بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
(فان اصاب) پس اگر اتفاق به صواب رسيده در آن حكم.(خاف ان يكون قد اخطاء) مى ترسد از آن كه او خطاء كرده باشد.(و ان اخطاء) و اگر به خطاء حكم كرد.(رجا ان يكون قد اصاب) اميد مى دارد كه صواب گفته باشد در آن.(جاهل خباط جهله) نادانى است بسيار خبط كننده در ميان نادانان.در بعضى روايات جهالات است يعنى بسيار به سر درآينده در نادانى هاى خود.(عاش) رونده در ظلمات جهل به ديده ضعيف.(ركاب عشوات) سواره بر شترهائى كه پيش راه خود نبينند.اين كنايه است از غطلهاى آن جاهل نادان، مراد آن است كه استنتاج نمى تواند نمود نور حق را از ظلمات شبهات الا نتيجه ضعيف و ركيك به جهت نقصان ضوء بصيرت وى.(لم يعض على العلم) نگزيده بر علم و دانش.(بضرس قاطع) به دندان برنده.يعنى: دندان بر هيچ علم ننهاده و اين كنايه است از عدم اتفاق او بر قوانين شرعيه و عدم وقوف او بر مسائل دينيه يعنى همچنانكه انسانى كه مضغ طعام نيك نمى تواند كرد از آن حظى و انتفاعى ندارد او نيز به جهت تصحيف اخبار و روايات و نيك نفهميدن معنى مراد منتفع و محفوظ نمى تواند شد از آن.(يذرى الروايات) مى فكند روايتها بى وقوفانه.(اذ راء الريح الهشيم) مانند افكند ن باد گياه خشك شكسته را.يعنى همچنانكه باد هشيم را منتشر مى سازد و انتفاع از او سلب مى نمايد او نيز علوم و روايات را از انتفاع بدر مى برد.(لا مليى ء و الله) به خدا سوگند كه نيست قادر و توانا.(باصدار ما ورد عليه) به بازگردانيدن و تقريركردن آنچه وارد شده است بر او از مسائل.(لا يحسب العلم فى شيى ء) به حساب نمى گيرد علم را در چيزى.(مما انكره) از آنچه انكار دارد آن را و نمى داند و به واسطه آن تشنيع مى كند بر دانايان.و در بعضى روايات لا يحسب بكسر سين واقع شده كه مشتق باشد از حسبان كه ظن است و گمان يعنى گمان نمى برد كه علمى كه وراء اعتقاد او است فضيلتى داشته باشد، پس قول حق را اعتبار نمى كند.(و لا يرى) و نمى بيند.(ان من وراء ما بلغ منه) آنكه از وراء آنچه رسيده است از آن.(مذهبا لغيره) مذهبى و راهى باشد مر غير او را يعنى گمان آن نادان آن است كه مذهب حق آن است كه از او ترشح مى كند.(و ان اظلم عليه امر) و اگر تاريك و پوشيده شود بر او كارى.(اكتتم به) بپوشاند آن كار را.(لما يعلم من جهل نفسه) به جهت آنكه مى داند از جهل نفس خود به مسائل و نمى خواهد كه آشكار شود حال او را در ميان ارباب فضائل.(تصرخ) فرياد مى كنند به زبان حال.(من جور قضائه) از جور حكم او.(الدماء) خونهاى به ناحق ريخته شده.(و تعج منه) و مى نالد به آواز بلند از دست ستم او.(المواريث) ميراثهاى مباحه كه به احكام باطله او به غير حق به كسى رسيده.اسناد صراخ به دماء و عجيج به مواريث اسناد مجازى است و اگر چنانچه تقدير كنند لفظ اهل را كه مضاف باشد به دماء و مواريث مدار آن بر حقيقت خواهد بود نه مجاز.بعد از آن شكايت مى كند از دست جهله روزگار خود و مى گويد: (الى الله) به سوى خداى تعالى.(اشكو) شكايت مى كنم.(من معشر يعيشون) از گروهى كه مى زيند.(جهالا) در حالتى كه جاهلانند.) (و يموتون) و مى ميرند.(ضلالا) در حينى كه گمراهانند.(ليس فيهم سلعه) نيست در ميان ايشان كالائى.(ابور من الكتاب) كه كاسدتر باشد از كتاب يعنى قرآن.(اذا تلى) وقتى كه خوانده شود.(حتى تلاوته) چنانچه حق خواندن آن است يعنى بر آن وجه كه تغيير و تبديل داده نشود.(و لا سلعه) و نيست هيچ متاعى.(انفق بيعا) رائجتر از روى فروختن.(و لا اغلى ثمنا) و نه گرانتر از روى بهاء.(من الكتاب) از كلام خدا.(اذا حرف عن مواضعه) هرگاه كه تحريف و تغيير داده از مواضعش و تاويل كرده شود بر مشتهيات طبع و اغراض فاسده چن انچه خوارج و مخالفان مى كردند.(و لا عندهم) و نيست نزد ايشان.(انكر من المعروف) زشت تر از معروف زيرا كه مخالف مطالب ايشان است.(و لا اعرف من المنكر) و نه نيكوتر از منكر به جهت آنكه موافق مارب ايشان است.