشاوندان مادرى.

(و يروى نص الحقاق) و مروى است از بعضى روايت (نص الحقاق) در موضع نص الحقايق.

(و النص منتهى الاشياء) پس نص، غايت چيزها است (و مبلغ اقصاها) و جاى رسيدن به غايتهاى آن اشياء (كالنص فى السير) چون نص كه در سير استعمال مى كنند (لانه اقصى ما تقدر عليه الدابه) زيرا كه آن نص سيرپايان تر چيزى است كه قادر است بر آن چها روا و در رفتن به جانب آن (و تقول نصصت الرجل عن الامر اذا استقصيت مسئلته عنه) و مى گويى تو اين عبارت را كه (نصصت الرجل عن الامر) هرگاه به پايان رسانى سوال كردن امرى را از مردى (لتستخرج ما عنده فيه) تا طلب كنى بيرون آوردن چيزى را كه نزد او است بر آن وجه كه تحقيق آن نموده (فنص الحقاق يريد به الادراك) پس اراده كرده است آن حضرت به كلمه (نص الحقايق) رسيدن به مقام استحقاق (لانه منتهى الصغر) زيرا كه ر
سيدن زن به آن، نهايت ايام صغر است (و الوقت الذى يخرج منه الصغير) و غايت وقتى كه بيرون مى آيد از او صغير و مى رسد (الى حد الكبير و هو من افصح الكنايات عن هذا الامر) و لفظ نص حقاق از فصيح ترين كنايتها است از اين امر (و اغربها) و غريب تر و عجيب تر آن است (فاذا بلغت النساء ذلك) پس چون رسند زنان به آن محل كه حد كبر است (فالعصبه اولى بالمراه) پس عصبه، يعنى خويشاوندان پدرى سزاوارتر است به كار آن زن (من امها) از مادر او (اذا كانوا محرما) هرگاه كه آن عصبه محرم زن باشند (مثل الاخوه و الاعمام) مانند برادران و عم ها (و بتزويجها) و هم عصبه اولى است به شوهر دادن زن رسيده به اين مقام (ان ارادوا ذلك) اگر خواهند تزويج او را به يكى از انام (و الحقاق محاقه الام) و لفظ حقاق، محاقه مادر او است (للعصبه) مر خويشان پدرى را كه محرم او باشند (فى المراه) در شان زن (و هو) و آن محاقه (الجدال و الخصومه) منازعت كردن است و مخاصمه نمودن با يكديگر (و قول كل واحد للاخر) و گفتن هريك از عصبه پدر و مادر مر آن ديگر را كه (انا احق منك بهذا) يعنى من سزاوارترم از تو به كار اين زن و دادن او به شوهر (و يقال منه حاققته حقاقا) و گفته مى
شود از اين (حاققته حقاقا) (مثل) يعنى من دعوى حقيقت خود كردم بر او دعوى حقيقت كردنى و به عكس (جادلته جدالا) يعنى مجادله و منازعه كردم به او مجادله كردنى (و قد قيل) و به تحقيق كه گفته شد (ان نص الحقاق بلوغ العقل) به درستى كه نص حقاق به معنى رسيدن است به عقل (و هو الادراك) و آن دريافتن مرتبه استحقاق است (لانه عليه السلام) زيرا كه آن حضرت صلوات الله عليه (انما اراد) جز اين نيست كه اراده فرموده (منتهى الامر الذى تجب فيه الحقوق و الاحكام) پايان كارى را كه واجب مى شود به آن حق ها و حكم ها از صحت نكاح و حلال و حرام و غير آن (و من رواه نص الحقايق) و آن كسى كه روايت كرد از آن حضرت (نص الحقايق) را (فانما اراد جمع حقيقه) پس جز اين نيست كه اراده نموده به آن جمع حقيقت را (هذا) اينكه مذكور شد در تفسير اين كلام (ما ذكره) آن چيزى است كه ذكر كرده آن را (ابوعبيد القاسم بن سلام) ابوعبيد قاسم بن سلام در كتاب خود (و الذى عندى) و آن بيانى كه نزد من است (ان المراد بنص الحقاق هيهنا) آن است كه مراد به (نص حقايق) دراين مقام (بلوغ المراه) رسيدن زن است (الى الحد الذى يجوز فيه تزويجها) به حدى كه جايز باشد در او شوهر داد
ن او (و تصرفها فى حقوقها) و متصرف شدن او در حقوق خودش (تشبيها بالحقاق من الابل) به جهت مانند كردن زن به حقاق كه از نوع شتر است (و هى جمع حقه و حق) و حقاق جمع (حقه) است و (حق) (و هو الذى استكمل ثلث سنين) و آن شترى است كه تمام شده باشد او را سه سال (و دخل فى الرابع) و درآمده باشد در سال چهارم (و عند ذلك) و نزد سال چهارم (يبلغ الى الحد الذى يتمكن فيه) مى رسند به حدى كه متمكنند در او و قادر (من ركوب ظهره) از سوارى پشت او (و نصه فى السير) و از نيك راندن او در رفتار (و الحقايق) و لفظ (حقايق) كه در روايت ديگر واقع شده (ايضا جمع حقه) نيز جمع حقه است چنانچه ظاهر است بر كسى كه در علم لغت ماهر است و فايق چه جمع حقه، حقاق است و جمع حقاق، حقق و حقايق.

پس او جمع الجمع حقه باشد (فالروايتان جميعا) پس هر دو روايت به تمامى (ترجعان الى معنى واحد) راجع مى شود به يك معنى (و هذا) و اين معنى كه من ذكر كردم (اشبه بطريقه العرب) مانندتر است به قاعده عرب (من المعنى المذكور اولا) از معنى كه ذكر كرده شده در اول به جهت اشتمال اين وجه ثانى بر تشبيه عجب.

/ 651