خطبه 019-به اشعث بن قيس - ترجمه نهج البلاغه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متنی

فتح الله کاشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 019-به اشعث بن قيس

و بعضى از كلام آن عالى مقام است عليه الصلاه و السلام.

(قاله للاشعث بن قيس) كه گفته است آن را به اشعث بن قيش عليه اللعنه.

(و هو على منبر الكوفه يخطب) در حالتى كه بر بالاى منبر كوفه خطبه مى فرمود.

(فمضى فى بعض كلامه شى ء) پس گذاشت در بعضى سخنان وى چيزى.

(اعترضه الاشعث) اعتراض كرد به آن چيز اشعث.

(فقال يا اميرالمومنين) و گفت اى اميرالمومنين.

(هذه) اين كلمه كه فرمودى.

(عليك لا لك) بر توست نه از براى تو.

يعنى تو را ضرر مى رساند اين سخن نه نفع.

در بعضى روايات آمده كه آن سخن اين بود كه يكى نزد آن حضرت اقرارى كرد كه حد بر آن مترتب بود و پيش از حكم اظهار توبه كرد چون در اين صورت امام مخير است ميان حد و عفو، پس اميرالمومنين عفو فرمود.

اشعث اعتراض كرد كه تو را اجراى حد مى بايست كرد نه عفو زيرا كه حق تو نبود كه عفو كنى و آن غافل جاهل از شريعت خبردار نبود كه چگونه اعتراض توان كرد بر باب مدينه علم نبوى كه نگين فرمان سلونى ما دون العرش در انگشت مبارك داشته باشد.

و بعضى گفته اند: آن حضرت در خطبه اى امر حكمين را يارى كرد، مردى از اصحاب او برخواست و گفت ما را از حكومت نهى فرمودى و باز بدان امر نمودى، نمى دانيم ك
ه كدام يكى از اين هر دو كار بهتر است نزد كردگار.

آن حضرت دست مبارك برهم زد و فرمود كه اين جزاى شما بود كه ترك حزم و احتياط كرديد در طلب مقصود، پس اشعث گمان برد كه آن حضرت اراده جزاى عمل ايشان نموده در اين حكم نه آنكه حق سبحانه امر به آن فرموده و به واسطه اين بدگمانى زبان به اين كلام بيهوده بگشود.

(فخفض عليه السلام اليه بصره) پس آن حضرت فرود آورد به جانب اشعث چشم جهان بين خود را.

(ثم قال) بعد از آن فرمود.

(و ما يدريك) و چه دانا گردانيد تو را.

(ما على ممالى) به آنچه بر من مضر است از آنچه بر من سود خواهد برد.

يعنى تو از نفع و ضرر آن جاهلى و روا نيست مر جاهل بى خبر را كه اعتراض كنند بر چيزى كه علم به آن نداشته باشد و چون كه اشعث از جمله منافقان و معاندان بود از اين جهت او را هدف تير لعن گردانيده مى فرمايد: (عليك لعنه الله) بر تو باد لعنت خدا و دورى از رحمت او.

(و لعنه اللاعنين) و لعنت جميع لعنت كنندگان.

(حائك بن حائك) تو جولاهى پسر جولاهى.

(منافق بن كافر) منافقى پسر كافرى.

منقول است كه اشعث و پدرش در مبدء حال برد يمانى مى بافته اند و چون حياكت مظنه نقصان عقل است و سفاهت از جهت آنكه همه اوقات ذهن حائك متوجه است ب
ه آن كار كثير الحركات و غافل است از اسرار كارهاى بزرگ و معامله حوايك بيشتر با كم خردان است چون زنان و كودكان و نيز حياكت صفتى است مائل به دنائت و مظنه كذب است و خيانت از اين جهت او را به اسم حياكت در معرض مذمت درآورده و در بعضى تواريخ آورده اند كه او از اكابر كنده بود و سرزنش او به حياكت از آن بوده كه در رفتار دوش مى جنبانيده جهت تبختر و افتخار و اين نوع حركت را در لغت حياكت خوانند و نيز در مذمت او مى فرمايد: (و الله لقد اسرك الكفر مره) به خدا سوگند كه اسير نمودند تو را اهل كفر يك بار.

(و الاسلام اخرى) و اهل اسلام يكبار ديگر.

اين كلام تاكيد است براى نقصان فطنت او زيرا كسى كه فطنت دارد خود را دو بار به دست دشمن نمى دهد.

(فما فداك) پس نجات نداد تو را.

(من واحده منهما) از افتادن تو در دست هر يك از اهل كفر و اسلام.

(مالك) مال تو.

(و لا حسبك) و نه حسب و بزرگى تو.

بلكه با وجود كثرت مال و منال و بزرگى، تو به دست ايشان گرفتار شدى به واسطه حماقت و بى عقلى.

و بدان كه مراد به فدا اينجا نجات است همچنانكه مفسر شد به اين، نه فديه دادن بعد از اسيرى زيرا در روايت واقع شده كه منشاء اسر او، آن بود كه در زمان كفر به طلب خون پدر
خروج نمود جماعتى كه قاتل پدر او بودند غالب شدند بر او و او را اسير كردند در جنگ بعد از آن سه هزار شتر فدا داد و با هفتاد مرد از كنده روى به جانب نبوت ماب آورد و مسلمان شد و بعد از رحلت آن حضرت مرتد شد در حضرموت كه عامل آن ديار بود و ابوبكر زياد بن ابيه و عكرمه بن ابى جهل را با جمعى از لشكر به حضرموت فرستاد به جهت اخذ او واو التجاء نمود به حصن قوم خود و بعد از ضرب و طعن زياد او را اسير كرده نزد ابابكر آورد.

بعد از آن ابابكر او را غنى گردانيده خواهر خود را كه ام فروه بود به نكاح او درآورده، ديگر در مذمت او مى گويد: (و ان امرء دل على قومه السيف) و به درستى مردى كه راه نمونى كند بر قوم خود شمشير بران را.

(و ساق اليهم الحتف) و براند به سوى ايشان هلاك را.

(لحرى ان يمقته الاقرب) هرآينه سزاوار باشد كه دشمن دارد او را نزديكتر او كه قوم اويند.

(و لا يامنه الا بعد) و ايمن نباشد دورتر از شر آن بدگهر.

(قال السيد) گفت سيد رضى الله رضى الله عنه كه: (يريد عليه السلام) اراده نمود آن حضرت عليه الصلوه و التحيه.

(انه اسر فى الكفر مره) آن كه اشعث اسير شد در كفر يكبار.

(و فى الاسلام مره اخرى) و در اسلام بار ديگر.

(و اما قوله) و ا
ما قول آن سيد ابرار كه: (دل على قومه السيف) تا آخر.

(فاراد به حديثا) پس اراده فرموده به آن حديثى و حكايتى را و آن اين است كه: (كان الاشعث مع خالد بن الوليد باليمامه) بود اشعث با خالد بن وليد در يمامه.

(غر فيه قومه) فريب داد در آن شهر قوم خود را.

(و مكر بهم) و مكر كرد به ايشان و كلمات فتنه انگيز در ميان انداخت.

(حتى اوقع بهم خالد) تا آنكه درافتاد به ايشان خالد وليد و آغاز حرب نمود و در ميان ايشان فتنه عظيم پيدا شد.

(و كان قومه بعد ذلك) و بودند قوم او بعد از اين واقعه.

(يسمونه عرف النار) كه مى ناميدند او را عرف نار يعنى علامت بلند آتش.

(و هو) و عرف النار.

(اسم للغادر عندهم) نام غدركننده است نزد ايشان.

و چون غدر و نمامت در طبع آن نامطبوع مركوز بود و آن مستلزم نار فتنه و نار آخرت است پس او مثل علم نار بوده باشد كه تابعان خود را به جانب نار كشيده هم چه اعلام طريق كه مردم به آن توجه مى نمايند.

ابن ميثم آورده كه قول حضرت صلوات الله عليه كه: دل على قومه السيف الخ اشاره است به غدر اشعث با قوم خود كه در حينى كه زياد عليه اللعنه او را با تمام قوم خود حصر كرد او از براى نفس خود و اندكى از قوم امان خواست بقيه قوم او گمان
بردند كه اشعث امان را از براى جميع ايشان اخذ نموده از مامن خود بيرون آمدند، زياد ايشان را گرفت و بند كرد و ايشان در آن بند هلاك شدند.

و آنچه سيد رضى الدين رضوان الله عليه ذكر نموده كه مراد خالد است من مطلع نشدم در هيچ كتاب اما حسن ظن من به او مقتضى صدق نقل او است، حاصل كه آن حضرت در اين كلام مذمت فرموده اشعث را به همه رذائل رديه و خصائل ذميمه چون جهل و غبادت و نفاق و شقاوت و نقصان عقل و خوف و غفلت و ظلم و غدر كه مقابل علم و عقل و وفاق و سعادت و امن و بيدارى و عدل و وفاء است و به جهت اين رذائل مستحق لعن و طرد شده.

/ 651