خطبه 018-نكوهش اختلاف عالمان
و بعضى از كلام درر نثار آن بلاغت نظام عليه الصلاه و السلام.(فى ذم اختلاف العلماء فى الفتيا) در مذمت و نكوهش اختلاف عالمان است و در فتواها از اين است كه: (ترد على احدهم القضيه) وارد مى گردد بر يكى از حكام قضيه مشكله.(فى حكم من الاحكام) در حكمى از حكمها.(فيحكم فيها برايه) پس حكم مى كند در آن مسئله به راى خود.(ثم ترد تلك القضيه بعينها) بعد از آن وارد مى شود در ذات همان قضيه.(على غيره) بر غير آن حاكم.(فيحكم فيها) پس حكم مى كند بر آن حاكم ثانى در آن قضيه.(بخلاف قوله) به خلاف قول حاكم اول.(ثم تجتمع القضاه بذلك) بعد از آن جمع مى شوند حكم كنندگان به آن احكام.(عند امامهم الذى استقضاهم) نزد پيشواى خودشان كه طلب قضا كرده است از ايشان و ايشان او را پيشواى خود ساخته اند.(فيصوب) پس نسبت مى دهد به صواب.(آرائهم جميعا) همه انديشه هاى مخالف آن اصحاب را.(و الههم واحد) و حال آنكه خداى ايشان يكى است.(و نبيهم واحد) و پيغمبر ايشان يكى است.(و كتابهم واحد) و كتاب ايشان يكى است.اين كلام صريح است بر آن كه قول حق يكى است و همه مجتهدين در فروع مصيب نيستند همچنانكه جمهور بر اينند و اين مسئله از مسائل مشهوره علم اصول است بعد از آن درصدد بطلان آراء مختلفه ايشان درآمد كه: (افامرهم الله سبحانه بالاختلاف) آيا امر فرموده است حق سبحانه و تعالى ايشان را به اختلاف در مسئله.(فاطاعوه) پس فرمان برده اند او را در آن حكم.(ام نهاهم عنه) يا نهى كرده ايشان را از آن اختلاف.(فعصوه) پس نافرمانى كرده اند ايشان او را.(ام انزل الله) يا فروفرستاد حق سبحانه و تعالى.(دينا ناقصا) دينى كه ناتمام است.(فاستعان بهم) پس يارى خواسته به ايشان.(على اتمامه) بر تمام گردانيدن آن.(ام كانوا شركاء له) يا بوده اند ايشان شريكان حق سبحانه در گفتار وجوه.(فلهم ان يقولوا) تا مر ايشان را باشد كه قائل شوند به اين مقالات مختلفه.(و عليه ان يرضى) و بر خدا باشد كه راضى شود به آن مقال چنانكه شان شريك مقتضى اين است در همه حال.(ام انزل الله) يا فروفرستاد حق سبحانه.(دينا تاما) دين را كه كامل است و تمام.(فقصر الرسول) پس تقصير كرده رسول او عليه السلام.(عن تبليغه و ادائه) از رسانيدن آن و اداء نمودن آن بر انام.و شبهه اى نيست كه جميع اقسام خمسه باطل است.اما اول كه مستند دين الهى كتاب است و آيتهاى او مصدق همند پس اختلاف مستند به كتاب نباشد.و اما ثانى، زيرا
كه عدم جو از معصيت به اختلاف مستلزم عدم جو از اختلاف است.و اما ثالث، زيرا كه آن مستلزم نقص است و نقص در كلام الله منتفى است.و اما رابع و خامس، ظاهر البطلان است.پس اقوال ايشان باطل باشد.بعد از آن اشاره مى فرمايد بر آن كه قرآن وافى است به جميع مطالب دينيه هر گاه كه نيك تامل نمايند.در معناى آن و اصلا اختلافى و خللى در او نيست و حرام است قولى كه مستند به آن نباشد و مى گويد كه: (و الله سبحانه يقول) و حق سبحانه مى فرمايد در كتاب خود كه: (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء) يعنى تقصير نكرده ايم در كتاب خود از هيچ چيز در هيچ باب.(و فيه تبيان كل شى ء) و در آن كتاب است بيان هر چيزى.(و ذكر) و ياد فرموده او سبحانه.(ان الكتاب يصدق بعضه بعضا) به درستى كه اين كتاب تصديق كننده است بعضى از آن مر بعضى ديگر را يعنى جميع آيات قرآنى موافق اند.(و انه لا اختلاف فيه) و به درستى كه به هيچ وجه اختلاف نيست در او.(فقال سبحانه) پس فرموده است او سبحانه.(و لو كان من عند الله غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا) يعنى اگر بودى اين كتاب بزرگوار نزد غير كردگار هرآينه يافتندى در او اختلاف بسيار.(و ان القرآن) و بدرستى كه قرآن.(ظاهره انيق) ظا
هر او حسن است و معجب به انواع بيان.(و باطنه عميق) و باطن او عميق است و بى پايان به حيثيتى كه به نهايت جواهر اسرار او نمى رسند مگر مويدين من عندالله.(لا تقضى عجائبه) فانى نمى شود يعنى به آخر نمى رسد سخنهاى عجيبه آن.(و لا تنقضى غرائبه) و به نهايت نمى انجامد اشياء غريبه آن.(و لا تكشف الظلمات الا به) و زائل نمى شود شبهات ظلمانى مگر به انوار ساطعه قرآنى.